اندازه درهم در روزگار رسول خدا (ص)

 

موسی حسینی مازندرانی

ترجمه: مجتبی احمدی

چکیده

بی‌گمان، درهم، در دورهٔ جاهلیت و اسلام،‌ وزن‌های گوناگونی داشته است. گونه‌هایی، با وزن‌های سنگین و سبک، از سرزمین پارسیان به سرزمین‌های عربی وارد شده، سپس در درهم،‌ از آن‌چه که در دورهٔ جاهلیت و صدر اسلام بوده، دگرگونی رخ داده تا این‌که وزن ده درهم، برابر هفت مثقال، ثابت مانده است.

بر این مطلب، فقیهان، هم‌رأی‌اند. خبرهای تاریخ‌نگاران و دیدگاه‌های اهل لغت، با آن همخوانی دارند. و ما در این مطلب، بسنده می‌کنیم، بر روایت و گزارش سخن و دیدگاهِ شمار کمی از اینان و می‌پرهیزیم از به درازا کشاندن سخن، با وجود این‌که نیازی هم نیست به پی‌جویی کامل.

امّا دیدگاه فقیهان: شماری از ایشان، به روشنی، به این مطلب پرداخته و از آن سخن به میان آورده‌اند.

شماری از ایشان، از ظاهر سخن‌شان این مطلب به‌دست می‌آید، که همانا گوناگونی درهم باشد از نظر سبک و سنگینی ودگرگونی وزن آن‌ها، از آن‌چه که در دورهٔ جاهلیت بوده است.

و شماری از ایشان، آن‌را در جاری و زمرهٔ مسائل ثابت‌شده، به جریان انداخته و قرار داده‌اند.

و شماری از ایشان، بر گزارش‌دهی از دو دسته از درهم، بَغْلی و طَبَری، بسنده کرده‌اند.

اکنون و در این نوشتار، ‌دیدگاه‌های گروهی از صاحب‌نظرانی را که برشمردیم، فراروی تو می‌نهیم.

ما، پیش از این، در جاهای گوناگون از جلد نخست، از دِرهَم اسلامی سخن به‌میان آوردیم، و لیک حقّ بحث آن‌گونه که می‌سزید، ادا نشد. به نظر ما، بایسته می‌نماد، از اندازه‌ای که با آن اندازه‌های شرعی  در عصرنبوی (ص) سنجیده می‌شده ، پژوهش شود و بعد از این روزگار، زمان ائمهٔ اطهار (ع)، به آن‌چه که شایسته و سزاست.

این‌که ما به این گزاره‌ها در این‌جا پرداخته‌ایم و فقیهان در باب زکات نقدین، بدان خاطر است که به بوتهٔ بررسی نهادن موضوع دِرهَم، آن‌گونه که سزاوار است، ‌از دو زاویه نیاز به کندوکاو و بررسی دارد: فقهی و تاریخی.

پس ما، ‌دِرهَم را جدا ساختیم از دایره‌ای که ویژه و خالص بود برای بحث از زاویهٔ نخست، که همانا فقهی باشد. بنابراین، باید دانست: این که ما می‌بینیم، ‌دِرهَم، در جای‌جای فقه دامن گسترانده، در سخنان رسیده از معصومان و فتواها، در بحث فراروی، در جایی از آن چیزی را اراده می‌کنیم و می‌جوییم غیر از آن چیزی که در جای دیگر از آن اراده می‌کنیم.

در پاره‌ای از آن جاها، ‌واژهٔ دِرهَم، بدون قید و شرط و فراگیر است؛ امّا ما از آن تنها اندازه را در نظر داریم، همان‌سان که در اندازهٔ خون بخشیده‌شده در بدن و لباس نمازگزار آمده: هرگاه کم‌تر از دِرهَم باشد، و مسألهٔ بسندگی به اندازهٔ دِرهَم، در نهادن پیشانی بر زمین برای سجده.

و در پاره‌ای جاها، واژهٔ دِرهَم، بدون قید و شرط و فراگیر است، ولی ما تنها وزن را در نظر داریم.

همان‌گونه که در مسألهٔ مالیدن کافور به سجده‌گاه‌های میّت‌ [پیشانی، کف دو دست، دو زانو و دو انگشت بزرگ پاها] فرض شده کامل‌ترین از آن، به وزن سیزده دِرهَم و یک‌سوم دِرهَم. و مسألهٔ کُر، که فرض شده هر رَطلی [کُر، هزار و دویست رطل عراقی است] از آن به وزن یک‌صدو سی دِرهَم.

و غیر از این‌ها از مسأله‌هایی که دربارهٔ پاره‌ای از آن‌ها در پیش از این، سخن به میان آمد و دربارهٔ پاره‌ای دیگر از آن‌ها، ‌در آینده، سخن به میان خواهد آمد.

دربارهٔ همه این موردها، در رسالهٔ خودمان: «نهایة التعدیل فی الموازین و المکاییل» به‌شرح، بحث کرده‌ایم. و در پاره‌ای از جاها، دِرهَم، ‌بدون قید و شرط و به معنای فراگیر آمده است، ولی ما در این‌جا، تنها از زاویهٔ مالی به آن نظر افکنده‌ایم. همان‌سان که در باب لُقَطَه [مال جُسته‌شده] آمده است. فقیهان یادآور شده‌اند: اگر مال یابیده‌شده، کم‌تر از دِرهَم باشد، رواست برگرفتن و بهره‌بردن از آن، بدون آگاهیدن وآگاهی‌رسانی، و غیر از این‌ها، از آن‌چه که در گاهِ بحث در باب‌های فقهی، یادآور خواهیم شد.

و در بسیاری از جاهایی که در فقه، دِرهَم به کار برده شده، بی‌قید و شرط و فراگیر است، ولی ما نقرهٔ سکّه‌زده‌شده به وزن شش دانگ را در این‌جا در نظر داریم، و این، آن دِرهَمی است که بحث ما بر مدار آن می‌گردد.

پس می‌گوییم: دِرهَمی که اندازه‌های شرعی به آن سنجیده می‌شود، شش دانگ وزن دارد که هر ده‌تای آن، برابری می‌کند، با هفت مثقال. همان‌گونه که  بر این نکته فقیهان، لغویان و تاریخ‌نگاران و سکّه‌پژوهان، به‌روشنی تأکید ورزیده‌اند.

 فقیهان:

در «مفتاح الکرامه»، سیدجواد حسینی عاملی، آمده است:

«امّا این‌که دِرهَم، شش دانگ است، به‌درستی، در مقنعه و نهایة و مبسوط و خلاف و آن‌چه پس از این‌ها به نگارش درآمده، بازتابِ روشن یافته است.»[۱]

و به همین نکته، شهید در «بیان» و محقّق در «شرایع»، به‌روشنی اشاره دارند و این مطلب را علّامه در زکات فطره «منتهی» به همهٔ علمای شیعه، نسبت داده است. و در «تذکره» به همهٔ فقیهان اسلام.

از ظاهر سخن شیخ طوسی در خلاف، ادعای اجماع برداشت می‌شود، آن‌جا که گفته است:

«دِرهَمی اعتبار دارد که شش دانگ باشد، به‌گونه‌ای که هر ده‌تای آن، برابری کند، با هفت مثقال. به عدد، اعتباری نیست [و روی عدد برای دِرهَم، حساب باز نمی‌شود] و به دِرهَم سیاه بغلی نیز اعتباری نیست، چنان دِرهَمی که هر یکی از آن‌ها، برابر باشد با یک دِرهَم و دو دانگ، و به دِرهَم طبریهٔ سبک، که هر دِرهَمی  برابر باشد با چهار دانگ نیز، اعتباری نیست. و به این مطلب، همهٔ فقیهان، نظر داده‌اند.»[۲]

سپس، پس از نقل سخن مغربی که می‌گوید: «در دِرهَم، عدد اعتبار دارد، نه وزن» ابراز داشته است:

«دلیل ما براین‌که در دِرهَم، وزن اعتبار دارد نه عدد، اجماع شیعه، بلکه اجماع امّت است. و سخن مغربی، درخور توجّه نیست. و با این حال، این سخن و نظر از میان رفته، و اجماع بر خلاف آن، شکل گرفته است.»[۳]

و در معتبر، اظهار داشته است:

«دِرهَم، به وزن شش دانگ، و به‌گونه‌ای که هر ده‌تای آن هفت مثقال باشد، اعتبار دارد. و آن،  وزن میانگین است. گفته می‌شود: دِرهَم سیاه بغلی، هشت دانگ بوده و دِرهَم طبریّه، چهار دانگ، پس این دو را جمع کردند و دَر هَم آمیختند و دو دِرهم قرار دادند و این، با سنّت نبوی (ص) هماهنگ است. و به عدد، در دِرهم اعتباری نیست. و مغربی گفته است: عدد اعتبار دارد، لیک اجماع، برخلاف نظر اوست.»[۴]

علّامه در تحریر گفته است:

«دِرهَم‌ها، در صدر اسلام، دو گونه بوده: دِرهَم بغلی سیاه، به وزن هشت دانگ و طبریّه به وزن چهار دانگ. این دو در دوران اسلامی دَر هَم آمیخته شدند و دو دِرهَمِ برابر از آن‌ها به‌دست آمد و عرضه گردید، هر یک به وزن شش دانگ و وزن هر ده دِرهَم، برابر شد با هفت مثقال طلا، و هر دِرهَم، نصف مثقال و یک پنجم مثقال ( ۱/۲+۱/۵) و آن دِرهَمی است که نبیّ (ص) اندازه‌های شرعی را در نصاب زکات، قطع و دیه‌ها و جزیه و غیر این‌ها، با‌ آن سنجیده است.»[۵]

بسان همین مطلب را علّامه در زکات نقدین منتهی، و قواعد، یادکرده است:

«امّا دِرهَم، دارای وزن‌های گوناگونی است. در اسلام، برنامهٔ کار بر این قرار گرفت که وزن دِرهَم، شش دانگ باشد و هر ده عدد از آن، با هفت مثقال طلا برابری کند.»[۶]

[شیخ محمّد حسن نجفی در جواهر الکلام] به نقل از کشف الرّموز گفته است:

«در روزگار پیشین، دِرهَم، شش دانگ بوده و هر دانگی، دو قیراط به وزن زَر [صاحب جواهر می‌افزاید:] هدف از همهٔ این‌ها بیان این نکته است که دِرهَم، برابر زمان‌ها و دوران‌ها، گوناگون است، جز آن‌چه با آن سنجش انجام می‌گیرد، به رأی همه اصحاب، بنا بر آن‌چه از ظاهر سخنان آنان شناختم.»[۷]

مجلسی در رسالهٔ میزان المقادیر، گفته است:

«دردِرهَم‌ها، اختلاف‌ها بسیار است؛ ولی آن‌چه در دورهٔ نبوی(ص) بوده، اعتبار دارد، و آن بنابر رأی و نظر اهل سنّت و شیعه،‌ شش دانگ است.»[۸]

[سید محمّد موسوی عاملی] در مدارک، در شرح عبارت محقّق در شرایع: «و الدِرهَم ستة دوانیق» گفته است:

«شیعه و سنّی ، یادآور شده‌اند: اندازهٔ دِرهَم در آن زمان، یعنی زمان ائمه (ع) شش دانگ بوده است. این مطلب را به‌روشنی گروهی از اهل لغت، بیان کرده‌اند.»[۹]

در حدائق آمده است:

«این مطلب را [اندازهٔ دِرهَم در صدر اوّل شش دانگ بوده] علمای دو فرقه یادآور شده‌اند.»[۱۰]

از مفاتیح:

«شیعه و سنّی در این مطلب، هماهنگ‌اند.»[۱۱]

از ریاض، در شرح کلام مصنّف در باب زکات:

«بنا بر سخن  روشن و بیان گویای اصحاب، بدون خلاف و ناهماهنگی بین آنان، دِرهَم، شش دانگ است. بلکه نسبت داده‌اند گروهی از اینان به شیعه و سنّی. و علمای آنان، آگاهانده و اعلام داشته‌اند: روی این مطلب، در بین‌ آنان، هماهنگی و هم‌رأیی است. و گروهی از اهل لغت، بر این نظرند و آن‌را به‌روشنی بیان کرده‌اند.»[۱۲]

و نیز در مسألهٔ «وضو، با مُدّی از آب» گفته است:

«دِرهَم، شش دانگ است، به نظر شیعه و سنّی و اهل لغت، که با بیان روشن آن‌را بیان کرده‌اند.»[۱۳]

لغویان:

اهل لغت، به روشنی یادآور شده‌اند: وزن دِرهَم، شش دانگ است، مانند: ابن درید در جمهره و جواهری در صحاح  و فیّومی در مصباح المنیر و ابن اثیر در نهایه و ابن منظور در لسان العرب، و طریحی در مجمع، و فیروزآبادی در قاموس و زبیدی در تاج العروس و سیوطی در الدّرالنثیر، و شرتونی در اقرب الموارد، و صفی‌پور در منتهی الارب، و شیرازی در معیار اللغة، و أدّی شیر در الفاظ الفارسیة المعربة.

و از ظاهر سخن شماری از اهل لغت، این مطلب استفاده می‌شود، مانند مطرزی در المغرب.

و بیش‌تر اهل لغت در مادّهٔ «دنق» آن‌را یادآور شده‌اند. و «دانق» یک‌ششم دِرهَم است.

و شماری از اهل لغت (بیش از یک نفر) آن‌ٰرا در مادّهٔ «مکک و مکوک» آورده‌اند، مانند: فیروزآبادی و شیرازی. شیرازی در مادّهٔ «دنق» هم یادآور شده است.

و شماری از آنان در مادّهٔ «دره» از آن سخن به میان آورده‌اند، مانند: فیّومی در مصباح.

و شماری از آنان، در مادّهٔ «دنق و دِرهَم» به آن پرداخته‌اند، مانند: طریحی و دیگران، از کسانی که نیازی به پرس‌وجو و بررسی همهٔ آنان نیست، جز آن‌چه از فرهنگ‌ها و کتاب‌های لغت ایشان، در دسترس داریم.

تاریخ‌نگاران و پژوهش‌گران سکّه:

فرازهایی از سخنان آنان را در قسم نخست، در جاهای بسیاری در فصل پنجم روایت کردیم، مانند: مقریزی در شذور النقود، و بلاذری در فتوح‌البلدان، و بستانی در دائرة‌المعارف، و ابوعبید در کتاب‌الاموال، و ماوردی در احکام‌السلطانیة، و ابن خلدون در مقدمه، و فرید وجدی در دائرة‌المعارف، و غیر از این، از سخنان و دیدگاه‌های اینان، داده‌ها و آگاهی‌هایی که در این موضوع، بسنده است.

چه‌بسا گمان برده شود که ما در نقل سخنان و دیدگاه‌ها، سخن را به درازا کشانده‌ایم، لیک ما بر این گمانیم، این سخنان و طرح این دیدگاه‌ها در بازشناسی این موضوع و مانند آن، تکیه‌گاه بس‌مهمّی است.

امّا، این‌که در سخنان شماری از فقیهان و لغت‌دانان و تاریخ‌نگاران، «دِرهَم» به «اسلامی» قید نخورده، با مراد از این‌که، دِرهَم یاد‌شده، همین دِرهَم اسلامی است، ناسازگاری ندارد؛ زیرا پس از روشن‌شدن وزن دو دستهٔ آخر از دِرهَم‌ها، بغلی و طبری، در نزد ایشان، همان‌گونه که به‌روشنی یادآور شده‌اند، و رایج و مرسوم‌نبودن دستهٔ دیگر، به جز این نوع از دِرهَم، دانسته می‌شود، این تعریف، ویژهٔ همان دِرهَم اسلامی است [که از درآمیختگی دو دِرهَم بغلی و طبری به‌دست آمده، با وزن هشت دانگ.]

این مطلب را تأیید می‌کند روش فقیهان؛ زیرا اینان در مسألهٔ بخشیدگی خون [در لباس نمازگزار] یک‌بار دِرهَم را به «بغلی» قید زده‌اند و یک‌بار به وافی. و این نمایان‌گر این نکته است که دِرهَم‌، هر گاه مطلق و بدون قید بیاید، از آن، همین دِرهَم، اراده شده است. با این‌که گروهی از اهل لغت، تاریخ‌نگاران، سکّه‌پژوهان، مانند: فیومی در مصباح، و مُطَرِّزی در المُغرِب، و مقریزی در النقود و ماوردی در احکام السّلطانیه و دیگران ( از کسانی که فرازی از سخنان‌شان را در قسم نخست، روایت کردیم) دِرهَم را به اسلامی قید زده‌اند پس در این هنگام، شکّی نیست در این‌که مراد همهٔ فقیهان و غیر ایشان از دِرهَم، در گاه مطلق‌آوردن آن، همان دِرهَمی است که در اندازه‌های شرعی، به آن تکیه و اعتماد شده است. دِرهَمی که به وزن شش دانگ بوده و هر ده‌تای آن هفت مثقال طلا.

گواه بر نکتهٔ یادشده، سخن و دیدگاه گروهی از اصحاب است در شناساندن چهارچوب دِرهَم «وافی».

در فقه‌الرضوی – بنابر اعتبار آن – این‌سان دِرهَم «وافی» را ‌شناسانده است:

«وزن آن، یک دِرهَم و ۱/۳  دِرهَم باشد.»[۱۴]

وافی: دِرهَمی است به وزن هشت دانگ. همان‌سان که پیش از این به آن آگاهی یافتی.

وفاق و صلح بر دِرهَم وافی، آن‌گاه به حقیقت می‌پیوندد که دارای این ویژگی باشد: به اندازهٔ یک دِرهَم و ۱/۳ باشد. با این بیان روشن می‌شود که از آن، دِرهَم اسلامی-  به وزن شش دانگ و شناخته‌شده در نزد اهل شرع و ناشناخته و غیررسمی‌بودن دِرهَمی غیر از آن با این وزن، و سنجه قرار گرفتن برای دِرهَم وافی- را اراده کرده‌اند.

پس یک دِرهَم اسلامی، با ۱/۳ دِرهَم اسلامی را، دو دِرهَم در نظر می‌گیریم، به وزن هشت دانگ، معیار و ترازی که دِرهَم «وافی» با آن شناخته می‌شود و به چهارچوب در می‌آید.

اندازهٔ دِرهَم در روزگار نبی اکرم (ص)

آیا در روزگار حضرت نبی (ص) اندازه‌های دِرهَم شرعی، با دِرهَم شش‌دانگی سنجیده می‌شده است. این پرسش، که همّت گمارده‌ایم برای دست‌یابی به زوایا و معنای آن، به بحث و پژوهش بپردازیم، رتبهٔ بسیار بالایی از اهمّیت را دارد.

فقیهان:

به‌درستی، از آن‌چه پیش از این به‌میان آمد و آن‌چه در فصل پنجم و غیر آن، از قسمت نخست یاد کردیم، به این نکته دست یافتی که سخنان فقیهان، دربارهٔ دِرهَم، گوناگون است:

شماری از ایشان، دِرهَم را مطلق و بدون قید آورده‌اند.

شماری گفته‌اند: دِرهَم شرعی، شش دانگ است.

و شماری گفته‌اند: دِرهَم، در زمان جاهلیت و صدر اسلام، وزن‌های گوناگونی داشته و اسلام، پایه را بر شش دانگ، استوار ساخته است.

و شماری بر این نظرند: پایه قرار دادن شش دانگ برای دِرهَم، در روزگار بنی‌امیّه و فرمانروایی عبدالملک بن مروان، رقم خورده است.

و از ایشان، کسانی به‌روشنی گفته‌اند: این وزن [هر دِرهَم، شش دانگ] هماهنگ است با سنّت نبوی و آن حضرت، اندازه‌های شرعی را با این معیار می‌سنجیده است. همان‌گونه که این سخن از محقّق در معتبر، علّامه در تحریر، و زکات نقدین منتهی، و مجلسی در رسالهٔ مقادیر، شهرت یافته است و درک و دریافت می‌شود. اینان بر این نظرند که شیعه و سُنّی، یادآور شده‌اند: دِرهَم در دوران نبی (ص) شش دانگ بوده است. البته بعد از اقرار به گوناگونی بس‌گسترده بین آن‌ها.

محدّث کاشانی در وافی گفته است:

«دِرهَم در زمان رسول خدا (ص)  با اوقیه ارزش‌سنجی می‌شد و اوقیه، چهل دِرهَم بود و دِرهَم شش دانگ. پس دِرهَم، پنج دانگ گردید و زکات برابر شش دانگ حسابرسی می‌شد….»[۱۵]

دیدگاه‌های سه‌گانهٔ نخست، گرچه به‌ظاهر، با دیدگاه آخر، ناسازگاری دارند، با این همه، دیدگاه اوّل از سه دیدگاه نخست، مطلق و بدون قید است، چه‌بسا بتوان حمل کرد بر این‌‌که صاحبان دیدگاه از این وزن، وزن زمان نبی اکرم را اراده کرده‌اند.

