نفحههای ربّانی
خدا را نفحههایی است که گهگاه میوزند و مُشک میبیزند.
این نفحهها، به لطف و اشارت او، هر صباحان از کوی زندگیها میگذرند و آنها را در خُنُکای خود فرومیبرند، هر دل بیدارتر، بهرهمندتر و هر سینه گشادهتر، در خُنُکای بیشتر.
بیداردلان، هشیاران و گشادهسینهگان، شبان و روزان، در همهگاه، چشم به راهاند و به سوی این قبله در نماز، تا نفحۀ الهی بوزد و بوی خوش آن، فضا را بیاگند و اینان بهرۀ خود برند و جان تفتزدۀ خود را از تَفتِستان زندگی به سوی نسیم صباحان و جانافزای کوی دوست بکشند.
اینان بهروشنی میدانند، اینسان نسیمها، نسیمهای دگرگونآفرین و زندگیساز و شورانگیز، گهگاه میوزند و عطر میبیزند و سُکر جانبخش خود را به جامِ جانها فرو میریزند و هر فرد، گروه، ملت و امتی که آن، آنِ نشورآفرین را به جان دریافت و با تمام وجود، به تلاش برخاست رایَتهای آن را برافرازد و تیرکهای خیمه و خرگاه آنرا استوار سازد، سعادت و بهروزی را برای خود رقم زده است. و اگر در خواب بماند و دل را برای آن گاه و هنگام، مهیا نکرده باشد، افزون بر آن گاه و هنگام، پیاپیگاهها و هنگامهای به آن پیوسته و وابسته را از دست خواهد داد و شومیها، حِرمانها و سیاهبختیها، یکی پس از دیگری بر او آوار خواهد گردید.
در درازای تاریخ اسلام، هرگاه نفحهشناسان، با شامّههای قوی، خود را به آستان نفحۀ الهی، که در برههای و آنی، خداوند بهرهشان ساخته بوده رساندهاند، با گرفتن و افشاندن، سرنوشت ملتی را با شکوه تمام رقم زدهاند و در حقیقت، پایبندی خود را به این آموزۀ وحیانی که از کوهسار نبوی سرچشمه گرفته، نمایاندهاند:
«ان لربّکم فی ایّام دهرکم نفحاتٍ الا فتعرضوا لها»
عوالی اللئالی، ج ۴/ ۱۱۸
در روزهای زندگی و زمانهتان، آنات و هنگامهایی فرا میرسد که شما با نسیمهای حیاتبخش الهی، روبهرو میگردید، بکوشید از آن بهره بگیرید و خود را در وزشگاه آن نسیمها قرار دهید.
مولوی، این سخن گهرآگین رسول خدا (ص) را در قابی زیبا میگذارد و میسراید:
گفت پیغمبر که نفحتهای حق
اندر این ایّام میآرد سبق
گوش هُش دارید این اوقات را
در ربایید اینچنین نفحات را
نفحهای آمد شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
نفحهای دیگر رسید آگاه باش
تا از این هم وا نمانی خواجهتاش
مثنوی معنوی، دفتر اول/۸۸
این نفحهها، فرصتها و وزشهای عطرآگین، دیریاباند، زود از دسترونده، ابر را مانند، که زود از افق زندگی، ناپدید میگردند، به فرمودۀ مولی علی (ع):
«الفرصة تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب، فانتهزوا فُرَص الخیر.»
نهج البلاغة، حکمت ۲۱
فرصت، بسان ابر، از کرانۀ زندگی میگذرد، هرگاه مجال خیری پیش آمد و خیری آغوش گشود، آنرا غنیمت شمارید و از آن بهره برید.
بله، نفحههای الهی، دَمی میدَمند، این دَم اگر درک نشود و در کانون اندیشۀ طلایهداران امت و ملتی بازتاب نیابد، چه بسا قرنها آن ملت و امت را از قافلۀ تمدن بشری واپس بیندازد و افول دهشتبار را برای آن رقم بزند، همانسان که در تاریخ اسلام، با نمونههای بسیاری روبهرو هستیم، نمونههایی که اگر آن دم و هنگام نفحۀ الهی شناخته میشد و درک میگردید، اینسان در عقبماندگی و واپسگرایی و چیرگی دشمنان آزمند و کینهورز، نمیلولیدیم و دنیا چهرۀ کریه و تهوعآور خود را اینسان، به ما نمینمایاند.
