سخن هفتهموضوع‌نامک

سخن نخست ۳۷

 

 

 

 

 

 

درنگریستن دقیق و ژرف به جام جان، آیینهٔ تمام‌نمای وجود، بازشناسی چهرهٔ حقیقی، چهره‌ای که انسان، در همهٔ آنات زندگی، بایستی فراروی داشته باشد و به گرته‌برداری از آن بپردازد و چهرهٔ بیرونی خود را با آن برابر، همسان و هماهنگ سازد و بنگارد، رسالتی است که انسان، بر عهده دارد.

انسان، آفریدهٔ برگزیده است. برگزیده شده، تا برگزیند و در پرتو گزینش‌گری، به معماری خود بپردازد و جامعه‌ای که بناست در آن روزگار بسپرد.

گسترهٔ گزینندگی او، بَس‌گسترده است. همهٔ ساز و نهادها و آن‌چه در پی‌ریزی، برافرازی و استوارسازی این بناهای سترگ، خود و جامعه، به‌کار می‌آید، در همهٔ گاه‌ها، در اختیار او گذارده شده است.

در نگارستان وجود، کِلک نگارگری، به خواست و ارادهٔ نگارگر ازل، برابر گوهر انسان در آفرینش، در دستِ خود اوست.

در این کارگاه، چهرهٔ خود را، خود می‌نگارد، رسم‌گری رسم و راه زندگی، از اندیشه خود او می‌تراوَد. خود اوست رقم‌زنندهٔ سعادت و شقاوت خویش.

در اطلس و نقشه‌نامهٔ جهان درون، خط‌ها، طرح‌ها  و نقشه‌هایی رسم گردیده است که او را، اگر به‌درستی، در آن‌ها درنگ وَرزَد و گوش جان را وادارد به نیوشیدن موسیقای درون و نواهای آهنگین، سَخته و سنجیدهٔ آن، راه می‌نماید که چِسان و با چه سازوبرگی به چهرهٔ حقیقی خود دست‌یابد و آن‌را بنگارد.

درنگریستن دقیق و ژرف به جام جان، آیینهٔ تمام‌نمای وجود، بازشناسی چهرهٔ حقیقی، چهره‌ای که انسان، در همهٔ آنات زندگی، بایستی فراروی داشته باشد و به گرته‌برداری از آن بپردازد و چهرهٔ بیرونی خود را با آن برابر، همسان و هماهنگ سازد و بنگارد، رسالتی است که انسان، بر عهده دارد.

رسالتی که به روشنی مرز و برجستگی او را از دیگر جانداران می‌نمایاند.

انسان، با پیاده‌سازی و انجام این رسالت، و ایستادن در برابر جام جان‌نمای خود، اریکهٔ انسانی خود را در آفرینش می‌افرازد.

او جست‌وجوگرانه، حقیقت‌جویانه، به فرمانی که از کانون همیشه‌شعله‌وَر درون، در همه سویه‌های جان‌اش پرتو می‌افکند، به تماشای جام جانِ خویش می‌پردازد و خودِ حقیقی خود را بی هیچ غبار و آمیغی، روشن و رَخشان می‌بیند و به چشم حقیقت‌بین خود، غبارها، کاستی‌ها و کژی‌ها را در گاهِ هماهنگ‌سازی چهرهٔ بیرونی و درونی، درمی‌یابد و به گوش جان می‌نیوشد، برای بِرون‌شد از وادی غبارها، کاستی‌ها و کژی‌ها و درون‌شد به وادی انسانیت، راهی جز تراز‌سازی چهرهٔ بیرونی، با چهرهٔ حقیقی، جبلی و بازتاب‌یافته در آیینهٔ تمام‌نمای جان، در همه روزان زندگی ندارد و آنی نباید از این رسالت مهم و سرنوشت‌ساز سرپیچد و سرگرم پروریدن جسم گردد و میدان‌دادن به بُعد حیوانی.

شوق و انگیزهٔ بالا برای پاسِ جهان درون و اورنگ فرمانروایی جان و ایستادگی خردورزانه و با شور و نشور، در برابر جان‌شکاران و میدان‌دادن به جان‌های جان‌افروز، جوشش درونی است.

هر انسانی که چشمه‌ساران سرزمین جان او نخوشیده باشند، در این آوردگاه، میان‌دار خواهد بود، و آگاهانه و هشیاران، یسار و یمین آوردگاه را دیده‌بانی می کند ، می‌پاید، بنیان‌های آن‌ها را استوار می‌سازد، تا دستخوش شبیخون‌های گاه و بی‌گاه نگردد.

انسان، توان و هنر و چیره‌دستی ساخت و افراشتن پایه‌های انسانی خود را دارد و جامعه‌ای که جان او را جان بخشد، بپرورد و پاس بدارد.

این توان، جِبِلّی است، با زمینه‌‌سازی، انگیخته می‌شود، بروز می‌یابد، قد می‌افرازد و شکوفان می‌گردد.

پایدارنگه‌داشتن این شوق، انگیزه و جوشش درون، برای معماری دقیق بنای وجود و جامعه‌ای که بتواند این گوهر را در صدف خود بپرود و بِرَخشاند، از نیرو و توان و قدرتی برمی‌آید که با شوق، انگیزه،‌ جوشش و کشش درون، از یک چشمه و یک کانون، سرچشمه و پرتو گرفته باشد.

هماهنگی، همخوانی و هم‌جنسیِ نیروی برپادارنده، حرکت‌دهنده و انگیزاننده، با توانایی‌ها، جوشش‌ها، انگیزه‌ها و کشش‌های درون، کار را به سامان می‌رساند و قدرت و توان شگفت انسان را که در کانِ وجود او نهفته است، آشکار می‌سازد.

هر نوا، موسیقا و آهنگی که با نوا و آهنگ تارهای وجودِ انسان، هماهنگ نباشد، و با یک زخمه، این هم‌آوایی، گوش را ننوازد و در دل، شور نینگیزد، توان انگیزانندگی انسان را نخواهد داشت و در جان او شور نمی‌آفریند، تا آهنگ راه کند و دشواری‌ها را به جان بپذیرد و در سنگلاخ و خارستان‌ها را بر خود آسان سازد.

مکتب، آیین و و راه و روشی، توانایی انگیزانندگی و برپادارندگی انسان را دارد و راه‌بلدِ راه‌های پر پیچ و خمِ فراروی اوست که برابر اطلس و نقشه‌نامهٔ سرزمین وجود انسان، برنامه‌ها، آیین‌ها و راه و روش‌های آن، سامان یابیده باشد و در نقشه‌خوانی و به نقطه‌نقطه و خط‌خطِّ نقطه‌ها و خط‌هایی که در نقشه‌نامه و اطلس وجود انسان رسم گردیده، چیرگی و دانشِ ویژه و پرتوگرفته از ماوراء طبیعت داشته باشد؛ زیرا که در طبیعت و در ساحَتِ چیرگی‌ها، مهارت‌ها، تجربت‌ها و دانش‌های بشری، این‌چنین توانی،‌نمی‌توان سراغ داشت.

