با اهمیتترین مسأله شناخت، که بدون درک آن، هویت شناخت قابل فهم نخواهد بود، دو بُعدی بودن پدیده شناخت است:
بُعد یکم، تأثّر ذهن از صورت منعکس.
بُعد دوم- فعالیت خاص ذهنی…پس از انعکاس موضوع، در جریان شناخت
تعریف شناخت
ما در آغاز مباحث شناخت، دیدیم که این پدیده نه نمود فیزیکی دارد و نه نمود فیزیولوژیک. اگر هم در موقع حصول شناخت در ذهن تحریکات و پدیدههای فیزیولوژیک در نتیجه حصول شناخت بهوجود میآید، باز خود آن پدیده، نمود مستقیمی ندارد تا در مقولات کیفی و کمی وارد شود.
برای توضیح تعریف شناخت، مسائل زیر را باید در نظر گرفت:
۱. خلأ نسبی ذهن: مقصود از خلأ نسبی، عدم اشتغال فعلی ذهن به عمل انعکاس صوَر و فعالیتهای دیگر است، نه خلأ بهمعنای واقعی. هر اندازه که سطح ذهن با آگاهیها اشغال شود، عمل انعکاس صوَر دشوارتر و گاهی تا حد ناممکن میرسد.
۲. وجود انگیزه انعکاس که عامل شناخت نامیده میشود. این عامل دارای انواعی است که در آغاز مباحث شناخت مطرح نمودیم، مانند عامل جبر حسی و ذهنی و عامل جبر زندگی و غیره.
۳. تعیّن صورت منعکس بهوسیله حذف و انتخابهای مناسب، بهعنوان مثال: هنگامیکه میخواهیم شکل هندسی یک جسم را در ذهن منعکس نموده و آنرا برای شناخت در ذهن مورد توجه قرار بدهیم، از رنگ و ثقل و طعم و ارزش آن قطع نظر میکنیم و با این قطعنظرکردن، موضوعی را که میخواهیم صورت آنرا به ذهن منتقل بسازیم، تعیّن مییابد؛ زیرا ذهن بشری قدرت منعکسساختن موضوعی نامعین را در ذهن ندارد. و چنانکه در مسأله ششم خواهمگفت، شناخت دارای دو بُعد است:
– تأثّری و انعکاسی،
– عملی و فعلی
و هیچیک از این دو بعد، بدون موضوعِ تعیّنیافته به فعلیت نمیرسد.
۴. آگاهی ثانوی به موضوع منعکسشده در ذهن، این آگاهی، بالاتر از آگاهی ابتدایی است که محصول ارتباط ابتدایی ذهن با موضوع است، مانند: آگاهی به صدها پدیده مختلف که در موقع عبور از خیابان بهوجود میآید، و مانند اینکه موضوعات و پدیدهها در ذهن رژه میروند، ذهن، آنها را برای توجه و شناخت متوقف نمیسازد.
آگاهی ثانوی عبارت است از: گرفتن موضوع منعکسشده در ذهن و برنهادن آن برای شناخت.
۵. فعالیت آگاهانه یا ناآگاه برای نگهداری صورت منعکس در ذهن، یا برای نگهداری دو صورت موضوع و محمول در قضایا، که شناخت رابطه میان آن دو مطلوب است، مانند: نگهداری مفهوم خردمند و مفیدیت در قضیه «خردمند برای جامعه مفید است» که مقصود، شناخت رابطه میان مفیدیت و خردمندی است.
باید توجه داشت که حکم به روابط میان موضوعها و محمولها، غیر از شناخت محض است؛ زیرا حکم، چنانچه در مبحث تصدیق خواهد آمد، فعالیت ذهن روی شناختهشدههاست.
۶. با اهمیتترین مسأله شناخت، که بدون درک آن، هویت شناخت قابل فهم نخواهد بود، دو بُعدی بودن پدیده شناخت است:
بُعد یکم، تأثّر ذهن از صورت منعکس. بههمین جهت است که در حالت انعکاس موضوعات حیاتی، ممکن است همه سطوح روانی، تحت تأثیر موضوع قرار گرفته و از آن متأثّر گردند. و چون معمولاً صورتهای منعکس در ذهن، پدیدههای معمولی و بیطرف میباشند و تأثیر در چگونگی اصل حیات آدمی ندارند، لذا چنین گمان میرود که کار ذهن در حال منعکسساختن موضوعات و روابط، کار آیینهای محض است.
