دیده‌وریموضوع‌نامک

واژگان فارسی در عربی
و
چِسانی راه‌یابی آن‌ها

پیشگفتِ فراروی، به خامهٔ لغت‌شناس چیره‌دست و جست‌وجوگر معاصر،‌ سیدمحمدعلی امام شوشتری‌*، عالمانه و دقیق‌اندیشانه نگاریده شده است. در این نگارگری، نوشتهٔ خود را، به نام فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی، که چِسانی راه‌یابی بسیاری از واژگان فارسی را در زبان عربی نمایانده، به زیبایی شناسانده است.
موضوع‌نامک برابر رسالتی که دارد این پیشگفت و پی‌دی‌اف اثر را در این شماره به پیشگاه اندیشه‌ورزان،‌ارائه می‌دهد، به امید آن‌که گامی باشد در راستای روشن‌گری.

سال‌ها بود، زمانی‌که به مطالعهٔ کتاب‌های عربی می‌پرداختم، فراوانی واژه‌های فارسی که در زبان عربی راه یافته و در این زبان آمیخته شده است، نظر مرا جلب می‌کرد. گاه‌گاه، از این‌گونه واژه‌ها یادداشت‌هایی برمی‌داشتم. لیکن این یادداشت‌برداشتن‌ها، جنبه تفنّنی داشت و از دیدگاه مقصود خاصی انجام نمی‌گرفت. تا آن زمان، هنوز بر آن نشده بودم پی‌گیرانه در این زمینه بررسی کنم و در فراخنای مطلب از هر سو جست‌وجو نمایم.

تا این‌که، قضا را، سه سال پیش، روزی در محضر یکی از دوستان دانشمند، درباره دادوستدهای معنوی که میان دو قوم ایرانی و عرب، بویژه در زمینه زبان، در طول هزاران سال همسایگی، انجام گرفته است، گفت‌وگویی می‌رفت. از روی‌هم‌رفته گفت‌وشنودهایی که در آن انجمن شد، استنباط کردم بسیاری از فارسی‌زبانان، حتی کسانی‌که در جَرگهٔ دانشمندان جایی دارند، به‌خطا چنین می‌پندارند که تنها زبان فارسی، آن‌هم پس از ظهور اسلام، به‌واسطه نفوذ دینی، واژه‌هایی از عربی گرفته است، در حالی‌که آن‌چه در روزگار دراز همسایگی ما با اعراب رخ داده است جز آن است که در ظاهر پنداشته می‌شود.

حقیقت آن است که در این روزگار دراز که دو قوم ایرانی و عرب در همسایگی یکدیگر می‌زیسته‌اند، مبادله لغت در میان آن‌ها از هر دو سو انجام گرفته است. نهایت آن‌که ظهور دین اسلام و گسترش آن در خاورمیانه، پایه دادوستدهای معنوی میان این دو قوم را هر چه بیش‌تر کرده است.

علت این ناآگاهی‌ها که آثار زیان‌مند آن در هر دو ملّت همسایه دیده می‌شود، آشکار است. حقیقت آن است که در میان طبقه درس‌خوانده امروزی ایران، شمارهٔ کسانی‌که زبان عربی را خوب یاد گرفته و به دقایق این زبان پی برده و در ادبیات عرب پژوهشی کرده‌اند، انگشت‌شمار است. از آن سوی، در طبقه درس‌خواندهٔ عربان، شمارهٔ کسانی‌که آشنا به‌تاریخ و ادبیات ایران و شیوایی و زیبایی زبان فارسی شده‌اند نیز کم‌تر است.

در عصر ما، طبقه درس‌خوانده در هر دو ملّت، از دیدگاه فکری، بیش‌تر زیر نفوذ تمدّن فرنگی قرار گرفته‌اند، تا آن‌جا که حتی از پیشینه ملت‌های خود ناآگاه مانده و از گذشته‌های خویش نزدیک است بریده شوند. متأسفانه درس‌خوانده‌های عرب و ایرانی، در همان‌حال که مانند گذشته در جوار یکدیگر می‌زیند، یکدیگر را خوب نمی‌شناسند. و اگر احیاناً در میان آنان کسی میل پیدا کند، از گذشته‌های همسایه دیوار‌به‌دیوار وطن خود، آگاهی‌هایی به‌دست آورد، ناچار است دست‌به‌دامن کتاب‌ها و دانشمندان اروپایی دراز کند.

همین نکات و نکته‌های دیگری که باز به پاره‌ای از آن‌ها اشاره خواهد شد، مرا برانگیخت تا با تلاشی افزون‌تر و کوششی پی‌گیرتر به جست‌وجو و پژوهش در این موضوع ادبی برخیزم و کتاب‌های بسیاری را از دیده بگذرانم و برای نگارش فرهنگی که هم‌اکنون در دست شما خواننده گرامی است، سرمایه لازم را فراهم آورم. هنگامی‌که از سه سال پیش، پژوهش در این زمینه را جدی‌تر آغاز کردم، هرچه در میدان جست‌وجو و کاوش پیش‌تر می‌رفتم، فراوانی کلمه‌هایی که از زبان فارسی در طی سال‌های دراز به زبان عربی درآمیخته است، در برابر چشم‌ام نمایان‌تر می‌شد و لزوم بررسی کتاب‌های دیگر آشکارتر و عظمت کار بیش‌تر از پیش هویدا می‌گردید.

اینک، پس از سه سال پژوهش پیاپی، توانسته‌ام فرهنگی را که هم‌اکنون در این مجلّد چاپ شده است و حاوی… لغت است که از زبان فارسی به زبان عربی درآمده، آماده سازم و در دسترس طبقه درس‌خوانده و سخنگویان هر دو زبان عربی و فارسی بگذارم.

امیدوارم، به‌انجام‌رسیدن این کار فرهنگی، در همان‌حال که پیشینهٔ روابط دو ملت ایران و عرب را از زمان‌های تاریک تاریخ مشرق‌زمین، نشان می‌دهد و گوشه‌ای از داد و ستدهای معنوی را که میان این دو قوم انجام گرفته است آشکار می‌کند، سبب گردد که رشته‌های الفت میان ما و برادران (ضاد گوی) ما بیش از پیش استوار گردد.

پس از این سخن کلی، شایسته است اکنون نکات چندی را یادآوری کنم که آگاهی بر آن‌ها، به‌جهت کسانی‌که این کتاب را بررسی خواهند کرد، ضروری به نظر می‌رسد:

راز فزونی لغات فارسی در زبان عربی:

باید در نظر داشت که در جهان، هیچ زبانی آن‌گونه که برخی ساده‌لوحان می‌پندارند «خالص» به معنی عُرفی این کلمه نیست. حتی زبان‌های بسیار کوچکی که مردم جنگل‌نشین آفریقا و اقیانوسیه با آن‌ها سخن می‌گویند و میدان گسترش هر یک از آن‌ها از مرزهای یک جنگل فراتر نمی‌رود، بی‌گمان الفاظی از همسایگان جنگل‌نشین خود گرفته است.

این حکم درباره همه تیره‌ها و توده‌ها روان بوده و اکنون نیز چنین است، چه رسد درباره دو قومی که در طول چند هزار سال در کنار هم زیسته و در زمینه‌های بازرگانی و اجتماعی و علمی و فرهنگی و سیاسی و سرانجام با روابط دینی، به یکدیگر پیوند شده‌اند.

آقای ادی‌شیر، رئیس اسقف‌های کلیساهای کلدانی، که کتابی به‌نام «الالفاظ الفارسیة المعربه» نوشته است، در مقدمه کتاب خود شگفتی نموده که چرا زبان فارسی، بیش از هر زبان دیگر، در زبان عربی رخنه کرده یا به تعبیر این نویسنده، بر آن زبان هجوم برده است، در صورتی‌که سریانیان و رومیان و قبطیان و حبشیان نیز، در همسایگی اعراب می‌زیسته‌اند و در طول تاریخ، با تیره‌های عرب آمیزش داشته‌اند، اما از زبان این ملت‌ها لغت‌های چندانی به‌زبان عربی در نیامده است و نیامیخته، در حالی‌که زبان عربی از ریشه زبان‌های سامی است و با زبان‌های سریانی و عبری خویشاوندی و نزدیکی دارد، و پیوند لغات در زبان‌های هم‌ریشه، آسان انجام می‌گیرد، تا زبان‌هایی که از یک ریشه بر نخاسته‌اند. پیوند لغات در زبان‌هایی که هم‌ریشه نیستند دشوار است.

درست است که زبان فارسی از دسته زبان‌های آریایی است و به‌طور طبیعی، باید به‌زبان عربی کم‌تر از زبان‌های دسته سامی واژه داده باشد، پس باید دید چه شده که زبان فارسی، این‌همه کلمه به زبان عربی داده است!… راز این مطلب چیست؟

پاسخ این پرسش نیازمند گفت‌وگوی دامنه‌داری است.

به نظر نویسنده، راز این رویداد، که گویا از نظر آقای ادی‌شیر پنهان مانده است، روابط چندهزار ساله همسایگی و بازرگانی ایران با اعراب است و مهم‌تر از آن، درخشندگی و نفوذ تمدّن کهن ایرانی. علاوه بر این دو عامل، یگانگی دین که در هزار و سیصد ساله اخیر میان ایرانیان و اعراب برقرار شده، خود عامل مؤثر دیگری است که گویا آقای ادی‌شیر به آن ننگریسته‌اند.

برای این‌که راز این دادوستدهای لغوی، که میان زبان ایرانی و عربی انجام گرفته است بهتر آشکار شود، سزاوار است توضیحاتی بیش‌تر در این زمینه بدهیم.

آثار و قرائن تاریخی نشان می‌دهد: از همان زمان‌هایی که قوم ایرانی به پشته ایران درآمده است و در این سرزمین نشیمن گرفته و نام خود را بر آن نهاده است، ایرانیان با اقوام عرب رابطه پیدا کرده اند. این رابطه، دست‌کم، از زمانی آغاز شده است که مادها در سال ۶۰۷ پیش از میلاد مسیح، دولت نیرومند آشور را سرنگون کردند و به بخش شمالی عراق دست‌یافته‌اند و سرزمین‌های زیر فرمانروایی حکومت آشور، میان دولت ماد و دولت کلده قسمت گردید. در همان زمان، گروهی از اعراب در بادیة الشام و پیرامون‌های رودخانه فرات رسیده بوده‌اند و ایرانیان، قهراً با آنان برخورد و آمیزش پیدا کرده‌اند.

سپس، هنگامی که کوروش بزرگ، در سال ۵۳۹ پیش از میلاد، شهر بابل، پایتخت دولت کَلده را بگشاد و شاهنشاهی باعظمت هخامنشی را، که بزرگ‌ترین شاهنشاهی جهان در زمان باستان است، بنیاد نهاد، و همگی ملل خاورمیانه و نزدیک، از کرانه‌های دریای مدیترانه تا کناره‌های رود سِند و از رود سِیحون تا دریای پارس، در زیر درفش شاهنشاهی ایران فراهم گردیدند، قهراً، تیره‌های عرب، مانند دیگر ملّت‌های خاورمیانه، در حلقه شاهنشاهی ایران قرار گرفته‌اند و این وضع، مدتی نزدیک به سه قرن دوام داشته است.

هرچند هردوت، تاریخ‌نویس یونانی، که در قرن چهارم پیش از میلاد، می‌زیسته، نوشته است که: اعراب، رعیت ایران نیستند؛ امّا سالانه باجی به دولت شاهنشاهی می‌پردازند، لیکن داریوش بزرگ، در سنگ‌نوشته نقش رستم و تخت‌جمشید و در کتیبه کانال سوئز، اعراب را در زمره ملّت‌های تابع دولت شاهنشاهی نام می‌برد و در ردیف هجدهم ملل گوناگون ذکر کرده است.