و دیدگاه دوم و سوم، در حقیقت به یک قول  برمی‌گردند. گروهی از صاحبان این دیدگاه‌ها اقرار کرده‌ٔاند‌ ـ که به آن اشاره کردیم-  به این‌که قرار گرفتن وزن دِرهَم بر این پایه (شش دانگ) در دوران اسلامی بوده، یا در زمان بنی‌امیّه و فرمانروایی عبدالملک مروان- به این بیان، بین دیدگاه‌های یادشده و آن‌چه علّامه در قواعد یادآور شده: «دِرهَم با وزن‌های گوناگون بوده و در اسلام بر پایهٔ این وزن قرار گرفته» جمع می‌شود.

آن‌چه علّامه در تحریر و زکات نقدین منتهی یادآور شده:

«دِرهَم شش‌دانگی، همان دِرهَمی است که نبیّ اکرم (ص) اندازه‌های شرعی را با آن می‌سنجیده است.»[۱۶][۱۷]

همان‌گونه که از سخن او دریافتید. به‌درستی که ظاهر هر دو کلام وی در این دو کتاب، گویای این نکته است: دِرهَم یادشده (شش دانگی) در عصر نبوی موجود بوده است؛ لیک با این وزن، بر جای قرارنگرفت و ثابت نشد و  حالت رسمی نیافت؛ بلکه قول به برجایی و رواج‌یابی آن در دورهٔ اسلامی، با دِرهَمی با این ویژگی که در عصر رسول خدا (ص) وجود داشته نیز همانندی دارد که در بخش نخست از کتاب، به‌شرح، آن‌را بیان کردیم: به‌درستی که دِرهَم اسلامی سکّه‌زده‌شده، پیش از عبدالملک، در بازارهای اسلامی، به‌گونهٔ رسمی در بین مردم، رایج نبوده است، بلکه دادوستدها، بیش‌تر با دِرهَم بغلی و طبری، انجام می‌گرفته است و این، هیچ ناسازگاری با بودن این دِرهَم در دورهٔ پیش از رواج رسمی و برسنجیدن نبیّ گرامی (ص) اندازه‌های شرعی را با‌ آن، ندارد. همان‌سان که شماری فقیهان دربارهٔ آن، به‌روشنی سخن گفته‌اند. یا همان‌گونه که از کتابِ وافی دریافتی که گفت:

«اندازه‌های شرعی به اوقیه، سنجیده می‌شده است. اوقیه، چهل دِرهَم بوده و هر دِرهَم، شش دانگ»[۱۸]

یا همان‌سان که در جواهر بازتاب یافته است:

«شاید نبی اکرم (ص) برای زکات، به غیر لفظ دِرهَم، ارزش‌گذاری کرده، بلکه با چیزی بوده یکسان و هماهنگ با دِرهَم جدید، همان‌چیزی که ائمه (ع) در دورهٔ اسلامی با آن به اندازه‌‌گیری پرداخته‌اند. همان‌سان که روشن است.»[۱۹]

و چند خط پیش از این نیز گفته است:

«در نزد ما، اشکالی نیست که اعتبار [دِرهَم در دادوستدها] به وزن است، نه به عدد. و اجماع به هر دو نوع‌اش، آن‌را تأیید می‌کند. و در پاره‌ای روایات، ‌ارشاد بر این نکته است.

و ظاهر، بیان‌گر این نکته است: دِرهَم، با این وزن در روزگار نبیّ‌اکرم (ص) وجود داشته است.»[۲۰]

سپس، عبارت منتهی و تحریر، پیش‌گفته را، یادآور شده است:

«نص، بیان‌گر این نکته است که نبیّ‌اکرم (ص) به این وزن، اندازه‌های شرعی را بَرمی‌سنجیده‌است.»[۲۱]

نتیجه:

دِرهَم،‌گرچه در فرازو نشیب روزگار پیشین، وزن‌های گوناگون داشته است، ‌همان‌سان که شمّه‌ای از شکل و نمای آن‌را در بخش نخست درنگریستی،‌ آن‌گاه که  سخن از سکّه‌های اموی و عباسی، به میان آمد. جز این‌که از سخنان فقیهان- به‌گونهٔ سربسته یا روشن- استفاده می‌شود: نبی‌اکرم (ص) اندازه‌های شرعی را، بر این وزن بَرسنجیده است، همان‌سان که از مجلسی دریافتی ادّعای هماهنگی و هم‌آوایی شیعه و سنّی را در این مقوله.

تاریخ‌نگاران و سکّه‌پژوهان

گروهی از تاریخ‌نگاران، به‌روشنی و آشکارا، به این نظر تأکید ورزیده‌اند و متن و نوشتهٔ شماری از اهل لغت، بیان‌گر این نکته است.

مقریزی گفته است:

«به‌درستی آن‌چه عبدالملک ساخت- ‌یعنی دِرهَم را بر وزن شش دانگ قرار داد- سه برتری دارد:

۱. این‌که هر هفت مثقال، برابر است با ده دِرهَم.

۲. بین دِرهَم کوچک و بزرگ برابری قرار داد. میانگینی از آن‌ها به‌دست داد.

۳. این‌سان درآوردن دِرهَم از کار، با سنّت نبوی (ص) در فریضهٔ زکات هماهنگی دارد، بدون کاستی و فزونی.

پس سنّت به همین روش ادامه یافت و به حقیقت پیوست و امّت بر آن هماهنگی کردند و این دِرهَمِ شرعی که روی آن هماهنگی و اتّفاق‌نظر بود، محکم گردید.

این دِرهَم، همان‌گونه که پیش از این بیان شد، وزن ده‌تای آن، هفت مثقال است»[۲۲]

ابو عبید، در کتاب الاموال گفته است:

«شنیدم، بزرگی از اهل علم می‌گفت: هدف از این مورد ،‌ امرکردن مردم است. [و آن‌گاه] به یادآوری قصّهٔ دِرهَم و سبب سکّه‌زدن آن در اسلام پرداخت و گفت: دِرهَمی که همچنان سکّه و پول رایج بود در دست مردم در گسترهٔ زمان، دو گونه بود: وافیه و طبریّه.

تا این‌که گفت: [حاکمان] رتبه‌ای بین این دو را، در دستور کار قرار دادند و آن‌را اراده کردند، به‌گونه‌ای که بدون زیان به مردم، تمام زکات باشد. با این حال، هماهنگ با آن‌چه رسول خدا (ص)  در زکات تعیین حدود کرده است.

و به‌درستی پیش از این، پرداخت زکات دِرهَم، بدین‌سان بود که بخشی از دِرهَم بزرگ و بخشی از دِرهَم کوچک، برگزیده می‌شد و از بابت زکات ادا می‌گردید.

پس چون بر سکّه‌زدن دِرهَم، هماهنگ و هم‌رأی شدند، نظر افکندند به دِرهَم وافی، که هشت دانگ و به دِرهَمی از دِرهَم‌های کوچک، که چهار دانگ بود، پس زیادی دِرهَم بزرگ را بر کاستی دِرهَم کوچک، حمل کردند، پس آن‌ها را دو دِرهَمِ برابر قرار دادند، هر یک، شش دانگ و آن‌گاه وزن آن‌ّها را با مثقال‌ها، برمی‌سنجیدند و مثقال، هیچ‌گاه، در همیشهٔ روزگار، ناپایدار و محدود به زمانی ویژه نبود. ده دِرهَم، با وزن شش دانگ را می‌یابیدند و در نظر می‌گرفتند، پس آن‌ها را با مثقال‌ها، اعتبارسنجی می‌کرند، به‌گونه‌ای که ده‌تا دِرهَم، با هفت مثقال، برابری می‌کرد.

در این [در میانگین‌‌گیری بین دِرهَم بزرگ و کوچک و بَرسنجیدن آن‌ها با مثقال] سه جلوه و نمود، جمع است:

نخستِ آن‌که: ده دِرهَم، برابری دارد، با هفت مثقال.

دو دیگر: میانگین‌گیری و برابری است بین دِرهَم بزرگ و کوچک

سه‌دیگر: هماهنگ است با سنت رسول خدا (ص) در صدقه. و نه کاستی در آن راه یافت و نه زیادی.

پس راه و روش دِرهَم‌ها بر این پایه، جاری شد و به حقیقت پیوست و بر این، امت، همداستان گردیدند و در این‌که دِرهَم تمام، شش دانگ است، بدون زیاد و کم، ناهماهنگی پدید نیامد.

شماری گفته‌اند: دِرهَم، با کاستی و فزونی وجود داشته؛ اما مردم، سپاس خدای را، زکات‌شان را بدون کژرَوی از حق و به‌دور از درآمیختگی، برابر اصل، همانا سنت و هدایت، پرداخت می‌کردند.»[۲۳]

ابن خلدون، در مقدمه، گفته است:

«بدان، اجماعِ روزگار صدر اسلام، و روزگار صحابه و تابعان، بر این بسته شده که دِرهَم شرعی، همان است که ده‌تای از آن‌ها، هفت مثقال از طلا باشد و اوقیهٔ از آن، چهل دِرهَم.

[تا این‌که گفته است:] همهٔ این اندازه‌ها، به اجماع ثابت است.

دِرهَم جاهلی، گوناگون بوده، بهترین آن‌ها طبری، با وزن هشت دانگ و بغلی، با وزن چهار دانگ [مازندرانی: این نظر که ابن خلدون ابراز داشته (طبری، هشت دانگ و بغلی چهار دانگ) ناسازگار است با آن‌چه پژوهش‌گران از تاریخ‌نگاران و سکّه‌شناسان ابراز داشته‌اند، شاید اشتباه از سوی نسخه‌برداران، رخ داده باشد.] و میانگین آن‌ها را، به وزن شش دانگ، دِرهَم شرعی قرار دادند.

و برابر این معیار، زکات را در صد دِرهَمِ بغلی و صد دِرهَم طبری، پنج دِرهَمِ میانه، واجب گردانیدند.بین مردم، در این‌که دِرهَم شرعی به وزن شش دانگ و زکاتِ صد دِرهَم بغلی و صد دِرهَم طبری، پنج دِرهَم میانهٔ شش‌دانگی باشد، ناسازگاری پدید آمد که آیا این، از بَرساخته‌ها و قانون‌هایی است که عبدالملک گذارده، یا از همداستانی مردم، این نتیجه به‌دست آمده است؟

این مطلب از سوی خطابی، در معالم السّنن، و ماوردی در احکام السّلطانیه، پذیرفته شده است.امّا محقّقانی از پسینیان، این نظر را نپذیرفته و رد کرده‌اند؛ زیرا به نظر اینان، لازمهٔ آن، ناروشن‌بودن دینار و دِرهَم شرعی در روزگار صحابه و پس از ایشان است، با این‌که حقوق شرعی در زکات و نکاح و حدود و … بر آن‌ها، بستگی داشته است که یادآور شدیم.

حق این است که در آن روزگار، اندازهٔ دینار ودِرهَم، روشن بوده است؛ چه احکام وابسته به آن‌ها، در آن روزگار، جریان داشته است.»[۲۴]

متن عبارت کتاب دینار اسلامی، به این شرح است:

«و شمارِ دِرهَم، هفت‌دهم (۷/۱۰) دینار است[۲۵] و دینار، یک مثقال. پس هر هفت دینار، برابر است با ده دِرهَم. و این‌را، به‌درستی، نبی‌اکرم (ص) تأیید فرمود و سرمشق قرار داد برای وزن شرعی، و همانا این وزن در قضایای شرعی، تاکنون، ادامه و جریان دارد. آن حضرت، پس از پذیرش وزن یاد‌شده و مُهرِ درستی نهادن بر آن، آن‌را معیار قرار داد برای ارزیابی وزن‌های ناهمگون دینار و دِرهَم[۲۶]. پس هر ده دِرهَم، با هفت دینار برابری می‌کند، یعنی هفت مثقال.

واین نسبتِ هفت‌به‌ده، در دوران جاهلیّت و اسلام، ثابت مانده است.

این ترازِ نهفته‌ای است که در گاه داد و ستد و ناهمگونی وزن‌ها، در نظر گرفته و به آن رجوع می‌شود و از آن ناهمگونی‌ها، بزرگ و کوچک بودن دِرهَم‌هاست.»[۲۷]

در تاریخ العرب قبل الاسلام، آمده است:

«اهل خبر، روایت کرده‌اند: مردمان مدینه، در گاهِ ورود نبی‌اکرم (ص)  دادوستدشان به دِرهَم، با شمار بود، پس حضرت، به وزن، راه‌شان نمود، همان‌سان که اهل مکّه، عمل می‌کردند. دِرهَمِ اهل مکّه، شش دانگ بود.»[۲۸]

ابن اثیر در مادهٔ «کیل» گفته است:

«دِرهَمِ اهل مکّه، شش دانگ و دِرهَم‌های اسلامی، هر ده‌تای آن‌ها، هم‌سنگِ هفت مثقال است.

اهل مدینه در گاهِ آمدن رسول خدا (ص) با دِرهَم، به شمار و عدد، دادوستد می‌کردند و رسول خدا (ص) ارشادشان نمود، به هماهنگ‌سازی دادوستدهای خود، با روش مکّیان»[۲۹]

همین مقوله و برش تاریخی را غیر ایشان نیز یاد کرده‌اند و جز این از سخنان روشن، در این‌باره.

کسی شک ندارد که رسول خدا (ص)  اندازه‌های شرعی را برابر این وزن می‌سنجید. حال، چه بر این باور و نظر باشیم که: دِرهَم سکّه‌زده‌شده در روزگار آن حضرت، وجود داشته است؛ امّا دادوستدها بر آن پایه، استوار نبوده، و یا در شهرهای اسلامی، به‌گونهٔ رسمی، رواج نداشته، مانند دِرهَم‌های سکّه‌زده‌شدهٔ دیگر پس از این دوره، تا زمان عبدالملک، یا بر این نظر نباشیم و بگوییم: دِرهَمی با این ویژگی و سکّه‌زده‌شده، وجود نداشته، لیک رسول خدا (ص) اندازه‌های شرعی را به «اوقیه» برابر چهل دِرهَم و دِرهَم، برابر شش دانگ- همان‌گونه که این نکته را از وافی یافتی- و در پاره‌ای از روایاتی که در آینده نقل خواهیم کرد، دلالت بر آن‌را شاهد خواهی بود، یا حضرت به غیر «اوقیه» اندازه‌های شرعی را می‌سنجیده، از آن‌چه بازگشت می‌کند به این وزن. در هر دو صورت، فرقی نمی‌کند و بر هر یک از دو نظر باشیم، در سنجش و اندازه‌گیری‌های اندازه‌های اسلامی از سوی رسول خدا (ص)، خدشه‌ای وارد نمی‌شود.

کندوکاوگر در سخنان اصحاب، با در نظر گرفتن آشکارگویی شماری از تاریخ‌نگاران و سخنان روشن و بی‌نیاز از تفسیرِ شماری از اهل لغت، چه‌بسا، به این مطلب، قطع پیدا کند که مدار حکم در باب زکات، کفّاره‌ها، جزیه، بریدن دست و پای دزد، دیه‌ها، مهرالسّنة و جز آن‌ها، همین دِرهَم شش‌دانگی است. و به غیر از این، اعتباری نیست، نه پیش و نه پس  از آن.

و بر همین وزن، دِرهَمِ بدون قید، که در متن‌های روایی، قرار گرفته، در همهٔ باب‌ها، بار می‌شود. پس چون به این وزن رسید، حکم بر آن، بایسته می‌گردد.

روایات

چه‌بسا از روایات، استفاده می‌شود، یا دلالت می‌کند بر این مطلب،  پاره‌ای از آن‌چه وارد شده در مقدار در مهرالسّنة و جز آن.

از آن روایات، آن موردی است که ثقة الاسلام کلینی در کافی از معاویة بن وهب، روایت کرده است.

«شنیدم از امام صادق (ع) که فرمود:

رسول خدا (ص)، برای هر یک از زنان خود، دوازده اوقیه و نصف آن، مهریه قرار داد. اوقیه، چهل دِرهَم و نشّ نصف اوقیه، بیست دِرهَم، روی هم رفته پانصد دِرهَم.

گفتم: پانصد دِرهَم نقره به وزن ما.

فرمود: بله»[۳۰]

از ظاهر سخن بر می‌آید که پرسش، دربارهٔ وزن دِرهَم است، دِرهَمی که شناختی در روزگار امام صادق (ع) و دیگر امامان، شش دانگ بود.

و در وافی، پس از نقل این خبر، گفته است:

«اراده کرد، به گفتهٔ خود: «به وزن ما» دِرهَم شش دانگی را. همان‌گونه که از روایت ابی یحیی که در آینده آن‌را یادآور خواهیم شد، این مطلب آشکار می‌شود.»[۳۱]

و از آن روایات، روایت محدّث نوری است از دعائم الاسلام، از علی (ع) که فرمود:

«رسول خدا (ص) با هیچ‌یک از همسران خود، جز با دوازده اوقیه و نصف آن از کابین، ازدواج نکرد.

بنا بر همین کابین، من با فاطمه، ازدواج کردم.

اوقیه، چهل دِرهَم است.

امام صادق (ع) فرمود: دِرهَم در آن روزگار شش دانگ- هفت دانگ بوده است.»[۳۲]

به نظر ما، سخن امام صادق (ع)، با این همه، با این‌که روایت از علی (ع) نقل شده، شاید از روایت ابراهیم بن یحیی باشد که یادآور خواهیم شد. پس نقل آن‌چه در دعائم آمده، این‌جا، آگاهاندن به وزن دِرهَم است در آن زمان. به هر حال، از ظاهر روایت بر می‌آید که دِرهَم در روزگار رسول خدا (ص) شش دانگ بوده است. ضعف روایت، به سبب ارسال، به ستون فقرات آن، به ‌خاطر روایات فراوان باب مهر السنة، و اجماع‌های روایت شده، آسیبی نمی‌زند.

و از آن روایات است، ‌آن‌چه روایت کرده شیخ حرّ عاملی در وسائل الشیعه، از علی بن ابراهیم، از پدرش، از حماد، از ابراهیم بن ابی یحیی، از امام صادق (ع) :

«دِرهَم در روزگار نبی اکرم (ص) برابر بود با شش دانگ.»[۳۳]

در وسائل، پیش از این روایت، روایت دیگری نقل شده، دربردارندهٔ اندازهٔ مهر السنّه، از علی بن ابراهیم، از پدرش، از حماد بن عیسی، از امام صادق (ع) امّا در آن، این فِقره، نقل نشده است. احتمال می‌ورد این فِقره، افزوده‌ای باشد بر آن‌چه شیخ حرّ عاملی از علی بن ابراهیم، در روایت نخست روایت کرده که در اندازه مهر السّنة وارد شده است.

به هر حال، روایت، دلالت می‌کند بر این‌که دِرهَم، در آن زمان [رسول خدا (ص)] شش دانگ بوده است. همان‌سان که فیض کاشانی، در «وافی» پس از نقل روایت ابن ابی یحیی: «و کانت الدِرهَم….» به تفسیر آن پرداخته است:

«یعنی شش دانگ- که ما به آن اشاره کردیم- و وزن دانگ، شش حبّهٔ جو میانه است.»[۳۴]

چه‌بسا در این دو روایت، ‌احتمال داده شود، آن‌چه سبب کلّی‌گویی و اجمال آن‌هاست و فروافتادن از جایگاه شایستهٔ چنگ‌زدن به آن‌ها در گاهِ استنباط، همان‌سان که شمّه‌ای از آن در چاپ نخست کتاب یادآور شدیم. در این‌جا نیز آن نکته‌ها را با پژوهشِ افزون، یادآور می‌شوم؛ به‌خاطر کمیاب بودن چاپ نخست،‌ به‌گونه‌ای که آگاهی‌یابی خواننده از آن‌چه ما دربارهٔ این دو روایت و همچنین دو روایت مروزی و سلمة بن خطاب، سخن گفته‌ایم، زودیاب نیست.

پس به نظر ما، ممکن است مراد از قول امام صادق ( ع): «دِرهَم در آن روزگار، برابر با شش بوده است.» این باشد که در زمان رسول خدا (ص)‌ ده دِرهَم، برابر بوده با وزن شش مثقال، نه این‌که وزن هر دِرهَم، شش دانگ بوده است، آن‌سان که این مطلب، از سخن گروهی از تاریخ‌نگاران، سکّه‌شناسان اسلامی و غیر اینان از اهل لغت، آشکارا فهمیده می‌شود.

بستانی در دائرة المعارف، گفته است:

«در روزگار نبی اکرم (ص)، در وزن دِرهَم،‌ ناهمگونی‌هایی بود: هر ده دِرهَم به وزن ده مثقال، ‌یا هر ده دِرهَم به وزن نُه مثقال، یا هر ده دِرهَم،‌ به وزن پنج مثقال. و این درست‌ترین است.