بُعد دوم- فعالیت خاص ذهنی است که پس از انعکاس موضوع، در جریان شناخت بهوجود میآید. چون این نوع فعالیت، نمودی مانند نمود فیزیکی در جهان عینی ندارد، چارهای جز این وجود ندارد که هر کسی در جریان شناخت، فعالیت مزبور را درک نماید، همچنین است انعکاس محض ذهنی، اگر چه میتوان آنرا به انعکاس آیینهای تشبیهکرد. بههمین جهت است که ما نمیتوانیم فعالیت ذهن را برای شناخت و تأثّر ذهن در حال انعکاس صوَر و روابط در آن، بهعنوان دو پدیده کاملا واضح و روشن از دیدهگاه علمی و عینی مطرح کنیم، با نظر به جریان انعکاسات و فعالیتهای ذهن روی آنها، میتوان گفت: شناختها با نظر به تنوع انواع موضوعها و روابط، متنوع میباشند. مانند: لذّت و اَلَم.
اگر کسی با نظر به دو مفهوم کلی که از دو کلمه لذّت و اَلَم برمیآید، بگوید که: هر یک از این دو کلمه مفهومِ کلی متضاد با یکدیگر دارند و همه موارد لذّت، یک حقیقت است و همه موارد اَلَم، یک حقیقت ضدّ لذّت است، بهتر این است که بگوییم: ما سخن چنین شخصی را نمیفهمیم. کدامین انسان هشیار میتواند بگوید:
انواع لذّتهای زیر یک حقیقت، و تأثّر و احساس خوشی از همه آنها، یک نوع تأثّر و احساس است:
۱. لذّت خوراک برای نجاتدادن زندگی.
۲. لذّت خوراک فقط از نظر خوشایندی مواد ترکیبکننده آن.
۳. لذّت وصول به واقعیت از روی آگاهی و با پیگردی از آن.
۴. لذّت وصول به واقعیت، بدون آگاهی و تعقیب آن.
۵. لذّت تماشای منظره زیبایی از طبیعت.
۶. لذّت تماشای یک اثر هنری زیبا که ساخته نبوغ بشری است.
۷. لذّت عدالت.
۸. لذّت قدرت.
۹. لذّت اشباع غریزه جنسی.
۱۰. لذّت اشباع حس انتقامجویی.
۱۱. لذّت پیروزی.
۱۲. لذّت بازشدن عقدههای روانی و منتفی شدن آنها.
۱۳. لذّت عواطف پدری.
۱۴. لذّت عواطف مادری.
۱۵. لذّت عواطف فرزندان و کودکان درباره پدران و مادران.
۱۶. لذّت مالکیت بر خود.
۱۷. لذّت شناخت خویشتن و آشنایی با خود.
۱۸. لذّت تسلط بر کار.
۱۹. لذّت تقوی.
۲۰. لذّت دریافت هدف زندگی.
۲۱. لذّت حیرت عالی از درک آهنگ کلی جهان هستی.
آیا تأثیری که از هریک از این لذایذ بهوجود میآید، با دیگری قابل مقایسه و شبیه به همدیگر میباشند؟
آیا لذّت حاصل از اشباع غریزه جنسی (بیقانون)، با لذّت مالکیّت بر خود و امتناع از عمل مزبور، شباهت دارند، یا متضاد یکدیگرند.
بایدگفت: پدیده شناخت نیز اگر چه مانند لذّت، با یک مفهوم، مورد تفاهم واقع میگردد، ولی کیفیت تأثّر از انعکاس یک پدیده در جریان شناخت، مانند رنگ، غیر از کیفیت تأثّر از انعکاس ثقل یک جسم در ذهن است. حتیانعکاس هریک از رنگها تأثّر مخصوص به خود دارد.آیا انعکاس رنگ قرمز که در اصطلاح نقاشان هنرمند، رنگ گرم گفته میشود و تأثّرات عصبی بالخصوصی را بهوجود میآورد، شبیه به تأثّر رنگ زیتونی باز است که رنگ سرد گفته میشود، یکی است؟ خود همین اصطلاحات که نقاشان و هنرمندان در رنگها (سرد و گرم و ملایم) بهکار میبرند و اصطلاحاتی که درباره نمودها و رویدادهای جهان عینی، مانند: دلربا، دلخراش، و سوزناک و دلهرهآور بهکار میرود، یکی از بهترین دلایل تنوع تأثّرات در انعکاسهای ذهنی میباشد.