بنیاختههای خون بند ناف، کارآزمایی بالینی
سخن مجله: اسلام، دین روشنایی است. در روشنایی، پرتوهای پیامها و آموزههای راهگشا، زندگیساز و دگرگونآفرین خود را میافشاند و خَلقان را به سوی چشمۀ خورشید ره مینماید.
اسلام، دین دانش است، دانش زندگی، اوجدهنده، تعالیبخش، کمالآفرین و گذردهندۀ انسان از تاریکی به روشنایی و از بیغولههای نمور و هراسانگیز جهل، به صحن و سرای دلگشا و روشنِ دانایی و آگاهی. انسان جاهل و تاریکاندیش را به این آستان راه نیست و نمیتواند و نباید با اندیشۀ غباراندود و دیدگانِ کمسو و شامّۀ ضعیف، به این درگاه گام بگذارد.
شرطِ گامنِهی به این وادی مقدس، آگاهی است. آگاهانه باید برگزید، تا گُزیده شد.
از آیهآیۀ کتابی که سینۀ برگزیدۀ خدا را شکافت و چهرۀ تابناک خود را به آن برگزیده و از این بلندا، به مردمان گشود، دانش پرتوافکن است و مشعلهای آن افروخته.
دانشی که قرآن، چشمۀ آن را جوشاند، سرچشمۀ همۀ دانشهایی است که بشر، تا دنیا دنیاست، به آنها نیازمند است و نیازهایش را میتواند با خیمه افراشتن در شعاع آنها، برآورده سازد.
دانشی که اسلام به آن ارج مینهد، بها میدهد، بر سریر مینشاند و پیروان خود را فرا میخواند که در سرابُستان آن، سرادق افرازند و سُکنی گزینند، و از نسیم مُشکبیز آن، کوی جان خویش را عطرآگین سازند، آبادگر است، دل و جان را صفا میدهد، زنگارها را میزداید، با پاسداری از کرامت انسان و سلامتی روح و روان او، زمینههای اوجگیری و تعالی فکری و روحی او را فراهم میسازد.
این دانش روحنواز، امیدافزا و چارهساز، با دانشی که سوداگران، خراشندگان و زخمزنندگان روح و روان، تباهگران حرث و نسل، آنرا روی دست میبرند و آنان را به کار میآید و شکمهای سیریناپذیر آنان را میآماساند، فرسنگها فرسنگ فاصله دارد. با این شناخت از دانشِ وَحیانی و قرآنی و عطرآگین به عطر محمدی (ص) بایستی هشیارانه و همهسونگرانه در لایهلایۀ آنچه به نام دانش در جامعۀ دینی و وَحیانی، دامن میگسترد، درنگ ورزید که در دام نامرئی دانشهایی گرفتار نیامد که صحنهگردانان آنها، سوداگران شرنگ مرگاند و سرمایهداران خونآشام و زالوصفت و نادیدهانگاران حرمت و کرامت انسانی.
موضوعشناسی، دانشی نو
سخن مجله: دانش فقه، جویباری زلال، شگفت و همیشه جاری، در دلِ تمدن و فرهنگی بزرگ، بدون اینکه گردبادهای زیر و زبرکنندۀ روزگاران، غبارها و آفتابهای سوزان، آنی و لَمحهای آنرا از نفس انداخته باشد و خشکی، پژمردگی و ایستایی را به شریانهایش وارد ساختهباشد.
اینچنین حیات پیاپیوسته را برای دانشی، در هیچ تمدن و فرهنگی نمیتوان سراغ گرفت.
دانش فقه، از آغاز تاکنون، حلقهدرحلقه، زنجیروار و پیاپی، بیهیچ ایستایی و وقفهای، از سینۀ نسلی به نسلی دیگر جاری بوده است، آن هم با یک روح.