پس در زمان عمر، روی وزن هفت- یعنی هر ده دِرهَم، ‌هفت مثقال-  ثابت ماند. پس هر دِرهَمی، به وزن هفت‌دهم مثقال و هر دِرهَم هفت‌مثقالی، به وزن، چهارده قیراط، قیراط، هفتاد دانه جو و بنابر این، مثقال، ‌صد دانه جو. و این وزن، در زکات،اعتبار دارد.»[۳۵]

فیّومی درمصباح المنیر، گفته است:

«گفته شده: پاره‌ای دِرهَم‌ها به وزن بیست قیراط و این‌ها ده‌مثقالی نامیده شده‌اند و پاره‌ای به وزن ده قیراط و این‌ها پنج‌مثقالی نامیده شده‌اند و پاره‌ای دوازده‌ قیراطی و این‌ها شش‌مثقالی نامیده شده‌اند. و از به هم پیوستن وزن‌های سه‌گانه، این وزن را به‌دست آوردند، یک‌سوم آن‌ّها. و نامیده شد دِرهَم هفت‌مثقالی.»[۳۶]

همان‌سان که می‌نگری، این سخن، به ناهمگونی دِرهَم‌ها، به‌نسبت و در مقام مقایسهٔ شمار مثقال‌ها، شرح شده است، با همگونی آن، با چیزی که در دو روایت،‌حاصل گردیده است.

و گواه بر این، روایت بیهقی است دربارهٔ سببِ زدن سکّه: بنابر آن‌چه روایت کرده است: [هارون‌ال] رشید در این باب و در آن نقل، امام محمّد باقر (ع) خطاب به عبدالملک فرموده است:

«‌‌سی عدد دِرهَم، ‌از سه دسته از دِرهَم‌ها را در نظر بگیر، دسته‌ای که ده عددِ از آن‌ها، برابر  با ده مثقال و دسته‌ای که ده عددِ از آن‌ها، برابر با شش مثقال و دسته‌ای که ده عددِ از آن‌ها برابرِ با پنج مثقال. پس وزن همهٔ آن‌ها روی هم، ‌بیست و یک مثقال می‌شود.»[۳۷]

بلاذُری در فتوح البلدان به نقل از غیر حسن بن صالح،‌گفته است:

«دِرهَم‌های پارسیان، ‌به این شرح بود: دسته‌ای که ده عددِ از آن‌ها، برابر بود با ده مثقال. و دسته‌ای که ده عددِ از آن‌ها، برابر بود با شش مثقال. و دسته‌ای که ده عددِ از آن‌ها برابر بود با پنج مثقال. پس این‌ها را روی هم گذاردند، عدد بیست‌و‌یک، به‌دست آمد و یک‌سوم آن- همانا هفت مثقال-‌ گرفته شد و بر آن ‌پایه دِرهَم‌ها سکّه زده شد، سکهّ‌ای که وزن ده عدد از آن‌ها، ‌هفت مثقال بود. تا این‌که گفت: داود الناقد روایت کرد مرا: شنیدم بزرگان‌مان روایت می‌کردند: مردمان بحیره، ازدواج می‌کردند و کابین زنان را صد دِرهَم، به وزن هر ده عدد، شش مثقال، قرار می‌دادند. و از آن شصت مثقال دِرهَم اراده می‌کردند و یا کابین را بر صد دِرهَم، بر پایهٔ هر ده عدد، هشت مثقال قرار می‌دادند واز آن، هشتاد مثقال دِرهَم اراده می‌کردند و یا کابین را بر صد دِرهَم، بر پایهٔ هر ده عدد، پنج مثقال قرار می‌دادند و از آن، پنجاه مثقال دِرهَم اراده می‌کردند. و یا بر صد دِرهَم قرار می‌دادند، بر وزن صد مثقال.»[۳۸]

مُطَرِّزی در کتاب، «مُغرِب» گفته است:

«گفتهٔ او: آن‌چه در دینارها اعتبار دارد، هم‌سنگی با مثقال‌هاست و در دِرهَم‌ها، هم‌سنگی با هفت مثقال. کرخی در کتاب «مختصر» در شرح این جمله: «و فی الدراهم، سبعه» گفته است: دِرهَم، چهارده قیراط باشد و ده عدد از دِرهَم چهارده قیراطی برابر است با هفت مثقال. و دویست عدد از این دِرهَم، برابر است با یک‌صد و چهل مثقال. دِرهَم، ‌در دورهٔ جاهلیت، عبارت بود از دِرهَم‌های سنگین و سبکِ طبری. و چون سکّه زده شد،‌ سنگین و سبک، ‌جمع گردید و قرار داده شدند دو دِرهَم. ده دِرهَم، برابر بود با هفت مثقال.»[۳۹]

و به جز این از عبارت‌ها و جمله‌‌های روشن و آشکار،‌ در این‌که تعبیر به وزن «شش و یا هفت» برای بیان شمار مثقال‌هاست: ده دِرهَم،‌ برابر است با شش یا هفت مثقال. گویا این اصطلاح،‌ جاری بوده بین آنان در روشن کردن و ویژه‌سازی نسبت وزن دِرهَم، با شمار مثقال‌ها.

بنا بر این، بر مدّعی، عرصه و زمینه‌ای برای استدلال به آن دو تعبیر در روایات نمی‌ماند، مگر این‌که بنای کار را بر آن‌چه فیض کاشانی گذارده، بگذارد از تفسیر و تأویل سخن امام صادق (‌ع) در خبر از ابن ابی یحیی: «دِرهَم‌ها در آن روزگار برابر شش بود.» بر شش دانگ، بسانِ حمل و تفسیر خبر معاویة بن وهب، که پیش‌تر یاد شد: «گفتم: به وزنی که در بین ما جریان دارد؟» بر شش دانگ که گزارش آن‌را دریافتی. و پشتیبانی می‌کند آن‌را، بلکه دلالت می‌کند بر آن،‌ خبر سلمة بن الخطاب، که در آینده خواهد آمد و ما به ‌شرح آن ‌خواهیم پرداخت.

و از آن دسته روایات است، آن‌چه را شیخ طوسی، به اسناد خود، از شخصی، از سلیمان بن حفص مروزی، از امام موسی بن جعفر (ع) روایت می‌کند:

«مستحب است انجام غسل، به یک صاع آب و انجام وضوء، به یک مُدّ آب. صاع نبیّ اکرم (ص) پنج مُدّ بود. مُدّ، به وزن دویست و هشتاد دِرهَم و دِرهَم،‌ برابر شش دانگ و دانگ برابر شش دانه و دانه،‌ برابر دو دانهٔ جو میانه، ‌نه بزرگ و نه کوچک.»[۴۰]

شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه، ‌این روایت را به‌گونهٔ مرسل نیز از او نقل کرده است[۴۱]. همان‌سان که فیض کاشانی در وافی، از تهذیب، از موسی بن عمران، از مروزی از موسی بن جعفر (ع) نیز،‌ روایت کرده است.[۴۲]

شیخ طوسی نیز در استبصار، ‌این روایت را یک‌بار از علی بن محمّد،‌ و بار دیگر از موسی بن عمر، ‌از سلیمان بن حفص مروزی، ‌از ابی الحسن مطلق، ‌روایت کرده است.[۴۳] مجلسی در بحار، ‌از معانی الاخبار صدوق، ‌از مردی، ‌از سلیمان، ‌از ابی الحسن (ع) روایت کرده است.[۴۴] و لیک،‌ مجلسی در رسالهٔ مقادیر (که ما نیز در جلد اول، این روایت را از او نقل کرده‌ایم) روایت را به ابی الحسن الرضا (ع) نسبت می‌دهد[۴۵] و همچنین کاشانی این روایت را در توضیح البیان فی تسهیل الاوزان، به نقل از او آورده است.[۴۶]

و درست، نقل و یادآوری شیخ طوسی و شیخ صدوق است و آن‌چه در استبصار و در معانی الاخبار آمده است، حمل بر آن می‌شود. همان‌گونه که گواه‌هایی بر آن گواهی می‌دهد، ‌که جای یادآوری آن‌ها نیست. و آن‌چه در میزان المقادیر آمده اشتباه است. در این‌جا، ‌ما آن‌چه در جلد اول،‌ صفحه ۲۶۶، سطر ۶ نوشتیم، از نسبت دادن روایت به امام رضا (ع) به نقل از میزان المقادیر، ‌تصحیح می‌کنیم و به هر حال، ‌اشکال و خدشه‌ای به دلالت این روایت بر ادعای ما وارد نیست، ‌جز این‌که اشکال در ناسازگاری آن با دیدگاه مشهور است،‌ بلکه با اجماعِ روایت‌شده، ‌در مقایسهٔ با پاره‌ای از بندها و جمله‌ها،‌به چند گونه:

۱. صاع، ‌در روایت به پنج مُدّ اندازه‌گیری شده، ‌در حالی‌که بنا بر دیدگاه مشهور، صاع،‌ چهار مُدّ است، بلکه بحرانی در حدائق گفته است:

«به این‌که صاع چهار مُدّ است، به‌روشنی، گروهی از علماء،‌ نظر داده‌اند.»[۴۷]

و در رسالهٔ میزان المقادیر، ‌آمده است:

«بر این مطلب، علمای شیعه و سنّی هم‌داستان‌اند و دلالت می‌کند بر آن، اخبار صحیح،  مانند: صحیحهٔ حلبی و صحیحهٔ عبدالله بن سنان و صحیحهٔ زراره.»[۴۸]

و مانند همین را مجلسی، در بحارالانوار یادآور شده است.[۴۹]

۲. در روایت، اندازهٔ مدّ، دویست‌وهشتاد دِرهَم، ‌بیان شده، با این‌که بنابر قول مشهور- همان‌گونه که استفاده می‌شود- صاع، چهار مُدّ است و [برابر] هزاروصدو هفتاد دِرهَم. و مُدّ، ‌دویست‌ونودودو دِرهَم و نیم است.

۳. در روایت، اندازهٔ دانگ، ‌دوازده دانهٔ جو میانه، فرض شده، در حالی‌که عالمان و فقیهان، ‌فتوا داده و هماهنگ‌اند در این‌که، دانگ، برابر است با هشت دانه جو میانه. همان‌سان که محمّدحسن نجفی، صاحب جواهر،‌ بر این نظر است که: در مسأله، خلافی نیست. بلکه ظاهر پاره‌ای از عبارت‌های علما و بیان روشن پاره‌ای دیگر از عبارت‌ها، که در آغاز بحث، یادآور شدیم، هماهنگی و هم‌داستانی علمای شیعه و سنّی و بیان روشن اهل لغت، بیان‌گر این معناست.

از مفاتیح، ‌نقل است که: در بین ما، در این مسأله ناهماهنگی وجود ندارد.

مجلسی در رسالهٔ میزان المقادیر گفته است:

«علمای شیعه و سنّی، به‌روشنی این نکته را بیان کرده‌اند.»[۵۰]

و در حدائق آمده است:

«هماهنگی و هم‌داسنای شیعه و سنی در این  مسأله روایت شده است.»[۵۱]

در منتهی[۵۲]، به علمای شیعه و غیر آنان، از کسانی‌که به شماری از آنان در جلد نخست اشاره کردیم: از فقیهان، ‌لغویان، سکّه‌پژوهان، ‌این رأی و نظر، نسبت داده شده است.[۵۳]

۴. در روایت، اندازهٔ دِرهَم،‌ هفتادودو دانهٔ جو، در نظر گرفته شده، با این‌که بنابر دیدگاه مشهور، ‌اندازهٔ دِرهَم، چهل‌و هشت دانه جو است. بلکه گواه است بر دیدگاه مشهور، همهٔ آن‌چه که دلالت می‌کند بر این‌که: «دِرهَم، برابر شش دانگ، دانگ، برابر با هشت دانه جو میانه است.» از اخبار و اجماع‌های روایت‌شده و هماهنگی و هم‌داستانی علمای شیعه و سنّی.

شیخ یوسف بحرانی، در حدائق، پس از نقل این خبر، و اشکال‌هایی که بر این خبر  علّامه مجلسی، در بحار[۵۴] و در رسالهٔ میزان المقادیر[۵۵]، ‌وارد کرده، ابراز داشته است:

«از ظاهر سخن اصحاب برداشت می‌شود که بر کنار نهادن این خبر،‌ هم‌داستان‌اند و همچنین خبر سَماعه که بیان آن خواهد آمد، کاستی دارد به جهت ناسازگاری آن‌ها با اخبار و کلام عالمان شیعه و سنّی و همچنین سخن اهل لغت.»[۵۶]

به‌درستی‌که به سند آن نیز خدشه وارد شده است. در همهٔ سندها،‌ سلیمان بن حفص مروزی، وجود دارد و حال او، ‌درنزد علمای رجال ناشناخته است و افزون بر ناشناختگی،  گفت‌وگوی اعتراض‌آمیزی دارد با امام علی بن موسی الرضا (ع)، در «بداء» که به انکار آن برخاسته و حتّی بازایستاده و متوقّف شده و به آن اقرار کرده است. وهمین‌سان، در غیر این از مسأله‌ها و مقوله‌های کلامی-‌اعتقادی.

حضرت،‌ بجدّ او را سرزنش کرد. یک‌بار، خطاب به او فرمود:

«ای خراسانی، چه بسیار است اشتباه‌های تو.»

و بار دیگر فرمود:

«چقدر در این مسأله،‌ دو دل هستی.»

و بار سوم فرمود:

«ای سلیمان، اندیشهٔ بد در دل افکنده‌ای.»

و بار چهارم فرمود:

«ای نادان»

و غیر این‌ها، ‌از آن‌چه گواه است بر کژراهه‌روی وی.[۵۷]

امّا سبب‌ها و علّت‌های یادشده دربارهٔ کاستی‌های روایت و ضعیف‌بودن راوی، برای کنار نهادن روایت و جامهٔ عمل نپوشاندن به آن، به‌طور مستقل، با نظر به این‌که مخالف و ناسازگاری ندارد، شایستگی و درخوری بایسته را ندارند.

پس به‌درستی‌که این‌سان ناهمخوانی‌ها‌ [که نقدکنندگان روایت واگویه کرده‌اند] در اخبارِ بازگوشده از سوی ائمه (ع) کمیاب نیست. در این‌گونه موردها، بایستی به تفسیر و تأویل روی آورد و اگر ممکن باشد، جمع بین آن‌ها مورد ناهمخوانی، و گرنه آگاهی از آن‌را باید با برگرداندن و رد کردن به اهل‌اش به‌دست آورد.

پس می‌گویم: امّا «صاع»، همان‌که در روایت، به پنج مُدّ اندازه‌گیری شده، ممکن است حمل آن، به صاعی که رسول خدا (ص) با یکی از همسران خویش غسل کرده است. همان‌گونه که شیخ، «صاع» در این روایت را به همین معنی در استبصار حمل کرده است.[۵۸] همین نکته را علّامه مجلسی، در بحارالانوار به والدشان محمّدتقی مجلسی نسبت داده است.[۵۹] این نظر بر اساس روایات صحیح است:‌ حضرت (ص) با همسرشان به پنج مُدّ آب غسل می‌کرده است.

و از آن دسته روایات است، صحیحهٔ زراره، محمّد بن مسلم و ابی بصیر که در تهذیب و فقیه، از امام محمّدباقر و امام صادق (ع) روایت شده است. آن دو بزرگوار گفته‌اند:

«رسول خدا (ص)، به یک مُدّ وضو می‌گرفته و به یک صاع غسل می‌کرده است. سپس افزود: آن حضرت و همسرش به پنج مُدّ از یک ظرف، غسل می‌کرده است…. بعد ظرف پر و لبریز را آن حضرت و ظرف پر و لبریز را همسرش، به‌روی بدن خویش می‌ریختند، تا ظرف از آب خالی می‌شد. مقدار آبی را که رسول خدا (ص) با آن غسل می‌کرده سه مُدّ بوده و مقدار آبی را که همسرش با آن غسل می‌کرده، دو مدّ بوده است و این‌که آن مقدار آب، هر دو را کافی بوده، از آن‌روی بوده که به‌گونهٔ مشترک از آن استفاده می‌کرده‌اند و کسی که به تنهایی بخواهد غسل کند، ناگزیر است از یک صاع استفاده کند.»[۶۰]

و از آن دسته روایات است، روایت صحیحی که کلینی در کافی، گزارش داده است: از محمّد بن مسلم، از یکی از دو امام: محمّد بن علی و جعفر بن محمّد. گفت:

«از زمان غسل جنابت پرسیدم و این‌که چه اندازه آب برای غسل کافی است؟ امام فرمود: رسول خدا (ص) با پنج مد آب، خود و همسرشان غسل می‌کرد. غسل هر دو از یک طرف انجام می‌گرفت.»[۶۱]

و از آن دسته روایات است، روایت صحیح که شیخ طوسی در تهذیب، از معاویة بن عمّار، نقل کرده که گفته است:

«شنیدم امام صادق (ع) می‌فرمود: رسول خدا (ص) به یک صاع غسل می‌کرد و هر گاه یکی از همسران‌اش با ایشان بود با یک صاع و یک مدّ غسل می‌کرد.»[۶۲]

علّامهٔ مجلسی، پس از نقل این خبر در بحار الانوار  و رسالة المقادیر، گفته است:

«از روایت یکم و سوم، پیداست کاستی از دو صاع در غسل، به خاطر استفاده مشترک از آب بوده است. بلکه به نظر من، سه مُدّ آبی که رسول خدا (ص) با آن غسل می‌کرده است، فرقی با صاع مشهور، به زیاده، ندارد.»[۶۳]

سپس افزوده است:

«و چه‌بسا بشود جمع کرد بین خبر سماعه [که در آیندهٔ نزدیک از آن یاد خواهد شد]  و دیگر خبرها نیز، به همین‌گونه. زیرا ناسانی و فرق سه مدّ آبی که در آن خبر از آن سخن به میان آمده، و بین آن‌چه از خبر سماعه نمایان می‌شود، بنابر پاره‌ای از سبب‌ها، به اندازهٔ هفت مثقال است. و مانند این فرق و ناسانی در این‌گونه جاها و مقوله‌ها، که بنا گردیده بر حدس، گمان و برآورد، به حساب نمی‌آید. بلکه در کیل‌ها و میزان‌ها، سبُک و سنگین در این‌گونه اندازه فرق چندانی نمی‌کند.»[۶۴]

و ابوعبید در کتاب الاموال، پاره‌ای از احادیث را در‌ این‌باره نقل کرده و در شماری از آن‌ها آمده است:

«نبی (ص) با یک صاع غسل می‌کرد و با یک مدّ، به پاکیره کردن خود می‌پرداخت»[۶۵]

«رسول خدا (ص) در قدحی به گنجایی شانزده رطل عراقی (فَرَق)[۶۶] غسل می‌کرده است.»[۶۷]

«رسول خدا (ص) با همسر خود در یک ظرف، به گنجایی شانزده رطل عراقی، غسل می‌کرده است.»[۶۸]

«رسول خدا (ص) با همسرشان در ظرفی با گنجایی هشت رطل، یا نه رطل، یا ده رطل، غسل می‌کرده‌اند.»[۶۹]

ابو عبید می‌افزاید:

«این روایات که در باب غسل، وارد شده، با واژگانی است که شنونده و دریافت‌کننده را به این پندار و وهم می‌اندازد که آن‌ها، از نظر معنی هم گوناگون‌اند، ‌به‌خاطر گوناگونی واژه‌ها؛ امّا این‌چنین نیست، لیک معنی در همهٔ آن‌ها، بر مدار دو مرحله است، بالاترین آن‌ها، هشت رطل، و پایین‌ترین آن‌ها، یک صاع – آن پنج رطل و یک‌سوم رطل –  و دیگر روایت‌ها، به یکی از آن‌ها، برگشت داده می‌شود. برای کسی که مورد را می‌شناسد، خالی از این نیست.

پس غسل آن حضرت (ص) بین این دو مرحله، بنا بر اندازهٔ آبی که در اختیار داشته در حرکت بوده است، به جز این‌که نه کم‌تر  از ، همانا پنج رطل و یک‌سوم رطل و نه بیش‌تر از صاع و نیمی از صاع، همانا هشت رطل.»[۷۰]

سپس ابوعبید، به یادآوری روایت‌هایی می‌پردازندکه دلالت بر این مرحله می‌کنند:

«امّا روایتی که در آن‌ها، غسل‌کردن رسول خدا (ص) با پنج مدّ، به تنهایی یادشده، پس آن، مانند همان روایتی است که  ما یاد کردیم، غسل به یک صاع و وضو به یک مدّ. به این بیان که: آن حضرت، پیش از غسل ، به یک مدّ وضو می‌گرفت، سپس به یک صاع غسل انجام می‌داد و آن عبارت بود از چهار مدّ، و آن پنج مدّ که در روایت آمده، برای غسلِ ویژهٔ آن حضرت بوده است.»[۷۱]

و این تفسیر ، از آن تفسیرهایی است که خرده و ایرادی بر آن نیست. بلکه ممکن است گفت: صاع، در روزگار رسول خدا (ص) ، پنج مدّ بوده، همان‌گونه که روایت مورد اعتماد و موثّق سَماعه[۷۲]، گواه بر آن است.