میان نوشته‌های داریوش بزرگ و تاریخ‌نویس یونانی، در ظاهر تضادّی به‌چشم می‌خورد، امّا در حقیقت، میان این دو نوشته تضادّی موجود نیست؛ زیرا اگر وضع جغرافیایی عربستان را در نظر بگیریم، بویژه به‌ این نکته توجه کنیم که شبه‌جزیره عربستان، از دیدگاه اقتصادی، تا پیش از پیداشدن نفت، بسیار فقیر بوده و نمی‌توانسته چشم مردم دیگر را به‌سوی خود بکشاند؛ چنین استنباط خواهیم کرد که در آن روزگار، دولت شاهنشاهی در این شبه‌جزیره، دخالتی مستقیم نمی‌کرده است؛ بلکه اداره‌کردن نیروهای ساکن این سرزمین را به سران قبیله‌های محلی واگذار کرده بود و سران قبیله‌ها، سالانه باجی به دربار شاهنشاهی می‌پرداخته‌اند.

آن‌چه این نکته را تأیید می‌کند، رفتار تسامح‌آمیز ایرانیان با ملّت‌های دیگر است و ارج‌نهادن به اعتقادها و رسم‌های دیگران، هرچند میان آن اعتقادها و عقاید دینی و ملّی ایرانی تضادهایی نیز موجود باشد.

چیزی که این حدس را هر چه بیش‌تر قوّت می‌بخشد، شکل رفتار ایرانیان در عصر ساسانی با عشیره‌های عرب است. در این عصر نیز، شاهنشاهی ایران یکراست در کارهای عربستان مداخله نمی‌کرد و مسؤول اداره نیروهای عرب که تابع ایران بودند، دودمان لَخمی، معروف به «منذریان» بود که مرکز حکومت‌شان شهر حیره است، و در مغرب رود فرات، نزدیک شهر کوفه کنونی نهاده بوده است.

روابط ایران با اعراب در عصر چهارصدوهفتاد ساله فرمانروایی پارتیان نیز بر همین روال بوده است.

در تاریخ اشکانی، مکرّر می‌بینیم امارت‌های عربی، واقع در شمال، میان‌رودان بالا، که در کتاب‌های عربی به نام «الجزیره» نامیده می‌شود، در جنگ‌های شاهنشاهی ایران با دولت روم، به کمک ایران مداخله داشته‌اند و دسته‌هایی از سپاهیان عرب، در ارتش ایران خدمت می‌کرده‌اند. آبه‌کار، فرمانروای امارت «الحضر» به‌دستور سورِن، فرمانده سپاه ایران در زمان شاهنشاهی ارد، اشک سیزدهم، ارتش نیرومند کراسوس، سردار مشهور روم را، زیرکانه به بیابان‌های بی‌آب و گیاه بادیة‌الشام کشانید تا سوارنظام ایران، بهتر بتواند ضربه‌های مرگ‌بار بر خصم وارد کند و لوژیون‌های ورزیده رومی را که در همه جا شکست‌ناپذیر جلوه می‌کردند، نابود بسازد.

در عصر ساسانی، که بیش از چهارصد سال پاییده است، ایرانی و عرب، نه تنها از راه میانرودان بالا با یکدیگر تماس داشتند، بلکه در این زمان، دامنه این تماس در چند سوی دیگر عربستان گسترده شده بود. در این عصر، امارت نیمه‌عربی حیره، در غرب فرات، تشکیل شده و دودمان منذری از طرف ایران بر این شهر و نیروهای عرب پیرامون آن حکومت می‌کرده‌اند و کاروان‌های عربی که تا شهر حیره آمدورفت داشتند و نیز بزرگان و شاعران عرب که به دربار امیران حیره می‌آمدند، قهراً، به تمدّن و فرهنگی ایران آشنا می‌شدند و چیزهای بسیار، با نام فارسی آن‌ها، با خود به ارمغان می‌بردند.

باز در همین زمان‌هاست که تیرهٔ بکر بن وائل و تیره عبد القیس، به کناره‌های غربی خلیج فارس رسیده‌اند و در پیرامون شهر هگر(هجر) که امروز آن‌را الأحسا و شهر خط که امروز آن‌را القطیف می‌خوانند نشیمن گرفتند و با ایرانیان مربوط شده‌اند. و نیز تیرهٔ اَزْد عمان پیرامون عمان (مزون)[i] با ایرانیان آمیزش داشتند.

چیزی که در این زمان بیش‌تر موجب آمیزش دو قوم ایرانی و عرب گردید، نیروی دریایی شاهنشاهی ایران در این عصر است که توانست در اقیانوس هند، بر نیروی دریایی روم و حبشه غلبه کند و بر سراسر این دریا فرمانروا گردد، تا آن‌جاکه تا چند قرن پس از اسلام نیز، بخش عمده اقیانوس هند را«دریای فارس» می‌نامیدند و هم‌چنان‌که استخری نوشته است، دریای سرخ را، زبانه‌ای از دریای فارس می‌شمردند؛ از این‌رو، شبه‌جزیره عربستان، تقریباً از تمام اطراف زیر نفوذ تمدّن و فرهنگی ایران درآمده بود.

یک رویداد سیاسی و جنگی که در این زمان رخ داد و تابش تمدّن و فرهنگی ایرانی را تا ژرفای عربستان پرتوافکن کرد، داستان پناهنده‌شدن سَیف ابن ذی یَزَن، شاهزاده حِمیَری به دربار خسرو اوّل، ملقّب به انوشروان است، به منظور جلب کمک دولت ایران برای بیرون‌راندن حبشیان از خاک یمن، که بیش از هفتاد سال بود بر این کشور مسلّط شده بودند و رفتاری ستمگرانه داشتند و بر آن شده بودند، خانه کعبه را براندازند تا با این وسیله، همبستگی عشایر عرب را با یکدیگر از میان برند.

این شاهزاده پس از ۷ سال سرگردانی در خاک روم و نومیدی از کمک امپراطور، به شهر حیره پناه آورد و به پایمردی نعمان بن منذر نزد خسرو اول بار یافت و برای راندن بیگانگان از وطن خویش یاری طلبید.

خسرو انوشروان، گروه اندکی از اَسْواران زبدهٔ ایرانی را به فرماندهی فرخزاد پورنرسی، ملقّب به وَهریز دیلمی، با هشت کشتی از راه خلیج فارس به یمن گسیل داشت. این گروه اندک و فرمانده دلیرشان، حادثه‌ای در تاریخ پدید آوردند که تا آن روز همانندی نداشت. نزدیک به هزار تن سرباز ازجان‌گذشتهٔ ایرانی، در یک تاخت دلیرانه، یکصدهزار سرباز حبشی و متّحدین آن‌ها را تار و مار کردند و شهر صنعا را گشادند و کشور یمن را از یوغ بیگانه آزاد ساختند و به‌دستور خسرو اوّل، سیف بن ذی یزن را در کاخ غَمَدان، بر اریکه سلطنت نشاندند. از چندی بعد که سیف بن ذی یزن، به‌دست چند تن از نگهبانان سیاه‌پوست خود کشته شد، ایرانیان مدّتی، نزدیک به پنجاه سال، یمن را به‌طور مستقیم اداره می‌کرده‌اند و چنان‌که در تاریخچه مذکور در بالا، که به‌کوتاهی برگزار شد، ملاحظه کردید، زبان فارسی در مدّت یکهزار و پانصد سال پیش از ظهور اسلام، از سه جانب، بر عربستان محیط بوده و در عصر خسرو اوّل، به‌وسیله اسواران ایرانی که در یمن نشیمن گرفته بودند و اعراب آنان را آزادزادگان (ابناء الاحرار) می‌نامیدند، تا ژرفای این شبه‌جزیره رخنه کرده بوده است. راجع به درآمیختن کلمه‌های فارسی در نوشته‌های عربی پس از اسلام، پایین‌تر، باز گفت‌وگو خواهیم کرد و اکنون به نکتهٔ دوم که باعث نفوذ زبان فارسی در زبان عربی شده است، می‌پردازیم.

نکته دوم که موجب فزونی ورود کلمه از زبان فارسی به زبان عربی شده است، اصالت و درخشندگی و عمر دراز تمدّن ایرانی است. تمدّن کهن ایران، در طول چند هزار سال، تا دورترین نقاط شناختهٔ جهان پرتوافکن شده و اثر گذاشته است. اگر این تمدّن درخشان در میان تیره‌های عرب، که از سه طرف بر آن‌ها محیط شده بود، تابیدن نمی‌گرفت و اثر نمی‌گذاشت جای ابراز شگفتی بود و نیاز داشت در‌باره کشف راز نتابیدن آن در آن دیار، اندیشید و به جست‌وجو پرداخت. و باری این گذشته‌های دراز که در زمینه آن به‌کوتاهی سخن گفتیم، سبب شده است که کلمه‌های بسیاری از زبان فارسی به عربی درآید.

پژوهش در آن‌چه گفته شد، مشکلی را که آقای ادی‌شیر با آن روبه‌رو شده و در مقدمه کتاب «الألفاظ الفارسیة المعربه‌» به آن اشاره نموده است، حل خواهد کرد.

زمان ورود کلمه‌های فارسی به عربی

هیچ‌گاه نخواهیم توانست تاریخ ورود هر کلمه، حتی گروه مشخصی از کلمه‌های فارسی را که به زبان عربی درآمیخته است، به‌طور دقیق تعیین کنیم، اما از بررسی کتاب‌های عربی و فارسی چنین استنباط می‌شود که این‌گونه لغات در روزگاری بیش از دو هزار سال، به تدریج، و از راه‌های گوناگون و جاهایی که دو ملّت با یکدیگر در تماس بوده‌اند، وارد زبان عربی شده است.

چنان‌که گفته شد از عهد هخامنشی، دو ملّت ایران و عرب، با یکدیگر همسایه شده‌اند و طبیعی است که در آن زمان، کلمه‌هایی از زبان فارسی، وارد زبان عربی شده باشد. نهایت آن‌که، تشخیص واژه‌های فارسی که در زمان‌های خیلی قدیم وارد زبان عربی شده کاری است بسیار دشوار، و بحث در آن‌ها مربوط به دانش ریشه‌شناسی خواهد بود، که از موضوع کتاب ما بیرون است. این دشواری از آن جهت است که از یک‌سو، زبان فارسی امروز نسبت به زبان‌های فارسی پیش از اسلام، مانند زبان اوستایی و فارسی عصر هخامنشی، دیگرگونی یافته است و شکل و ریخت بسیاری از کلمه‌ها در طول چند هزار سال عوض شده، از سوی دیگر، از زبان عربی پیش از اسلام، که آن نیز مانند هر چیز دیگر این جهان قهراً متحوّل شده است، آثار مدوّنی در دست نیست. نکتهٔ دیگری که موجب بزرگی اشکال در این زمینه است آن است که: زبان عربی از دستهٔ زبان‌های سامی است، در صورتی‌که زبان فارسی از دسته زبان‌های آریایی است و چگونگی برآمدن کلمه‌ها از یکدیگر در زبان‌های سامی از جمله عربی، با چگونگی برآمدن کلمه‌ها از ریشه‌ها، در زبان فارسی فرق زیادی دارد. در زبان عربی، قالب ریشه در مشتقات خیلی عوض می‌گردد و در حقیقت، شکسته می‌شود و ریشه در قالب دیگری در می‌آید. ازاین‌رو، بسیار دشوار است امروز تشخیص دهیم کدام کلمهٔ فارسیِ اوستایی یا فارسیِ عصر هخامنشی به زبان عربی در آمده است. با این حال، اجازه دهید کلمه «ناهد» را به عنوان گواه ذکر کنیم. چنان‌که استاد بهرام فره‌وشی، استاد کرسی زبان‌های باستانی در دانشگاه تهران اظهار می‌کنند، کلمه ناهد به معنی مظهر دختر نوپستان در کتاب اوستا نیز به‌کار رفته است و در زبان عربی هم‌اکنون نیز به همین معنی رایج است. از این‌جا می‌توان پذیرفت که مانندهٔ این کلمه از زبان‌های باستانی ایران در قدیم وارد زبان عربی شده که تشخیص آن‌ها وظیفهٔ متخصصان زبان‌های کهن ایرانی و عربی است. در برهان قاطع کلمهٔ «ناهد» به‌معنی دختر نوپستان، فارسی شمرده شده است.