دانشی که قرنها، حلقه در حلقه، از نسلی به نسلی، زلالِ زلال، سریان یابد، آن هم به اینسان روشن، سرچشمهها پیدا، جرعهنوشان و نیوشندگان شناخته شده، اثرگذاران و اثرپذیران، با نام و نشان و دیدگاه و نظریهها و آثار، بهروشنی در فرادید، بیگمان، بیمانند است.
سرّ این پیوستاری، ماندگاری، نو ماندن و کهنه نشدن، جاذبهآفرینی، شمع جمع و صاحب کرسیهای فراوان، آن هم آنچنان باشکوه و چشمنواز و . . . را بایستی در درونمایۀ این دانش و اندیشههای تابناک و سپیدهگشای مردانی جست که رایت آن را در همۀ روزگاران، در شبهای دَیجور و روزهای سیاهاندود، افراشتهاند.
پاسخ نو به پرسشهای نو، شناخت زمان و نیازهای زمان و گزارههای نوپدید، رمز جاودانگی و ماندگاری و کارامدی دانش فقه است و نگه داشتن مردمان و مکلفان در جادّۀ روشن دین.
مفهومشناسی رشوه
سخن مجله: رشوه آب دهان مارِ سمّی است و درهم آمیخته با قیّ آن. به هر جان و شریانهای هر جامعهای وارد شود آن را به تلّی از خاکستر دگر میسازد.
رشوه، ویرانگر است و تباهیآفرین. مسخ میکند، عقل را میپریشد و رشوهگیرندگان و دهندگان را به جنزدگان مانند و به هذیانگویی دچار.
شیطان و شیطانصفتان، با شگردهای شگفت خود، یا خود، یا با بهکارگیری مشاطهگران چیرهدست آن را میآرایند، با گوناگون چهرهها و هر چهرهای با دلرباییهای ویژه، درخورِ جایگاه و شأن هر جاهمندی. با جاهمند دیندار و علاقهمند به ارزشهای دینی، از راه دین و با جاهمند دنیامدار و علاقهمند به فریب و زیور دنیا، از راه دنیا و چهرهآرایی دنیوی و با جاهمندِ جاه پرست، از راه جاه و چهذهآرایی آن. اینسان، کار خویش را سامان میدهند و صاحبان قدرت و نفوذ را در دامهای نامرئی خود میافکنند و در پَسِ چهرۀ او، به نخجیرگاه وارد میشوند و این از بختبرگشتگان مسخشده، صید را در تیررسِ صیاد و نخجیر، قرار میدهند و او را به مقصد میرسانند.
شناختِ چسانی رشوهدهی و رشوهگیری و پیوندزنی بین رشوهده و رشوهگیر، در هر زمان و برههای، کاری است کارستان که دقیق و دقیقهشناسانه و باریکاندیشانه میبایست به وادی آن وارد شد و آن هم، با محور قرار دادنِ راههای پایمال شدن حق و حق جلوه دادن باطلی و محرومساز حقمندان از رسیدن به حق خود، آشنایی یابند و ژرفکاوانه و همهسونگرانه به آن بپردازند، به چگونگی رشوهگیری و رشوهدهی و پیوندزنی بین رشوهده و رشوهگیر در هر روزگاری و راههای پیچاپیچ برای رسیدن به این هدف شوم، بهتر و دقیقتر آشنا خواهند شد.
غنا در پویهٔ تاریخ
سخن مجله: فقیهان، دورهبهدوره، با الهام از کتاب و سنت و نیوشیدن از لباب خرد، آنچه را که قلمرو تَن را از چنبرۀ فرمانروایی دل و روح، بیرون میکشیده، به روشنی، نمایانده و فراراهِ انسانِ مسلمان گذاردهاند.
دل، شهریار تن است. آن، آنی از گزندها در امان میمانَد و از شبیخونِ گاه و بیگاهِ دشمن درون و برون، که با اقتدار بر سریر سروری جای بگیرد و بر لشکریانِ ظاهر و باطنِ تن، چیره باشد و هر کدام را بر کاری که برای انجام آن آفریده شدهاند، برگمارد.