سَماعه گفت:

«از امام، از مقدار آبی که برای غسل کافی است، پرسیدم. فرمود: رسول خدا (ص) به یک صاع غسل می‌کرده و به یک مدّ وضو می‌گرفته است. و مدّ، به اندازهٔ یک رطل و سه اوقیه [هر اوقیه برابر ۱/۱۲ رطل، یا دوازده دِرهَم، یا ۷/۵ مثقال] بوده است.»[۷۳]

لیک این سخن دور می‌نماد. اگر در اخبار واردشده دربارهٔ بیان اندازهٔ «صاع» به چهار مدّ، یا شش رطل مدنی، و نُه رطل عراقی، ژرف‌نگر، به ژرفی و دقیق بنگرد، شک و گمانی برای او باقی نمی‌ماند که مراد به «صاع» در آن‌ها، جز «صاع» وابستهٔ به احکام نیست، بدون فرق بین صاعِ نبی (ص) و صاع شناخته‌شده در زمان صدور این اخبار، که به چهار مُدّ اندازهٔ آن‌ها شناسانده شده است.

چه‌بسا بین خبر مروزی و سماعه و بین آن‌چه دلالت می‌کند بر این‌که «صاع»، چهار مدّ است، بتوان به‌گونهٔ دیگر جمع کرد: به تأویل و تفسیر خبر مَروَزی و سماعه، بر «صاع» آب و غیر آن دو را بر «صاع» طعام.

شیخ یوسف بحرانی، در حدائق گفته است:

«و آشکارتر در پاسخ [به چِسانی جمع بین خبر مروزی و سماعه و آن‌چه دلالت می‌کند بر این‌که «صاع» چهار مدّ است] گرچه غیر از شیخ ما، صدوق، از اصحاب به آن، راه ننموده، آن چیزی است که از سخن ایشان در کتاب معانی‌الاخبار[۷۴] آشکار می‌شود، که عبارت باشد از فرق بین صاع غسل و صاع زکات فطره، آن‌جا‌که گفته است:

«بخشِ معنای صاع و مدّ و فرق بین صاع آب و مدّ آن و بین صاع طعام و مدّ آن.»»[۷۵]

سپس روایت مروزی و روایت همدانی، ‌پیش‌گفته را، یاد کرده است، به این بیان که:

«سزاوارتر،‌ دلالت آن است بر این‌‌که «صاع» شش رَطل مدنی و نُه رطل عراقی، آگاهاننده به این‌که «صاع» چهار مدّ است؛ زیرا مدّ، یک رطل و نیم مدنی و دو رطل عراقی است.

ظاهر سخن، بیان‌‌گر این نکته است که روایت مروزی به «صاعِ» آب، تفسیر شده و روایت همدانی به «صاعِ» طعام.

و به این بیان، سخنی که در مخالفت با شیخ صدوق بیان گردیده، رد می‌شود، مبنی بر این‌که وی در کتاب من لایحضره الفقیه، به بیان روایت مروزی در باب غسل پرداخته که بیان‌گر پنج مدّ بودن «صاع» است[۷۶] و به بیان روایت همدانی در باب زکات فطره پرداخته که بیان‌گر چهار مدّ بودن «صاع» است.[۷۷] با این‌که از کلام صدوق در آغاز کتاب من لا یحضره الفقیه، آشکار می‌شود که فتوای او، برابر آن‌ چیزی است که در این کتاب روایت می‌کند.»[۷۸]

مجلسی، در بحار پس از گزارش آن‌چه را که شیخ صدوق در معانی الاخبار، اختیار کرده است و اختلاف اندازهٔ صاع در دو جا [غسل و زکات فطره] گفته است:

«اعتبار و نظر ایجاب می‌کند فرق و ناسانی را بین صاع باب غسل و صاع باب زکات فطره؛ زیرا روشن است رَطل و مُدّ و صاع، در اصل پیمانه‌های مشخّصی هستند که برابر دِرهَم و مانند آن، اندازه‌گیری شده‌اند، در حالی که در امان مانده‌اند از دگرگونی‌های بسیاری که به پیمانه‌ها می‌رسد. روشن است اندازهٔ جسم‌های گوناگون، نسبت به کیل مشخّص، اختلاف وزنی پیدا می‌کنند. نشاید که یک صاع از آب، هماهنگ باشد، با یک صاع از گندم و جو و مانند آن‌ها. از این روی، صاع و مدّ و رطلِ دارای اعتبار در وضو و غسل و مانند آن‌ها، سنگین‌وزن‌تر است از آن‌چه در زکات فطره و نصاب و مانند آن‌هاست؛ زیرا آب، سنگین‌تر است از این دانه‌ها، با برابری حجم، همان‌سان که از نظر اعتبار، روشن است. پس پیداست که این، برترین روش در جمع بین خبرهاست.»[۷۹]

و بسان همین مطلب را در رسالهٔ میزان المقادیر، یادآوری کرده است.[۸۰]

ملّا احمد نراقی در مستند گفته است:

«صاع، پیمانهٔ شناخته و دارای حد و مرز روشن است. از اصل‌های قطعی و روشن است که اندازهٔ جسم‌های گوناگون، در مقایسه و نسبت به پیمانه شناخته و دارای گنجایی ویژه، یک‌سان و هماهنگ نیستند. و نشاید که یک «صاع» از آب، هماهنگ و برابر باشد با یک صاع از گندم و جو و مانند آن‌ها. پس صاع- چنان‌که جای ورود روایت است – سنگین‌تر از یک‌ «صاعِ» از طعام است – همان‌گونه که مدار بحث در دو روایت و صحاح پیشین است – از این روی شیخ صدوق در معانی الاخبار بین صاعِ آب و صاعِ طعام، فرق گذارده است.»[۸۱]

سپس افزوده:

«این نظر نیکوست، در صورتی که مدّ نیز مانند صاع، پیمانهٔ شناخته و با اندازهٔ روشن نباشد. لیک ظاهر – همان‌گونه که شیخ یوسف بحرانی در حدائق ، به نقل از شماری از مشایخ خود به روشنی از آن سخن گفته است-: این‌که همهٔ این‌ها: مدّ و رطل و صاع، پیمانهٔ شناخته و با وزن ویژه‌اند، بدون این‌که اختلافی وجود داشته باشد.

افزون بر این نیز، صحیحهٔ زراره[۸۲]، پیش‌گفته، دربارهٔ صاعِ آب وارد شده است. و از آن آشکار می‌شود: آن‌چه که دربارهٔ درخور پذیرش ساختن چندگونگی «صاع» نبی (ص) بیان شده است. پس به‌درستی که، صحیحهٔ زراره، و روایت مروزی، همه، دربارهٔ «صاع» غسل نبی (ص) وارد شده‌اند. پس درنگ بورز.»[۸۳]

می‌گویم: امّا این نظر که:

«فرق بین صاعِ آب و صاع ِطعام، بسته به این است که مُدّ، پیمانهٔ شناخته و قراردادشده نباشد»

درست نیست؛ زیرا یک صاع از آب، همان‌گونه که سنگین‌تر از یک صاع طعام است، با این که پیمانهٔ آن شناخته و قراردادشده است، و به این اقرار دارند، همچنین یک مُدّ از آب، سنگین‌تر از یک مُدّ از طعام است، و اگر بگوییم که مُدّ یک پیمانهٔ شناخته و قراردادشده است؛ زیرا مُدّ، یک‌چهارم این صاعی است که ما فرض کرده‌ایم: پیمانهٔ شناخته و قراردادشده‌ای است و سنگین‌تر از صاع طعام، و لازمهٔ آن، سنگین‌تر بودن آن، از یک مُدّ طعام است، به نسبت، گرچه حجم آن‌ها برابر باشد. همان‌سان که مجلسی در کلام خود، به آن اشاره کرده است که پیش از این یاد شد.

اما این‌که صحیحهٔ زراره دربارهٔ صاع غسل نبی (ص) وارد شده باشد، از آن استفاده می‌شود که این صاع، برابر چهار مُدّ بوده است. و آن، گرچه، به ظاهر، ناسازگار با روایت مروزی است، جز این‌که بعد از چشم‌پوشی از آشکار و روشن نبودن روایت دربارهٔ صاعِ غسل، دور نیست که ظهور در آن داشته باشد. ممکن است حمل روایت، بر  آن هنگامی که حضرت، با یکی از همسران، به‌طور مشترک از آن صاع برای غسل، استفاده می‌کرده است، همان‌سان که این، یکی از روش‌ها در مقام جمع بین این دو روایت ودیگر روایت‌ها بود، از آن‌چه که دلالت می‌کند: نبی اکرم (ص) به سه مُدّ غسل می‌کرده است و همسرش به دو مُدّ و حمل صحیحه بر برتری و مستحب بودن غسل، به چهار مُدّ، هنگامی که حضرت، به تنهایی غسل می‌کرده است.

همان‌سان که بر این، صحیحهٔ معاویة بن عمّار، پیش‌گفته دلالت می‌کند، همان صحیحه‌ای که شاهد بر این جمع است.

و از این بیان، ظاهر می‌شود، آن‌چه به یاری و پشت‌گرمی آن، به طرح اشکال پرداخته‌اند در چندگونه‌بودن «صاع» نبی (ص) با استناد به ورود صحیحهٔ زراره و روایت مروزی در «صاعی» که نبی (ص) غسل کرده است، نظری است بی‌جا؛ چون شناختی، ممکن است روایت اوّل، بیان‌گر استفاده خود حضرت از صاع چهار مدی باشد و روایت دوم، بیان‌گر استفادهٔ حضرت و همسرشان، با یکدیگر، از صاع پنج‌مدّی. پس، با این بیان، ناسازگاری بین صحیحهٔ زراره و روایت مروزی، وجود ندارد. شاید به خاطر همین نکته است که امر به درنگ‌ورزی شده است. امّا مُدّی که در خبر مروزی به دویست‌وهشتاد دِرهَم،‌ اندازه‌گیری شده، من دست نیافتم به کسی که عهده‌دار بشود برای جمع بین این خبر و بین آن‌چه مشهور بر آن‌اند. مشهور به‌روشنی، کسی را که به‌جز «صاع» نپرداخته و کسی را که اقرار کرده به نشناختن چیزی غیر از «صاع» برای جواب، شناسانده‌اند، همان‌گونه که شیخ یوسف بحرانی در حدائق، این نگاه را به‌روشنی، بیان کرده است. وی پس از پاسخ از اشکال بر «صاع» به پاره‌ای از روش‌ها و اسلوب پیش‌گفته، یادآور شده است:

«امّا دیگر اشکال‌ها که دربارهٔ خبر، مجال طرح یافته، برای پاسخ به آن‌ها، علّت و سببی را نمی‌شناسم و آگاهی نیافتم بر کسی که به جواب از آن‌ها پرداخته باشد. بلکه کم است کسی که از آن سخن به میان آورده باشد و آن گفته به گوینده‌اش بر می گردد.»[۸۴]

بله، شیخ در استبصار ـ پس از نقل خبر زراره و سَماعه، که پیش از این بیان شد ـ گفته است:

«سخن امام (ع) در این خبر ـ یعنی خبر سماعه ـ صاع، پنج مُد و تفسیر مُد به یک رطل و سه اوقیه، برابر است با خبری که زراره، آن‌را روایت کرده است؛ زیرا امام، مُدّ را به یک رطل و نصف رطل، تفسیر کرده است. پس صاع، شش رطل است و آن [تفسیر مُدّ در خبر سَماعه] برابر است با این اندازه [تفسیر امام از مُد]؛ امّا تفسیر سلیمان مروزی: مُدّ عبارت است از دویست و هشتاد دِرهَم، برابر است با هر دو خبر [سماعه و زراره]، و این که بوده باشد، «صاع» در سخن امام (ع)، برابر پنج مُدّ، اشتباه راوی است. زیرا مشهور از این روایت، چهار مُدّ است.»[۸۵]

شیخ، سپس، روا دانسته حمل [صاع پنج‌مُدی] را بر هنگامی که نبی (ص)، با یکی از همسران خویش در غسل، به استفاده از یک ظرف، شرکت جُسته است. به‌درستی دریافتی از حدائق که شیخ یوسف بحرانی، پس از نقل صحیحهٔ زراره پیش‌گفته، یادشده در حاشیهٔ کتاب گفته است:

«لازمهٔ شرکت‌داشتن رسول خدا (ص)  با همسر خود در غسل با یک ظرف، با گنجایی پنج مُدّ، ‌این است که صاع،‌ چهار مُدّ است.»[۸۶]

پس گویا شیخ طوسی، اراده کرده جمع بین خبر مروزی و آن‌چه مشهور بر آن است در صاع و مُدّ با هم،‌ به حمل مُدّ در آن بر مُدّ مدنی و نه غیر آن، برای آن‌چه دریافتی از کلام او درباره صاع، ‌اشتباه راوی از سویی و از دیگر سوی، شرکت نبی (ص) با همسرش در یک ظرف [با گنجایی پنج مُدّ] برای غسل و هماهنگ کردنِ «مُدّ» در خبر مروزی بر دو خبر پیش‌گفته، که  در آن‌ها «مُدّ» به یک رطل و نیم، وزن‌سنجی شده است.

و بنابر این «صاع» در این اخبار، برابر است با چهار «مُدّ» و شش رطل مدنی. مشهور به‌روشنی،‌ بیان کرده‌اند که «صاع» چهار «مُدّ» است و «مُدّ» دو رطل و یک‌چهارم رطل عراقی و یک رطل و نیم مدنی.  پس «صاع»، نُه رطل عراقی و شش رطل مدنی است.

رطل عراقی، همان‌گونه که به مشهور نسبت داده شده، نودو یک مثقال است و آن، نصف مکّی و یک‌سوم مدنی است، امّا دانگ، که دوازده «جو» میانه، وزن آن سنجیده شده، ممکن است حمل گردد به دانه‌های میانهٔ جو، از حیث کوچکی و بزرگی و سبکی و سنگینی، به گوناگونی مکان‌ها و شهرها. و به‌درستی، مجلسی در رسالهٔ میزان المقادیر، به بیان روشن، این نکته را یادآور شده است:

«این‌که دِرهَم، به وزن چهل و هشت جو، بوده است، در سخن روشنی از معصوم وارد نشده است. و همانا، آن عیاری است که شماری از اصحاب، ‌از پاره‌ای از «جو»های شهرهای خود، به‌دست آورده‌اند. و به‌درستی که گونه‌گونی «جو»ها را تا آن‌جا که برآوردی قاعده‌مند و درست نسبت به آن، ‌به‌دست نمی‌آید، یادآور شدیم. پس پاره‌ای «جو»ها را به مثقال صیرفی وزن‌سنجی کردیم، صدودو «جو» بود و پاره‌ای از آن‌ها صد و یازده و پاره‌ای نود. با این گوناگونی و ناسانی بسیار، چگونه ممکن است حکم را بر آن، بنا کرد.

و به‌دست‌آوردن «جو» مدینه، ‌همانا آن‌گاه سودبخش است که حدّ و مرز اندازهٔ آن از سوی امام (ع) بیان شده باشد.»[۸۷]

شیخ یوسف بحرانی در حدائق گفته است:

«بدان، علما، همداستان شده‌اند بر این‌که وزن هر دانگ، هشت دانه، از دانه‌های میانه‌ «جو» است. همان‌گونه که علمای شیعه و سُنّی به‌روشنی این نکته را باز گفته‌اند.

پس دِرهَم – در این هنگام – چهل و هشت دانه «جو» است و دینار، شصت‌وهشت «جو» و چهارهفتم جو ‌جز این‌که ما به «جو» موجود زمان خودمان برآورد کردیم، بدین خاطر، خبرگیری کردیم از اندازهٔ صاع زکات فطره، به سنجهٔ بحرین، در آن، ‌کاستی بسیار، ‌از ارزش مثقال‌های شرعی، دینارها،  دریافتیم. از این اعتبارسنجی،‌ به‌روشنی به‌دست می‌آید که دانه‌های «جو» شناخته‌شده و در دسترسِ روزگار پیشین، از نظر حجم بزرگ‌تر و از نظر وزن ، سنگین‌تر بوده‌اند از «جو»های موجود در روزگار ما.»[۸۸]

بسان این نظر را غیر از ایشان [مجلسی در رسالهٔ میزان المقادیر و بحرانی در حدائق] یاد کرده است. گونه‌گونی دانه‌های میانهٔ «جو» به اختلاف شهرها ومکان‌ها، بلکه نسبت به دانه‌های «جو» در یک مکان،‌ انکارناپذیر است.

به‌درستی، سخن را دربارهٔ اندازهٔ وزن دِرهَم و دینار شرعی ، در بخش نخست[۸۹]، شرح دادیم و گفتیم: بَرسنجیدن دِرهَم و دینار به «جو» میانه، واگذاردن سنجش دِرهَم ودینار است بر امر ناترازمند و ناثابت.

بله، اگر گفتیم، مراد ایشان از میانه‌ها، میانهٔ بین میانه‌هاست و آن‌چه در اندازهٔ آن‌ها گفته‌اند، آن، وزن میانه است از بین وزن‌های میانه، ‌با این‌که برآوردی و تخمینی است، ‌به حق نزدیک‌تر و از رخنهٔ اختلاف در آن دورتر.

از آن دسته روایت‌هاست، آن‌چه روایت کرده ثقة الاسلام کلینی در کافی از علی بن ابراهیم از سلمة بن خطاب، ‌از حسن بن راشد، از علی بن اسماعیل میثمی، از حبیب خثعمی که گفت:

«ابوجعفر، منصور،‌ به محمدبن‌خالد، کارگزار خود در مدینه نوشت: از اهل مدینه بپرسد: در زکات، حکم پنج در دویست، چگونه به هفت در دویست، دگر شد، و در حالی‌که این در روزگار رسول خدا (ص)‌ نبود.

و منصور به او فرمان داد: این پرسش را از عبدالله‌بن‌حسن و جعفربن‌محمّد (ع) نیز بپرسد. راوی گفته است: کارگزار منصور، از اهل مدینه پرسید.

آنان در پاسخ گفتند: پیشینیان خود را بر همین روش یافتیم.

کارگزار منصور، کسی را فرستاد نزد عبدالله‌بن‌حسن و جعفربن‌محمد (ع) ، تا از آنان پاسخ مسأله را جویا شود.

مأمور، از عبدالله‌بن‌حسن پرسید.

عبدالله‌بن‌حسن گفت: پاسخ، همان است که پرسش‌شوندگان از اهل مدینه، در پاسخ گفته‌اند.

مأمور، نزد جعفربن‌محمد (ع) رفت و به آن حضرت عرض کرد: در این‌باره چه می‌گویید: یا ابا عبدالله.

حضرت در پاسخ فرمود: رسول خدا در هر چهل اوقیه، یک اوقیه قرار داد.

پس آن‌گاه که حسابرسی شد، در نتیجه همان وزن هفت در آمد. و پیش از آن، وزن شش بود و هر دِرهَم، پنج دانگ.

حبیب خثعمی گفته است: ما هم بررسی کردیم، همان درآمد که امام گفته بود.

عبدالله بن حسن، به نزد امام رفت و گفت: از کجا این مطلب را به‌دست آوردی.

امام فرمود: در کتاب مادرت فاطمه (س) آن‌را خواندم.

راوی گفته است: پس از آن، مأمورِ محمدبن‌خالد برگشت. محمدبن‌خالد دوباره وی را به نزد امام فرستاد، با این پیام که: کتاب فاطمه (ع)  را برای من بفرست.

حضرت، پیام داد: من، ‌خبر به تو دادم که این حکم را در کتاب فاطمه (ع)‌ خوانده‌ام. به تو خبر ندادم که آن کتاب پیش من است.

حبیب بن خثعمی گفته است: محمدبن‌خالد، هماره می‌گفت: من هرگز مانند این حکم را ندیده‌ام.»[۹۰]

این روایت شریف، گرچه به‌ظاهر،‌ این پندار را پدید می‌آورد که پیچیدگی و نارسایی دارد و کلی و سربسته است؛ لیک ما، مراد از آن‌را در چاپ نخست[۹۱]، شرح دادیم، به آن‌چه‌که افزوده‌ای بر آن نیست و اکنون در این‌جا، دوباره به آن باز می‌گردیم، با اندکی دست بردن و شرح کوتاه پاره‌ای عبارت‌ها و مطلب‌ها. پس می‌گوییم: شرح این روایت، نیاز دارد به بیان چیزهایی که آکنده است از مقدمه‌های پیچیده.