با وجود این دشواری که در تشخیص تاریخ ورود کلمه‌های فارسی به عربی، موجود است، از روی پژوهش در لغاتی که جمع‌آوری شده و در این کتاب به‌ نظر خواننده خواهد رسید، می‌توان قضاوت کرد: درآمیختن لغات فارسی به زبان عربی در دو زمان خیلی بیش از زمان‌های دیگر انجام گرفته است یا به تعبیر آقای ادی‌شیر، سیلی از زبان فارسی به‌سوی زبان عربی روان شده است.

یکی از این دو دوره، عصر ساسانی، بویژه زمان پادشاهی خسرو اوّل است که گروهی از ایرانیان در یمن نشیمن گرفتند و همچنین گروهی از تیره‌های عرب، تا حدود بحرین رسیده بودند. در این عصر، تمدّن ایران در والاترین چهره خود درخشیدن گرفته بود و کتاب‌های بسیار در زمینه سیاست و جنگ و پزشکی و دامپزشکی و داروشناسی و گیاه‌شناسی و تاریخ و افسانه و داستان‌های عامیانه در ایران نوشته شده بود[ii]. همچنین در این روزگار، صنایع ایرانی، به درجهٔ کمال رسیده بوده. نفوذ این مظاهر تمدّن باشکوه از راه‌هایی که در بالا به‌ آن‌ها اشاره شد، قهراً در تیره‌های عرب اثر کرده و آنان را به بسیاری از چیزهایی که در زندگی تمدّنی به‌کار می‌رود، با نام فارسی آن‌ها آشنا ساخته است.

اگر کسی واژه‌های فارسی را که در این دوره، به زبان عربی درآمیخته است و شناختن آن‌ها، مانند واژه‌های عصر هخامنشی مشکل نیست، از این دیدگاه بررسی و دسته‌بندی کند، در پایان به این نتیجه خواهد رسید که بیش‌ترین آن‌ها کلمه‌هایی است که برای مفهوم‌های تمدّنی وضع شده است و در زندگی مدنی مورد نیاز قرار می‌گیرد. با این‌که خواننده این کتاب، هزارها گواه برای این سخن در متن کتاب خواهد یافت، بگذارید چند نمونه از این‌گونه کلمه‌ها را در این‌جا یادداشت کنم.

۱.  در زمینه سازمان‌های دولتی و اجتماعی: شاهنشاه، وزیر، مرزبان، اسوار. دیوان. دفتر. برید. دین. آئین. تاریخ و….

۲.  در زمینه بازرگانی: سفتج، بطاقه، صک، سنجه، دینار، درهم، ستوق، طسوج، و….

۳.  در زمینه پارچه‌ها و رخت‌ها : سابری، مرعزی، تاختج، مرزی، قرقوقی، جنابی و….

۴.  در زمینه سلاح‌های جنگی: خنجر، جوشن، خوذ، زرد، خدنک، قردمانیه، نیزک، وهق و…

۵. در زمینهٔ خوراک‌ها: جرذق، سکباج، لوزینج، راز پنج، سمیذ، جوزینج، فیش فارج، بزم آورد و….

۶.  در زمینه گل‌ها و گیاهان: نرجس، بنفسج، سیسمبر، مرزنجوش، لیلوفر و…

۷.  در زمینه موسیقی: نای، سورنای، نرم نای، بربط، طنبور، صنج، بیشه مستق، سیکاه و….

۸.  در زمینه اصطلاحات پزشکی و داروشناسی به‌قدری الفاظ معرب بسیار است که نیازی نیست از آن‌ها چندتایی به‌عنوان گواه بیاوریم.

شکل فارسی کلمه‌های عربی‌شده‌ای که ما شناخته‌ایم، چون با شکل فارسی این کلمه‌ها در عصر ساسانی، بویژه فارسی امروز شباهت بسیار دارد، از این‌جا نتیجه گرفتیم که گروه بسیاری از این کلمه‌ها در عصر ساسانی وارد زبان عربی شده است. استعمال این کلمات در شعر شاعران عصر جاهلی عرب و نیز حدیث‌های اسلامی، نتیجه‌گیری ما را هرچه بهتر استوار می‌سازد و این نتیجه‌گیری نیز، با جهات تاریخی که در گذشته به آن‌ها اشاره شد، کاملاً سازگار است.

روزگار دوم که گروه بسیاری از کلمه‌های فارسی در نوشته‌های زبان عربی راه یافته است، عصر پیدایش تمدّن اسلامی و رویش این تمدّن است. این سخن، ممکن است در نظر اوّل، نزد ناآگاهان از تاریخ تمدّن عصر اسلامی، شگفت‌انگیز جلوه کند؛ زیرا در آن عصر، گذشته از این‌که ایرانیان حکومت خود را از دست داده بودند، محیط اجتماعی آن زمان با چنین امری سازگار نبود. زبان عربی در آن روزگار به واسطه نزول قرآن کریم به‌ این زبان، در نظر عامّه، یک جنبهٔ قدسی به خود گرفته بود و زبان فرشتگان به‌شمار می‌آمد. هیچ‌کس قدرت نداشت چیزی که اندکی بوی کوتاهی و نارسایی این زبان از آن برخیزد، بگوید یا بنویسد؛ زیرا بی‌درنگ به کفر و زندقه متهم می‌شد. تا آن‌جا که کسی مانند ابو عبیده معمر بن مثنى، متوفى به سال ۲۰۹ هجری، که شعوبی‌مسلک و از بدخواهان عرب بوده، نپذیرفته است که در قرآن، کلمهٔ معرب نیز وجود داشته باشد.

از سوی دیگر، فرمانروایان آن روز عرب، که از دین اسلام، تنها به فرمانروایی‌اش دلبستگی داشتند، هر کسی را که اندکی با تعصّبات نژادی آنان مخالفت می‌ورزید، به نام کفر و زندیه و مانی‌گری می‌کشتند. حتی مسلمانانی را که، هیچ‌‌گونه شکی در پاکی عقیده‌شان نمی‌رفت به نام «ابن المجوسیه» خوار می‌کردند.

در چنین محیطی، به‌راستی شگفت‌انگیز است که هزارها لغت از زبان فارسی به‌زبان عربی درآید. راز این معجزه را باید در عظمت و شکوه‌مندی تمدّن ایران و فراخی میدان پهناور آن جست‌وجو کرد. زمانی‌که مترجمان و دانشمندان بر آن شدند، دانش‌ها و فرهنگ کهن جهان را در قالب زبان عربی به‌نمایش گذارند، با فراوانی واژه‌های عربی که به‌دست لغت‌شناسان از تیره‌های گوناگون عرب فراهم شده بود، و با همه کوششی که به‌جهت قیاسی‌کردن اشتقاقات کلمات عربی به‌کار می‌بردند و از هر ریشه صفت‌ها و فعل‌هایی که نیاز داشتند، در قالب‌های این زبان می‌ریختند، باز این زبان به‌جهت رسانیدن مفهوم‌های علمی، رسا و توانگر نبود. ناچار کلمه‌‌های بسیار، بویژه در زمینه دانش‌ها از فارسی و سریانی و یونانی برگرفتند و در آن‌ها دیگرگونی‌ها پدید آوردند، تا با قالب‌های زبان عربی سازگار شود. اصطلاحات عربی‌شده دانشی، همگی در این عصر و به‌ حکم این نیازمندی از فارسی به کتاب‌های عربی درآمده است.

برخی از نویسندگان هم‌زمان ما، در کشور‌های عربی، از پزشکان و داروشناسان روزگار عباسی و دیگر ترجمانان آن روزگار، گله دارند که چرا این‌همه لغت‌های بیگانه به‌ زبان عربی درآمیخته‌اند. این دلخوری و گله‌گذاری، بنیادی جز تعصّب نژادی ندارد. راستی آن است که این نویسندگان دوست ندارند بِخُستُوَند که زبان عربی پیش از اسلام، برای فهمانیدن مفهوم‌های علمی، ناتوان و تهی‌دست بوده است.

بی‌گمان، مترجمان و پزشکان و موسیقی‌دانان و دیگر دانشمندانی که در آغاز تمدّن اسلام، دامن همّت به کمر زده و دانش‌های شناخته‌شده عصر خود را در قالب زبان عربی ریخته‌اند، زبان عربی را مانند دیگر مردم آن روزگار، مقدس می‌شماردند، یا دست‌کم، از ترس غوغای عامّه ناچار بوده‌اند، مقدس بشمارند. از این‌رو خیلی هم میل داشته‌اند تا آن‌جا که می‌شده است از به‌کار بردن کلمه‌های ناعربی در نوشته‌‌های خود بپرهیزند. دلیل این خواست نهایی، ترجمه‌های زیرلفظی بسیاری است که در زمینه نام داروها از نام‌های ایرانی و یونانی و سریانی کرده‌اند و شما امروز آن‌ها را که برخی نیز بسیار خنک است، در لابه‌لای کتاب‌های علمی آن زمان می‌بینید و اصطلاحات: :«رجل الغراب» و «رجل الجراد» و «لسان الثور» و «ذوخمسة اصابع» و «خرء الفار» و «لسان العصافیر» و صدها ترجمه دیگر مانند این‌ها، نمونه‌ای از میل نهایی این دانشمندان در پرهیزیدن از به‌کاربستن الفاظ بیگانه در نوشته‌‌های عربی است. با این حال، وقتی زبانی از دیدگاه اصطلاحات علمی ناتوان بود، خواه‌ناخواه، از زبانی که از آن به این ترجمه می‌کنند لغت‌هایی وارد خواهد شد.

دشواری که در آن روزگار در پیش‌روی دانشمندان عرب‌زبان رخ نموده بود، درست همان است که امروز، گریبان‌گیر دانشمندان شرقی در برابر تمدّن و فرهنگ اروپایی شده است. چنان‌که امروز همه شرقیان ناچار شده‌اند کلمه‌‌های بسیار از زبان‌های فرنگی در زبان خود بپذیرند، دانشمندان آن روز نیز ناچار بودند کلمه‌‌های بسیاری از زبان‌های دیگر، بویژه زبان فارسی وارد زبان عربی کنند. باری چون این اصطلاحات علمی را، بر آن‌چه پیش از اسلام از فارسی به ‌زبان عربی درآمیخته بود اضافه کنیم، حاصل آن حداقل کتابی خواهد بود مانند کتابی که هم‌اکنون در دست شماست.

چند نکته که برای بازشناختن کلمه‌های فارسی عربی‌شده باید به‌دیده گرفت.

پیش از آن‌که نکاتی را که به‌جهت بازشناختن کلمه‌های فارسی درآمیخته به‌زبان عربی باید در نظر داشت، یادآوری کنیم، لازم است سخن کوتاهی در زمینه چگونگی تدوین زبان عربی در آغاز‌های پیدایش و رویش تمدّن اسلامی، به‌صورت علمی بگوییم که بخش عمده این کار بزرگ، به پایمردی و کوشش دانشمندان ایرانی انجام گرفته است، روشن‌شدن این مطلب موجب خواهد شد، به راز شکل‌های گوناگونی که از یک کلمهٔ معرب و مشتقات آن، که در فرهنگ‌های عربی ضبط شده است آسان پی ببریم و شکل فارسی کلمه را بهتر بشناسیم.

می‌دانیم که تا پیش از نزول قرآن کریم، آثار کتبی درخور توجهی در میان عشیره‌های عرب، پدید نیامده بود و هر تیره از تیره‌های عربی، به‌حکم طبیعت، چنان‌که در همه جهان رایج است، لهجه ویژه‌ای می‌داشت که با لهجه‌های تیره‌های دیگر، کمابیش، تفاوت می‌‌کرد. در این لهجه‌ها، صداهای حروف نیز گاهی فرق می‌کرد. مثلاً تیره‌هایی در یمن بود که صدای «ق» را «ک» تلفظ می‌کرده‌اند. این‌که در فرهنگ‌های عربی می‌‌بینید یک کلمه در یک معنی هم به «ق» و هم به «ک» یا هم به «ص» و هم به «س» و مانند آن ضبط شده است، به جهت همین نکته است که گفته شد؛ یعنی در هر تیره، کلمه را به یک شکل می‌گفته‌اند. هم‌چنان‌که امروز نیز در مصر «ق» را «الف» تلفظ می‌کنند و حرف «ج» را «گ»، یا در عراق، برخی حروف را در زبان بومی، به صدای دیگری غیر از صداهای متداول در کشورهای دیگر عربی می‌گویند.