در این سریرنشینی روح و میانداری عقل و فرمانبری لشکریان، اگر کوچکترین خللی وارد آید، کار به نابهسامانی کشیده میشود و گسست و گسل دهشتناکی بین روح و تن پدید میآید ترمیمناپذیر.
غناءِ ناساز با آهنگ تارهای وجود و زخمزننده بر زخمۀ تارهای روح، از جملۀ آن گسست و گسل پدیدآورندهای بین روح و تن و در هم شکنندۀ اورنگ فرمانهی روح بر مملکت تن است.
بدین خاطر، فقیهانِ حکیم و سِره از ناسِرهشناس، و آشنای با روح و روان انسان، از دیرباز تاکنون، کارشناسانه و دقیقاندیشانه، به کالبدشکافی آن همت گمارده و آثاری بس ارزنده، ماندگار و راهگشا را فراروی علاقهمندان و شیدایان به دیهیم روح بر تن گذاردهاند.
البته، بایستی به نکته توجه داشت و آنرا سرلوحۀ کار فقیهانه و فقهپژوهانه قرار داد که با پیشرفت بشر و گشایشها و زیر و زبرهای شگفتی که در زندگی او پدید آمده و تمدنهایی که یکی پس از دیگری، گاهوارۀ او را به حرکت درآوردهاند، در عاملها، سببها و هر آنچه زلزله در ارکانِ حاکمیت روح بر تن و عقل بر شهوت و غضب پدید میآورند، دگرگونیهای شگرفی رُخ داده و در چهره و چسانی اثرگذاری آنها آنچنان دگردیسی پدیدار گشته که نابخردانه خواهد بود که تنها عاملها و سببهای دیرینه و پیشین را فرادید نهاد و از اثرگذاری و اثرنگذاری آنها سخن گفت و به کالبدشکافی پرداخت.
ساحت قدسی فتوا
فتوا، از خداست، پرتوی از نور او. اوست که فتوا میدهد، راه مینماید، راه بهتر رسیدنِ به سرچشمۀ روشنایی.
این مهم، باریابی انسان به مقام والای پرسشگری از ذات باری، از آنروی در آفرینش رقم خورد، و نقّاش ازل آن را بر بومِ بلندِ زندگی به زیبایی نگارید، تا انسان جایگاه خود را در نزد خداوند دریابد و به کرامت خود، که خداوند به او ارزانی داشته، باور کند و ارزش این درّ یکتای دریای وجود را بداند.
خداوند، به انسان کرامت بخشید و او را بر همۀ پدیدگان و آفریدگان برتری داد. و در وجود او انگیزانندههای بَس قوی قرار داد، تا او را به چَکادِ آگاهی فرا برند، چکاد بس تماشایی، چشمنواز و سرورانگیز.
تواناییها و انگیزانندههایی که اگر گسست و گسلی در آنها راه پیدا نکند و در همه حال توانا نگه داشته شوند و بر توانایی آنها افزوده و زمینههای شتاب و اوجگیری انگیزانندهها نیز به خوبی فراهم آید، گذار انسان از ظلمات جهل و فرارَوی او بر بام سپیدهدمان آگاهی، آسان و ممکن خواهد بود و گرنه، هرگز.
خداوند، راههای چگونه توانا نگه داشتن تواناییها و نیز دَمندهسازی آنها و چسان انگیزاننده نگه داشتن انگیزانندههای درونی را به انسان نموده و او را به شناخت و به کار بستن دقیق آنها برانگیزانده است، راههایی که اگر دقیق شناخته و به کار بسته شوند، انسان هیچگاه در وادی جهل سرگردان نمیماند و راههای برونشد به روی او بسته نمیشود.
رسولان الهی، دوره به دوره، برانگیخته شدهاند، تا این تواناییها و انگیزانندههای درونی انسان را بیرون بکشند و به قدافرازی و جولانگری وادارند، تا بتواند با این بُراقهای تیزگام، دلِ شب را بشکافد و سپیده را بگشاید.