جهانِ درون، شگفتی‌ها و رازهایی دارد، که با هر گشوده‌شدن روزَن و دریچه‌ای به سوی آن‌ها، افق‌هایی از این جهان، پدیدار می‌گردد؛ افق‌هایی که با پدیدارشدن آن‌ها، بهره‌ای از روح و روان و نیازهای روحی و روانی، کشش‌ها و انگیزه‌های انسان آشکار می‌شود.

این آشکارشدگی، راه را برای برنامه‌ریزها و تدبیرگری‌های بهروزی‌آفرین و پایندانِ کمال و تعالی انسان فراهم می‌سازد.

ادارهٔ انسانی انسان، جداسازی او از زندگی حیوانی، ‌بستگی دقیق به سیر آفاقی و انفسی جهان درون انسان دارد؛ سیری که اوج‌ها و فرودها، توانایی‌ها و کاستی‌های او را بنمایاند و راه را به روشنی، برای برنامه‌ریزی و قانون‌گذاری هموار سازد.

برنامه‌ریزی و قانون‌گذاری برای انسان، بدون این سیر و نگاه همه‌سویه و ژرف، به زوایای جهان درون و آگاهی از آن‌چه در این جهان، آن‌به آن می‌گذرد، جزر و مَدهایی که گاه‌گاه در دریای کران‌ناپیدای وجودِ او پدید می‌آید، ناممکن است.

کشف و فرانمایی جهانِ درون، پی‌بردن به شگفتی‌ها و رازهای آن، جاذبه‌ها و گیرایی‌های معنوی، انگیزه‌ها، توان‌های زیر و زَبَرگر، دگرگون‌آفرین و… برای بنیان‌گذاری بنای سعادت، ساختن امروز و فردا و فرداهای انسان، گزیرناپذیر است.

هیچ اندیشهٔ توانا، آفرینش‌گر، آینده‌ساز و افق‌گشایی در این عرصه، ره به جایی نمی‌برد، مگر این‌که، به‌روشنی به زاویه‌هایی از این جهانِ رازآگین، پی ببرد و به دالان‌های تودرتوی آن، راه‌یابد و به نقطه‌ای که این جهان، از آن دامن می‌گستراند، دست‌یابد.

بسیار نِحلَه‌ها، مکتب‌ها و اندیشه‌ورزان، در این سوی و آن سوی عالم،‌در درازای تاریخ، قَد افراشته و داعیهٔ شناخت انسان را داشته‌اند و توان ساختن و افراشتن پایه‌های جامعه و جهانِ در شأن و درخورِ جایگاه او، اما دیری نپاییده، ناآگاهی از ژرفای دریای وجودِ انسان و کرانه‌های ناپیدا و ساحَت‌های دور از دسترس آن، زورق سرگردان اندیشه‌شان را گرفتار جزر و مَدها و طوفان‌های سهمگین دریای ناشناختهٔ ‌وجود انسان ساخته و دَرهم شکسته است. جهانِ انسان، برای انسان،‌ ناشناخته است؛ نه از شگفتی‌های آن آگاهی دارد، نه از جزر و مَدهایی که هر آن، در دریای وجودِ انسان،‌هنگامه‌ای را رقم می‌زنند.

همراه‌شدنِ با هنگامه‌آفرینی‌های دریای وجود انسان، برای جهت‌ و سامان‌دهی و بهره‌برداری درست از آن‌ها در راستای تعالی و رشد انسان و شکوفایی توان‌های او گزیرناپذیر است.

امری که جز با شناخت کُنه  و گوهرِ انسان، به‌حقیقت نمی‌پیوندد.

تا گوهر انسان، همانا بازتابندهٔ انسانیّتِ انسان و خواسته‌های روحی او ، شناخته نشود و دنیایِ روح او، کشف نگردد و انگیزش‌هایی که روح برای انسان پدید می‌آورد، به‌روشنی کالبَدشکافی نشوند، نمی‌توان کانون قانون‌گذاری گرمابخش و روشنی‌افزایی را برای او، شعله‌ور ساخت و انسان را پیرامون آن کانون گِرد آورد و از سرماهای استخوان‌سوز و تاریکی‌های زمین‌گیرساز و افسردگی‌آور، رهایی بخشید.

دنیای انسان، دنیایی که در آن باید بِزیَد و ارکان زندگی را برافرازد، تنها دنیای جسمانی نیست که با برآوردن خواسته‌ها، آبادسازی و آراستن آن، کار به پایان برسد و انسان در جایگاهی بایسته و شایسته که در شأن اوست، بایستد.

شأن و جایگاه بایستهٔ انسان، با میان‌داری و حکمروایی بی‌حدّ و مرز غریزه، به حقیقت نمی‌پیوندد. میان‌داری بی‌مهار غریزه، روزگار را بر انسان، تیره و تار می‌سازد و شأن و جایگاه انسانی او را پایین می‌آورد و سبب می‌شود آستانِ بلند کرامت او آسیب ببیند و از بلندای انسانیت فرو افتد.

این مقوله، مقوله‌ای نیست که هر نِحلَه، مکتب و اندیشه‌ورزی، آن‌را به‌درستی درک کند و دریابد و با برنامه و هدف‌مند، در این ساحَت حرکت کند.

مکتب‌ها و داعیه‌داران انسان‌شناسی، بیش‌تر بر مَدار، آسه و مِحور دنیای جسمانی و مادّی به شناسایی انسان و رصد خواسته‌ها و نیازهای او می‌پردازند و اگر پای بر قانون‌گذاری و برنامه‌ریزی می‌فشرند و کاستن از درد و رنج او، برای این دنیاست و بس.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جامعه‌ای که بتواند با تکیه بر پُشتوارهای فکری پُرکشش و میدان‌آرایی که دارد و نیروهای نیرومندِ فکرافراز خود، در این میدان بزرگ، میان‌داری کند، بی‌گمان،‌خوش خواهد درخشید و بر گشایندگان دروازه‌های مرگ، ‌ارّابه‌رانان تباهی، نیروهای شیطانی توان‌فرسا، دَمدَمه‌‌گر، خرافه‌گستر، خردبرانداز و هوشیاری‌زدا، چیره خواهد گردید

 

 

 

 

 