در هر یک از تیره‌ها، بسیاری از لغت‌ها دارای معنی خاصی بود که همان لغت در تیره دیگر، آن معنا را نمی‌رسانید و در معنی دیگری به‌کار می‌رفت. همین روش درباره اَشکال مصدرهای ثلاثی‌مجرد و ثلاثی‌مزید‌فیه و قالب‌های گوناگون صفت‌ها و ده‌ها صیغه جمع مکسّر نیز جاری بوده. راجع به شکل تلفظ فعل‌های ثلاثی‌مجرد و نیز لازم‌بودن یا متعدی آن‌ها، همین روش نیز جریان داشت. مثلاً در فلان تیره، فلان فعل ثلاثی را با کسر عین‌الفعل به‌کار می‌بردند، درحالی‌که در تیره دیگر، همان فعل را به فتح یا ضم عین‌الفعل استعمال می‌کردند. یا در فلان عشیره از یک ماده صفت مشبه به‌کار می‌بردند و ریشه را فعل «ناگذرا» می‌گرفتند. در همان هنگام، در تیره دیگر، همان ریشه را فعل «گذرا» می‌شناختند و از آن اسم مفعول ساخته بودند.

این وضع زبان عربی بود تا پیش از ظهور اسلام، مانند هر زبان دیگری که هنوز به مرحله داشتن آثار کتبی و مدوّن و یک اسلوب یکنواخت همگانی (استاندارد) نرسیده است. اما همین‌که الفاظ عربی به‌وسیله لغت‌شناسان از میان تیره‌های گوناگون جمع‌آوری شد و قواعد آن زبان در عصر عباسی تدوین گردید، گروهی از دانشمندان، که بیش‌ترشان ایرانی بودند، آغاز کردند ریشه‌های عربی را تا آن‌جا که میسّر بود، قیاسی و همگانی کنند. مرکز این فعالیت‌های ادبی، دو شهر بصره و کوفه بود که در این زمینه با یکدیگر به هم‌چشمی سختی برخاسته بودند. هر کسی از این دو گروه که بیش‌تر لغت جمع می‌کرد و مدوّن می‌ساخت، بنام‌تر می‌گردید و از خوان نعمت خلفا و بزرگان، توانگرتر می‌شد. آتش هم‌چشمی در میان بصریان و کوفیان چنان برافروخته شده بود که از جعل لغات و ساختن شعرهای دروغی برای گواه آن لغات مجعول، پروایی نداشتند. برای اثبات صحّت هر لغت جملهٔ «از اعرابی شنیدم» کفایت می‌کرد. اصمعی معروف، در این زمینه چندان بی‌پروایی کرده که دیگران بارها سر مچ‌اش را گرفته‌اند و دروغ‌بودن گفته‌های او را ثابت کرده‌اند. صاحب ابن عبّاد و ثعالبی، که دیرتر آمده بودند در زمینه جعل لغات عربی، از اصمعی پیشی گرفته بودند تا آن‌جاکه فیروزآبادی نویسنده قاموس المحیط، هرجا بخواهد بی‌پایه‌بودن یک لغت یا معنی یک لغت را بگوید، می‌نویسد: «از مجعولات ابن عباد» است.

باری در اثر جمع‌آوری لغات از تیره‌های گوناگون عرب و قیاسی‌کردن بسیاری از صیغه‌های مشتق از آن‌هاست که امروز می‌‌بینید در فرهنگ‌های عربی، فلان اسم، چندین معنی دارد. روشن است که آن اسم در هریک از تیره‌های عرب، به یکی از آن معانی به‌کار می‌رفته است، یا مثلاً فلان فعل ثلاثی‌مجرد هم به‌فتح عین‌الفعل و هم به‌کسر و هم به‌ضم آن ضبط شده است. درباره اشکال گوناگون مصدرها و صفت‌ها و نیز اسم‌هایی که برای یک مفهوم در فرهنگ‌ها ضبط شده است، علّت جز آن‌که گفتیم نبوده است؛ زیرا واضح است که لغات هر زبان، مانند همه نمودهای زندگی، خواه مادی باشد و خواه معنوی، انگیزه‌ای جز نیازمندی ندارد و نیز روشن است که هر تیره یا توده، برای فهمانیدن یک مفهوم، جز به یک لغت نیاز پیدا نخواهند کرد، تا ناچار شوند به‌جهت همان مفهوم لغت دیگری وضع کنند.

هم‌چشمی دیگری که در آن روزگار، میان لغت‌شناسان برخاسته بود، این است که هر کدام می‌کوشیدند برای هر کلمه، هرچند یونانی یا سریانی یا فارسی‌بودن آن مسلّم باشد، ریشه‌ای از زبان عرب پیدا کنند، و اگر چیزی که در ظاهر، اندکی سازگار باشد به‌دست نیاوردند، از پیش خود اختراع نمایند؛ زیرا آنان دربارهٔ زبان عربی چندان غلوّ می‌کردند، که مدّعی بودند: زبان آدم نخستین نیز عربی بوده و شعرهایی از زبان او در مرثیه پسرش که به‌دست برادر کشته شده بود نیز سروده‌اند که در کتاب‌ها مندرج است. بازار این تندروی‌ها چنان گرم بوده است که خوارزمی که خود از نویسندگان عرب‌زبان توانا به‌شمار می‌رود، در زیر لفظ «اسطرلاب» چنین می‌نویسد:

«از سفاهت و نادانی است که برخی خواسته‌اند کلمه «اسطرلاب» را که از دو کلمه یونانی «استر» و «لابون» ساخته است، عربی وانمود کنند و چنین بنمایانند که این کلمه از ریشه «سطر» گرفته شده است.»

غرض از نوشتن این گزارش، که به‌کوتاهی یاد شد، کوچک‌شمردن یا خرده‌گیری بر زبان عربی نیست؛ زیرا تردیدی نداریم که زبان عربی، از برکت نزول قرآن کریم به این زبان، از زبان‌های رسای جهان شده و امروزه نیز بسیار توانگر و جاندار است. با این‌همه نوشتن این توضیحات که در حقیقت تاریخچه رویش زبان عربی بود، برای بهترشناختن کلمه‌های فارسی که در این زبان درآمیخته است، ضرورت داشت از این‌رو به‌کوتاهی برگزار شد.

و نیز باید دانست که راهِ در آمدن کلمه‌های فارسی به‌زبان عربی، تا پیش از ظهور اسلام، «زبان و گوش» بوده است، نه کتاب و نامه‌نگاری، و چون هر تیره، یا هر چند تیره از تیره‌های عرب، چنان‌که در بالا گفته شد، از یک راهِ ویژه با فارسی‌زبانان برخورد می‌کرده قهراً، هر کدام الفاظی را از زبان فارسی می‌گرفته‌اند که میان فارسی‌زبانان آن نقطه، بیش‌تر رایج بوده است و نیز الفاظ را به شکلی می‌آموخته‌اند که آن فارسی‌زبانان تلفظ می‌کرده و به‌کار می‌برده‌اند. از همین‌جاست که می‌‌بینید یک کلمهٔ فارسی در فرهنگ‌های عربی به چند شکل ضبط شده است.

راه‌های عمدهٔ تماس تازیان با ایرانیان تا پیش از ظهور دین مبین اسلام، عبارت بوده است از :

  • تیره‌های ایاد و ربیعه و بکر و مُضَر که در کناره‌های رود فرات در میانرودان بالا، نشیمن داشته‌اند، با پارتیان و کردان در تماس بوده‌اند، از این‌رو، الفاظ فارسی را به‌شکل پهلوی شمالی و لهجه کردی فراگرفته‌اند.
  • مردم شهر حیره که به نام «عبادیان» مشهور‌ند و نزدیک پایتخت شاهنشاهی نشیمن داشته‌اند و نیز تیر‌ه‌هایی از اعراب که در آن سوی فرات، پیرامون حیره در چادر‌ها «اهل وَبَر» می‌زیسته‌اند، الفاظ فارسی را بیش‌تر به‌شکل فارسی دَری، که زبان رسمی دربار شاهنشاهی بود، فرامی‌گرفته‌اند؛ و از این‌رو می‌‌بینید که آثار بسیاری از این زبان در زبان عربی باقی مانده است.
  • قدری جنوبی‌تر، که کاروان‌های اعراب از عربستان به‌سوی بندر «اُبُلّه»، که در آن عصر بزرگ‌ترین بندر در شمال خلیج فارس بود و در جنوب شرقی بصره کنونی نهاده بوده است، رفت‌وآمد داشتند، در جایی فرود می‌‌آمدند که تا مدّت‌ها پس از ظهور اسلام «مِربَد» یعنی فرودگاه شتران نام داشت. امروز به مناسبت گور زبیر، صحابی معروف، که در جنگ جَمَل کشته شده است و در آن‌جا به خاک سپرده شده، آن نقطه را «زبیر» می‌گویند. این کاروان‌ها بیش‌تر به لهجه خوزی آشنا می‌شدند‌؛ زیرا در آن روزگار، حتی تا چندی پس از ظهور اسلام، دایره لهجه خوزی خیلی فراخ‌تر از امروز بوده است و مردم شهرستان «سُرَق» که مرکز آن شهر دَورَق بوده (شهری بوده نزدیک شادگان امروزی) به لهجه خوزی سخن می‌‌گفته‌اند.
  • عشیره‌های عبدالقیس و بکر بن وائل در کناره‌های شرقی عربستان و نیز قبایل اَزْد عمان، بیش‌تر با مردم استان فارس سر و کار می‌‌داشته‌اند و از زبان پهلوی جنوبی، لغت فارسی می‌گرفته‌اند.
  • ایرانیانی که در عصر خسرو اول در یمن نشیمن گرفته بودند، الفاظ بسیاری از فارسی برای زبان عربی ارمغان برده‌اند که در شهر صنعا و پیرامون‌های آن رایج شده بود و با کاروان‌های بازرگانی به شهرهای مکّه و یثرب می‌رفت.

تا آن‌جا که از پژوهش‌های خود دانسته‌ایم، در دو شهر مکّه و مدینه، با این‌که از ایران دور بوده‌اند، الفاظی از زبان فارسی رایج بوده و به‌کار می‌رفته که در تیره‌های دیگر عرب به‌کار نمی‌رفته است.

همین‌که در آغاز عصر عباسی آغاز کردند لغات عرب را از تیره‌های گوناگون جمع کنند و مدوّن سازند، قهراً، همگی این لغات فارسی رایج در تیره‌های گوناگون عرب، نیز، جمع‌آوری گردید و در کتاب‌های لغت عربی مدوّن شد.

اعراب، از لغات فارسی، پس از شکست‌و‌بَستی در هر کدام، مطابق روش زبان خود، فعل‌ها و صفت‌ها و مصدرها پدید آورده بودند و جمع‌کنندگان زبان عرب، بسیاری از این لغات را کلمات اصلی عربی پنداشته و نتوانسته یا نخواسته‌اند، اصل فارسی آن‌ها را بازگو کنند. درباره کلمه‌هایی که به ‌هیچ‌شکلی با زبان عربی سازگار نبود، ناچار در فرهنگ‌ها، اصل فارسی آن‌ها اشاره رفته است. اصمعی، نهی می‌کرده که کلمه «هاون» به‌ شکل ایرانی تلّفظ شود و آن‌را «هاوون» می‌گفت تا با وزن فاعول عربی جور دربیاید.

آن‌چه که تا این‌جا ذکر شد، راز فراوانی لغات فارسی را در زبان عربی نسبت به لغات معرب از آنِ ملّت‌های دیگر، آشکار می‌کند و نیازی به آوردن توضیحات بیش‌تر نخواهیم داشت.