همچنین بُعد دوم شناخت نیز که عبارت است از فعالیت خاص ذهن روی صور انعکاسیافته در ذهن، کاملاً متنوع بوده و قابل مقایسه و تشبیه بهیکدیگر نمیباشند. بهعنوان مثال: حکم به ثبوت رابطه میان یک موضوع و محمول، مانند: «خردمند برای جامعه مفید است» فعالیتی است که با تجرید عدد در ذهن اندک شباهتی ندارند. تجرید عدد در ذهن، نوعی فعالیت است که بدون نیاز به معدود و موضوع و محمول و کیفیت عینی و کیفیتهای رابطهای مانند: ضرورت و امکان، در ذهن انجام میگیرد، در صورتیکه حکم به ثبوت رابطه میان یک موضوع و محمول به همه امور مزبور نیازمند است. به همین جهت است که برای تعریف حقیقی شناخت باید برای هر یک از شناختها تعریف خاصی در نظر گرفت. چنانکه برای شناخت حقیقی لذّت یا اَلَم باید برای هر یک از آنها تعریف خاصی را منظور نمود.
هر شناختی از دو عنصر ذاتی و عینی ترکیب مییابد. عنصر عینی آن، موضوع است که در ذهن انعکاس یافته و مورد فعالیت شناختی ذهن قرار گرفته است. عنصر ذاتی عبارت است از تأثّر انعکاسی ذهن و فعالیتی که ذهن درباره موضوع انجام میدهد. بنابراین شناخت یک قلم با شناخت یک میز متفاوت است.
اکنون میپردازیم به بیان انواع ارتباطات شبهکمّی ذهن، با موضوع در پدیده شناخت.
در آغاز بحث پنجم گفتیم: منظور از ارتباط شبهکمّی ذهن، با موضوع در پدیده شناخت، مراتب نقص و کمالِ رابطهای است که میان ذهن و موضوع برقرار میشود، مانند احتمال و یقین.
هر شناختی از دو عنصر ذاتی و عینی ترکیب مییابد. عنصر عینی آن، موضوع است که در ذهن، انعکاس یافته و مورد فعالیت شناختی ذهن قرار گرفته است. عنصر ذاتی عبارت است از تأثّر انعکاسی ذهن و فعالیتی که ذهن درباره موضوع انجام میدهد.
عنصر عینی شناخت، فوقالعاده، بااهمیتتر از عنصر ذاتی آن است
۱. احتمال
اگر مقدار و درجه ارتباط کامل ذهن را با موضوع صد قرارداد کنیم، احتمال، عبارت است از ارتباطی که درجه آن کمتر از پنجاه درصد است. هر اندازه که درصد ارتباط، رو به تنزّل برود، احتمال ضعیفتر میگردد و هر اندازه که به پنجاه نزدیکتر شود، احتمال قویتر خواهد بود و اگر احتمال به درجه پنجاه برسد، شک و تردید نامیده میشود. قدرت تحریک احتمال، رابطهٔ مستقیم با موضوع محتمَل دارد، هر اندازه که مُحتَمَل (موضوع مورد احتمال) بااهمیتتر بوده باشد، به همان اندازه، قدرت تحریک احتمال بیشتر و شدیدتر خواهد گشت. این ملاک در ظن و اطمینان و علم نیز جریان دارد؛ یعنی معمولاً با عنصر عینی شناخت است که سرنوشت تحرّک و دگرگونی موقعیتها معیّن میگردد، نه عنصر ذاتی آن. بهعنوان مثال: اگر کسی علم داشته باشد به اینکه موقع عبور از یک خیابان، ده ریال گم خواهد کرد و آن ده ریال برای او اهمیت حیاتی ندارد، این علم موجب نمیشود که او دچار دلهره و اضطراب گردد و یا در شؤون زندگیاش تغییراتی بدهد، در صورتیکه اگر احتمال بدهد که اگر از آن خیابان عبور کند، توهینی به شخصیت او خواهد شد که در وضع روانی او تأثیر عمیق خواهد گذاشت، قدرت این احتمال بهقدری است که میتواند تحریکات بسیار بااهمیت در او ایجاد کند، تا آنجا که ممکن است بعضیاز آن تحریکات در دگرگونی زندگی او مؤثر بوده باشد. با دقت در این مسأله هم روشن میشود که عنصر عینی شناخت، فوقالعاده، بااهمیتتر از عنصر ذاتی آن است.