جامعه‌های زنده و بهره‌مند از زلال حیات، از آن‌روی زنده‌اند و از چشمه‌‌سارهای حیات دَمادَم بهره‌ می‌برند، که این آیینه‌های رَخشا را همه‌گاه فراروی دارند و نقطه‌نقطه و زاویه‌زاویهٔ زندگی‌های درهم‌کوبیده‌شده را، در آن به‌تماشا می‌ایستند و خردمندانه، هوشیارانه و فرجام‌اندیشانه، خود را می‌سنجند و تراز می‌سازند

امّا اگر دقیق و باریک‌اندیشانه درنگ شود و زوایای قضیه به بوتهٔ بررسی گذارده شود، به‌روشنی، دریابیده می‌شود که بهره‌مند‌شدنِ بی‌کم‌وکاستِ انسان از دنیای مادّی و میان‌داری تمام‌عیارِ غریزه، آرامش‌ را به جانِ او نمی‌ریزد و پیاپیوسته،‌با همهٔ برخورداری‌ها و جولان‌گری‌های غریزه، همچنان احساس ناآرامی، بی‌قراری و نیازمندی می‌کند. همیشه و در همه‌آن، با جانِ ناآرام، شایق پرواز و شکستن قالب‌های مادّیِ روبه‌روست.

با «جان»ی روبه‌روست که از غریزه فرمان نمی‌گیرد، حکمروای دیگری بر آن چیره است، ‌به جهان دیگر،‌پیوسته است و همه‌آن در اندیشهٔ فرودآیی به آبشخورها و برکه‌های زلال آن و لبالَب‌شدن از جام جان‌افزای آن جهان.

از دیگرسوی، ناگفته نماند جهانِ درون، با جهان بُرون و جسمانی، دَرهم آمیخته است. انسان، با هر دو جهان، پیوستگیِ ژرف دارد و با یکی از آن‌ها بدون دیگری، یا کم‌بهایی به دیگری، نمی‌تواند زیستِ سالم و ترازمندی داشته باشد.

انسان، گزیری ندارد جز این‌که از جهانِ مادّی و توانِ غریزیِ خود بهره ببرد، نیرو بگیرد، توان خود را بالا ببرد، خردمندانه و هُشیارانه، برابر تربیت انسانی و نقشهٔ راه، نیروی غریزه را در برافراشتن ارکان زندگی سالم و انسانی، به‌کار بندد و راه سرکوبی و مهار نابخردانهٔ آن‌را در پیش نگیرد که بسیار آسیب‌زننده است.

بهره‌گیری درست و بِخردانه از غریزه و دنیای مادّی که انسان را در صدف خود می‌پرورد، رشد می‌دهد، نیرو و توان او را می‌افزاید و زمینه‌ها را برای اوج‌گیری معنوی و سالم‌ماندن مرکز و کرانه‌های جهانِ درون از گزندها، آسیب‌ها و ناکارامدی‌ها، آماده می‌سازد، به‌هیچ‌روی با دنیای معنی، جهان درون، پیام‌ها، فرمان‌ها و راه‌هایی که می‌گشاید، ناسازگاری ندارد.

انسان، با شناخت این دو جهان، بَهای لازم به هر یک، و حرکت بر مَدارِ درست و برابر نقشه‌نامهٔ همیشه‌ فراروی و در اختیار، هماهنگ با نِدایی که همه‌آن به گوش جان می‌نیوشد، و توانی که در گزینش‌گری و آفرینندگی دارد، می‌تواند خود و دنیای در شأن و درخور و جایگاه انسانی خود را بسازد.

برای او، در این تلاش و فراخیزی بزرگ و سِیر دقیق و همه‌سویه در خط‌خطِّ نقشه‌نامه، افق‌هایی روشن و گشوده می‌شوند، که این سنّت، قانون و قاعدهٔ حاکم بر جهان است.

تلاشِ ترازمند، برابر سنّت‌ها و قانون‌های حاکم بر هستی، ‌نتیجه‌بخش و افق‌گشاست.

چه تلاشی نتیجه‌بخش‌تر و افق‌گشاتر از تلاشی که انسان برای شناخت و دَریابی جایگاه حقیقی و انسانی خود انجام می‌دهد.

انسانِ تلاش‌گری که به جست‌وجوی خویشتنِ خویش می‌پردازد و کشف و فرانمایی نقطه‌نقطهٔ جهان درون و رازها، نیازها و جهت‌گیری‌های آن، روشن است که به روشنایی خواهد رسید و سپیده‌ به روی او چهره خواهد گشود و خورشیدِ انسانیت از مشرق جان‌اش برخواهد دَمید.

انسان‌ها، گروه‌ها و جامعه‌هایی که بر بام گیتی فرا رفته و دنیا را روشن کرده و دگرگونی‌های پی در پی آفریده‌اند، بنیادگران هدف‌مندی بوده‌اند که در گاهِ بنیادگری خود و جامعه، آینده رَخشا، زیبا و چشم‌نواز خود را دیده و از شمیمِ آن سرمست و حال خوشی پیدا کرده‌اند؛ از این روی، بر آن شده‌اند این نور و بوی خوش را به همه‌سوی عالم بیفشانند و ببیزانند.

حقیقت‌گرایان، پاسخ‌گویان به ندای درون، رایَت‌افرازان مَنِش‌ها، سلوک‌ها  و رفتارهای والای انسانی، مهربانانه، انسان‌دوستانه و خِردوَرزانه، در دوره‌دوره و برهه‌برههٔ زمان، در گرویدن به کاروان‌های نور و روشنایی، ‌پیشگام بوده‌اند.

اینان، از رصدگاه جهان درون، همه‌گاه، کرانه‌های جهان را در کانون رصد خود قرار می‌دهند، تا ستارگانی را که بر‌می‌دَمند، تاریکی‌ها را می‌شکافند، آسمان‌ را به زمین پیوند می‌زنند، پیام‌های آسمان را در جهان درون، برق‌آسا، بازتاب می‌دهند، به تماشا بنشینند و در پرتو آن‌ها، جهانی از نور را برای خود پدید آورند، جهانی با برخورداری و بهره‌مندی از زیبایی‌ها، شکوه‌ها و اوج‌های دو جهان، جهان درون و جهان بیرون، زیر بارش‌های آسمان.

اینان،‌ نخستین گروندگان به رسولان الهی‌اند؛ همانا دعوت‌گران به درنگ‌ورزی، غوررَسی و سیر در جهان درون، و پاک و به ‌دور از آلایندگی‌ها نگه‌داشتن آن؛ زیرا که لُبّ و لُبابِ پیام، راه‌ و روش، ساز و نهاد و دنیایی را که این گشایندگان درهای آسمان، چهرهٔ آن‌را رسم می‌کنند و می‌نگارند، با آن‌چه در نگارستان و جویبارهای دنیای درون خود، نگاریسته  و جاری و ساری می‌بینند، هماهنگ و همسو می‌یابند و سرچشمه‌گرفته از یک چشمه‌سار.