چنان‌که گفتیم جمع‌کنندگان زبان عرب، لغات فارسی را که در تیره‌های گوناگون، گاهی به‌شکل‌های مختلف، تلفّظ می‌شد، جمع کردند و ضمن لغات عربی و طبق روش آن زبان، در فرهنگ‌ها آورده‌اند. دلیل این‌که می‌‌بینید یک کلمه فارسی عربی‌شده، به‌ چند شکل در فرهنگ‌ها ضبط شده است، همان‌گونه که گفته شد، ورود یک کلمه فارسی به‌زبان عربی از راه‌های مختلف است. برای اثبات این سخن، از مطالعه متن این کتاب، گواهی‌های بسیاری به‌دست توانید آورد، با این‌حال اجازه دهید مثالی ذکر کنم:

کلمهٔ «شاروگ‌» فارسی را در زبان عربی به‌صورت «شاروق» و «صاروج» هر دو می‌‌بینیم. در زبان عربی از هر دو شکل، فعل و صفت ساخته‌اند، چنان‌که گویند «حوض مشرّق» و «حوض مسرّج» و هر دو به یک معنی است؛ یعنی حوض صاروج‌شده. با توجّه به قواعدی که در عربی‌کردن کلمات فارسی به‌کار برده‌اند و شرح آن‌ها در پائین داده خواهد شد، مسلّم است که شکل نخستین، عربی‌شدهٔ لفظ «شاروگ» است و شکل دوم عربی‌شدهٔ شکل «چاروگ» و باز مسلم است که این دو شکل، از دو راه به‌زبان عربی درآمده است. امروز، در خوزستان، این مصالح ساختمانی را «چارو» و در تهران «ساروج» تلفظ می‌‌کنند. راز این‌که برخی الفاظ فارسی در زبان عربی به شکل‌های متفاوت رایج بوده است، جز آن‌چه گفتیم نمی‌تواند چیز دیگری بوده باشد.

پیش از آن‌که درباره تبدیل حروف فارسی در کلمه‌های عربی‌شده، به حروف عربی سخن گوییم، بهتر است راجع به چگونگی ضبط کلمات فارسی عربی‌شده در فرهنگ‌های عربی توضیحی بنویسیم تا برای مراجعه‌کنندگان فارسی‌زبان به آن کتاب‌ها، دشواری پیش نیاید.

در نخستین کتاب فرهنگی که برای زبان عربی نوشته شد، کلمه‌ها به ترتیب مخرج حروف آن‌ها در حلق و دهن در کتاب ضبط گردیده بوده، به این‌گونه که از حروف ته حلق آغاز کرده‌اند تا به لب رسیده‌اند. کتاب العین خلیل ابن احمد، که نخستین فرهنگ زبان عربی است، بر همین روال نوشته شده است. سپس در نوشتن فرهنگ‌ها، حرف آخر هر کلمه به ترتیب حروف تهجّی، ملاک ضبط لغات قرار گرفت، مانند قاموس المحیط فیروزآبادی در عربی و لغت فرس اسدی طوسی در زبان فارسی. قدری دیرتر حروف اول و دوم و سوم کلمه را بنیاد ضبط لغات در فرهنگ‌ها قرار دادند، مانند: المنجد در عربی و برهان قاطع در فارسی.

روال ضبط الفاظ در فرهنگ‌های عربی چنین است که هر کلمه را از حروف زایده خالی می‌‌کنند و ریشه را در ماده مربوط می‌‌نویسند، سپس به‌تدریج مشتقات ریشه را، یکی پس از دیگری، می‌آورند، تا این‌که به افعال رُباعی‌مزیدفیه و اسم‌های خُماسی برسند. این شکل ضبط‌کردن لغات، با چگونگی ساختمان زبان عربی سازگار است، امّا با چگونگی ساختمان کلمه‌های فارسی که در آن‌ها حروف زایده خیلی کم است و برآمدن کلمه از ریشه‌ها، بیش‌تر به‌دستیاری پیشوند و پسوند انجام می‌‌گیرد، جور در نمی‌آید. همین دشواری، سبب شده است که در فرهنگ‌های گوناگون عربی، یک کلمه فارسی عربی‌شده، در جاهای گوناگون ضبط گردد. مثلا کلمهٔ «منجنیق» را یک فرهنگ‌نویس، در مادّهٔ «م.ج.ن» بیاورد و دیگری، همین کلمه را در مادّه «ج.ن.ق» ضبط کند. برخی نیز راه احتیاط پیموده، یک کلمه را در چند جا ضبط کرده‌اند. مثلاً کلمه نوروز را که «نیروز» نیز تلفّظ می‌‌کنند و جمع آن «نواریز» و «نیاریز» هر دو آمده است، هم در مادّه «ن.و.ز» و هم در مادّه «ن.ی.ز» یاد کنند. پس اگر مراجعه‌کنندهٔ فارسی‌زبان، برای یافتن یکی از کلمه‌های فارسی عربی‌شده، به ‌فرهنگی رجوع کرد و در یک مادّه آن‌را نیافت، به مادّه دیگر بنگرد و زود نپندارد: واژه، از دیدهٔ فرهنگ‌نویس افتاده است.

در عربی‌کردن واژه‌های فارسی، چه حرفی به چه حرفی عوض شده؟

اکنون می‌‌پردازیم به ‌این نکته که در عربی‌کردن واژه‌های فارسی، چه حرف‌هایی را، به چه حرف‌ها عوض کرده‌اند. اما باید پیش از گفت‌وگو تذکر دهیم، قاعده‌هایی که در پایین گفته خواهد شد و برخی لغت‌شناسان نیز به آن‌ها اشاره کرده‌اند، هیچ‌کدام قاعده کلّی و بی‌استثناء نیست. در موضوع‌های ادبی، همیشه، قاعده، بر بنیادِ اکثریت، وضع می‌شود و بودنِ استثناء، مانعی در پذیرفتن آن قاعده نخواهد بود. نخست، به حروف بی‌صدا می‌‌پردازیم.

  • حرف «گ» فارسی در زبان عربی، بیش‌تر به حرف «ج» و گاهی به‌حرف «ق» مبدّل شده است، چنان‌که در لغت شاروگ و چاروگ، هر دو شکل تبدیل را ملاحظه کردید و نیز کلمه «گَنده پیر» که در عربی «قنده فیر» تلفّظ شده است.
  • گاهی حرف «گ» فارسی به «ک» تازی بدل شده است، مانند: کلمهٔ «گدا» که در عربی «کدا و کدی» گردیده و نیز کلمه «گردن» که در عربی «کرد و کردن» هر دو آمده است.
  • حرف «چ» فارسی در عربی بیش‌تر تبدیل به «ص» می‌شود مانند: «صهریج» به معنی برکه که شکل فارسی آن «چهریز» است و کلمهٔ «صاهک» که شکل فارسی آن «چاهک» است. گاهی حرف «چ» بدل «تش» شده مانند واژه: تشمیزج.
  • حرف «ک» در برخی کلمه‌ها به حال خود مانده است و در جایی به «ق» مبدّل شده: چنان‌که در کلمهٔ «کشک» به حال خود بازمانده اما در لفظ کفش و کبک بدل به «ق» شده است. لفظ نخستین را در عربی «قفس» و دومی را «قبج» تلفظ کرده‌اند.
  • حرف «ش» در بیش‌تر جاها بدل به «س» شده است؛ زیرا عربان حرف «ش» را غلیظ‌تر از فارسی‌زبانان می‌گفتند و صدای «ش» فارسی به «س» تازی نزدیک است و گاهی نیز حرف «ش» به حرف «ث» مبدّل شده چنان‌که در لفظ «کوش» فارسی که شکلی از لغت کفش است، واژه به شکل «کوث» عربی و ضبط شده است.
  • حرف «پ» فارسی در برخی جای‌ها به «ف» بدل شده است: مانند کلمهٔ اسپهان که در عربی اصفهان گردیده است و کلمه پسته که در عربی «فستج» شده، گاهی حرف «پ» به‌حرف «ب» مبدّل گشته است. مانند لغت «پادزهر» که آن‌را هم «فازهر» و هم «بادزهر» ضبط کرده‌اند.
  • حرف «ء – همزه» در برخی کلمه‌ها بدل به «ع» شده است. مانند انزروت که آن‌را «عنزروت» کرده و کاک که آن‌را «کعک» تلفظ و ضبط کرده‌اند. کلمه کاک همین لغت است که امروز آن‌را به شکل فرنگی کیک می‌گوییم.
  • حرف «ج» در برخی کلمه‌ها مبدّل به «ز» شده است مانند جدوار که آن‌را در عربی «زدوار» گفته و ضبط کرده‌اند.
  • حرف «ذ» که در لهجه‌های کهن ایرانی وجود داشته و امروز آن‌را «د» تلفظ می‌کنیم، در زبان عربی به‌همان حال پیشین فارسی یعنی «ذ» به‌کار رفته و بندرت مبدّل به «ز» گردیده است.
  • «حرف ژ» فارسی گاهی به‌صورت «ز» و گاهی به‌صورت «ج» در آمده است.

در این‌جا باید یادآوری کنم که در برخی کلمه‌های فارسی عربی‌شده، حرف «ب» به‌صورت «و» دیده می‌شود. این تبدیل از عربی نیست و در فارسی پیشینه دارد و در زبان پهلوی جنوبی، در خیلی از کلمه‌ها، حرف «ب» به‌شکل حرف «و» تلفّظ می‌شده. اکنون در جنوب نیز چنین است چنان‌که شب را «شو» و تب را «تو» و آب را «أو» تلفظ می‌کنند.

ده قاعده‌ای که گفته شد، مهم‌ترین نکاتی است که برای شناختن لغت‌های فارسی عربی‌شده، ضرورت داشت به آن‌ها اشاره کنیم، ولی باز چنان‌که در گذشته نیز گفته‌ایم، این قاعده‌ها استثناپذیرند.

تبدیل در حروف صدادار :

  • صدای زَبَر (فتحه) فارسی، در عربی، چیزی نزدیک به صدای زیر (کسره) فارسی تلفّظ می‌شود، عرب‌ها، هنگام تلفظ این صدا، دهن را بیش‌تر باز می‌کنند و از این‌رو آن‌را فتحه نامیده‌اند. مانند این‌که لغت کشک فارسی را «کشک» و زنبیل را «زنبیل» و زنبیلچه را «زنفلیجه» می‌گویند.
  • صدای «الف» در فارسی، اگر در میانه کلمه افتاده باشد، غالباً چیزی میانه صدای «ی» و«آ» تلفّظ می‌شود و به گفته صرف‌نویسان عربی اِماله می‌شود. مانند کلمه خبازی که آن‌را «خبیزی» تلفظ می‌کنند. «الف» در میان کلمه، در برخی جاها تبدیل به «همزه» شده مانند: کلمه فال که در عربی «فاءل» شده و لغت «آواز» که «أءواز» گردیده است.
  • صدای «الف» اگر در آخر کلمه باشد به‌صورت الف مقصورهٔ عربی در می‌آید که چیزی میانه فتحه و صدای الف است مانند: لفظ گدا که «کدی» گفته می‌شود و لفظ کوتاه که «کوتی» شده است.
  • صدای «ه» ناملفوظ که در آخر کلمه‌های فارسی دیده می‌شود، در عربی، گاهی به‌صورت الف مقصوره درآمده است مانند: نهر تیره (نام نهری بوده در مغرب خوزستان که از رود دجله آب، برمی‌داشته و شهری به‌همین نام در کنار آن بوده که در فتنه صاحب الزنج ویران شده) که به‌صورت «نهر تیری» در آمده است و گاهی به‌صورت صدای «ی». به‌نظر ما این دو شکل تبدیل، ناشی از شکل تلفّظ کلمه در نزد فارسی‌زبانانی بوده است که اعراب، واژه را از آنان فرا گرفته‌اند و هم‌اکنون نیز در ایران حرف پیش از «ه» ناملفوظ در تهران با صدای زیر گفته می‌شود، اما در غرب و جنوب ایران حرف پیش از «ه» ناملفوظ را به صدای زَبَر می‌گویند.
  • صدای «ی» فارسی اگر در وسط کلمه باشد، در عربی به شکل «ی» معدوله تلفظ می‌شود. چنان‌که پیروز را «فیروز – با زَبَر ف« تلفظ کرده‌اند و هم اکنون نیز چنین است.
  • صدای «و» در میانه کلمه بیش‌تر به «ی» بدل شده است. مانند لفظ نوروز که آن‌را «نیروز» کرده‌اند.