۲. ظن
اگر درجه ارتباط ذهن با موضوع بیش از پنجاه درصد بوده باشد، در این صورت، ارتباط مزبور، ظن، و طرف مقابل، احتمال نامیده میشود. مثلاً اگر بیش از پنجاه درصد، آمدن دوست برای ما کشف شده باشد، میگوییم: آمدن دوست، مظنون و نیامدن آن که کمتر از پنجاه درصد برای ما کشف شده است، محتمل میباشد. هر اندازه که درصد ارتباط و کشف از پنجاه بالاتر برود، به اطمینان نزدیکتر میشود. مثلا از هشتاد درصد به بالا، مراحل اطمینان شروع میگردد تا نود و نه درصد. در این پدیدهٔ ظن و اطمینان هم، موضوع مورد ظن و اطمینان، که عنصر عینی شناخت است، با اهمیتتر از عنصر ذاتی آن است.
۳. قطع
مفهوم قطع از نظر ارتباط ذهن با واقع، همان اکتشاف صددرصد است که در استعمالات عمومی رواج دارد. تنها خصوصیتی که در مفهوم قطع وجود دارد،این است که این پدیده پس از یک رشته جریانات احتمال و شک و دیگر نوسانات ذهنی در مسیر واقعیابی بهوجود میآید و به آنها پایان میبخشد. نکتهای که قابل توجه است، این است که هر اندازه موضوعی در نوسانات شک و تردید قرار گرفته و نظریتر بوده باشد، دستیافتن به قطع نهایی مشکلتراست.
پدیده قطع، از دو جهت مطلوب ذهن است:
جهتیکم، پایاندادن به شک و تردید و احتمال که خود نوعی عامل اضطراب و بلاتکلیفی است.
جهت دوم، وصول به هدفی است که ذهن در راه رسیدن به آن، ازامواج تند و آرام و کوچک و بزرگ احتمالات متضاد و تردیدها میگذرد.
برایتوضیحات مشروحتر درباره شک و اقسام آن به مقدمه کتاب توضیح و بررسیمصاحبه راسل-وایت مراجعه فرمایید
۴. قطعهای منطقی و قطعهای تلقینی و قطعهای فصلی
معمولا برای رسیدن به مرحله قطع دو عامل وجود دارد:
عامل یکم، بازشدن تدریجی واقعیت در دیدگاه آدمی، بهوسیله تکاپوهای واقعجویانه و مبارزه جدّی با شک و تردید و عشق به خود واقعیت. این نوع قطعها را منطقی مینامیم؛ زیرا مطابق منطق واقعیابی بهوجود آمده و نوسانات احتمال و شک و تردید و توهّم را پایان داده است.
عامل دوم، تلقین واقعیات بر ذهن آدمی، به وسیله منتفیساختن انگیزههای شک و تردید و توهمات. هر اندازه که ذهن واقعجوی یک انسان ضعیفتر بوده باشد، بیشتر تحت تاثیر تلقین قرار میگیرد؛ زیرا از یک طرف میخواهد واقعیت را دریابد و به نوسانات تردید و احتمال و تخیلات و توهمات پایان بدهد و از طرف دیگر، قدرت وصول به واقعیت را یا اصلاً ندارد و یا اگر هم قدرت وصول را داشته باشد، به جهت ناتوانی از گلاویزشدن با نوسانات تردید و تخیّل و احتمال متضاد و توهّمها، خود را از پیشگرفتن راه منطقی قطع ناتوان میبیند و لذا تحت تاثیر تلقین قرار میگیرد و هر اندازه که شخصیت تلقینکننده چشمگیرتر بوده باشد، شخصیت خود را با سرعت بیشتر و همهجانبهتر در اختیار آن شخصیت قرار میدهد. متأسفانه تعلیم و تربیتها، معمولا این پدیده حیاتی را، که گنجایش برای شک و تردید و پیشگرفتن راه منطقی برای وصول به واقعیتها و فرونشاندن طوفان شک و تردید میباشد، هیچ اهمیتی نمیدهند و اغلب انسانها را از تردید و شک و هضم آن میترسانند و نمیفهمند که هر اندازهگنجایش ذهن آدمی در برابر جریانات طوفانی بیشتر بوده باشد، عوامل درک نیرومندتر و قطعهای او در مسیر وصول به واقعیتها منطقیتر و پایدارتر خواهدبود. اگر یک انسانشناس ژرفنگر ادعا کند که: اگر عامل تلقین از قطع و یقینهای حاصله در ذهن انسانها، حذف شود، به جهت بیظرفیتی ذهن آدمیان، تردید و توهم و تخیل دمار از روزگار معرفتی آنان در میآورد، گزافهگویی نکرده است.