مقدمهٔ نخست:

مدار در رسیدن نصاب و زکات، وزن است، نه عدد، به‌گونه‌ای که معیار اندازه‌گیری در آن‌ها، «اوقیه» قرار داده شده است، همان چیزی که دگرگونی در آن هرگز راه نیافته، از آن‌چه وزن آن در زمان رسول خدا (ص) بوده و پس از رسول خدا (ص) در دوره‌های دیگر. و اگر در وزنِ دِرهَم‌ها، دگرگونی پدید آید، همان‌سان‌که امام صادق (ع) به گفتهٔ خویش، به آن آگاهی داده است:

«رسول خدا (ص) در هر چهل اوقیه، یک اوقیه قرار داد.»

اوقیه‌ای که وزن آن در دورهٔ رسول خدا (ص) چهل دِرهَم بود، همان‌گونه که به این مطلب، پاره‌ای از خبرها، به‌روشنی اشاره دارند. و امام (ع) این‌را به وجه کلی، معیار و مدار قرار داده است برای زکات.

مقدّمهٔ دوم: زکات، یک‌چهلمِ نصاب است. بسان یک اوقیه که یک‌چهلمِ چهل اوقیه است. اوقیه،‌ چهل دِرهَم است. همان‌سان که اخبار نیز بر آن راه می‌نماند. پس پنج اوقیه، دویست دِرهَم است، و یک‌چهلم آن، عبارت است از پنج دِرهَم.

مقدّمهٔ سوم: به‌درستی، نصابی که چهل اوقیه است و زکات آن یک اوقیه، شمار دِرهَم‌ها، به سبُک و سنگینیِ وزن دِرهَم‌ها، در دوره‌های گوناگون تاریخ، اختلاف پیدا می‌کند.

پس یک‌بار: نصابی که پنج اوقیه است، با در نظرگرفتن وزن آن به دِرهَم، برابر است با دویست دِرهَم، پس زکات آن، پنج دِرهَم می‌باشد، بِسان زمان رسول خدا (ص) که دِرهَم‌ برابر بود با شش دانگ، همان‌گونه که پیش از این شناختی و از این خبر نیز همین نکته استفاده می‌شود.

و دیگربار، نصابی که پنج اوقیه است، برابر حسابرسی آن با دِرهَم، برابر است با دویست و چهل دِرهَم، پس زکات آن، عبارت است از شش دِرهَم، زیرا وزنِ دِرهَم پنج دانگ بوده، همان‌گونه که امام (ع) دربارهٔ آن با این سخن خود، آگاهی داد:

«به‌درستی که وزن زکات شش دِرهَم بوده و دِرهَم پنج دانگ»

در دورهٔ پس از نبی اکرم (ص)، روال همین‌سان بوده است.

و بار سوم این‌که: نصابی که عبارت است از پنج اوقیه، برابر وزن دِرهَم، برابر است با دویست و هشتاد دِرهَم، پس زکات آن، هفت دِرهَم است، به‌خاطر این‌که وزن دِرهَم، چهار دانگ و دوهفتم دانگ بوده است، همان‌گونه که در زمان منصور این‌چنین بود.

نتیجه

سکّه‌های موجود در موزه‌ها و گنجینه‌های باستانی و نزد علاقه‌مندِ گردآوری آن‌ها  در گوناگون جای‌ها و شهرها،‌ بسیار است. به‌طور عادی،‌گردآوری و نگه‌داری همان وزنی که از آن برخوردار بوده‌اند و متن آن‌ها، به نام‌های ویژه، ‌و نام ضرب‌کننده  و تاریخ ضرب و جای ضرب و سبب ضرب، ‌اگر برای آن سببی بوده باشد، دشوار است. بله شماری از آگاهان، سکّه‌پژوهان، همانا بسنده‌گران بر سکّه‌های پاره‌ای از سرزمین‌ها و شهرها و آن‌چه قدیم و جدید، سکّه زده شده، به‌پاخاسته و دست به کار پاره‌ای از این امور شده‌اند، از جمله: پدر اَنَستاس ماری کِرمِلّی بغدادی، در کتاب نقود العربیه، و ناصر سید محمود نقشبندی، مدیر سکّه‌ها، در بخش مدیریت آثار باستانی، در کتاب  دینار اسلامی، دهخدا در لغت‌نامه و غیر ایشان از کسانی که  پژوهش کرده‌اند . با اقرار به این‌که راه بحث از این مقدار نیز، دشوار و پر فراز و نشیب است و بر کندوکاوگر، جوییدن و دست‌یابی به آن و شناخت حقیقت،‌ دشوار….

به‌درستی که پژوهندهٔ جست‌وجوگر در سخنان اصحاب، نبود هماهنگی بین آنان را در اندازه‌ها و راه‌هایی که برای به‌دست آوردن وزن شرعی درهم‌ها ویژه ساخته‌اند، دیده و دریافته است. در نهایت اندازه‌گیری درهم شرعی، ‌به چهل و هشت جو میانه، سبب، موجب و برآورنده‌ای است برای اندازه‌گیری مثقال شرعی به شصت و هشت جو میانه و چهارهفتم جو، از آن‌چه که فقیهان، پیشینیان و پسینیان بر آن هماهنگ‌اند. و اندازه‌گیری مثقال شرعی به بیست قیراط، سبب، موجب و برآورنده‌ای است برای اندازه‌گیری درهم شرعی به چهارده قیراط، برای آن‌چه بین آن‌هاست از نسبتِ به حقیقت‌پیوسته‌ای که هماهنگی در آن‌ها وجود دارد، بین کسی که به اندازه‌گیری آن‌ها پرداخته، با ابراز ناسازگاری نکردن هیچ‌کس از شرح‌دهندگان و عنوان‌کنندگان آن از اصحاب ما در کتاب‌ها و نگارش‌های‌شان.

امّا اندازه‌گیری آن‌ها با نخود، پس آن و گرچه، بنا بر ظاهر، از ویژگی‌های فقیهان ما، پسینیان، از هم‌روزگاران و کسی که نزدیک به ایشان است، جز این‌که اینان در این اندازه‌گیزی نیز اختلافی ندارند و در زمره نکته‌های بی‌چون و چرا، انگاشته‌اند. شاید وجه آن، این باشد که اندازه‌گیری درهم با نخود، با دو گونه اندازه پیش‌گفته، یکسان است و در وزن، بین آن‌ها ناسانی وجود ندارد. پس اندازه‌گیری درهم‌ها با نخود، به‌گونهٔ برابرنهی، همان‌سان که کاری است شناخته شده بین صرافان و بیش‌تر مردم و کسانی‌که دقّت‌ بالا و وسواس‌گونه‌ای در روشن‌سازی حد و مرز آن‌ها دارند، به آن‌چه راه شناخت و دستیابی ایشان است به وزن آن‌ها با این ساز و کار ، آسان‌ترین و نزدیک‌ترین راه است.

پس نتیجه بحث این شد که راه‌های سه‌گانه، یکی است و بازگشت آن به سوی وزن واحد. و هماهنگی سخنان در آن‌ها و برگشت آن، به یک معنی. و این رکن است در بازشناسی مانند این موضوع‌هایی که هم‌داستانی فقیهان در آن‌ها کشف شده:‌در این‌که در روزگار قدیم و دوره‌های پیشین، این‌سان بوده است. به‌درستی که نیاز و سرو کار داشتن مسلمانان به حکم‌ّهایی که به دینار و درهم، بستگی داشته‌اند، با دامنهٔ گستردهٔ آن‌ها، داور رسم و آیین و شاهد قوی‌اند بر سهل‌انگار و آسان‌گیر نبودن مسلمانان در نگه‌داری و دقت اندازه‌های شرعی، پس سنجش و سنگیدن آن‌ها، یک مرتبه با جو، بار دیگر با قیراط و بار سوم با نخود،‌اندازه‌گیریِ یکسان است که یادآوری آن‌ها، بنابر شناخت مردمان است بر وزن آن‌ها، در دوره‌های گوناگون، برابرِ اصطلاح‌های جاری آن عصر. پس همه درمی‌نگرند به آن وزن شرعی شناخته شده، در آن دوران‌ها، که همانا مثقال شرعی، یک درهم و سه‌هفتم درهم و درهم شرعی، نیم مثقال و یک پنجم آن، پس هر ده درهم هفت مثقال باشد.

منابع

۱. الاب اَنَسْتاس ماریُّ الکِرْمِلیُّ البغدادی، النقود العربیة و علم النّمیات، المطبعة العصریة، القاهرة، ۱۹۳۹م

۲. ابن اثیر جزری، مبارك بن محمد، جامع الأصول فی أحادیث الرسول، مكتبة الحلوانی، مطبعة الملاح، مكتبة دار البیان، ۱۳۸۹-۱۳۹۲ هـ ق.

۳. ابن اثیر جزرى، مبارك بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، قم، چاپ: چهارم، ۱۳۶۷هـ ش.

۴. ابن خلدون، مقدمة، (تحقیق: عبدالله محمد الدرویش)، دار یعرب، دمشق، ۱۴۲۵ هـ ق

۵. ابن منظور، ابو الفضل، جمال الدین، محمد بن مكرم، لسان العرب، ۱۵ جلد، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، بیروت، ۱۴۱۴ ه‍ ق

۶. ابو عبید، قاسم بن سلام، الاموال، دارالفکر، بیروت، ۱۴۰۸هـ ق.

۷. بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، ۲۵ جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، ۱۴۰۵ ه‍ ق

۸. البستانی، بطرس، دائرة المعارف و هو قاموس عام لکل فنٍ و مطالب، ۱۱ جلد، بیروت، دارالمعرفة.

۹. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، دار و مکتبة الهلال، بیروت، ۱۹۸۸ م

۱۰. البیهقی، ابراهیم، المحاسن و المساوی،‌ دار الکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۲۰ هـ ق.

۱۱. حائرى، سید على بن محمد طباطبایى، ریاض المسائل (ط – الحدیثة)، مؤسسه آل البیت (ع)، قم، ۱۴۱۸ ه‍ ق

۱۲. حلّى، علامه، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، تحریر الأحكام الشرعیة على مذهب الإمامیة (ط – الحدیثة)، ۶ جلد، مؤسسه امام صادق (ع)، قم،۱۴۲۰ ه‍ ق

۱۳. حلّى، علامه، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، قواعد الأحكام فی معرفة الحلال و الحرام، ۳ جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۱۳ ه‍ ق

۱۴. حلّى، علامه، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، منتهى المطلب فی تحقیق المذهب، ۱۵ جلد، مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، ۱۴۱۲ ه‍ ق

۱۵. حلّى، محقق، نجم الدین، جعفر بن حسن، المعتبر فی شرح المختصر، مؤسسه سید الشهداء (ع)، قم،  ۱۴۰۷ ه‍ ق

۱۶. شذور العقود فی ذکر النقود، طبع نجف الاشرف، ۱۳۷۸ هـ ق ، ۱۹۶۷ م

۱۷. شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، قم، ۱۴۰۹ هـ ق.

۱۸. صدوق، محمّد بن على بن بابویه قمی ، من لا یحضره الفقیه، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۱۳ ه‍ ق

۱۹. صدوق، محمّد بن على بن بابویه قمی ، من لا یحضره الفقیه، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، ۱۴۱۳ ه‍ ق

۲۰. صدوق، محمّد بن على بن بابویه قمی، عیون أخبار الرضا (ع)، نشر جهان، تهران، چاپ: اول، ۱۳۷۸هـ ق.

۲۱. صدوق، محمّد بن على بن بابویه قمی، معانی الأخبار، در یك جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۰۳ ه‍ ق

۲۲. طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، محقق: خرسان، محمدباقر، مشهد، مرتضی، ۱۴۰۳ هـ ق.

۲۳. طریحى، فخر الدین، مجمع البحرین، كتابفروشى مرتضوى، تهران، ۱۴۱۶ ه‍ ق

۲۴. طوسى، ابو جعفر، محمد بن حسن، الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، دار الكتب الإسلامیة، تهران، ۱۳۹۰ ه‍ ق

۲۵. طوسى، ابو جعفر، محمد بن حسن، الخلاف، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۰۷ ه‍ ق

۲۶. طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحكام (تحقیق خرسان)، تهران، ۱۴۰۷ هـ ق.

۲۷. عاملى، سید جواد بن محمد حسینى، مفتاح الكرامة فی شرح قواعد العلاّمة (ط – الحدیثة)، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۱۹ ه‍ ق

۲۸. عاملى، محمد بن على موسوى، مدارك الأحكام فی شرح عبادات شرائع الإسلام، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، بیروت، ۱۴۱۱ ه‍ ق

۲۹. فیض كاشانى، محمد محسن بن شاه مرتضى، الوافی، اصفهان، ۱۴۰۶ هـ ق

۳۰. فیومى، احمد بن محمد، المصباح المنیر، قم، چاپ: دوم.

۳۱. قلقشندی، صبح الاعشی

۳۲. كاشانى، فیض، محمد محسن ابن شاه مرتضى، الوافی، ۲۶ جلد، كتابخانه امام امیر المؤمنین علی (ع)، اصفهان،  ۱۴۰۶ ه‍ ق

۳۳. كاشانى، فیض، محمد محسن ابن شاه مرتضى، مفاتیح الشرائع، انتشارات كتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، قم، چاپ اول

۳۴. كاشانى، ملا حبیب الله شریف، توضیح البیان فی تسهیل الأوزان، در یك جلد، چاپخانه علمیه، قم، ۱۴۰۴ ه‍ ق

۳۵. كلینى، محمد بن یعقوب، الكافی (ط – الإسلامیة)، تهران، چاپ: چهارم، ۱۴۰۷هـ ق

۳۶. كلینى، محمد بن یعقوب، كافی (ط – دار الحدیث)، قم، چاپ: اول، ‏۱۴۲۹هـ ق.

۳۷. مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، أوزان المقادیر، در یك جلد، كتابفروشى بصیرتى، قم.

۳۸. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار، بیروت، چاپ: دوم، ۱۴۰۳ هـ ق.

۳۹. المطرّزی، ناصر بن عبدالسید، المُغرِب فی ترتیب المعرِب، مکتبة اسامة بن زید، حلب، سوریه. چاپ اول، ۱۳۹۹ هـ ق.

۴۰. المقدسی، «احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم» ، طبعة لیدن ، سنة ۱۹۰۶.

۴۱. المقریزی، رسائل المقریزی، تقی الدین، احمد بن علی، دار الحدیث، القاهره، ۱۴۱۹ هـ ق

۴۲. منسوب به امام رضا، على بن موسى (ع)، الفقه، فقه الرضا، در یك جلد، مؤسسه آل البیت (ع)، مشهد، ۱۴۰۶ ه‍ ق

۴۳. ناصر محمود نقشبندی، الدینار الاسلامی، بغداد ، ۱۳۷۲ هـ ق، ۱۹۵۳ م

۴۴. نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام فی شرح شرائع الإسلام، ۴۳ جلد، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ هفتم، ۱۴۰۴ ه‍ ق

۴۵. نراقى، مولى احمد بن محمد مهدى، مستند الشیعة فی أحكام الشریعة، ۱۹ جلد، مؤسسه آل البیت (ع)، قم، اول، ۱۴۱۵ ه‍ ق

۴۶. نعمان بن محمد مغربى، ابن حیون، دعائم الإسلام، قم، چاپ: دوم، ۱۳۸۵هـ ق.

پی نوشت

[۱] . عاملى، سید جواد بن محمد حسینى، مفتاح الكرامة فی شرح قواعد العلامة (ط – الحدیثة)، ج‌۱۱/ ۲۹۳:

«أمّا كون الدرهم ستّة دوانیق فقد صرّح به فی المقنعة و النهایة و المبسوط و الخلاف و ما تأخّر عنها»

[۲] . طوسى، ابو جعفر، محمد بن حسن، الخلاف، ج‌۲/ ۷۹-۸۰:

«المعتبر فی الفضة التی تجب فیها الزكاة الوزن، و هو أن یكون كل درهم ستة دوانیق، و كل عشرة سبعة مثاقیل، و لا اعتبار بالعدد، و لا بالسود‌

البغلیة التی فی كل درهم درهم و دانقان، و لا بالطبریة الخفیفة التی فی كل درهم أربعة دوانیق، و به قال جمیع الفقهاء. »

[۳] . ‌پیشین/۸۰‌:

«دلیلنا: إجماع الفرقة، بل إجماع الأمة، و قول المغربی لا یعتد به، و مع ذلك فقد انقرض و انعقد الإجماع على خلافه.»

[۴] . حلّى، محقق، نجم الدین، جعفر بن حسن، المعتبر فی شرح المختصر، ج‌۲/۵۲۹:

«المعتبر كون الدرهم ستة دوانیق، بحیث یكون كل عشرة منها سبعة مثاقیل و هو الوزن المعدل، فإنه یقال ان السود كانت ثمانیة دوانیق و الطبریة أربعة دوانیق فجمعا و جعل درهمین، و ذلك موافق لسنّة النبی صلى اللّه علیه و آله. و لا عبرة بالعدد و قال المغربی یعتبر العدد، لكن الإجماع على خلافه…»

[۵] . حلّى، علّامه، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، تحریر الأحكام الشرعیة على مذهب الإمامیة (ط – الحدیثة)، ج‌۱/۳۷۱:

«الدراهم فی صدر الإسلام كانت صنفین:

بغلیة، و هی السود، كلّ درهم ثمانیة دوانیق؛ و طبریّة، كلّ درهم أربعة دوانیق؛ فجمعا فی الإسلام، و جعلا درهمین متساویین، وزن كل درهم ستّة دوانیق، فصار وزن كلّ عشرة دراهم سبعة مثاقیل بمثقال الذهب، و كلّ درهم نصف مثقال و خمسة، و هو الدرهم الّذی قدر به النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلم المقادیر الشرعیّة فی نصاب الزكاة و القطع و مقدار الدیات و الجزیة و غیر ذلك.»

[۶] . حلّى، علّامه، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، قواعد الأحكام فی معرفة الحلال و الحرام، ج‌۱/ ۳۳۹:

«أما  الدراهم فإنها مختلفة الأوزان؛ و استقر الأمر فی الإسلام على أن وزن الدرهم ستة دوانیق، كل عشرة منها سبعة مثاقیل من ذهب.»

[۷] . نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌۱۵/۱۷۷-۱۷۸:

«و فی المحكی عن كشف الرموز «أن الدرهم فی قدیم الزمان كان ستة دوانیق، كل دانق قیراطان بوزن الفضة،… و الغرض من ذلك كله أن الدرهم مختلف بحسب الأزمنة، إلا أن الذی وقع به التقدیر‌ باتفاق الأصحاب على الظاهر ما عرفت…»

[۸] . مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، أوزان المقادیر/۱۳۲:

«أما الدراهم، فقد اختلف اختلافا كثیرا، و المعتبر ما كان فی عصر النبی (صلى الله علیه و آله و سلم)، و قد ذكر الخاصة و العامة أنها كانت ستة دوانیق.»

[۹] . عاملى، محمد بن على موسوى، مدارك الأحكام فی شرح عبادات شرائع الإسلام، ج‌۵/۱۱۴:

«و قد نقل الخاصة و العامة أن قدر الدرهم فی ذلك الزمان ستة دوانیق، و نص علیه جماعة من أهل اللغة…»

[۱۰] . بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة؛ ج‌۱۲/۹۰-۹۲:

«و أما الدراهم فقد ذكر علماء الفریقین أیضا أنها كانت فی زمن النبی صلى اللّٰه علیه و آله سابقا كما كان قبل زمانه بغلیة و كان وزن الدرهم منها ثمانیة دوانیق، و طبریة وزن الدرهم منها أربعة دوانیق، و هكذا بعده صلى اللّٰه علیه و آله إلى زمن بنی أمیة، فجمعوا الدرهمین و قسموهما نصفین كل درهم ستة دوانیق و استقر أمر الإسلام على ذلك.

قال شیخنا الشهید فی كتاب الذكرى نقلا عن ابن درید أن الدرهم الوافی هو البغلی بإسكان الغین منسوب إلى رأس البغل ضربه الثانی فی خلافته بسكة كسرویة و وزنه ثمانیة دوانیق، قال: و البغلیة كانت تسمى قبل الإسلام بالكسرویة فحدث لها هذا الاسم فی الإسلام و الوزن بحاله و جرت فی المعاملة مع الطبریة و هی أربعة دوانیق، فلما كان زمن عبد الملك جمع بینهما و اتخذ الدرهم منهما و استقر أمر الإسلام على ستة دوانیق. انتهى.