در این‌جا باید یادآوری کنیم در برخی کلمه‌های فارسی که به ‌زبان عربی در آمده است، البته کلمه‌هایی که از راه زبان و گوش وارد زبان عربی شده، وارونه‌سازی و شکست‌وبَست (قلب و تصحیف) گاهی به‌شکل غلیظ رخ داده است. موارد این‌گونه وارونه‌سازی‌ها و شکستن‌ها در جای خود هنگام تفسیر واژه‌ها آورده خواهد شد.

چه کتاب‌هایی در این زمینه پیش از این نوشته‌اند؟

بسیاری از لغت‌شناسان نامی عصر عباسی مانند: اصمعی و کسائی و معمر بن مثنی و خلیل بن احمد و ابن درید و دیگران، با همه دلبستگی که به‌زبان عربی داشته و می‌کوشیده‌اند برای هر کلمه، حتی نام اشخاص و نام جاها، ریشه عربی جست‌وجو کنند و گاهی بسازند، با این‌حال، در موارد بسیار، ناچار شده‌اند به اصل فارسی برخی کلمه‌های عربی‌شده اعتراف کنند، اما هیچ‌کدام به پرداختن کتاب جداگانه‌ای در این زمینه دست نزده‌اند.

تا آن‌جا که نویسنده آگاهی دارم، نخستین کسی که در این زمینه کتاب مستقلی نوشته است، ابی منصور موهوب بن احمد بن محمد بن الخضر الاهوازی، معروف به جوالقی است که از دانشمندان قرن ششم هجری بوده و کتاب خود را در دهه دوم ذی‌القعده سال پانصد و نود و چهار هجری، به نام «المعرب من الکلام الأعجمی» که شامل در حدود هفتصد لغت است تمام کرده. از لغت‌های مذکور در کتاب نامبرده، برخی سریانی و نبطی و بربری و قبطی و حبشی است، اما بیش‌تر آن‌ها فارسی می‌باشد؛ زیرا چنان‌که در بالا گفته‌ایم و علل آن نیز شرح داده شد، زبان هیچ‌یک از اقوامی که در همسایگی عرب می‌زیسته‌اند، نتوانسته است به اندازه زبان فارسی، در زبان عربی رخنه کند و برای خود جا باز نمایند. یکی از نیک‌های کتاب جوالقی آن است که برای بسیاری از کلمه‌ها، گواهی از شعر یا حدیث آورده است.

دومین کتابی که در این زمینه نوشته شده است «شفاء الغلیل» نام دارد و نویسنده آن شیخ الاسلام شهاب الدین احمد خفاجی کوفی است که در قرن یازدهم هجری می‌زیسته و در مصر عنوان قاضی عسکری داشته است. این کتاب برتری زیادی بر کتاب جوالقی ندارد، جز این‌که برخی کلمه‌های معمولی و غیردانشی فارسی را که در عصر عباسی، به‌زبان عربی درآمیخته است، بر آن‌چه جوالقی آورده، افزوده. چنان‌که می‌توان گفت: کتاب او، ذیلی است بر کتاب جوالقى اهوازی.

سومین کتاب مستقلی که در این زمینه نوشته شده است، کتابی است به نام «الفاظ الفارسیة المعربه» تألیف ادی شیر رئیس اسقف‌های کلیساهای کلدانی. کتاب ادی شیر که در سال ۱۹۰۸ میلادی در بیروت چاپ گردیده است اگر چه نسبت به دو کتاب پیشین، لغات بیش‌تری دارد، اما شامل سهوها و اشتباهات بیش‌تری در تشخیص شکل فارسی کلمه‌ها و ریشه آن‌ها نیز هست و نویسنده، هر جا لازم بوده، به آن‌ها در متن این کتاب اشاره کرده‌ام. آقای ادی شیر، که در ریشه‌شناسی، بویژه ریشه‌شناسی زبان‌های سامی، آگاهی داشته، در کتاب خود، برخی از کلمه‌های عربی‌شده را که لغت‌شناسان اشاره به اصل فارسی آن‌ها نکرده‌اند، ضبط کرده و از اصل، فارسی شمرده است.

و نیز دانشمند بنام عرب، احمد تیمور پاشا مصری، در یک رشته مقاله‌ها که در مجله مجمع علمی دمشق به‌سال ۱۹۳۲ میلادی زیر عنوان: «الألفاظ العباسیه» منتشر کرده است، درباره برخی واژه‌های فارسی درآمیخته به‌زبان عربی، ملاحظات سودمندی نگاشته است.

برخی از خاورشناسان اروپایی، که در زمینه زبان عربی پژوهیده‌اند، راجع به الفاظ فارسی که به‌این زبان درآمیخته است نیز مطالبی نوشته‌اند، مانند چیزهایی که در المستدرک دوزی، که ذیلی است بر فرهنگ‌های عربی در این خصوص آمده است.

کوتاهی که در همه این کتاب‌ها به‌چشم می‌خورد، آن است که در آن‌ها، به الفاظ و نامگذاری‌های دانشی، خیلی کم اشاره شده. مثلاً در هیچ‌یک از سه کتاب مذکور، از اصطلاحات پزشکی و داروشناسی و معماری و موسیقی، کلمه‌های درخور توجّهی ضبط نگردیده است و در کتاب المعرب جوالقی، تنها به الفاظی اکتفا شده که در عصر جاهلی عرب، از فارسی به‌زبان عربی درآمیخته است و به الفاظ عصر عباسی، که عصر انتقال دانش‌ها از فارسی، سریانی و یونانی به عربی است، اعتنا نگردیده است.

خَفاجی، هر چند پاره‌ای الفاظ فارسی را که در عصر عباسی به ‌زبان عربی درآمیخته است یاد کرده، لیکن او نیز مانند جوالقی از آوردن نامگذاری‌های علمی سر باز زده است.

گذشته از همه این کمی‌ها که در تألیفات مذکور دیده می‌شود، چون این نویسندگان، زبان فارسی را خوب نمی‌دانسته‌اند، در تشخیص شکل فارسی کلمه‌های معرب، گاهی دچار اشتباه شده‌اند. فیروزآبادی، نویسنده فرهنگ قاموس المحیط، با این‌که خود ایرانی و فارسی‌زبان است، از این‌گونه لغزش‌ها نیز بر کنار نمانده است.

برخی خصوصیات زبان عربی که در شناختن واژه‌های فارسی اثر دارد.

زبان عربی، مانند هر زبان دیگر، دارای ویژگی‌هایی است که خاص لهجه گویندگان به‌این زبان است. برخی از آن ویژگی‌های لهجه‌ای، با ساخت الفاظ بیگانه که در این زبان درآمیخته است سازگاری ندارد. چون یادآوری این‌گونه ویژگی‌ها می‌تواند پژوهنده را در شناختن کلمه‌هایی که از ریشه عربی نیست، یاری کند، فرهنگ‌نویسان زبان عربی در لابه‌لای نوشته‌های خود، برخی از آن‌ها را نام برده‌اند. ما نیز برای روشن‌شدن ذهن خواننده این کتاب، أهم آن ویژگی‌ها را در این‌جا یاد می‌کنیم:

۱. در یک واژه عربی، حرف «ج‌» با حرف «ق‌» با هم نمی‌آید.

۲. در یک کلمه عربی، حرف «ص‌» با حرف «ج‌» نمی‌آید.

۳.  فیروزآبادی افزوده که در یک کلمه عربی، حرف «ط‌» و حرف «ج‌» فراهم نمی‌شود، مگر این‌که نام شخص یا جایی باشد.

۴. در یک کلمه عربی، حرف «ن‌» پس از «ز‌» نمی‌آید.

۵.  همچنین حرف «ز‌» پس از یکی از حرف‌های «د‌» و(ب‌» و «س‌» و «ت‌» در یک کلمه نمی‌آید.

۶.  در یک کلمه عربی، هیچ‌گاه دو حرف همجنس که میان آن‌ها «الف‌» افتاده باشد، مثلاً مانند لفظ «کاک‌» دیده نمی‌شود. از این‌جا بوده که همین لفظ را تازیان «کمک‌» کرده‌اند و امروز هم به همین شکل تلفظ می‌نمایند.

۷.  جوالقی در مقدمه کتاب خود افزوده است: واژه‌های بیگانه‌ای که به‌زبان عربی درآمده است، همگی «غیرمنصرف‌» است و در عربی بر همان بنای اصلی خود باقی می‌ماند. لیکن آن‌چه ما از پژوهش‌های خود دانسته‌ایم، این حکم درباره واٰژه‌هایی جاری و درست است که صورت اصلی آن‌ها عوض شده است، لیکن درباره واژه‌های عربی‌شده‌ای که با این زبان خوب هماهنگ گردیده است و صورت اصلی آن‌ها عوض شده و از آن‌ها صفت‌ها و مصدرها ساخته‌اند، این حکم صادق نیست. الفاظ دسته دوم، پیرو قاعده‌های زبان عربی گردیده و «منصرف‌» می‌شوند، تنوین می‌پذیرند و اِعراب آن‌ها در سیاق جمله‌بندی، مطابق قاعده‌های زبان عربی دگرگون می‌شود.

برخی نکته‌ها درباره شکل فارسی کلمه‌های عربی‌شده.

زمان ورود کلمه‌هایی که از فارسی به عربی در آمده است، تا خیلی پیش از ظهور اسلام بالا می‌رود و کلمه‌هایی که پس از ظهور اسلام از فارسی به عربی در آمده است، چنان‌که اشاره کرده‌ایم، بیش‌تر اصطلاحات دانشی است و واژه‌های معمولی در میان آن‌ها کم‌تر است.

چون شکل تلفّظ برخی از این واژه‌ها در فارسی امروز، با فارسی باستان، مثلاً زبان پهلوی عصر ساسانی، اندک‌تفاوتی دارد و خیلی از این کلمه‌ها مطابق قالب رایج در آن عصر، به‌زبان عربی در آمده، از این‌رو لازم شد در این‌باره یادآوری‌هایی بنویسیم تا پژوهندهٔ کتاب در تشخیص شکل فارسی این دسته از کلمه‌های عربی‌شده، دچار دشواری نشود.

  • برخی کلمه‌ها که در فارسی فصیح امروز، به حرف «الف‌» پایان می‌یابد، در لهجه‌های قدیمی پس از این «الف‌» حرف «گ‌» یا «ک‌» وجود داشته است که امروز در بیش‌تر کلمه‌ها افتاده و گفته نمی‌شود.

مثلاً کلمهٔ «با‌» به معنی «آش‌» در قدیم « باگ‌» گفته می‌‌شده است، از این رو در همه واژه‌های عربی‌شده‌ای که جزء آخر کلمه « باگ‌» بوده و امروز آن‌ها را «با‌» بی‌حرف «گ‌» تلفظ می‌کنیم، حرف «گ‌» در عربی مبدل به «ج‌» شده است، مانند: سک‌باج. اسفناباج، شورباج و دیگرها. مقصود از این یادآوری آن است که پنداشته نشود حرف «ج‌» را عرب‌ها به آخر کلمه افزوده‌اند، بلکه این حرف در ریشه فارسی موجود بود و ما امروز کلمه را سبُک کرده و آن‌را انداخته‌ایم.

از حرف «ک یا گ‌» در آخر این دسته از کلمه‌های فارسی هنوز در لهجه‌های جنوبی آثاری باقی است؛ مثلاً در شوشتر، عامیانی که زبان‌شان زیر تأثیر فارسی فصیح قرار نگرفته است، لغت قبا را «قباک‌» و بینا را «بیناک‌» تلفظ می‌کنند. در شعرهای عامیانه آن‌جا نیز برخی از این‌گونه کلمه‌ها به‌همین شکل آمده است. اگر در لهجه‌های جنوبی ایران، پیش از این‌که همگی به‌یک‌باره فراموش بشوند، بر مبنای علمی جست‌وجویی به‌عمل آید، بی‌گمان صدها گواه برای این سخن به‌دست خواهد آمد. در برهان قاطع و فرهنگ‌های دیگر فارسی، گاهی این‌گونه کلمه‌ها به‌ هر دو شکل ضبط شده است.