انسانِ ترازِ این مکتب، دریچۀ ذهناش، همیشه، بهسوی آفاق، گشوده است و آنی از رصدگری، چشم نمیپوشد و جستوجوگرانه، پدیدههای سماوی و ارضی را در قاب نگاه خود قرار میدهد و بر دامنۀ آگاهی خود میافزاید و پایههای بندگی و منزلت خویش را در بارگاهِ باریتعالی، استوار میسازد و برمیافرازد.
این آیینِ زلالِ وَحیانی، که پی و بُنلاد خود را بر فکر و اندیشه، استوار ساخته، به انسانی که بالهای ذهنیاش را آنبهآن، به پرواز میگشاید، ارج مینهد و او را برتر مینشاند و به جایگاهِ اسوهگی فرا میبرد.
اندر آیین نبشتار تراز
ترازنویسی و ترازپژوهی و بهآیین و روال، گزارههایی را فراچنگ آوردن و به پیشگاه اهل نظر پیشکش کردن، میراثی است گرانبهاء، که از دورههای بسیار دور زادبرزاد، نسلاندرنسل در جویبار زمان جاری شده، از سینهای به سینهای، از بِرکهای به بِرکهای راه یافته، تا به ما رسیده و همهگاه کوبۀ ذهنها، فکرها و ذوقها را میکوبد و دَرای کاروان را به صدا درمیآورد که میراث خود را، نوشتاری و گفتاری، رویدادها و آموزههای وَحیانی و بشری را با کاغذ زر که همان ترازمندنویسی و ترازمندپژوهی است بنگارید و در پیشانی زمان، حک کنید؛ تا شور انگیزد و به یادگار در یادها و لوح ضمیرها بماند.
۱. بهکاربندی دقیقِ قاعدهها و معیارهای دستور زبان فارسی۱، آیین نگارش و رسمالخط۲.
۲. پایبندی به نگاره، ریخت، ترکیب ساختاری در نگارش مقاله، از آغاز تا پایان:
– سرسخن (عنوان) کوتاه، روشن و هماهنگ با معنون و اصل سخن.
– چکیده، کوتاه؛ امّا گویا و بیانگر درونمایۀ سخن و جهتگیری.
– درآمد و دیباچه، در حقیقت چهره و روی نبشتار و دربردارندۀ یادآوریهای گزیرناپذیر: چرایی سخن به میان آوردن از این مقوله، بیان هدف، زاویۀ نگاه، پیشینۀ بحث، نویسندگان و پژوهشیانی که از این مقوله سخن گفتهاند، کوتاه، بلند، پردامنه و یا کمدامنه، برجستگیهای این نوشته در سنجه با آن نوشتهها و عرصههای نو و راهگشایی را که درنوردیده است و . . . روش کار، کتابخانهای (با تعریفی که امروزه از کتابخانه وجود دارد) یا میدانی (با نگاه خاص علمی) و سازوکار بِهگزینی منابع، ملاکها و معیارها.
پس از دیباچهنگاری و نمودنِ چهرۀ کار، با مقدمهچینی سازوار و گویا، بحث آغاز میشود، با رسم کردن عنوانهای اصلی و فرعی، بهگونۀ پلکانی و پیوستاری که وابستگی هر عنوانی به عنوان دیگر، عنوانهای پیشین به پسین و پسین به پیشین، حلقه در حلقه و زنجیروار حس و درک شود و خواننده را به آسانی از پلهای به پلهای دیگر فرا برد، بدانسان که به همان نتیجهای دست یابد که نویسنده در پایان مقال، ترسیم میکند.
۳. برخورداری و بهرهمندی از ویژگیهای پژوهش معیار۳: فنی، استدلالی، اقناعی، سرچشمه گرفته از چشمههای اصلی و اصیل، نو، پاسخگو، کاربردی و برآورندۀ نیازی از نیازهای فرد و جامعه، گشایندۀ گرهی از گرههای فروبسته در زندگی فردی انسان مسلمان و جامعۀ اسلامی.