در آیینهٔ جان خود، به‌روشنی می‌دیدند، دنیایی را که رسولان الهی، در تلاش‌اند سنگِ بنای آن‌را بگذارند ، با آن‌چه در ژرفای جان‌شان، بازتاب دارد، از زیبایی‌ها، شکوه‌ها، آراستگی‌ها و دلاویزی‌ها، از یک خامه می‌تراوند، دامن می‌گسترند و عطر می‌بیزند و جهان و جهانیان را در شمیم خود فرو می‌برند، خامهٔ سرشت‌نگارِ اَزل.

سرشت‌نگارِ اَزَل، او که سرشت یکایک آدمیان را نگاریسته و نگارستان باشکوه، ‌چشم‌نواز و روح‌انگیز در درون آنان پدید آورده است، رسولانی را دوره‌به‌دوره، برانگیخته و نقشه‌نامهٔ چِسانیِ ساختن بنای شگفت انسان و جامعه‌ای که جان او را در دل صدف خود بپرورد، در اختیار آنان گذارده است و با این فرمان که بایِست بسازید و ارکان انسان و جامعهٔ‌ انسانیِ تراز را برافرازید و در این حرکت و دگرگون‌سازی، کار را به‌گونه‌ای پیش ببرید که انسان به خویشتنِ خویش بازگردد و او را برانگیزانید تا به جام جان‌نمای خویش، بنگرد، جامی که به زیبایی، روشنی و همه‌سویه، ذرّه‌ذرّه و جای‌جای سرزمین وجودِ او را فرادید می‌گذارد و نیازهای آن‌را باز می‌گوید و چِسانی فرود‌آوری این مرغ‌ بلند‌پرواز را به برکهٔ زلال و جوشان وَحی.

انسان، با درک این حقیقت که این چشم‌اندازهای زیبا و دلارام، شورها و شوق‌ها، پیام‌های روح‌بخش و هنگامه‌آفرین، فراخوانی‌های فراخیزاننده که در نهاد او رسم گردیده، بازتاب دارند و همه‌آن پرتو می‌افشانند، تاریکی را می‌شکافند و سپیده را می‌گشایند و او را به سرچشمهٔ خورشید، ره می‌نمایانند، به اراده و به خامهٔ سرشت‌نگار اَزل، نگارِ نگار، و با نَفحَه‌های او، در جان او جان گرفته، نقش بسته و جاری شده‌اند، به تکاپو، جست‌وجو و درنگ‌ورزی برمی‌خیزد، تا دریابد که این دستِ توانا و سرشت‌نگارِ بی انباز و بی‌مانند، چِسان بناست، بنای جهان برون را بریزد و گنبد زَبَرجَدین آن‌را برافرازد، ‌تا جهان گسترده، کمال‌خواه و زیبایی‌جوی درون را در آغوش جان و گاهوارهٔ خود بپرورد،‌ خواسته‌ها و نیازهای آن‌را برآورد و زمینه‌های بده‌بستان این دو اقلیم را فراهم سازد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خودارزیابی، سره‌گری، ‌برآورد توانایی‌ها و ناتوانایی‌ها، رصد پدیده‌های اثرگذار دور و نزدیک، دگرگون‌سازها و زیر و زَبَرکننده‌های پیدا و ناپیدا، درونی و بیرونی،‌ علّت‌ها و سبب‌ها و نیروهای کارامدساز و ناکارمدساز، فرصت‌ها و تهدیدها، از ویژگی‌های جامعهٔ زنده است

با پیوند و بده‌بستان همه‌گاهی این دو اقلیم، و دَرهم‌آمیختگی آن‌ها، انسان الهی، پا به عرصه وجود می‌گذارد، همو که هدف آفرینش است و جهان برای او آراسته و آذین بسته شده است.

این جهان زیبا، با نفحه‌های الهی او زنده می‌ماند، زندگی می‌بخشد، دَمادَم آغوش پُرمِهر خود را می‌گشاید و گاهواره‌های خود را برای پروریدن انسان تراز، جهان‌آرا، جهان‌بان و جهان‌ساز، آماده می‌سازد.

این، همان هدف والایی است که رسولان الهی، همه‌گاه در پی به‌حقیقت‌پیوستن آن بوده‌اند. توجّه‌دادن انسان، به جهان فراخیزانندهٔ درون و پیوند دقیق و همه‌سویهٔ آن، با جهانی که برابرِ رسالت الهی باید بسازند و ارکان آن‌را برافرازند.

برافراشتن پایه‌ها و استوانه‌های جهان بَرین، جهانی که انسان به‌گونه‌ای سرشتاری، به فرود‌آیی در آبشخورها، برکه‌ها و چشمه‌سارهای زلال، ناب و بی‌آمیغ آن، علاقه‌مند است، انقلاب  بزرگ، گسترده و نورانی انبیایی است.

انبیاء، دوره‌به‌دوره، برانگیخته شده‌اند، تا برای جان‌ها جهانی درخور بسازند، نموگاه و گاهواره‌ای که در آن، ریشه بدوانند، آرامش یابند، بشکفند، شکوفان شوند، قدبرافرازند و دامن بگسترانند.

پی و بنیاد این جهان، از خشت و گل نیست، آمیخته‌ای است از عنصرهای وَحیانی و سرشت تعالی‌خواه، حقیقت‌جو، روی‌آورِ دَمادم به حق، و دامن‌گیر و روی‌گردانی پیاپیوسته از ناراستی‌ها و ناحقیقت‌ها، دوگانه‌بینی‌ها و دوگانه‌پرستی‌ها.

آن‌گاه که جهان سرشتاری و وَحیانی، به استواری پا بگیرد و از مشرق جان‌ها بَردَمد،‌ پی‌ریزی جهان مادی، برای زیست سالم و انسانی، در دستور کار قرار می‌گیرد.

جهانی که افزون بر برآورده‌شدن نیازهای معنوی، همانا بُنلادها و بنیان‌های انسانیت انسان، بدون آسیب به جام بلورین معنی، نیازها و خواسته‌های طبیعی، غریزی و مادّی او، که لازمهٔ ادامهٔ حیات است،‌خردمندانه در چهارچوب آموزه‌های وَحیانی و پیام‌های سرشتاری، برآورده شود.

انبیاء، برانگیخته شده‌اند، تا برانگیزانند، خِرَدها را بیدار سازند و انسان‌را به آن‌چه برای بیدارسازی و بیدارنگه‌داشتن خِرَد باید به کار بندد، رهنمون شوند و زمینه‌های رشد و شکوفایی آن‌را فراهم سازند.