و قد ذكروا فی نسبة كل من الدینار و الدرهم إلى الآخر أن الدینار درهم و ثلاثة أسباع درهم و الدرهم نصف الدینار و خمسه، فعلى هذا یكون مقدار عشرة دراهم سبعة دنانیر، و تكون العشرون مثقالا التی هی أول نصب الذهب فی وزن ثمانیة و عشرین درهما و أربعة أسباع درهم، و المائتا درهم التی هی أول نصب الفضة فی وزن مائة و أربعین مثقالا، و من ذلك یعلم نصاب الفضة بهذه المحمدیات الجاریة فی هذه الأزمان المتأخرة حیث إن المحمدیة منها وزن الدینار مثقال شرعی فیكون النصاب الأول مائة محمدیة و أربعین محمدیة.

و اعلم أنهم اتفقوا أیضا على أن كل دانق وزنه ثمان حبات من أوساط حب‌الشعیر كما صرح به علماء الفریقین «۱» فالدرهم حینئذ ثمان و أربعون شعیرة و الدینار ثمان و ستون شعیرة و أربعة أسباع شعیرة. إلا أنا قد اعتبرنا ذلك بالشعیر الموجود فی زماننا لأجل استعلام كمیة صاع الفطرة بصنج البحرین فوجدنا فی ذلك نقصانا فاحشا عن الاعتبار بالمثاقیل الشرعیة و هی الدنانیر، و الظاهر أن حبات الشعیر المتعارفة سابقا كانت أعظم حجما و أثقل وزنا من الموجود فی زماننا.»

[۱۱] . كاشانى، فیض، محمد محسن ابن شاه مرتضى، مفاتیح الشرائع، ج‌۱/۵۰:

«و الدرهم ستة دوانیق بالتفاق الخاصة و العامة و نص أهل اللغة»

[۱۲] . حائرى، سید على بن محمد طباطبایى،«ریاض المسائل (ط – الحدیثة)، ج‌۵/ ۷۰-۷۱:

«و الدرهم الذی قدّر به المقادیر الشرعیة هنا و فی القطع و الدیات و الجزیة ستة دوانیق علىٰ ما صرّح به الأصحاب، من غیر خلاف بینهم‌ أجده، بل عزاه جماعة منهم إلىٰ الخاصّة و العامة و علمائهم «۱»، مؤذنین بكونه مجمعاً علیه بینهم، و صرّح به أیضاً جماعة من أهل اللغة…»

[۱۳] . حائرى، سید على بن محمد طباطبایى، ریاض المسائل (ط – الحدیثة)، ج‌۱/۱۷۳:

«و الدرهم ستة دوانیق باتفاق الخاصة و العامة و نصّ أهل اللغة»

[۱۴] . الفقه – فقه الرضا؛ ص: ۹۵:

«و الوافی ما یكون وزنه درهما و ثلثا»

[۱۵] . الوافی؛ ج‌۱۰، ص: ۲۲۷:

« و قد كانت فی زمن رسول اللّٰه ص تحسب بالوقیة و كانت الوقیة أربعین درهما و الدرهم ستة دوانیق ثم صار الدرهم خمسة دوانیق و كانت الزكاة وزن ستة كما یستفاد من هذا الخبر و لعله صار فی زمن المنصور أقل من خمسة دوانیق و صارت الزكاة وزن سبعة»

[۱۶] . . حلّى، علّامه، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، تحریر الأحكام الشرعیة على مذهب الإمامیة (ط – الحدیثة)، ج‌۱/۳۷۱:

«الدراهم فی صدر الإسلام كانت صنفین:

بغلیة، و هی السود، كلّ درهم ثمانیة دوانیق؛ و طبریّة، كلّ درهم أربعة دوانیق؛ فجمعا فی الإسلام، و جعلا درهمین متساویین، وزن كل درهم ستّة دوانیق، فصار وزن كلّ عشرة دراهم سبعة مثاقیل بمثقال الذهب، و كلّ درهم نصف مثقال و خمسة، و هو الدرهم الّذی قدر به النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلم المقادیر الشرعیّة فی نصاب الزكاة و القطع و مقدار الدیات و الجزیة و غیر ذلك.»

[۱۷] . حلّى، علّامه، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، منتهى المطلب فی تحقیق المذهب، ج‌۸/۱۶۴:

«…و هو الدرهم الذی قدّر به النبیّ صلّى اللّه علیه و آله المقادیر الشرعیّة فی نصاب الزكاة، و القطع، و مقدار الدیات، و الجزیة و غیر ذلك.»

[۱۸] . كاشانى، فیض، محمد محسن ابن شاه مرتضى، الوافی، ج‌۱۰/۲۲۷

[۱۹] . نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن ،جواهر الكلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌۱۵/۱۷۷:

«…یمكن أن یكون تقدیر النبی (صلى الله علیه و آله) للزكاة بغیر لفظ الدرهم بل كان شی‌ء ینطبق على هذا الدرهم الحادث الذی قدروا به أئمة ذلك الزمان، كما هو واضح»

[۲۰] . نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الكلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌۱۵/۱۷۵-۱۷۶:

«…إذ لا إشكال عندنا فی أن العبرة بالوزن لا بالعد، و الإجماع بقسمیه علیه، و فی بعض‌ النصوص دلالة علیه، و الظاهر وجود الدرهم بهذا الوزن فی عصر النبی صلى الله علیه و آله…»

[۲۱] . ‌پیشین/۱۷۶.

[۲۲] . المقریزی،  تقی الدین، احمد بن علی، رسائل المقریزی/۱۶۲-۱۶۳؛

شذور العقود فی ذکر النقود/۱۳، و راجع الفصل الرابع من القسم الاول [العقد المنیر]/۶۲؛ النقود العربیة و علم النّمیات، الاب اَنَسْتاس ماریُّ الکِرْمِلیُّ البغدادی/۳۷-۳۸:

«فکان فیما صنع عبدالملک فی الدراهم، ثلاث فضایل:

الاولی، ان کل سبعة مثاقیل زنة عشرة دراهم.

و الثانیة، انه عَدَّل بین صغارها و کبارها، حتی اعتدلت، و صار الدرهم ستة دوانیق.

و الثالثة، انه موافق لما سَنّه رسول الله، صلی الله علیه و سلم، فی فریضة الزکاة، بغیر وکس و لا اشتطاط. قضت بذلک السنة، و اجتمعت علیهما الامّة

و ضبط هذا الدرهم الشرعی، المجمع علیه، انه کما مر، زنة العشرة منه، سبعة مثاقیل، و زنة الدرهم الواحد، خمسون حبة، و خُمْسا حبة من الشعیر، الذی تقدم ذکره آنفا.»

[۲۳] . ابو عبید، قاسم بن سلام، الاموال/۶۲۹-۶۳۰:

«قال أبو عبید: سمعت شیخا من أهل العلم بأمر الناس – كان معنیا بهذا الشأن – یذكر قصة الدراهم و سبب ضربها فى الإسلام، و قال: إن الدراهم التى كانت نقد الناس على وجه الدهر لم تزل نوعین: هذه السود الوافیة و هذه الطبریة العتق. فجاء الإسلام و هى كذلك. فلما كانت بنو أمیة و أرادوا ضرب الدراهم نظروا فى العواقب. فقالوا: إن هذه تبقى مع الدهر و قد جاء فرض الزكاة «أن فى كل مائتین أو فى كل خمس أواقى خمسة دراهم» و الأوقیة أربعون. فأشفقوا إن جعلوها كلها على مثال السود. ثم فشا فشوا بعد، لا یعرفون غیرها: أن یحملوا معنى الزكاة على أنها لا تجب حتى تبلغ تلك السود العظام مائتین عددا فصاعدا. فیكون فى هذا بخس للزكاة، و أشفقوا إن جعلوها كلها على مثال الطبریّة أن یحملوا المعنى على أنها إذا بلغت مائتین عددا حلت فیها الزكاة. فیكون فیها اشتطاطا على رب المال، فأرادوا منزلة بینهما یكون فیها كمال الزكاة من غیر إضرار بالناس، و أن یكون مع هذا موافقا وقت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم فى الزكاة.

قال: و إنما كانوا قبل ذلك یزكونها شطرین: من الكبار، و الصغار.

فلما أجمعوا على ضرب الدراهم نظروا إلى درهم واف، فإذا هو ثمانیة دوانیق و إلى درهم من الصغار. فكان أربعة دوانیق. فحملوا زیادة الأكبر على نقص الأصغر، فجعلوهما درهمین متساویین، كل واحدة ستة دوانیق «ثم اعتبروها بالمثاقیل ، و لم یزل المثقال فى آباد الدهر مؤقتا محدودا، فوجدوا عشرة من هذه الدراهم التى واحدها ستة دوانیق ثم اعتبروها بالمثاقیل تكون وزان سبعة مثاقیل سواء، فاجتمعت فیه وجوه ثلاثة: أنه وزن سبعة، و أنه عدل بین الصغار و الكبار، و أنه موافق لسنة رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم فى الصدقة، و لا وكس فیه، و لا شطط‍‌.

فمضت سنة الدّرهم على هذا، و اجتمعت علیه الأمّة، فلم تختلف أنّ‌ الدّرهم التام هو ستة دوانیق، فما زاد أو نقص قیل: درهم زائد و ناقص فالناس فى زكاتهم – بحمد اللّه و نعمته – على الأصل الذى هو السنة و الهدى، لم یزیغوا عنه، و لا التباس فیه.»

[۲۴] . ابن خلدون، مقدمة، (تحقیق: عبدالله محمد الدرویش)/۴۴۸-۴۴۹:

«فاعلم ان الاجماع منعقد منذ صدر الاسلام و عهد الصحابة و التابعین، ان الدرهم الشرعی هو الذی تزن العشرة منه سبعة مثاقیل من الذهب، و الاوقیة منه اربعین درهما، و هو علی هذا سبعة اعشار الدینار. و وزن المثقال من الذهب اثنتان و سبعون حبة من الشعیر. فالدرهم الذی هو سبعة اعشاره خمسون حبة و خُمُسا حبة. و هذه المقادیر کلها ثابتة بالجماع. فان الدرهم الجاهلی کان بینهم علی انواع اجودها الطبری، و هو اربعة دوانق. و البغلی و هو ثمانیة دوانق. فجعلوا الشرعیّ بینهما و هو ستة دوانق. فکانوا یوجبون الزکاة قی مئة درهم بغلیة،  و مئة طبریة خمسة درهم وسطا.

و قد اختلف الناس: هل کان ذلک من وضع عبدالملک، و اجماع الناس بعد علیه کما ذکرناه؟ ذکر المحققون من المتأخرین، لما یلزم علیه ان یکون الدینار و الدرهم الشرعیان مجهولین فی عهد الصحابة و من بعدهم مع تعلق الحقوق الشرعیة بهما فی الزکاة و الانکحة و الحدود و غیرها کما ذکرناه.

و الحق انهما کانا معلومی المقدار فی ذلک العصر لجریان الاحکام یومئذ بما یتعلق بهما من الحقوق»

[۲۵] . قلقشندی فی صبح الاعشی فی بحث النقود

[۲۶] . المقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم/۲۴۰.

[۲۷] . الدینار الاسلامی، ج ۱/۱۲، و ما ذکره ینطبق علی کون الدرهم وزن ستة دوانیق.

[۲۸] . [نشانی داده شده در کتاب المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام پیدا نشد. ولی در نشانی های زیر چرا]:

جزری، ابن اثیر،جامع الاصول، ج ۱/ ۴۴۱:

«وكان أهل المدینة یتعاملون بالدراهم عند مقدم رسول الله – صلى الله علیه وسلم – بالعدد، فأرشدهم إلى وزن مكة، وهو هذا الوزن المعروف، فی كل درهم ستة دوانیق، وفی كل عشرة دراهم، سبعة مثاقیل»

جزری، ابن اثیر ، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‌۴/۲۱۹:

«و درهم أهل مكة ستّة دوانیق، و دراهم الإسلام المعدّلة كلّ عشرة سبعة مثاقیل.

و كان أهل المدینة یتعاملون بالدّراهم، عند مقدم رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم علیهم، بالعدد، فأرشدهم إلى وزن مكة.»

ابن منظور، ابو الفضل، جمال الدین، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج‌۱۱/۶۰۵:

«و دِرْهمُ أَهلِ مكة ستة دَوانیق، و دراهم الإِسلام المعدَّلة كل عشرة دراهم سبعة مَثاقیل،

و كان أَهلُ المدینة یتَعاملون بالدراهم عند مَقْدَمِ سیدنا رسول الله، صلى الله علیه و سلم، بالعَدَدِ فأَرْشَدَهم إِلى وزن مكة»

طریحى، فخر الدین مجمع البحرین، ج‌۶/۶۲:

«و فی النهایة درهم أهل مكة: ستة دوانیق، و دراهم الإسلام المعدلة: كل عشرة سبعة مثاقیل.

و كان أهل المدینة یتعاملون بالدراهم عند مقدم رسول الله ص فأرشدوهم إلى وزن مكة.»

[۲۹] . جزری، ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر،؛ ج‏۴/۲۱۹:

«و درهم‏ أهل‏ مكة ستّة دوانیق‏، و دراهم الإسلام المعدّلة كلّ عشرة سبعة مثاقیل.

و كان أهل المدینة یتعاملون بالدّراهم، عند مقدم رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم علیهم، بالعدد، فأرشدهم إلى وزن مكة. »

[۳۰] . كلینى، محمد بن یعقوب، كافی (ط – دار الحدیث)، ج‏۱۰/۷۰۶:

«سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ: «سَاقَ‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِلى‏ أَزْوَاجِهِ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أُوقِیَّةً وَ نَشّاً، وَ الْأُوقِیَّةُ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً، وَ النَّشُّ نِصْفُ الْأُوقِیَّةِ عِشْرُونَ دِرْهَماً، فَكَانَ‏  ذلِكَ خَمْسَمِائَةِ دِرْهَمٍ».

قُلْتُ: بِوَزْنِنَا ؟ قَالَ: «نَعَمْ».»

[۳۱] . كاشانى، فیض، محمد محسن ابن شاه مرتضى، الوافی، ج‏۲۱/۴۴۹:

«أراد بقوله» بوزننا هذا» أن یكون كل درهم ستة دوانق، كما یظهر من حدیث ابن أبی یحیى الآتی. »

[۳۲] . نعمان بن محمد مغربى، ابن حیون، دعائم الإسلام، ج‏۲/۲۲۱:

«وَ عَنْ عَلِیٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: مَا نَكَحَ‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ ص امْرَأَةً مِنْ نِسَائِهِ إِلَّا عَلَى اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أُوقِیَّةً وَ نِصْفَ الْأُوقِیَّةِ مِنْ فِضَّةٍ وَ عَلَى ذَلِكَ أَنْكَحَنِی فَاطِمَةَ ع وَ الْأُوقِیَّةُ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً- قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع‏ وَ كَانَتِ الدَّرَاهِمُ یَوْمَئِذٍ وَزْنَ سِتَّةِ قَرَارِیطَ .»

[۳۳] . شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج‏۲۱/۲۴۷:

«عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی یَحْیَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: وَ كَانَتِ‏ الدَّرَاهِمُ‏ وَزْنَ‏ سِتَّةٍ یَوْمَئِذٍ. »

[۳۴] . كاشانى، فیض، محمد محسن ابن شاه مرتضى، الوافی، ج‏۲۱/۴۵۰:

« و روى حماد، عن إبراهیم بن أبی یحیى، عن أبی عبد اللَّه ع قال» و كانت‏ الدراهم‏ وزن‏ ستة یومئذ» .»

محقق شعرانی در حاشیهٔ کتاب وافی، نوشتهٔ فیض کاشانی،‌ در بیان روایت شریف می‌نویسد:

«سخن منصور: چگونه در این دوران زکات، هفت دِرهَم گردیده است؟

نویسندهٔ کتاب [فیض کاشانی] بر این معنی گرفته که: هفت دِرهَم، اندازهٔ واجب از زکات است. پس معنای پرسش این است که: رسول خدا (ص) در هر دویست دِرهَم، پنج دِرهَم زکات قرار داده، چگونه، اکنون هفت دِرهَم، گرفته می‌شود. و فحوا و معنای پاسخ این است که: هفت دِرهَم زکات در این زمان، برابر است با پنج دِرهَم، روزگار رسول اکرم (ص)

شیخ محمدحسن نجفی، در کتاب جواهر الکلام، سبب‌های دیگری از شماری از شارحان گزارش کرده که نیاز به یادآوری و ناتوان‌ساری آن‌ها نیست. و تفسیر نویسنده [فیض کاشانی] در نزد من درست نیست به سبب‌ها و دلیل‌هایی.

زیرا فریضه این بوده که، همیشه، پنج دِرهَم گرفته می‌شده است. و دِرهَم، در روزگار رسول خدا (ص)  شش دانگ نبوده است، بلکه این وزن برای دِرهَم در روزگار عبدالملک، پدید آمده و تا زمان منصور و پس از وی، مانده است. و نصاب چهل اوقیه نیست، بلکه پنج اوقیه است.

حدیث، در نزد من اجمال داشت، تا این‌که به رسالهٔ بلاذری دست یافتم و در آن روایت شده از حسن بن صالح بن حیّ، که گفت:

«دِرهَم‌های سکه‌زدهٔ غیر عربان، در بزرگی و کوچکی، گوناگون است. اینان دِرهَم‌هایی را سکه می‌زدند، به وزن یک مثقال. و وزن آن، بیست قیراط بود. و دِرهَم‌هایی را سکه می‌زدند، به وزن دوازده قیراط و دِرهَم‌هایی را سکه می‌زند، به وزن ده قیراط، نصف مثقال. و چون اسلام برآمد، در ادای زکات، نیاز افتاد به حالت میانه‌ای. بیست قیراط و دوازده قیراط و ده قیراط را گرفتند و رقم چهل و دو را به‌دست آوردند و برابر وزن یک‌سوم آن سکه زدند، و آن چهاده قیراط است. پس وزن دِرهَم عربی، چهارده قیراط است از دینارهای عزیز، پس وزن هر ده دِرهَم، گردید هفت مثقال. با این بیان، وزن یک‌صدوچهل قیراط، ‌هفت مثقال زَر است.»

و در این‌باره گفتنی است: نخستین کسی که دِرهَم هفت‌مثقالی  را سکه زد، حارث، پسر عبدالله، پسر ابی‌ربیعه، پسر مخزومی، در روزگار ابین زبیر بود.

بلاذری نیز گفته‌است:

«داود ناقد گفت: از استادان و بزرگان خودمان شنیدم که روایت می‌کردند مردمان باورمند از اهل حیره، ازدواج می‌کردند، بر مَهر و کابین صد، به وزن شش از آن‌را اراده می‌کردند: شصت مثقال دِرهَم، و بر صد، به وزن هشت مثقال، از آن اراده می‌کرده‌اند: هشتاد مثقال دِرهَم، و بر صد، به وزن پنج، از آن اراده می‌کردند: پنجاه مثقال دِرهَم، و بر صد، به وزن صد مثقال دِرهَم.»

از درنگ روی همهٔ این نمونه‌ها، به‌دست می‌آید: همانا مراد ایشان از بودن دِرهَم به وزن هفت، یعنی بر وزن هفت‌دهم دینار، همان مثقال، که در نزد اسلامیان، بیست قیراط، به‌شمار است و در نزد غیر اسلامیان، بیست و دو قیراط. و مثقال، وزن نگه‌داری‌شده و استوار است. و اختلاف و ناسانی در قیراط است. پس دِرهَم، ‌چهارده قیراط است و آن،‌ هفت‌دهم مثقال است. و وزن ده دِرهَم، برابر است، باهفت دینار.

بنابراین، فحوای پرسش منصور، همانا این است که: دِرهَم‌های به وزن هفت‌دهم مثقال، در روزگار رسول خدا (ص) نبوده است، پس چگونه حمل کرده‌اند نصاب نقره، که دویست دِرهَم است، و فریضه زکات که پنج دِرهَم است، بر دِرهَمی که وزن آن هفت‌دهم دینار است؟

فحوای پاسخ امام (ع) این است که: رسول خدا‌ (ص) حکم را بر دِرهَم قرار نداده، بلکه بر اوقیه قرار داده است. اوقیه، وزن شناخته‌شده‌ای است، در آن دگرگونی، به‌سبب دگرگونی وزن دِرهَم‌ها، راه نمی‌یابد. وزن دِرهَم‌، زیاد و کم می‌شود، اوقیه، همچنان بر وزن خود باقی می‌ماند. و آن [اوقیه] به وزن چهل دِرهَم، از دِرهَم‌هایی است که ده تای آن‌ها برابری می‌کند، با هفت مثقال. و مثقال، وزن دینار است که در دورهٔ جاهلیت و دورهٔ اسلامی، دستخوش دگرگونی نشده است. بنابراین، سزاوار است گفته شود: به‌درستی که امام (ع) از این پاسخ: «در هر چهل اوقیه، یک اوقیه» ارادهٔ نسبت کرده است و گرنه، نصاب، پنج اوقیه است و فریضه، یک‌هشتم اوقیه پس این نکته را دریاب. سپاس خدای را بر مهربانی‌اش.