عامل سوم، فصل و موسمهایی که فضای یک جامعه، را فرا میگیرد. درآن هنگام که سیاستمداران یا رهبران فکری و اقتصادی یک جامعه طرحی یا نظریهای را میریزند و میخواهند آن طرح را برای مردم جامعه قابل قبول بسازند، مقدمات و وسایلی را برای منتفیساختن عوامل احتمال و شک و تردید درباره آن طرح و نظریه در فضای جامعه بهوجود میآورند، که مغزهای معمولی بدون عبور از آن نوسانات، حتی بدون مجال برای تفکر در پیرامون طرح و نظریه القاءشده، قطع پیدا کنند. اینگونه قطعها را قطعهای فصلی و موسمی میتوان نامید.
آنچه که جای تأسّف است این است که پس از سپریشدن فصل قطعهای موسمی، کمتر افرادی پیدا میشوند که عوامل جبری قطعهای موسمی گذشته را مورد تحلیل قرار بدهند و در آینده از آنها بهرهبرداری نمایند.
جای تأسّف است…که پس از سپریشدن فصل قطعهای موسمی، کمتر افرادی پیدا میشوند که عوامل جبری قطعهای موسمی گذشته را مورد تحلیل قرار بدهند و در آینده از آنها بهرهبرداری نمایند.
یک اصل که در گذرگاه پرماجرای علم دیده میشود، این است که: علم، ارتباطی است میان ذهن انسان و جهان خارجی که مطلوبیت دارد
۵. جزم
مفهوم جزم، مانند مفهوم قطع، عبارت است از بریدهشدن استمرار یک رشته نوسانات ذهنی شک و تردید و توهمات و احتمالات و تخیلات در راه وصول به واقعیت. تنها تفاوتی که میان قطع و جزم وجود دارد، این است که در مفهوم جزم، آمادگی انسان و تصمیم به عمل طبق واقعیت کشف شده نیز وجود دارد.
۶. علم
این کلمه که میتوان گفت در همه زبانهای دنیا، از قدیمترین تاریخ تماس آدمی با واقعیتها، شایع است، سرگذشتی پرماجرا دارد. اگر فرض کنیم مواردی که این کلمه تا پیش از قرن نوزدهم بهکار رفته است، مثلا صد مورد است، در یک مورد، فقط علم بهمعنای خاص آن، که عبارت است از: انکشاف صددرصد واقعیت، منظور شده است، بقیه موارد استعمال علم با تعریفی که امروزه برای علم در دست داریم، سازگار نمیباشند. یک اصل که در گذرگاه پرماجرای علم دیده میشود، این است که: علم، ارتباطی است میان ذهن انسان و جهان خارجی که مطلوبیت دارد. ولی از اوایل قرن بیستم به این طرف، که علم وسیله سوءاستفاده در راه هدفهای سلطهگرانه استخدام شد، آن چهره مقدس خود را از دستداد. از طرف دیگر، علم در برابر آن بحرانهایی که در اصول و قوانین پیشساخته بهوجود آمده بود، مقاومت خود را از دست داده، رسما به وسیلهٔ پییر روسو، ورشکستگی علم اعلان میشود. البته باید بدانیم که علم، هرگز شکست نمیخورد، بلکه این هدفگیریها و حذف و انتخابها و تکیه عاشقانه بر اصول پیشساخته است که با شکست مواجه میگردد.