  • کلمه‌هایی که امروز به حرف «و‌» پایان می‌پذیرد، در قدیم پس از این حرف «گ یا ک‌» وجود داشته است. اما در شکل عربی‌شده آن‌ها حرف «گ با ک‌» بازمانده است و این حرف، گاهی به «ج‌» و گاهی به «ق‌» مبدل شده است و مانند لفظ «تسو‌» که در عربی «طسوج‌» تلفظ می‌شود و اصل فارسی آن «تسوگ‌» بوده است، یا شارو که شکل عربی آن «شاروق‌» و شکل کهن کلمه در فارسی «شاروک‌» است، یا «بستوق‌» که شکل فارسی آن «بستوک‌» بوده و امروز «بستو‌» تلفظ می‌کنیم، یا «طیهوج‌» که امروز تیهو می‌گوییم. در فرهنگ‌های فارسی، گاهی حرف «گ یا ک‌» در پایان برخی واژه‌ها باقی مانده و کلمه به شکل باستانی ضبط شده است. امروز در هنگام اضافه‌کردن این‌گونه کلمه‌ها به کلمهٔ دیگر، با آوردن صفتی برای آن‌ها، به جای حرف «گ یا ک‌» باستانی، حرف «ی‌» را می‌‌آوریم؛ مثلاً به‌جای نیاک بزرگ می‌گوییم: نیای بزرگ، یا به‌جای تیهوگ زیبا می‌گوییم: تیهوی زیبا.
  • پسوند «گ یا ک‌» در زبان فارسی امروز بیش‌تر به‌صورت «ه‌» تلفظ می‌شود. اما در قدیم بیش‌تر به شکل اصلی گفته می‌شده است، از این‌رو در کلمه‌های فارسی عربی‌شده که پیش از اسلام به‌زبان عربی درآمده است، این پسوند را گاهی به‌صورت حرف «ج‌» و گاهی به‌صورت حرف «ق‌» ملاحظه می‌کنیم. کلمه‌های خنبج «خنبگ‌» و دستج «دستگ‌» و مستق «مشتگ‌» و ماننده‌های آن‌ها همگی از این‌گونه است. به‌ندرت این پسوند به‌شکل کنونی فارسی یعنی «ھ‌» در زبان عربی دیده می‌شود.

گاهی در آخر کلمه‌های معرب حرف «ه‌» را می‌‌بینیم. این حرف، نشانه وحدت در زبان عربی است نه پسوند «ه‌» فارسی. در عربی هر اسم که به‌طور آزاد و بی‌افزودن حرفی بر آن به‌کار رود، معنی جنس نامعین یک چیز را می‌رساند. معنی شبیه اسم جمع‌های فارسی، و هرگاه مقصود گوینده یکی از افراد آن جنس باشد، در آخر کلمه حرف «د‌» اضافه می‌کنند که در هنگام وصل «ة‌» تلفظ می‌شود و نشانه وحدت است و ما در فارسی به‌جای آن، پسوند «ی‌» را در آخر کلمه اضافه می‌کنیم. از این رو، ملاحظه می‌کنید در برخی کلمه‌های فارسی عربی‌شده، با این‌که پسوند «ه‌» فارسی به‌صورت «گ یا ک‌» هست و در عربی به «ج با ق‌» بدل شده است، باز پس از حرف «ج یا ق‌» حرف «ه‌» نیز وجود دارد. این حرف، بی‌تردید، «ه‌» وحدت عربی است نه «ه‌» ناملفوظ فارسی.

روشی که در تألیف این کتاب پیروی شده.

نویسنده در آغاز کار چنین اندیشیده بودم، کلمه‌هایی را که حدس می‌زدم باید از اصل فارسی باشد، از متن کتاب‌ها و فرهنگ‌های عربی بیرون کشم و آن‌ها را با چند تن از دانشمندانی که در زمینه زبان‌های کهن ایرانی تخصّص دارند، در میان بگذارم و با کمک آن‌ها ریشه کهن هر واژه را پیدا کنیم.

این فکر، یک نیکی داشت و آن این بود که در پایان چنین جست‌وجو و پژوهشی، کلمه‌های بسیار عربی‌شده به‌دست می‌آمد که در روزگار خیلی باستان از فارسی به‌زبان عربی رفته، اما با گذشت زمان، چنان به‌این زبان درآمیخته و رنگ عربی به خود گرفته‌اند که امروز بازشناختن آن‌ها دشوار است و در هیچ‌یک از کتاب‌های لغت و ادب هر دو زبان، به فارسی‌بودن آن‌ها اشارتی نرفته [است].

مثال برای این موضوع، کلمه‌های عربی است که جزء آخر آن‌ها یکی از پسوندهای رایج در زبان فارسی است. می‌دانیم در زبان عربی، ساختن کلمه از کلمه دیگر، از راه شکستن ریشه و ریختن آن در قالب دیگر انجام می‌گیرد، در حالی‌که در زبان فارسی، ریشه به‌حال خود می‌ماند و ساختن کلمه از آن، از این راه است که در سر یا بُن ریشه، پیشوند و یا پسوند بیفزاییم.

در فرهنگ‌های عربی، لغت‌های بسیاری می‌‌بینم که به خوبی هویداست هر کدام از دو کلمه ساخته‌شده یا به اصطلاح صرف‌نویسان زبان عرب، مرکّب به ترکیب مزج است. در بسیاری از لغت‌ها پسوندهای فارسی مانند «له‌» و «وله‌» «اله‌» «دار‌» و «در‌» و «لیل‌» و «ین‌» «یج‌» «اج – اک‌» دیده می‌شود که به احتمال قوی، از زبان فارسی گرفته شده است؛ اما چون بحث درباره این دسته لغت‌ها و اصل آن‌ها، از ریشه‌شناسی است، نه یک بحث لغوی، از این‌رو نویسنده از آوردن این‌گونه کلمه‌ها خودداری کردم، مگر آن‌که دیگری، پیش از این، به فارسی‌بودن اصل کلمه تصریحی کرده باشد.

حالِ این کلمه‌ها، مانند حال خاندان‌هایی است که از نژاد عرب بوده‌اند، اما از خیلی قدیم در ایران متوطّن گردیده و از هر جهت ایرانی شده، حتی زبان عربی را نیز مدت‌هاست فراموش کرده‌اند. مانند علوی‌ها و اشتری‌ها و نخعی‌ها و دیگران. یا خاندان‌های ایرانی که در کشورهای عربی در قدیم نشیمن گرفته و با گذشت زمان عرب شده و زبان فارسی را از یاد برده‌اند.

سپس که بیش‌تر اندیشیدم، ناچار شدم این روش را کناری بگذارم؛ زیرا دیدم دنبال‌کردن چنین راهی، مرا در یک بحث ریشه‌شناسی بسیار ژرف فرو خواهد برد که نیاز به سال‌ها پژوهش دارد و از عهده دو سه تن بیرون است؛ از این‌رو:

  • از آوردن کلمه‌هایی که پیش از نویسنده این کتاب، کسی به فارسی‌بودن آن‌ها اشاره نکرده است، چشم پوشیدم و تنها به ضبط کلماتی اکتفا کردم که هر کدام برابر یک سند کتبی در زبان عربی به‌کار رفته است و مطابق با یک سند دیگر، همان کلمه در زبان فارسی پیشینهٔ رواج داشته یا هم‌اکنون در این زبان رایج است. پس بنیاد کار در تنظیم کتاب بر این پایه قرار گرفت که: لغاتی را جمع‌آوری کنم که زمانی در فارسی رایج بوده، یا هم‌اکنون رایج است و نیز زمانی در عربی به‌کار رفته، یا هم‌اکنون می‌رود، هر چند کلمه از ریشه زبان‌هایی به‌جز زبان‌های ایرانی باشد، مانند: یونائی، رومی، سریانی و ترکی و تاتاری مثلاً. کلمه‌های «خاتون‌» و «خاقان‌» در متن آورده شده. چون این دو کلمه در فارسی رایج بوده و از راه این زبان به عربی در آمده است، دیگر کاری به نژاد و تبار آن‌ها نداشته‌ایم.

در پیمودن این راه نیز جانب حزم و احتیاط را هرگز رها نساخته‌ام و تا پیشینه رواج یک کلمه در زبان فارسی مسلّم نشده، به‌ضبط آن مبادرت نکرده‌ام. مثلاً در کتاب‌های پزشکی و داروشناسی، کلمه‌های فراوان دیده می‌شود که در ظاهر باید از زبان یونانی یا سریانی باشد، با این‌که به احتمال قریب به یقین، بسیاری از این‌ها در کتاب‌های زمان ساسانی به همین شکل وجود داشته است؛ اما چون برای اثبات این احتمال، سندی در دست نداشتیم، از آوردن آن‌ها خودداری شد؛ چرا که بیم آن می‌رفت این کلمه‌ها یا برخی از آن‌ها، در آغاز عصر عباسی، که عصر ترجمه بوده، از یونانی یا سریانی به طور مستقیم وارد زبان عربی شده باشد. پای‌بندی به‌این نکته سبب شد که بر خلاف روش فرهنگ‌نویسان، ذیل هر کلمه، به سند استعمال کلمه در دو زبان فارسی و عربی با قید صفحه کتاب مأخذ، اشاره کنیم.

در این فرهنگ، چنان‌که ملاحظه خواهید کرد، هر کلمه را به شکلی که در زبان عربی رایج بوده است، با حروف معرب سیاه نوشته‌ایم. اگر از همان کلمه، شکلی دیگر در عربی نیز رایج بوده، که با شکل نخست اختلافی داشته، شکل دوم را مانند یک کلمه جداگانه آورده‌ایم، لیکن دیگر در معنی و اشتقاق آن توضیح داده‌شده و خواننده را مطابق روشی که در فرهنگ‌های امروز رایج است، به دیدن شکل نخست فراخوانده‌ایم.

  • در پشت سر هر کلمه، صیغه‌های مشهور جمع آن کلمه را در عربی یادداشت کرده‌ایم، تا خواننده بر آن‌ها آگاه گردد؛ زیرا در زبان عربی، این‌گونه کلمات در قالب‌های جمع مکسّر جمع بسته می‌شود و قالب‌های جمع مکسّر در آن زبان، دارای قاعده‌های منظّمی نیست و به اصطلاح رایج نزد صرف‌نویسان «سماعی‌» است و یکایک را باید آموخت.
  • در دنباله شکل هر لغت و صیغه‌های جمع آن، پس از نشانه تفسیر (:) معنی رایج کلمه در زبان عربی نوشته شده است. و در هر جا کلمه چند معنی دارد، هر یک از آن معنی‌ها جداگانه یاد شده و با گذاشتن نشانه وقف (.) در میان آن‌ها، معنی‌ها از یکدیگر جدا شده است. هرجا در یکی از مراجع، به‌جهت کلمه، معنایی گفته شده که در مرجع دیگر، آن معنی نیامده است، مورد، با ذکر نام مرجع و قید صفحهٔ کتابِ مورد استناد، در پاورقی یادآوری گردیده است. هر جا برای کلمه گواهی از شعر و نثر قدیمی عربی به‌دست آمده، آن گواه را با حروف معرب نوشته‌ایم تا معنی کلمه در زبان عربی بهتر روشن شده باشد.

در بیان معنی برخی کلمه‌ها، بویژه نامگذاری‌های دانشی در جاهایی به‌کوتاهی گراییده‌ایم؛ زیرا توضیحاتی که در کتاب‌های گذشتگان در تفسیر این کلمه‌ها داده شده است، آگاهی‌های سودمندی به‌دست نمی‌دهد، مثلاً در برهان قاطع به‌ جای آن‌که خصوصیات فلان گیاه دارویی گفته شده باشد، تا بتوانیم از روی آن‌ها گیاه را بشناسیم، سخنانی از پزشکی قدیم آمده مانند: «گرم است در درجه سوم» و مانند آن و گاهی نیز چیزهای افسانه‌آمیزی که بازمانده از روزگار رواج سحر و جادوگری است بر این سخنان افزوده شده.