[۳۵] . البستانی، دائرة المعارف، ج ۷/۶۷۰.

[۳۶] . .فیومى، احمد بن محمد،  المصباح المنیر فى غریب الشرح الكبیر للرافعى، ج‏۲/۱۹۳:

«…و قِیلَ كَانَ بَعْضُ الدراهمِ وَزْنَ‏ عِشْرینَ‏ قِیراطاً و تُسَمَّى وَزْنَ عَشَرَةٍ وَ بَعْضُها وَزْنَ خَمْسَةٍ وَ بَعْضُهَا وَزْنَ اثْنى عَشَرَ و تُسَمَّى وَزْنَ سِتَّةٍ فَجَمَعُوا مِنَ الأَوْزَان الثَّلَاثَةِ هذَا الْوَزْنَ فَكَان ثُلُثَهَا وَ یُسَمَّى وَزْنَ سَبْعَةٍ…»

[۳۷] . البیهقی، ابراهیم، المحاسن و المساوی/۳۴۲:

«…وتعمد إلى وزن ثلاثین درهماً عدداً من الثلاثة الأصناف التی العشرة منها عشرة مثاقیل وعشرة منها وزن ستة مثاقیل وعشرة منها وزن خمسة مثاقیل فتكون أوزانها جمیعاً واحداً وعشرین مثقالا…»

[۳۸] . بلاذری،احمد بن یحیی، فتوح البلدان/۴۴۷-۴۵۰:

«و قال غیر الحسن بن صالح: كانت دراهم الأعاجم ما العشرة منها وزن عشرة مثاقیل،و ما العشرة منها وزن ستة مثاقیل،و ما العشرة منها وزن خمسة مثاقیل فجمع ذلك فوجد إحدى و عشرین مثقالا فأخذ ثلثه و هو سبعة مثاقیل فضربوا دارهم وزن العشرة منها سبعة مثاقیل…[الی ان قال] و حدثنی داود الناقد،قال:سمعت مشایخنا یحدثون أن العباد من أهل الحیرة كانوا یتروجون على مائة وزن ستة یریدون وزن ستین مثقالا دراهم و على مائه وزن ثمانیة یریدون ثمانین مثقالا دراهم و على مائة وزن خمسة یریدون وزن خمسین مثقالا دراهم و على مائة وزن مائة مثقال…»

[۳۹] . المطرّزی، ناصر بن عبدالسید، المُغرِب فی ترتیب المعرِب، ج۱/۲۸۶:

«قوله:«المعتَبر من الدنانیر وزنُ المثَاقیل و فی الدَراهم وزنُ سَبعة»،قال الكَرْخی فی مختصره:و هو أن یكون الدرهمُ أربعة عشَر قیراطاً،و تكون العشرَةُ وزنَ سبعةِ مثاقیلَ، و المائتان وزن مائةٍ و أربعین مِثقالاً،و كانت الدراهم فی الجاهلیة ثِقالاً مثاقیلَ و خِفافاً طَبَریّةً،فلما ضُربت فی الاسلام جَمعوا الثقیلَ و الخفیف فجعلوهما درهَمین فكانت العشرة من هذه الدراهم المتخذة وزنَ سبعة مثاقیلَ»

[۴۰] . طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحكام (تحقیق خرسان)، ج‏۱/۱۳۶:

«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ حَفْصٍ الْمَرْوَزِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع‏ الْغُسْلُ‏ بِصَاعٍ‏ مِنْ مَاءٍ وَ الْوُضُوءُ بِمُدٍّ مِنْ مَاءٍ وَ صَاعُ النَّبِیِّ ص خَمْسَةُ أَمْدَادٍ وَ الْمُدُّ وَزْنُ مِائَتَیْنِ وَ ثَمَانِینَ دِرْهَماً وَ الدِّرْهَمُ وَزْنُ سِتَّةِ دَوَانِیقَ وَ الدَّانِقُ وَزْنُ سِتَّةِ حَبَّاتٍ وَ الْحَبَّةُ وَزْنُ حَبَّتَیْ شَعِیرٍ مِنْ أَوْسَاطِ الْحَبِّ لَا مِنْ صِغَارِهِ وَ لَا مِنْ كِبَارِهِ. »

[۴۱] . صدوق، محمّد بن على بن بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج‏۱/۳۴:

«قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع‏- لِلْغُسْلِ‏ صَاعٌ‏ مِنْ مَاءٍ وَ لِلْوُضُوءِ مُدٌّ مِنْ مَاءٍ وَ صَاعُ النَّبِیِّ ص خَمْسَةُ أَمْدَادٍ وَ الْمُدُّ وَزْنُ مِائَتَیْنِ وَ ثَمَانِینَ دِرْهَماً وَ الدِّرْهَمُ سِتَّةُ دَوَانِیقَ وَ الدَّانِقُ وَزْنُ سِتِّ حَبَّاتٍ وَ الْحَبَّةُ وَزْنُ حَبَّتَیْنِ مِنْ شَعِیرٍ مِنْ أَوْسَاطِ الْحَبِّ لَا مِنْ صِغَارِهِ وَ لَا مِنْ كِبَارِهِ»

[۴۲] . كاشانى، فیض، الوافی، ج‏۶/۳۱۴-۳۱۵:

«قال أبو الحسن موسى بن جعفر (ع): ‏ الغسل‏ بصاع‏ من ماء و الوضوء بمد من ماء و صاع النبی ص خمسة أمداد و المد وزن مائتین و ثمانین درهما و الدرهم وزن ستة دوانیق و الدانق وزن ست حبات و الحبة وزن حبتی شعیر من أوساط الحب لا من صغاره و لا من كباره.»

[۴۳] . طوسى، ابو جعفر، محمد بن حسن، الإستبصار فیما اختلف من الأخبار، ج‏۱/۱۲۱:

«أَخْبَرَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ حَفْصٍ الْمَرْوَزِیِّ وَ أَخْبَرَنِی الشَّیْخُ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ حَفْصٍ الْمَرْوَزِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع‏ الْغُسْلُ‏ بِصَاعٍ‏ مِنْ مَاءٍ وَ الْوُضُوءُ بِمُدٍّ مِنْ مَاءٍ وَ صَاعُ النَّبِیِّ ص خَمْسَةُ أَمْدَادٍ وَ الْمُدُّ مِائَتَانِ وَ ثَمَانُونَ دِرْهَماً وَ الدِّرْهَمُ سِتَّةُ دَوَانِیقَ وَ الدَّانِقُ وَزْنُ سِتَّةِ حَبَّاتِ وَ الْحَبَّةُ وَزْنُ حَبَّتَیْ شَعِیرٍ مِنْ أَوْسَاطِ الْحَبِّ لَا مِنْ صِغَارِهِ وَ لَا مِنْ كِبَارِهِ. »

[۴۴] . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۷۷/۳۵۰:

« مَعَانِی الْأَخْبَارِ لِلصَّدُوقِ، عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ مَعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارِ مَعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى الْأَشْعَرِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ حَفْصٍ الْمَرْوَزِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع‏ الْغُسْلُ صَاعٌ مِنْ مَاءٍ وَ الْوُضُوءُ مُدٌّ وَ صَاعُ النَّبِیِّ ص خَمْسَةُ أَمْدَادٍ وَ الْمُدُّ وَزْنُ مِائَتَیْنِ وَ ثَمَانِینَ دِرْهَماً وَ الدِّرْهَمُ‏ وَزْنُ‏ سِتَّةِ دَوَانِیقَ‏ وَ الدَّانِقُ سِتَّةُ حَبَّاتٍ وَ الْحَبَّةُ وَزْنُ حَبَّتَیْ شَعِیرٍ مِنْ أَوْسَاطِ الْحَبِّ لَا مِنْ صِغَارِهِ وَ لَا مِنْ كِبَارِهِ‏ . »

[۴۵] . مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، أوزان المقادیر/۱۳۹:

«اعلم أنه روى سلیمان بن حفص المروزی‌ عن أبی الحسن الرضا علیه السلام أن الصّٰاع خمسة أمداد، و المُدّ وزن مائتین و ثمانین درهما، و الدرهم وزن ستة دوانیق، و الدانق ستّ حبات، و الحبّة وزن حبّتین من شعیر من أوسط الحبّ لا من صغاره و لا من كباره»

[۴۶] . كاشانى، ملا حبیب الله شریف، توضیح البیان فی تسهیل الأوزان/۹۵:

«از روایت سلیمان بن حفص مروزى عن الرّضا ع چنان مستفاد مى‌شود كه دِرهَم هفتاد و دو حبه شعیر است زیرا كه فرمود و الدّرهم وزن ستّة دانق و الدّانق وزن ستّة حبّات و الحبّة وزن حبّتین من شعیر من اوسط الحب…»

[۴۷] . . بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، ج‌۱۲/۱۱۳- ۱۱۴:

«و هذا الخبر من مشكلات الأخبار و معضلات الآثار لاشتماله على مخالفات عدیدة لما علیه علماء الأمصار و ما وردت به الأخبار عن الأئمّة الأطهار (علیهم السلام): و منها- بیان قدر الصاع فإنه كما عرفت من الأخبار و به صرح جملة العلماء أربعة أمداد و هذا الخبر دل على أنه خمسة أمداد»

[۴۸] . مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، أوزان المقادیر/۱۳۴:

«الصاع أربعة أمداد، و هذا متفق علیه بین الخاصّة و العامّة، و یدل علیه أخبار صحاح كصحیحة الحلبی و صحیحة عبد الله بن سنان و صحیحة زرارة، لكنّهم اختلفوا فی المدّ…»

[۴۹] . مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۷۷/۳۵۰:

«أن الأخبار اختلفت فی تحدید الصاع‏ و المد و نقلوا الإجماع من الخاصة و العامة على أن الصاع أربعة أمداد »

[۵۰] . مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، أوزان المقادیر/۱۳۴:

«و اعلم أنهم اتفقوا على أن كل دانق وزنه ثمان حبات من أوساط الشعیر كما صرح به علماء الفریقین، و كذا ذكره صاحب كتاب الحاوی فی الحساب.»

[۵۱] . بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، ج‌۱۲/۱۱۴.

[۵۲] . حلّى، علّامه، حسن بن یوسف بن مطهر اسدى، منتهى المطلب فی تحقیق المذهب، ج‌۱/۳۰۹-۳۱۰:

«قال علماؤنا: یستحبّ الوضوء بمدّ … (الغسل بصاع من ماء، و الوضوء بمدّ من ماء، و صاع النّبیّ صلّى اللّه علیه و آله: خمسة أمداد، و المدّ: وزن مائتین و ثمانین درهما، و الدّرهم: وزن ستّة دوانیق، و الدّانق: وزن ستّ حبّات، و الحبّة: وزن حبّتین من شعیر من أوسط الحبّ لا من صغاره و لا من كباره).»

[۵۳] . حسینی مازندرانی، سید موسی، العقد المنیر، ج ۱/۷۶-۸۰ ، ۹۳، ۳۶۵-۳۶۶.

[۵۴] . مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۷۷/۳۵۰-۳۵۲.

[۵۵] . .مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، أوزان المقادیر/۱۳۹-۱۴۰.

[۵۶] . بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم ،الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، ج‌۱۲/۱۱۴:

«فظاهر الأصحاب الاتفاق على طرح هذا الخبر و كذا خبر سماعة لما عرفت من المخالفة للأخبار و كلام علماء الطرفین و كذا كلام أهل اللغة.»

[۵۷] . صدوق ( ره) در عیون اخبار الرضا، به‌شرح، این مطلب را نقل کرده است. ر.ک: ج۱/۱۷۹-۱۹۱، چاپ ۱۳۷۸ هـ ق. و طبرسی در احتجاج، به‌گونهٔ ناقص، نقل کرده است. ر.ک: ج ۲/۴۰۱-۴۰۴ چاپ ۱۴۰۳ هـ ق. مجلسی در بحار الانوار، به‌شر‌ح، ر.ک: ج۴/۹۵-۹۷، ج۴۹/۱۷۷-۱۷۹،ج۵۴/۵۷، چاپ ۱۴۰۳ هـ ق.

بر تو پوشیده نماند،‌ ما گرچه بنای کار را بر آن گذاردیم که به ترجمه و بیان راویانی که به روایت‌ها و نقل‌های ایشان گواهی جسته‌ایم، در این جز و جزءهایی که در پی آن می‌آیند، همانا بخش احکام از قسم سوم بپردازیم، همان‌سان که در مقدمهٔ بخش نخست وعدهٔ آن‌را دادیم، امّا در این‌جا بایسته دانستیم که جزء و شمّه‌ای از شرح حال این راوی [سلیمان بن حفص مروزی] را یادآور شویم، تا آگاهی به دست بیاید از آن‌چه دربارهٔ او گفته شده و روایت او؛ زیرا شناخت او، نقش تمام دارد در درستی استناد به آن‌چه از او در این‌جا روایت می کنیم.

پس می‌گوییم: مولی وحید بهبهانی در «تعلیقة علی منهج المقال» از این راوی یاد کرده که متن سخن او، بدین شرح است:

«سلیمان بن حفص مروزی، در روایت شناخته شده است، نه سلیمان بن جعفر مروزی، همان‌سان که پیش از این بیان شد. با این احتمال که راویانی به این نام باشند و این احتمال نیز وجود دارد که «ابن حفص» نام چند راوی باشد. بلکه این [سلیمان بن حفص بن مروزی] خالی از برتری نیست، بویژه با بودن «ابن جعفر» «ابن حفص»، چه‌بسا خالی از نزدیکی و یکی‌بودن نباشد. پس درنگ بورز.

جدّم [ملاصالح مازندرانی] گفته است: از عیون اخبار الرضا (ع) پیداست که سلیمان بن حفص مروزی، از علمای خراسان  و یگانهٔ ایشان، و وی بحث کرده با امام رضا (ع)، و به حق برگشته است. و مکاتبه‌هایی با امام جواد و امام عسکری (ع) داشته است. و چه‌بسا، به ذهن من می‌رسد، [آن راوی مشهور: سلیمان بن حفص مروزی، با سلیمان بن حفصی که با امام رضا ع) به مناظره پرداخته است] دو کس باشند: زیرا برای سلیمان بن حفص مشهور، روایاتی از امام کاظم (ع) در دسترس است. گرچه ممکن است سلیمان بن حفص مروزی پیش از مناظرهٔ با امام رضا (ع) باورمند به حق و راه روشن بوده: امّا از روی تقیّه، با امام رضا (ع) به مناظره پرداخته باشد. به هر حال، از ظاهر کلام صدوق بر می‌آید که ایشان به ثقه بودن وی، باور داشته است.»

محقّق داماد [میر داماد] گفته است:

«شیخ طوسی، سلیمان بن حفص را از اصحاب امام هادی (ع) یاد کرده و نیک‌حالی و نیک‌عقیدتی وی از عیون اخبار الرضا، آشکار می‌شود.»

و شیخ صدوق در کتاب امالی، در گاهِ نقل روایت صحیح از سلیمان بن حفص مروزی از امام کاظم (ع) گفته است:

«از این روایت روشن می‌شود که او موافق است.»

و شیخ صدوق، در عیون، در روایت صحیحی از او:

«گفت: بر امام ابی الحسن موسی، علیه السلام، وارد شدم و اراده کردم، از حجّت بر مردم، پس از خود ایشان بپرسم. امام، پیش از من، سخن آغازید و فرمود:

ای سلیمان، علی ، پسر من، وصیّ من، و حجّت بر مردمان است، پس از من.

تا این‌که فرمود:

پس شهادت بده برای او به این مطلب، نزد شیعهٔ من.»»

در روایت صحیح، ابراهیم بن هاشم از سلیمان بن حفص مروزی،‌ نقل می‌کند که گفت:

«هارون الرشید، امام موسی بن جعفر (ع)‌ را دستگیر کرد… در حالی‌که از دوران امامت آن حضرت، سی‌و پنج ماه، سپری شده بود. آن حضرت، با بیان روشن، به امامت فرزندش علی‌ بن موسی، پس از خودش، اشاره فرمود.»

یادآور می‌شوم: مولی وحید بهبهانی، ‌بخشی از روایتی را که از عیون اخبار الرضا نقل کرده فروگذارده است و سلیمان بن حفص، پس از سخن خود: اراده کردم از امام موسی بن جعفر (ع)  از حجت پس از خودشان بپرسم، گفت: امام به من نظر افکند و این‌سان آغاز به سخن فرمود:

«حجت پس از من، شایسته‌ترین فرزندم است. اگر پس از من زنده بودی گواهی بده به او در نزد شیعهٔ من و کسانی که اهل ولایت من هستند. آنان را بیاگاهان از جانشین من.»

مامقانی درتنقیح المقال گفته است:

«از کسی نکوهش و طعن و کنایه‌ای دربارهٔ سلیمان بن حفص مروزی نرسیده است. مولانا محمدتقی مجلسی، در شرح استبصار، او را امین و درخور اعتماد، دانسته است  و آن بهبودبخشی و اصلاح حال اوست، بدون سخن ناسازگار. و به این اعتماد و امین دانستن، سخن خود امام(ع)  یاری می‌رساند، آن‌جاکه فرموده است: «گواهی بده به این سخن ، نزد شیعهٔ من.» اگر عادل و فرد درخور اعتماد و شهادت‌اش پذیرفته نبود، چگونه امام از او می‌خواهد که گواه سخن‌اش بر امامت امام رضا (ع) باشد. و باقی نکته‌هایی را که از وحید بهبهانی دریافتی تأیید کنندهٔ ثقه بودن راوی اوست.

علّامهٔ طباطبایی، به آن‌چه که سلیمان بن حفص  مروزی، به تنهایی در باب فَرَج،‌ روایت کرده، جامهٔ عمل پوشانده است. [تا این‌که مامقانی گفته است:]

این دلالت می‌کند بر اعتماد علّامه طباطبایی بر روایت راوی. روشن‌تر این است که خبر این راوی را در ردیف خبرهای صحیح برشماری و اگر از آن سر باز زنی، دور نیست که در جایگاهی قرار بگیرد که بگوییم، بی‌گمان و بی‌شبهه امامی است. آن‌چه دربارهٔ او دریافتی، ستایشی است که او را در مرتبهٔ بالاتری از نیکی قرار می‌دهد . پس گزیری نیست جز اعتماد به روایت او.»

اردبیلی، در جامع الرّواة، از او، و راویانی که از او روایت کرده‌اند، یاد کرده است. ر.ک: ج۱/۳۳۷ و معجم رجال حدیث، ج۹/۲۵۴، رقم ۵۴۳۸ :

«سلیمان بن حفص = سلیمان مروزی.

المروزی: روایت کرده از شخصی، از علی بن محمّد، از شماری از اصحاب از امام. کامل الزّیارات، باب ۹۷ در زیارت حسین بن علی (ع)  حدیث ۷.»

با این بیان، سلیمان بن حفص، از کسانی است که به روایت او ، اعتماد شده است که شرح آن در جلد سوم خواهد آمد. ان شاء الله.

[۵۸] . طوسى، ابو جعفر، محمد بن حسن، الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، ج‌۱/۱۲۲:

«یَجُوزُ أَنْ یَكُونَ ذَلِكَ إِخْبَاراً عَمَّا كَانَ یَفْعَلُهُ النَّبِیُّ ص إِذَا شَارَكَ فِی الِاغْتِسَالِ بَعْضَ أَزْوَاجِهِ»

[۵۹] . مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط – بیروت) ، ج‏۷۷/۳۵۶:

«الثانی ما ذكره والدی العلامة رفع الله مقامه حیث حمل خبر المروزی على الصاع الذی اغتسل به رسول الله ص مع زوجته إذ هو قریب من صاعین بالتحدید المشهور و یكون النقص للاشتراك‏ »

[۶۰] . طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحكام (تحقیق خرسان)، ج‏۱/۳۷۰:

{الفقیه، ج۱/۲۳ و فیه 🙁 قال أبو جعفر اغتسل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله).}

«الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَنَّهُمَا قَالا:

تَوَضَّأَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِمُدٍّ وَ اغْتَسَلَ بِصَاعٍ ثُمَّ قَالَ اغْتَسَلَ هُوَ وَ زَوْجَتُهُ بِخَمْسَةِ أَمْدَادٍ مِنْ إِنَاءٍ وَاحِدٍ

قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ لَهُ كَیْفَ صَنَعَ هُوَ

قَالَ بَدَأَ هُوَ فَضَرَبَ بِیَدِهِ بِالْمَاءِ قَبْلَهَا وَ أَنْقَى فَرْجَهُ ثُمَّ ضَرَبَتْ فَأَنْقَتْ فَرْجَهَا ثُمَّ أَفَاضَ هُوَ وَ أَفَاضَتْ هِیَ عَلَى نَفْسِهَا حَتَّى فَرَغَا فَكَانَ الَّذِی اغْتَسَلَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) ثَلَاثَةَ أَمْدَادٍ وَ الَّذِی اغْتَسَلَتْ بِهِ مُدَّیْنِ وَ إِنَّمَا أَجْزَأَ عَنْهُمَا لِأَنَّهُمَا اشْتَرَكَا جَمِیعاً وَ مَنِ انْفَرَدَ بِالْغُسْلِ وَحْدَهُ فَلَا بُدَّ لَهُ مِنْ صَاعٍ.»