برگردیم به تفسیر معنای علم. در اینکه معنای علم چیست، هنوز یک تفسیر و تعریف جامع و مانع، که مورد اتفاق همه متفکّران شرقی و غربی بوده باشد، گفته نشده است. برخی از متفکران، علم و معرفت و شناخت را، فقط انعکاسی از واقعیتها در ذهن بشری میدانند. اینان علم را با یکی از دو عنصر بسیار اساسی آن، تعریف میکنند و عمل و فعالیت ذهن را در بهوجود آمدن علم و معرفت نادیده میگیرند.
برای اینکه یک موضوع یا قضیهای، در جریان علم قرار بگیرد، حذف و انتخاب و آگاهیهای ثانوی درباره واقعیت منعکس در ذهن و تجسیم و وابستن آنها به اصول و قوانین، به اضافه توجه به امکان شکافبرداشتن آن اصول، از طرف اکتشافات جدید، عنصری دیگر برای علم و معرفت است، که حتما باید برای تفسیر و توجیه یک معرفت علمی در نظر گرفته شوند. البته ما میتوانیم با یک اصطلاح قراردادی، انعکاس محض موضوعها و واقعیتهای خارج از ذهن را در صحنه ذهن، علم بنامیم و اجازه مناقشه، در این اصطلاح قراردادی بهخود ندهیم، ولی این اصطلاح قراردادی، نباید مراتب مختلف علم را برای ما قابل چشمپوشی نماید….
۷. علم اجمالی
علم اجمالی عبارت است از: انکشاف واقعیتی نامشخص، که قابل انطباق به بیش از یک فرد، یا جزئی از کل مجموعی است، مانند اینکه: میدانیم یک نفر از افرادی که دور هم نشستهاند، استاد و بقیه دانشجویان او هستند، ولیاستاد را بهطور مشخص نمیشناسیم. هر اندازه که افراد یا اجزاء قابل انطباق بر آن معلوم، بیشتر بوده باشد، احتمال انطباق ضعیفتر میگردد. البته چون فرض این است که ما علم به واقعیتی داریم که میان افراد یا اجزاء یک کل است، این علم بدون منتفیشدن بهوسیله انکشافی دیگر، و یا بدون دگرگونی اساسی در افراد و اجزایی که واقعیت معلوم را دگرگون بسازد، بهوجود خود ادامه میدهد و کثرت و افزایش افراد و اجزاء علم به واقعیت را از بین نمیبرد، اگر چه مانند روشنایی که هر اندازه از کانون نور دورتر شویم، ضعیفتر میگردد.
امروزه حساب احتمالات در پدیده شناخت، با همین علم اجمالی سر و کار جدّی دارد. این علم اجمالی در استمرار دائمی پیگیری از واقعیات و قوانین جاری در عالم هستی، اساسیترین عامل محرّک است. به این معنی که ضرورت پیروی اجزاء و روابط دو قلمرو انسان و جهان از قانون، برای همه متفکران و حتی مردم متوسط، یک معلوم اجمالی ارتکازی است که نمیگذارد انسان در هیچیک از موقعیتها و در هیچ صحنهای از صحنههای طبیعت و انسان، احتمال تصادف بدهد و رویداد و یا موضوع، مورد توجّهاش را بدون تفسیر و توجیه رها کند، و ارتباط خود را با آن رویداد یا موضوع با تصادف توضیح دهد و خیال خود را راحت کند و همچنین نمیگذارد آدمی چنین گمان کند: هر چیزی میتواند از هر چیزی صادر شود و هر چیزی میتواند هر چیزی را بهوجود بیاورد. با این توضیح درباره علم اجمالی، اشتباه آن متفکرانی که شناختهای بشری را فقط انعکاسی از واقعیتهای خارج از ذهن میدانند، روشن میشود.
۸. علم تفصیلی
اگر واقعیتی در ذهن آدمی بهطور صددرصد کشف شود و آن کشف شده کاملاّ مشخص و معین بوده باشد، در این صورت علم به آن واقعیت، علم تفصیلی نامیده میشود. مانند اینکه شخص استاد را در میان گروه دانشجویان بشناسیم.[i]
علم اجمالی در استمرار دائمی پیگیری از واقعیات و قوانین جاری در عالم هستی، اساسیترین عامل محرّک است
[i] . ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، جلد ۶ صفحه۲۸۰ تا۲۹۷