تمام دستورها، آیین‌ها و برنامه‌هایی که انبیای الهی، به دستور حق تعالی، ابداع کرده‌ و در مزرعهٔ دل‌ها، جاری‌ و ساری‌ساخته‌اند، انسان‌مدارانه و در راستای تعالی اوست و بهره‌مندی از توانایی که اورنگ و تخت و دیهیم خِرد را به‌درستی، پاس بدارد و از این جایگاه و رصدگاه، آن‌به‌آن، به رصدِ جهان درون، همّت گمارد و به شناسایی دقیق پیوندگاه این جهان با جهان برون بپردازد و راه‌های هماهنگی پیامبرِ درون و پیامبرِ برون را در خود بیابد و بنمایاند.

تا این راه‌شناسی، به حقیقت نپیوندد و انسان به بارگاه حقیقی انسانی خود بار نیابد و گسترهٔ رسالت خود را به درستی نشناسد، نمی‌تواند به معماری خویش و جامعهٔ درخور زیست شایسته، مؤمنانه و خِرَدورزانه، قد افرازد.

شناخت پیوندگاه سرنوشت‌ساز جهان درون و برون،‌ و پیونددادن این دو جهان و بهره‌گیری درست و سازنده از این پیوند، رسالت انسانیِ انسان است.

رسالتی که با جست‌وجو برای دست‌یابی به گوهر رَخشان خود، جداشدگی هشیارانه و خِرَدورزانه از کمند غریزه و به کمند خویش درآوردن آن، پامی‌گیرد و قامَت‌ می‌افرازد.

او، برابر نقشهٔ روشن و دقیقِ گشوده‌شده در جهان درون، و نداهایی که در گوش جان‌اش پیوسته ارتعاش می‌یابند و واگویه می‌شوند، بایستی گام در راه بگذارد، تا به دیدارگاه، جایِ به هم پیوستن این دو دریا برسد و دَرهم‌آمیختن موج‌ها را که بس‌باشکوه می‌نماد، به تماشا بایستد و به آرامش جاودان دست‌یابد.

انسان، در پرتو نیرویی که در نهاد او نهاده شده است، اگر فراخیزد،‌ غُل و زنجیرهای زمین‌گیرساز را از هم بَردَرَد، می‌تواند حصارهای بلند و رخنه‌ناپذیر شب را برچیند و خود را به سپیده‌دَمان برساند، روزگار پر از روشنایی و سپیده‌ بر فراز سپیده، جایی که سعادت انسان، دَمادم از مشرق آن بر‌می‌دَمد.

این پویه و تلاش پیاپیوسته، رَخت‌کشیدن از تاریکی به روشنایی و خود را به دَمیدن‌گاه خورشید رساندن و نمودن، رسالت اوست؛ رسالتی که آنی نباید بر زمین بماند و غبار زمانه بر آن فرو نشیند که بس‌زیان‌بار است و زمینه‌ساز گسترش بَهیمیّت و آخورزدگی و آوارشدن نکبت‌ها بر زندگی او.

سعادت، نیک‌روزی و بهروزی، از مشرقِ جانِ مردمان و ملّت‌هایی هر بامدادان بر‌می‌دَمد، که همه‌گاه، در جست‌وجو باشند و پویه، و در کار رَخت‌کشیدن از روشنایی‌ای به روشنایی دیگر، برای آموزیدن، تجربت‌اندوزیدن و توان‌یابیدن، تا آن‌ هنگامه‌ای را که در جهانِ کران‌ناپیدای درون‌شان شورانگیزانه بپاست، در جهانِ برون، بازتابانند، جلوه‌گر سازند و رایَت‌های آن‌را برافرازند. و در پرتو نهادِ همیشه‌ناآرام و گوهر رَخشان وجود خود، جهان بیرون را از سکون و سکوت و رخوت به‌در آرند و هیمنهٔ شب را دَرهم شکنند و مشعل‌های روز را در جای‌جای آن برافروزند.

از دیگرسوی، شوربختی و شوم‌روزگاری بر مردمان و ملّت‌هایی می‌تازد و خیمه و خَرگاه آنان را به آتش می‌کشد و خاکسترنشین‌شان می‌کند که رخوت، بی‌انگیزگی و دل‌مُردگی بر ارکان وجود آنان رخنه کند و شور و توان هنگامه‌آفرینی را از ساحَت وجودشان بزداید و در چنبرهٔ جهل سیاه گرفتار آیند و ندانند از چه جهان شورانگیز و روشنایی‌آفرینی برخوردارند و از چه آتش‌زنه‌ها و قَبَس‌هایی، که هم می‌توانند کانون‌هاو مشعل‌های زندگی خود را با آن‌ها بگیرانند و برافروزند و هم جهانی را از تاریکی و زمهریر به‌در آورند و به آن روشنی و گرمی بخشند.

آگاهی انسان از جهان درون، مایه‌ها، عنصرها، بنیادها و سرچشمه‌های سعادت و کمال و به‌حقیقت پیوستن انسانیت او، از سویی و از دیگر سوی، آگاهی از نیروهای پرکشش غریزی و بهیمی که روح او را به سوی خود می‌کشند، از پرواز باز می‌دارند و به اسارت تن در می‌آورند و تن را به فربه‌سازی خود وا می‌دارند، گذرگاه‌های دشوار را به سوی جهان انبیایی می‌گشاید و زمینه‌ها را برای دست‌یابی و ورود به جهان انبیایی فراهم می‌سازد.

این آگاهی از شورانگیزی‌ها، جزر و مدها و سپیده‌گشایی‌های جهان درون و نقشی را که آن گرایش‌های نابِ انسانی، می‌توانند در ساختن و برافراشتن پایه‌های زیبا و چشم‌نواز جهان برون بیافرینند و در انسان دگرگونی‌های ژرف پدید بیاورند و او را به قدافرازی و رویارویی علیه زندگی حقیرانهٔ بَهیمی وادارند، در پی الهام‌های رَبّانی و راهبری حکیمانه و بخردانهٔ پیامبرانِ جهانِ برون، پا می‌گیرد.

انسان‌ها، خود، بدون الهام‌های ربّانی و راهی که رسولان الهی از تاریکی به روشنایی می‌شکافند و مشعل‌هایی که فراراه آنان بر می‌افروزند و تلاش‌های همه‌سویه‌ای که در بیدارسازی خِردها دارند، نمی‌توانند به چَکاد این آگاهی‌های اثرگذار و هنگامه‌آفرین دست‌یابند و از نسیم روح‌انگیز و حیات‌بخش آن بهره ببرند و از آن بلندا، در جهانِ بیرون، نقش بیافرینند.