[۶۱] . كلینى، محمد بن یعقوب،  الكافی (ط – الإسلامیة)، ج‏۳/۲۲:

«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ غُسْلِ الْجَنَابَةِ كَمْ یُجْزِئُ مِنَ الْمَاءِ فَقَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَغْتَسِلُ‏ بِخَمْسَةِ أَمْدَادٍ بَیْنَهُ‏ وَ بَیْنَ صَاحِبَتِهِ وَ یَغْتَسِلَانِ جَمِیعاً مِنْ إِنَاءٍ وَاحِدٍ.»

[۶۲] . طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحكام (تحقیق خرسان)، ج‏۱/۱۳۷:

{  ( ۳۸۳)- الاستبصار ج ۱ ص ۱۲۲.}

« الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) یَغْتَسِلُ‏ بِصَاعٍ‏ وَ إِذَا كَانَ مَعَهُ بَعْضُ نِسَائِهِ یَغْتَسِلُ‏ بِصَاعٍ‏ وَ مُدٍّ.»

[۶۳] . مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، اوزان المقادیر/۱۴۱:

«و قد ظهر من الخبر الأول و الثالث أن النقصان من الصاعین لأجل الاشتراك، بل نقول: الثلاثة الأمداد التی اغتسل رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بها لا تقصر عن الصاع المشهور بكثیر»

– بحارالانوار، ج ۷۷/۳۵۶:

«فقد ظهر من الأول و الثالث أن النقصان‏ من‏ الصاعین‏ لأجل الاشتراك بل نقول الثلاثة الأمداد التی اغتسل بها رسول الله لا تتفاوت مع الصاع المشهور بكثیر…»

[۶۴] . مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى ، بحار الأنوار (ط – بیروت) ، ج‏۷۷/۳۵۶-۳۵۷:

«فقد ظهر من الأول و الثالث أن النقصان من الصاعین لأجل الاشتراك بل نقول الثلاثة الأمداد التی اغتسل بها رسول الله لا تتفاوت مع الصاع المشهور بكثیر و یمكن الجمع بین خبر سماعة و سائر الأخبار أیضا بهذا الوجه إذ التفاوت بین الثلاثة الأمداد التی وقعت فی هذا الخبر و بین الصاع الذی یظهر من خبر سماعة لیس إلا بقدر سبعة مثاقیل شرعیة على بعض الوجوه و مثل هذا التفاوت لا یعتد به فی أمثال تلك المقامات التی بنیت على التخمین و التقریب بل قلما لا تتفاوت‏ المكاییل و الموازین و المیاه خفة و ثقلا بمثل هذه الأقدار.»

[۶۵] . و قال فی بعض تلک الاحادیث: «الفَرَق: ستة اقساط» و فی الهامش: «الفَرَق: ستة عشر رطلا بالعراقی».

[۶۶] . ابی عبید ‌القاسم بن سلام، الاموال/۶۱۷:

قال: حدثنا إسماعیل بن إبراهیم عن أبى ریحانة عن سفینة قال:

«كان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم یغتسل بالصاع و یتطهر [پاورقی: منظور وضو است ] بالمد» قال إسماعیل: أو قال «و یطهره المد».

[۶۷] . ابی عبید ‌القاسم بن سلام، الاموال، /۶۱۹:

«قال: حدثنا عبد اللّه بن صالح عن اللیث عن یونس عن أبى شهاب قال: «بلغنا أن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم كان یغتسل فى قدح من الجنابة یسع الفرق. قال: و ذلك الیوم نحو خمسة أمداد.»»

[۶۸] . ابی عبید ‌القاسم بن سلام، الاموال، /۶۱۸:

«قال: حدثنا كثیر بن هشام عن جعفر بن برقان عن الزهرى عن عروة عن عائشة قالت: «كنت أغتسل أنا و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم من إناء واحد، و هو الفَرَق۱»»*

————————-

۱. رواه البخارى و مسلم. و الفرق ستة عشر رطلا بالعراقى.

*     ابی عبید ‌القاسم بن سلام، الاموال، دارالفکر، نرم افزار نور.

– قال: و حدثنا ابن بكیر و عبد اللّه بن صالح عن اللیث عن شهاب عن عن عروة عن عائشة قالت: «كان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم یغتسل فى قدح – و هو الفرق – و كنت أغتسل أنا و هو من إناء واحد».

[۶۹] . ابی عبید ‌القاسم بن سلام، الاموال، /۶۱۹:

«قال: و حدثنا یحیى بن سعید عن موسى بن عبد اللّه قال: كنت عند مجاهد فأتى بإناء یسع ثمانیة أرطال، أو تسعة، أو عشرة. فقالت: قالت عائشة «كان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم یغتسل بمثل هذا».»

[۷۰] . ابی عبید ‌القاسم بن سلام، الاموال، /۶۲۰-۶۲۱:

«قال أبو عبید: فجاءت هذه الأحادیث فى الغسل بألفاظ‍‌ یتوهم السامع أنها مختلفة المعانى لاختلاف لفظها. و لیست كذلك، و لكن المعنى فیها كلها إنما یدور على وقتین من الماء أقصاهما ثمانیة أرطال، و أدناهما صاع، و هو خمسة أرطال و ثلث. و سائر هذه الأحادیث إنما ترجع إلى أحدهما، لا یخلو من ذلك لمن عرفه.

فكان غسله صلّى اللّه علیه و سلم إنما یتردد فی ما بین هذین الوقتین على قدر ما یحضره من الماء، غیر أنه لا ینتقص من الصاع. و هو خمسة أرطال و ثلث، و لا یزید على صاع و نصف، و هو ثمانیة أرطال.

[۷۱] . ابی عبید ‌القاسم بن سلام، الاموال، /۶۲۰-۶۲۱:

«و أما الذى ذكر فیه الأمداد الخمسة، یغتسل بها وحده، فهو مثل الأحادیث التى ذكرناها فى الغسل بالصاع، و الوضوء بالمد. و ذلك أنه كان یتوضأ قبل الغسل بمد. ثم یغتسل بعد ذلك بالصاع، و هو أربعة أمداد. فتلك خمسة لاغتساله خاصة.»

[۷۲] . شیخ حُرّ عاملی آن‌را در باب پنجاه از باب‌های وضو، روایت کرده است، از رویهٔ آشکار سخن برمی‌آید، راوی روایت، سماعة بن مهران بن عبدالرحمن کوفی است، به این نشان که زرعه، در این خبر، از او روایت می‌کند.  کاظمی در ممیزات و اردبیلی در جامع الرواة یادآوری کرده‌اند که: زرعة بن محمد، از سماعه، بسیار روایت می‌کند، بدین شرح:

۱. سماعه واقفی است. این نظر شیخ طوسی و مفید است. و از این دو گروهی پیروی کرده‌اند. لیک در بین اینان، کسانی هستند، با این که سماعه را واقفی می‌دانند، به روایت او عمل کرده‌اند، مانند محقّق در معتبر، آن‌جا که گفته است:

«گرچه [سماعه] واقفی است، لیک مورد اعتماد است. اگر خبر او از معارض سالم باشد، به آن عمل می‌شود.»

۲. او، دوازده امامی و مورد اعتماد است.‌ این مطلب از ظاهر سخن نجاشی فهمیده می‌شود. نجاشی، چندین‌بار از مورد اعتماد بودن وی، سخن گفته و از واقفی‌بودن وی سخن به میان نیاورده است، با این‌که روشن است، روشِ نجاشی این نیست که در شرح حال شخصی که فطحی، یا واقفی مذهب است، به تأیید و درستی خبر وی بسنده کند، بلکه وی، روی هر دو انگشت می‌گذارد و به بیان روشن هم از مسلک راوی سخن می‌گوید و هم از ثقه بودن او.

گروهی، غیر از نجاشی، به‌روشنی، به ثقه‌ و مورد اعتماد بودن سماعه اشاره کرده‌اند، مانند: علّامه در خلاصه، محقّق در معتبر – همان سخن که پیش از این، آن را دریافتی – علّامه مجلسی در وجیزه و غیر ایشان.

یادآوری: در این‌جا که به ترجمهٔ سماعه اشاره کردیم، به خاطر نیاز شدیدی بود که به شناخت او داشتیم. شرح سخن دربارهٔ وی در بخش سوم، که برای ترجمه ویژه گردیده، خواهد آمد. اگر خدا بخواهد

[۷۳] . طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحكام (تحقیق خرسان)، ج‏۱/۱۳۶:

«…عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الَّذِی یُجْزِی مِنَ الْمَاءِ لِلْغُسْلِ فَقَالَ اغْتَسَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِصَاعٍ وَ تَوَضَّأَ بِمُدٍّ وَ كَانَ‏ الصَّاعُ‏ عَلَى‏ عَهْدِهِ‏ خَمْسَةَ أَرْطَالٍ وَ كَانَ الْمُدُّ قَدْرَ رِطْلٍ وَ ثَلَاثِ أَوَاقٍ. »

[۷۴] . قمّى، صدوق، محمّد بن على بن بابویه، معانی الأخبار/۲۴۹:

«باب معنى الصاع و المد و الفرق بین صاع الماء و مده و بین صاع الطعام و مده»

[۷۵] . بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، ج‌۱۲/۱۱۵:

«و الأظهر فی الجواب و إن لم یهتد إلیه سوى شیخنا الصدوق من الأصحاب هو ما یظهر منه (قدس سره) فی كتاب معانی الأخبار من الفرق بین صاع الغسل و صاع الفطرة، حیث قال (باب معنى الصاع و المد و الفرق بین صاع الماء و مده و بین صاع الطعام و مده)»

[۷۶] . قمّى، صدوق، محمّد بن على بن بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج‌۱/۳۴.

[۷۷] . .پیشین، ج‌۲/۱۷۶.

[۷۸] . بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، ج‌۱۲/۱۱۵:

«ثم ذكر روایة المروزی و روایة الهمدانی المتقدمة و هی الأولى الدالة على أن الصاع ستة أرطال بالمدنی و تسعة بالعراقی المشعرة من حیث ذلك بكون الصاع أربعة أمداد لأن المد رطل و نصف بالمدنی و رطلان و ربع بالعراقی، و ظاهره حمل روایة المروزی على صاع الماء و روایة الهمدانی على صاع الطعام و بذلك یندفع عنه ما أورد علیه فی كتاب من لا یحضره الفقیه من إیراده روایة المروزی فی باب الغسل الدالة على أن الصاع خمسة أمداد و إیراده فی زكاة الفطرة من الكتاب روایة الهمدانی المتقدمة الدالة على أن الصاع أربعة أمداد مع ما یظهر من كلامه فی أول كتابه من الإفتاء بما یرویه فیه.»

[۷۹] . مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى ، بحار الأنوار (ط – بیروت) ، ج‏۷۷/۳۵۳-۳۵۵:

«…الاعتبار و النظر یقتضی‏ الاختلاف‏  إذ معلوم أن الرطل‏ و المد و الصاع كانت فی الأصل مكاییل معینة فقدرت بوزن الدراهم و شبهها صونا عن التغییر الذی كثیرا ما یتطرق إلى المكاییل و معلوم أن الأجسام المختلفة یختلف قدرها بالنسبة إلى كیل معین فلا یمكن أن یكون الصاع من‏الماء موافقا للصاع من الحنطة و الشعیر و شبههما فلذا كان الصاع و المد و الرطل المعتبر فی الوضوء و الغسل و أمثالهما أثقل مما ورد فی الفطرة و النصاب و أشباههما لكون الماء أثقل من تلك الحبوب مع تساوی الحجم كما هو المعلوم عند الاعتبار فظهر أن هذا أوجه الوجوه فی الجمع بین الأخبار.»

[۸۰] . مترجم: نظر ایشان را مبنی بر  این که: این اختلاف شایسته پذیرش است؛ چرا که صاع آب از صاع طعام سنگین تر است، در رسالهٔ اوزان المقادیر نیافتیم.در حالی که ایشان (مازندرانی) بر این نظرند که استدلال مجلسی در جمع بین اخبار در اوزان المقادیر  همان است که در بحار بیان کرده است

[۸۱] . نراقى، مولى احمد بن محمد مهدى، مستند الشیعة فی أحكام الشریعة، ج‌۹/۱۶۵:

«…أنّ الصاع مكیال معیّن، و من البدیهیّات أنّ الأجسام المختلفة یختلف قدرها بالنسبة إلى مكیال معیّن، و لا یمكن أن یكون الصاع من الماء موافقا للصاع من الحنطة و الشعیر و شبههما، فیكون الصاع من الماء- كما هو مورد الروایة الأخیرة- أثقل من الصاع من الطعام، كما هو مورد الصحاح و الروایتین السابقة .. و لذا فرّق الصدوق فی معانی الأخبار بین صاع الماء و صاع الطعام.

[۸۲] . و آن، خبری است که شیخ حُرّ عاملی، در وسائل الشیعه، باب ۵۰ از باب‌های وضو، از زراره، از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود:

«رسول خدا (ص) به یک مد وضو می‌گرفت و به یک صاع غسل می‌کرد. مدّ، یک رطل و نیم است و صاع، شش رطل»

شیخ گفته است:

«منظور از شش رطل، رطل مدینه است. و صاع، به رطل عراقی، شش رطل است.»

شیخ یوسف بحرانی در حدائق گفته است:

«و لازمهٔ آن [صاع برابر رطل مدنی شش رطل و عراقی نُه رطل] چهار مُدّ بودن صاع است.

[۸۳] . نراقى، مولى احمد بن محمد مهدى، مستند الشیعة فی أحكام الشریعة، ج‌۹/۱۶۵-۱۶۶:

«أقول: هذا التوجیه كان حسنا لو لا أنّ المدّ أیضا كالصاع مكیال معیّن، و لكنّ الظاهر- كما صرّح به فی الحدائق، ناقلا عن بعض مشایخه- أنّ كلا من المدّ و الرطل و الصاع مكیال معیّن، فلا یختلف.

هذا، مع أنّ صحیحة زرارة المتقدّمة واردة فی صاع الماء أیضا.

و منه یظهر ما فی التوجیه بحمل الاختلاف على تعدّد الصاع للنبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، فإنّ كلا من صحیحة زرارة و روایة المروزی واردة فی صاع غسل النبیّ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، فتأمّل.»

[۸۴] . بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، ج‌۱۲/۱۱۶:

«و أما باقی الإشكالات فی الخبر فلا أعرف للجواب عنها وجها و لم أقف على من تعرض للجواب عنها بل قل من تعرض لذكرها و هی مرجوعة إلى قائلها»

[۸۵] . طوسى، محمد بن الحسن، الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، ج‌۱/۱۲۱-۱۲۲:

«قَوْلُهُ ع فِی هَذَا الْخَبَرِ الصَّاعُ خَمْسَةُ أَمْدَادٍ وَ تَفْسِیرُ الْمُدِّ بِرِطْلٍ وَ ثَلَاثِ أَوَاقٍ مُطَابِقٌ لِلْخَبَرِ الَّذِی رَوَاهُ زُرَارَةُ لِأَنَّهُ فَسَّرَ الْمُدَّ بِرِطْلٍ وَ نِصْفٍ فَالصَّاعُ یَكُونُ سِتَّةَ أَرْطَالٍ وَ ذَلِكَ مُطَابِقٌ لِهَذَا الْقَدْرِ فَأَمَّا تَفْسِیرُ سُلَیْمَانَ الْمَرْوَزِیِّ الْمُدَّ بِمِائَتَیْنِ وَ ثَمَانِینَ دِرْهَماً فَمُطَابِقٌ لِلْخَبَرَیْنِ لِأَنَّهُ یَكُونُ مِقْدَارُهُ سِتَّةَ أَرْطَالٍ بِالْمَدَنِیِّ وَ یَكُونُ قَوْلُهُ ع خَمْسَةُ أَمْدَادٍ‌ وَهْماً مِنَ الرَّاوِی لِأَنَّ الْمَشْهُورَ مِنْ هَذِهِ الرِّوَایَةِ أَرْبَعَةُ أَمْدَادٍ»

[۸۶] . بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، ج‌۱۲/۱۱۲.

[۸۷] . نشانی پیدا نشد.

[۸۸] . بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم،  الحدائق الناضرة فی أحكام العترة الطاهرة، ج‌۱۲/۹۰-۹۱:

«و اعلم أنهم اتفقوا أیضا على أن كل دانق وزنه ثمان حبات من أوساط حب‌ الشعیر كما صرح به علماء الفریقین  فالدرهم حینئذ ثمان و أربعون شعیرة و الدینار ثمان و ستون شعیرة و أربعة أسباع شعیرة. إلا أنا قد اعتبرنا ذلك بالشعیر الموجود فی زماننا لأجل استعلام كمیة صاع الفطرة بصنج البحرین فوجدنا فی ذلك نقصانا فاحشا عن الاعتبار بالمثاقیل الشرعیة و هی الدنانیر، و الظاهر أن حبات الشعیر المتعارفة سابقا كانت أعظم حجما و أثقل وزنا من الموجود فی زماننا.»

[۸۹] . حسینی مازندرانی، سید موسی،  العقد المنیر، ج۱/۲۶۵-۲۶۸.

[۹۰] . كلینى، محمد بن یعقوب، كافی (ط – دار الحدیث)، ج‏۷/۳۷-۴۱:

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنِ الْحَسَنِ‏ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْمِیثَمِیِّ، عَنْ حَبِیبٍ الْخَثْعَمِیِّ، قَالَ:

كَتَبَ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ إِلى‏ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ- وَ كَانَ عَامِلَهُ عَلَى الْمَدِینَةِ- أَنْ یَسْأَلَ أَهْلَ الْمَدِینَةِ عَنِ الْخَمْسَةِ فِی الزَّكَاةِ مِنَ الْمِائَتَیْنِ: كَیْفَ صَارَتْ وَزْنَ سَبْعَةٍ وَ لَمْ‏ یَكُنْ هذَا  عَلى‏ عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ؟ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَسْأَلَ فِیمَنْ یَسْأَلُ‏  عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْحَسَنِ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ.

قَالَ: فَسَأَلَ‏  أَهْلَ الْمَدِینَةِ، فَقَالُوا: أَدْرَكْنَا مَنْ كَانَ قَبْلَنَا عَلى‏ هذَا، فَبَعَثَ إِلى‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ، فَسَأَلَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْحَسَنِ‏ ، فَقَالَ كَمَا قَالَ‏  الْمُسْتَفْتَوْنَ‏ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ، قَالَ‏ : فَقَالَ: مَا تَقُولُ یَا أَبَا  عَبْدِ اللَّهِ؟

فَقَالَ: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ جَعَلَ فِی كُلِّ أَرْبَعِینَ أُوقِیَّةً ، أُوقِیَّةً، فَإِذَا حَسَبْتَ ذلِكَ‏ ،

كَانَ عَلى‏  وَزْنِ سَبْعَةٍ، وَ قَدْ كَانَتْ وَزْنَ سِتَّةٍ، كَانَتِ‏  الدَّرَاهِمُ‏  خَمْسَةَ دَوَانِیقَ‏ ».

قَالَ حَبِیبٌ: فَحَسَبْنَاهُ، فَوَجَدْنَاهُ كَمَا قَالَ، فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ، فَقَالَ:

مِنْ أَیْنَ أَخَذْتَ هذَا؟

قَالَ: «قَرَأْتُ فِی كِتَابِ أُمِّكَ فَاطِمَةَ».

قَالَ: ثُمَّ انْصَرَفَ، فَبَعَثَ إِلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ: ابْعَثْ إِلَیَّ بِكِتَابِ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ.

فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «إِنِّی إِنَّمَا أَخْبَرْتُكَ أَنِّی قَرَأْتُهُ، وَ لَمْ أُخْبِرْكَ أَنَّهُ عِنْدِی».

قَالَ حَبِیبٌ: فَجَعَلَ مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ یَقُولُ لِی: مَا  رَأَیْتُ مِثْلَ هذَا قَطُّ.  »

[۹۱] . حسینی مازندرانی، سید موسی،  العقد المنیر، ج ۱

دکمه بازگشت به بالا