کتاب‌های تذکرهٔ شیخ داود انتاکی و جامع المفردات ابن بیطار و تحفه حکیم مؤمن که این یکی به فارسی نوشته شده، از این عیب بر کنار نمانده است. در روزگار ما، فایده علمی از این‌گونه نوشته‌ها به‌دست نمی‌آید.

  • چنان‌که پیش از این اشاره شد، از کلمه‌های فارسی در زبان عربی مصدر و اسم مصدر و فعل و صفت در ثلاثی‌مجرد و ثلاثی‌مزیدفیه و رباعی‌مجرد و رباعی‌مزید‌فیه ساخته‌اند. در هر جا که چنین شده است، پس از نوشتن معنی لغت و نوشتن شکل فارسی آن، به‌این نکته اشاره گردیده تا اگر کسی خواست آن مشتقّات را بشناسد، بتواند در فرهنگ‌های زبان عربی، ریشهٔ مربوط را پیدا کند؛ زیرا اگر همگی مشتقات این‌گونه کلمه‌ها را، که به هر حال دیگر فارسی به شمار نمی‌رود، یکایک می‌آوردیم، کتاب از صورت یک فرهنگ فارسی بیرون می‌شد و به شکل یک فرهنگی عربی در می‌آمد و این روش، گذشته از این‌که سود چندانی بویژه برای فارسی‌زبانان نداشت، بر حجم کتاب و دشواری فهم آن ناروا خیلی می‌افزود.

با این حال، در جا‌هایی که تصور می‌شد قید یک یا چند نمونه از مشتقات یک کلمه دارای فایده است، آن مشتقات را با حروف معرب در ذیل کلمه ریشه یادداشت و معنی کرده‌ایم.

  • از آوردن نام آوازها مانند «اه‌» و «اف‌» و مانند آن‌ها، که در هر دو زبان مشترک است، خودداری کرده‌ام.
  • در فرهنگ‌های فارسی و عربی قدیم، نام جاها و اشخاص، گاه‌گاه آورده شده و در تفسیر هر نام، سخنان کوتاهی گفته‌اند که بیش‌تر نارسا و ناقص است. اگر نویسنده این امر را پیروی می‌کرد، گذشته از این‌که با روش فرهنگ‌نویسی در روزگار ما سازگار نبود، فایده چندانی نیز دربرنداشت. در کتاب‌های البلدان و المسالک قرن‌های نخستین رویش تمدّن اسلامی، که به‌زبان عربی نوشته شده است، هزارها نام شهر و دِه می‌‌بینید که بیش‌تر تصحیف شده است. به‌علاوه شکل آن‌ها در نسخه‌‌های گوناگون نیز با یکدیگر اختلاف دارد، برانداختن این اختلافات و پیداکردن شکل درست این نام‌های جغرافیایی، خود موضوع جداگانه‌ای است که نیاز سال‌ها جست‌وجو و پژوهش علمی دارد و شایسته است به‌وسیله گروهی از دانشمندان انجام گیرد. کاری بس‌بزرگ و در عین حال بسیار سودمند است که باید روزی آغاز گردد، اما بی‌گمان از دست یک تن و دو تن ساخته نیست.

همچنین در کتاب‌های طبقات محدّثان و پزشکان و نحویان و وزیران و کارداران دولتی، نام‌های فارسی بسیاری می‌‌بینیم که آوردن آن‌ها و شناسانیدن صاحبان آن نام‌ها خود یک موضوع تاریخی است و ربطی به‌این کتاب نداشت.

با این حال، نویسنده در آوردن برخی از این‌گونه نام‌های فارسی که در کتاب‌های عربی خیلی به‌کار رفته، خواه نام اشخاص باشد و خواه نام جای‌ها، به‌یک‌بار دریغ نورزیده‌ام و کلمه‌هایی از این دسته را که زیاد به‌کار رفته برگزیده‌ام و درباره هر یک نیز توضیحاتی نوشته‌ام.

  • چون برای صرفه‌جویی در استعمال عبارات و نیز بهتر روشن‌شدن مطالب، از نشانه‌های نگارش بهره‌برداری شده است، از این رو، بهتر دیدم در این‌جا راجع به‌ این نشانه‌ها و معنی و جای به‌کاررفتن آن‌ها، توضیحی گفته شود تا مراجعه‌کنندگانی که به‌نشانه‌های نگارش هنوز مأنوس نشده‌اند، به‌معنى آن‌ها آشنا گردند.

نشانه ایست (.). این نشانه برای جداکردن معنی‌های گوناگون یک کلمه از یکدیگر و نیز در پایان هر بند مطلب به‌کار رفته و نشانه پایان‌یافتن جمله پیش از آن است.

نشانه نیم‌ایست (،). این نشانه که در هنگام خواندن با ایست کوتاهی نموده می‌شود، میان صورت‌های گوناگون کلمه و صیغه‌های جمع یک کلمه نهاده شده و نیز برای جداکردن جمله معترضه از جمله‌هایی که در پیش و پشت آن واقع شده است، به‌کار برده شده.

نشانه بخش و تفسیر (:) هر گاه مطلبی به چند قسمت بخش شده، یا کلمه و جمله نیاز به تفسیر داشته است، پس از گفتن آن مطلب و پیش از آوردن بخش‌ها و عبارت تفسیری، این نشانه را به‌کار برده‌ایم، تا خواننده دریابد که جمله‌های پس از آن، مفسّر یا بخش‌های مطلب پیش از آن است.

نشانه کمانک( ). برای مشخص‌نمودن یک کلمه یا یک جمله به‌کار رفته است. بویژه در جاهایی‌که از اجزای یک کلمه مرکب سخن می‌رود. هر کلمه را خواه در شکل عربی و خواه در شکل فارسی، برای بهترنمایان‌شدن، در میانه دو کمان با حروف سیاه نشان داده‌ایم، تا با کلمه‌های پس و پیش خود آمیخته نشود و اشتباهی در خواندن پیش نیاید.

نشانه باز گفت «». هر سخنی از گفته‌های دیگران که عینا نقل شده، جمله‌های بازگوشده در میانه نشانه مذکور محصور گردیده است تا با آن‌چه خود نوشته‌ایم آمیخته نگردد.

این‌ها اهم نشانه‌هایی است که در نگارش کتاب از آن‌ها بهره‌برداری شده و امیدواریم به‌کاربردن آن‌ها برای خوانندگان گرامی سودمند افتد.

غرض از نوشتن کتاب چه بود؟

چیزی که در نوشتن این کتاب نویسنده را دلگرمی ‌می‌داد، و مرا به پژوهش در این زمینه خسته‌کننده بر می‌‌انگیخت، چند فایده است که گمان می‌‌کنم از این پژوهش ادبی به‌دست تواند آمد. در این‌جا به اهم آن‌ها اشاره می‌‌کنم.

  • بارها در نوشته‌های عربی خوانده‌ام که برخی نویسندگان دانشمند عرب آرزو کرده‌اند، کتابی در زمینه الفاظ فارسی آمیخته به‌زبان عربی نوشته شود و شکل و معنی درست و اصلی این الفاظ در فارسی در آن کتاب مشخص گردد؛ زیرا آن‌چه تاکنون در این زمینه نوشته شده است از یک‌سو ناقص است، از دیگر سو، کسانی که در این باره کاری انجام داده‌اند، چون زبان فارسی را خوب نمی‌دانسته، در تشخیص شکل فارسی کلمه‌ها و معنی بسیاری از آن‌ها دچار اشتباه شده‌اند. گمان می‌‌کنم این کتاب با کوتاهی‌هایی که در آن هست، خواهد توانست ریشه اصلی چند هزار لغت از زبان عربی را به شکل منبع مستندی نشان دهد و در دسترس نویسندگان عرب‌زبان بگذارد. با توجه به‌این نکته، کتاب، بیش از آن‌چه برای فارسی‌زبانان مفید تواند بود، به‌جهت برادران – ضاد گوی- ما سودمند خواهد افتاد؛ زیرا در این مجموعه، ریشه چند هزار لغت از زبان آن‌ها، به استناد منابع و اسناد استوار روشن شده است.
  • کتاب از دیدگاه زبان و ادبیات فارسی، این سود را دارد که شکل درست و معنی چند هزار لغت فارسی را روشن می‌‌کند. بویژه که برخی از این لغات در فرهنگ‌های کنونی فارسی، که بیش‌تر در ایران شمالی نوشته شده‌اند، ضبط شده و در جایی که ضبط شده برخی از معنی‌های کلمه فراموش گردیده است و اکنون از راه زبان عربی به آن معنی‌ها دسترسی پیدا می‌‌کنیم.
  • در متن کتاب، به کلمه‌هایی برمی‌خوریم که امروز به‌جهت فهمانیدن معنی آن‌ها، کلمه فرنگی به‌کار می‌‌بریم. این نکته نشان می‌دهد که زبان فارسی برای اصطلاحات علمی کلمه داشته، اما به‌واسطهٔ ناآگاهی و جست‌وجونکردن به کنج فراموشی افتاده‌اند. کتاب، منبعی در دسترس مترجمان خواهد گذاشت تا بتوانند هنگام ترجمه در برگزیدن معادل فارسی برای برخی نامگذاری‌های فرنگی، از آن‌ها بهره‌برداری کنند.
  • برای کسانی که در زمینه ریشه‌شناسی زبان فارسی کار می‌‌کنند؛ موادّی در یک مجلد فراهم شده است و می‌توانند آن‌ها را از دیدهٔ زبان‌شناسی پژوهش کنند و رنج جست‌وجو در کتاب‌های گوناگون از دوش‌شان در حدود مواد این کتاب برداشته شده است.
  • بزرگ‌ترین سود این کتاب، به‌نظر نویسندهٔ آن، آن است که جوانان دانشمند ایرانی و عرب، که نیاکان‌شان هزارها سال در همسایگی یکدیگر زیسته‌اند و اکنون نیز چنین است، دریابند که میان این دو قوم در طول هزاره‌ها علاوه بر داد و ستدهای اقتصادی، داد و ستدهای بزرگ معنوی و علمی نیز انجام گرفته است.

ناآگاهی از آن‌چه در روزگاران گذشته رفته است، بی‌گمان موجب دورماندن همسایگان و خویشان از یکدیگر خواهد گردید. برعکس آگاهی بر این‌گونه پیوندها روابط برادرانه دیرینه را استوارتر خواهد کرد و ما را به همکاری با یکدیگر در همه زمینه‌ها خواهد برانگیخت.

اگر از نگارش این کتاب، چنین سودی در این زمینه به‌دست آید، هر آینه پاداشی است که در برابر رنج‌های فراوان این پژوهش علمی، به نویسنده آن داده شده است.

در این‌جا بار دیگر می‌افزایم: چنان‌چه در متون عربی، بیش از آن‌چه تاکنون انجام گرفته بررسی گردد، باز هم واژه‌های فارسی دیگری به‌دست خواهد آمد که از نظر نویسنده دور مانده است. از این گذشته چنان‌چه از راه ریشه‌شناسی وارد پژوهش در این زمینه شویم، باز لغت‌های دیگری به‌دست خواهد آمد که رابطه دو زبان فارسی و عربی را از زمان‌های بسیار باستانی نشان خواهد داد.

[i] . – موسی خورَن، تاریخ‌نویس ارمنی، نام این شهر را «مگر» نوشته و اعراب آن‌را «هجر» نوشته‌اند و منسوب به این شهر را «هجری» و «هاجری» گویند. نام هجر، در قرن سوم هجری، به «الاحسا» عوض گردیده است.

۲- خط، شهری بوده که امروز آن‌را «القطیف» گویند. نیزه، خطی منسوب به این شهر است.

۳- مزون، نام ایرانی عمان است و واژه مُسَنْدَم که نام شبه‌جزیره‌ای در جنوب عربستان است، از این لغت و واژه ‌«دم» ترکیب شده است

[ii] . ایران در زمان ساسانیان، فصل هشتم والنهر سنته ابن الندیم الوراق فصل ترجمانان دیده شود.

دکمه بازگشت به بالا