انسان، همهٔ توان‌ها، مایه‌ها و عنصرهای گذر از تاریکی‌ها و وادی‌های هراس‌انگیز را دارد و می‌تواند با این پشتوانه‌ها و برپادارنده‌ها، راه به زندگی تراز و سالم بگشاید.

امّا نیرویی که باید این توان‌ها، مایه‌ها و عنصرهای زیرو زبرکننده را به او بنمایاند، راه‌های بهره‌‌برداری را فراروی او بگشاید، نَفَس قُدسی است، حیات‌بخش و شور و نشور‌آفرین.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بالابردن توان درک و فهم و چِسانی بهره‌گیری از خرد خود و دیگران و آشناشدن با راه‌ها و بی‌راهه‌هایی که پیشینیان، پیموده‌اند، نیازی است گزیرناپذیرِ زندگی انسانی، و انسان، با اتّکای به خود نمی‌تواند آن‌ها را برآورَد و گزیری ندارد جز این‌که برای اعتلای روح و روان و توان‌مندسازی خود برای گام‌نهادن در این راه و نتیجه‌گیری‌های لازم، در آستان وَحی، رحل افکند و نیوشندهٔ پیام‌هایی باشد که از آن آستان بلند، به کوی جان‌اش می‌وزد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حکمروایی دینی و وَحیانی، نه‌یعنی حکمرانی شماری و فرمانبرداری بی‌چون و چرای گروه‌گروه انسان‌ها؛ یعنی کارسازی در جزء‌جزء و زاویه‌زاویه حکمروایی.

از بارگاه قدس الهی، دوره‌به‌دوره، نَفَس‌هایی برای بَردَمیدن حیات، شور و نشور، بر بلندای سینهٔ انسان‌ها، فرود می‌آیند و بر کانون‌های وجود انسان می‌دَمند و آتشِ فِسرده و در خاکستر فرو رفتهٔ آن‌ها را شعله‌ور می‌سازند و با شعله‌ورسازی آتش این کانون‌ها،‌ جهان را از سرماهای استخوان‌سوز و تاریکی‌های خِردپَریش می‌رهانند.

انسان، در زیر بارش الهام‌های ربّانی، رفتارهای تراز انسانی را از رفتارهای ناتراز و ناهماهنگ با سرشت انسانی، بازمی‌شناسد.

این بارش، همه‌گاهی است. انسان اگر جامِ جان خود را به وادی‌های آتشناک و سوزان نیفکند، و با رفتارهای ناسرشت‌مند، خود را از کأس ناب الهام‌های ربّانی، محروم نکند، فجور و تقوا را به‌روشنی می‌بینند و راه را از بی‌راه باز‌می‌شناسد و به فجور، پشت می‌کند و به تقوا، راه روشن حق، روی می‌آورد.

سخن‌ها و رفتارها، اِنذارها و هشدارها، بیم‌ها و امید‌های رسولان الهی، از سنخِ الهام‌هایی است که همه‌گاه، به کوی جانِ انسان می‌وَزند.

رسولان الهی، از این آستان، به کوی جان‌ها راه می‌یابند و رایَت وَحی را بر بلندای آن می‌افرازند.

این راه‌یابی به ساحَت جان انسان و آگاهاندن او از داشته‌ها، گنجایی‌ها، توان‌های افق‌گشا، زیر و زَبَر کننده و آگاهی‌هایی که در جویبار جان‌اش، جاری است،‌فراخیزی بزرگ انسان را رقم می‌زند و او را به پایه‌ای فرا می‌بَرد که جان خود را می‌بیند و پیوند استوار آن‌را با جانان.

این جان‌بینی و درکِ جایگاهِ جان، در پیوند با جانان و واله و شیدای نیوشیدن و به گوش جان شنیدن پیام‌هایی که از کوی جانان پژواک می‌یابد، جلوه‌ای است از رسالت انبیایی که انسان در چیره‌گاه زندگی آن‌را با چشم سرشتاری خود می‌بیند و به تماشا می‌ایستد و حرکت از مادّه به معنای ناب را می‌آغازد و این همان تجلّی و شکوهیدن رَبّ است در زندگی انسان و سرآغاز دگرگونی‌ای بزرگ برای دگرگونی‌های بایستهٔ دیگر که گزیرناپذیر زندگی انسانی الهی است.

انسان، برای رهیدن از علف‌زار بهیمی و عمرگذرانی، آمدوشد بین آخور و مزبله، سرگشتگی و خودگم‌کردگی، راهیابی به راهی که او را از فجور به تقوا، ره‌نماید، گزیری ندارد جز این‌که به انقلاب و دگردیسی بزرگ جان، که از جان رسولان الهی، سرچشمه می‌گیرد، بپیوندد.

در این پیوند و همراهی انسان، با قافله‌ای که قافله‌سالار آن، راه‌بَلدترین راه‌بلدها به راه‌ها و فراز و فرودهای جهان درون انسان‌هاست، در گاهِ حرکت و درنوردیدن راه‌ها، از یادرفته‌ها را به‌یاد می‌آورد، از دفینه‌ها و گنجینه‌های جهان درون خود، به‌روشنی آگاه می‌شود، به‌گونه‌ای که گوییا، بارها بار، این راه را رفته و جای این دفینه‌ها و گنجینه‌ها را می‌دانسته است و نیز به‌یاد می‌آورد در کدام نقطه، هواها و هوس‌ها،‌دنیاخواهی‌ها و منیّت‌ها، لجام‌گسیخته می‌تازند و او بایست با این یادآوری‌ها، قافله‌سالارِ بیدار و هشیار را در کانون نگاه قرار بدهد و تیزنگرانه،  سِیر نگاه او را دنبال کند، از نگاه او نگاه برندارد، تا به چشم‌انداز، دورنما، راه شیری و خطّ‌سیری که او با نگاه ژرف و همه‌سویه‌بین خود، رسم می‌کند، راهی بجوید، روزنی بگشاید و زیبایی‌های راه را به سوی هدف و چشمهٔ خورشید، به‌چشم دل ببیند  و شوق‌انگیزانه گام در راه بگذارد و هم‌نوا و هم‌نفس، با قافلهٔ سعادت و رسانندهٔ به سرمنزل انسانیت، همراه گردد؛ با این باورِ ژرف، که بدون همراهی و هم‌گامی و هم‌نوایی، با این قافلهٔ الهی انسانی، به قافله‌سالاری رسول روشنایی و آشنای به راه‌های آسمان و راه‌های دَرهم‌تنیدهٔ بین آسمان و زمین، راهی به رهایی نخواهد یابید و در تیه مرگ، از پای در خواهد آمد.

انسانِ دل‌بسته،‌ پیوسته و همراه این کاروان و به‌گوش جان، نیوشندهٔ پیام‌های دگرگون‌ساز کاروان‌سالار راه‌بلد و دقیقه‌نگر، افزون بر سرشتارآشنایی و آگاهی از راه‌ها و فراز و فرودهای آن و دست‌یابی به دفینه‌ها و گنجینه‌های فراموش‌شدهٔ وجود خود، به آستان مدرسهٔ ربوبی، بار می‌یابد، آستانی که در آن، غیر از چشم‌گشایی چشمه‌های سرشت و جهان درون، که رسول الهی، با یادآوری‌های پیاپی، او را به آن چشمه‌سارها فرود آورده و از آن کأس‌های ناب، لَبالب ساخته است، در مقامی دیگر و با فراز رفتن بر کرسی دانش‌گستری، نکته‌های سرنوشت‌سازی را به او می‌آموزد که بتواند از سرشت خود، نگهبانی کند و دفینه‌ها و گنجینه‌های جهان درون را پس از کشف، به‌درستی به‌کار بندد و از آن‌ها بهره بگیرد و راه رسیدن به کمال انسانی را بر خود هموار سازد.

نگهبانی از دفینه‌ها و گنجینه‌های جهان درون و بهره‌گیری درست و دقیق از آن‌ها، در گرماگرم زندگی، در اوج و فرودها، در سرّا و ضراّ، بی مشعلی که رسول روشنایی، همه‌گاه، فراراه انسانِ راه‌یافته به آستان جهان درون و پی‌برده به شگفتی‌های آن، می‌افروزد، ممکن نیست.

جهان درون، جهان کران‌ناپیدایی است، افق‌ها و کرانه‌های ناگشوده‌ای دارد؛ افق‌ها و کرانه‌هایی که تا گشوده نگردند و نوری پیاپیوسته از کرانه‌های آسمان بر آن نتابد، انسان، همچنان ره‌گم‌کرده می‌ماند و سرگردان و فرورفته در تاریکی.

این نور، تنها و تنها، از مشرق سینه‌ای بر‌می‌دَمد که دستی از آسمان، آن‌را برکشیده باشد و زمانی دراز، در کارگاه صیقل‌گری، به‌دست صیق‌گر اَزل، صیقل دیده باشد.

دانش سرشت‌افروز و نگه‌دارندهٔ آن از بوران روزگار، دَمادم از این دَمگاه و کانون، برمی‌دَمد.

انسانِ سرشت‌آگاه، برای پایداری این آگاهی و بهره‌گیری‌های ناب از آن، ناگزیر بایستی دَمادَم بر این دَمگاه فرود آید و از آن قَبس برگیرد.

پرتوگیری بهنگام و دقیق از سرشت بیدار، فراخاسته و نشان‌دهندهٔ راه فجور و تقوا، دلِ شب را می‌شکافد، سپیده را می‌گشاید و ناب‌ترین حرکت‌ها و فراخیزی‌ها را رقم می‌زند؛ اما سعادت، نیک‌آمد و نیک‌روزگاری انسان را به‌تمام، پایندان نیست و تمامی باید و نبایدها، فرازها و فرودها و گذرگاه‌های دشوارگذرِ راه کمال را به انسانِ جویای کمال، نمی‌نمایاند و بسیارگاه، در گاهِ روبارو شدن با دوراهی‌ها، از بازشناسایی راه زندگی سعات‌آمیز و خوش‌فرجام، از راه زندگی بدفرجام، ناتوان است.

سرشت، با همهٔ توانایی‌ها، راه‌گشایی‌ها و دگرگونی‌آفرینی‌ها، به تنهایی نمی‌تواند زندگی سرشتاری و سعادت‌آمیز را پی‌بریزد و پایه‌های آن‌را برافرازد.

افزون بر پرتوهایی که از جهان درون، راه را برای انسان روشن می‌کنند، شب را می‌شکافند و آفتاب را بر می‌دَمانند، در کوی‌کوی جهانِ برون نیز، بایست مشعل‌هایی دَمادَم افروخته باشند، تا با دَرهم‌آمیختگی این دو روشنایی، روشنایی همیشه‌پایداری پدید آید. اگر از این روشنایی، یکی کم‌سو باشد، بی‌گمان، به کم‌سوییِ دیگری می‌انجامد و دنیای کم‌سو و بی‌فروغی برای انسانِ زنده و نیازمند به روشنایی، رقم زده می‌شود.

دانش‌هایی باید، قانون‌هایی، آیین‌هایی و نقشه‌هایی، جهت‌نماهایی، چراغ‌هایی و پیام‌رسان‌هایی انسان‌شناس، با پرتوگیری از وَحی، تا جهانِ برونِ انسان را برای زیستی شایسته، بیارایند و پایه‌های آن‌را استوار سازند و در جاهایی که پیامبر جهان درون، پیامی ندارد و نه نقشه‌ای برای فرانمایی و دست‌یابی به راه‌های سعات‌آمیز و درخور شأن انسان و دنیای سازوار با انسانیت او، میان‌دارانه، جلوه‌گری کنند و انسان و کاروان انسانی را، به سوی سرمنزل مقصود، ره‌نمایند و دنیای سرشتاری وَحیانی را پی بریزند، دنیای بر اساس نیازهای واقعی انسان.

این هنگامهٔ بزرگ، همانا بنیان‌گذاری جامعهٔ وَحیانی و رخشان، در پرتو وحی، با پیوند گسست‌ناپذیر این دو جهان و دو پیامبر، پا می‌گیرد و دامن می‌گسترد و زمینه‌های رشد و کمال انسان را فراهم می‌سازد.

در مکتب انبیایی – وَحیانی،‌ تلاش‌ها، حرکت‌ها، برنامه‌ریزی‌ها، آموزش‌ها، پندها و اندرزها، بایدها و نبایدها، وادارکردن‌ها و پرهیز‌دادن‌ها، در راستای احیای فطرت انسان و سالم‌نگه‌داشتن آن از گزندها، خمودگی‌ها، بی‌نقشی‌ها و فرورفتن در غبار ناآگاهی‌ها و فراموشی‌هاست.

در این مکتب، انسان از درون باید برانگیخته می‌شد و در ضمیر ناخودآگاه او دگرگونی‌های ژرف پدیدار می‌گردید، به چشمه‌سارها و آبشخورهای زلالِ سرشت خویش، فرود می‌آمد، صُراحی جان‌اش لَبالب می‌شد، به قافِ شناخت،‌ دست‌می‌یابید و نیوشای پیام‌هایی می‌شد که از آن می‌تراوید، تا پیام وَحی را دریابد، با آن انس بگیرد و رواق‌رواقِ زندگی‌اش را با آیه ‌های رَخشایی که از آن کوی بَرمی‌دَمید، آذین ببندد.

 

 

 

 

 

 

 

 

زبان وَحی برای هر دوره‌ای به برگردانی نو و سازوار با آن دوره نیاز دارد، برگردانی که نیاز واقعی انسان عصر خود را پاسخ‌گو باشد، درک و فهم‌ها را بالا ببرد، خردها را شعله‌ور سازد، تاریکی‌ها را از سرای سینه‌ها بزداید و در بین راه‌های گوناگون آذین‌بستهٔ زمانه، که انسان‌ها را با جلوه‌گری‌های جوراجور، به خود می‌خوانند، راه حق، راهی که سعادت و خوشبختی انسان، در آن برآورده می‌شود، نمایان سازد.

در نگاه ‌ برنامه و چشم‌انداز این مکتب، انسان‌هایی ، یارای نقش‌آفرینی و میان‌داری در کارزار خودسازی و مهار خوی‌های حیوانی و افرازیدن پایه‌های جامعهٔ وَحیانی- انسانی را دارند که دستورها و حکم‌های وادارنده و بازدارنده و آن‌چه فراروی آنان برای جهت‌یابی رسم می‌گردند، سرشت‌پذیر باشند و همین‌‌که نسیم آن‌ها به کوی آن جهان شگفت و پر رمز و راز ، وزانده شود، ‌شوق‌انگیزانه و از ژرفای جان، برای میان‌داری قدافرازند.

انسان، در نگاه دقیق، نیکونگرانه و باریک‌بینانهٔ  این مکتب، تا به فقه جان، برانیگیخته نشود، نمی‌توان او را به آبشخور زلال و دگرگون‌ساز و سعات‌آفرین فقه زندگی فرود آورد و از او خواست، سعادت و بهروزی خود را با گردن‌نهادن به حکم‌های الهی پایندانی کند و افق‌های زیبا را فراروی خود بگشاید.

فقهِ جان، فقهِ سرشت‌انگیز و ترازمندسازِ سازهٔ‌ جهانِ درون، که در آموزه‌های حیاتیِ وَحیانی و سیره و سخن رسولان الهی، ‌به‌شرح، بازتاب‌یافته، بایستی باریک‌اندیشانه و همه‌سونگرانه، سرلوحهٔ کار، رفتار و اندیشه‌ورزیِ فقهِ‌زندگی‌آموزان، قرار بگیرد، تا فقهِ زندگی، به شایستگی، دامن بگستراند و در لایه‌لایهٔ زندگی مردمان، نقش بیافریند و چشم‌انداز روشنی را از زندگی در سایه‌سار دین، به یکایک مردمان بنمایاند.

دستورها، حکم‌ها،‌ آیین‌ها و برنامه‌های وَحیانی،‌با همهٔ زلالی، ‌بی‌آمیغی و نابی و بهروزی‌آفرینی برای انسان، حال و آیندهٔ او، بی دگرگونی در جانِ انسان و ترازسازی او با فقه جان، به حقیقت نمی‌پیوندند و در سَرای زندگی او، نقش نمی‌آفرینند.

بی‌گمان، همه ٔکسانی که در تلاش و تکاپویند تا رایَت فقه زندگی را، با همهٔ زوایا، حوزه‌ها و گسترهٔ آن، برافرازند و مشعل‌های آن‌را روشن نگه دارند، بایستی روشن‌اندیشانه و باریک‌بینانه،‌ خود را از وادی پندارها وارَهَند و در این وادی تاریک فرو نروند که فقه زندگی،‌قانون‌ها و آیین‌های وَحیانی، چون بر پایه‌های منطق و برهان استوارند و از چشمه‌های زلال، سرچشمه می‌گیرند، باید پذیرفته آیند و انسان برای سعادت و بهروزی خود به آن‌ها، گردن نهد؛ زیرا فقه سعادت‌آفرینِ زندگی، به فقهِ جان، پیوسته و وابسته است، تا جان، با فقهِ جان تراز نگردد، دگرگونی نپذیرد، و کالبَد خود را از وادی بهیمی بیرون نیاورد، انسان، شایستگی نمی‌یابد، تا پذیرای فقه زندگی گردد و در همهٔ فرازها و فرودهای زندگی و هنگامه‌ها، در پرتو آن به حرکت دربیاید و زاویه‌زاویهٔ زندگی را با آن آذین ببندد.

از این روی، رسولان الهی،‌به فراخیزاندن و رستاخیز جان‌ها، همّت می‌گماردند همه‌‌گاه،‌ در سرّا و ضرّا، تلاش می‌ورزیدند جام جان‌ها را از چشمهٔ همیشه‌جوشان وَحی، لَبالب سازند،‌ تا بتوانند بنیاد و بُنلاد جامعهٔ سالم انسانی- وَحیانی را بریزند و انسان را از این پریشان‌حالی و خودگم‌کردگی به در آورند و زمینه‌های آرام و قرار او را در بهشتِ سرشت فراهم آورند.

کشف و فرانمایی بهشتِ سرشت، و جان‌آسایی انسان در آن ارضِ پاک، در پرتو پای‌بندی سخت و استوار به قانون‌ها و آیین‌های فقهِ جان انجام می‌گیرد.

فقهِ جان، سرشت را جلا می‌دهد، رخشا می‌سازد ، غبارها و زنگارها را از آن می‌زداید، آیینه‌سان، برای بازتاب چهرهٔ حق در آن، آماده می‌سازد.

هنگامی‌که انسان، با سرشتِ صیقل‌خورده، جلادیده و رخشا، با حق،‌ آموزه‌های وَحیانی و حکم‌های زندگی‌ساز، چهره‌به‌چهره می‌گردد، هنگامه‌ای بزرگ روی می‌دهد، رستاخیزی که رستاخیزهایی را در پی دارد.

این، از آن شگفتی‌های حرکت انبیای الهی است که در هر دوره و زمانه‌ای می‌تواند جلوه‌گر شود.

عالمان دین، وارثان انبیای عِظام، در هر دوره‌ای، بویژه در دورهٔ خاتمیّت،‌با الهام از قرآن، سیرهٔ رَخشان نبوی، با سیر آفاقی و انفسی در جهان جانِ انسان، درک و فهمِ گاه‌های فرازها و فرودها، اقبال‌ها و اِدبارهای او ، نمایاندن زیبایی‌ها و جلوه‌های آیین‌ها، حکم‌ها و دستورهای الهی، می‌توانند شگفتی‌ساز شوند.

به امید آن روز

دکمه بازگشت به بالا