دیده‌وریموضوع‌نامک

بلوغ*

…از مسائل بسیار مهمّ اسلامی، مسألهٔ بلوغ است که تمام مقرّرات دینی، از اصول و فروع، و سراسر احکام و مسائل فرعی، از اوّل تا آخر فقه، یعنی از طهارت تا دیات، منوط به این مسأله می‌باشد و اساس کفر و دین، اصلاً، مبتنی بر بلوغ است؛ چراکه اطفال قبل از بلوغ، متّصف به صفت کفر و اسلام نمی‌شوند. و این‌که بر اطفال کفّار و مسلمین، احکام کفر و اسلام جاری می‌کنند، به تبعیت از پدر و مادر است و بعد از بلوغ و عقل، تبعیت ایشان منقطع، و عنوان کافر و مسلمان، بر خود ایشان، اصالتاً، داده می‌شود.

امور تکلیفیه، از اوامر و نواهی، و همچنین احکام و سیاسات، از قبیل نکاح و صحّت بیع و شراء و اقامهٔ حدود و دیگر مقرّرات دینی، چنان‌که گفتیم، دایرمدار بلوغ است. متأسّفانه این مسأله، که به نظر نگارنده مهم‌ترین مسائل اسلامی است، مورد اختلاف شدید مسلمانان، از عامّه و خاصّه است و اختلاف در این مسأله، امرِ سَهلی نیست، بلکه نتایج بسیار مهم دارد که به هیچ‌وجه قابل اغماض نیست. همهٔ تکالیف شرعی، متوجّه بر شخص بالغ می‌شود. صحّت و فساد معاملات، عموماً، مبتنی بر بلوغ و عدم بلوغ است.

فقهای شیعه، علی‌المشهور، می‌گویند که: دختر، پس از اکمال ۹ سالگی به حدّ بلوغ می‌رسد و در این موقع، تبعیّت کفر و اسلامِ پدر و مادر، از او منقطع می‌گردد و او شخصاً باید به اصول مذهب و دین، بر سبیل قطع و یقین، معتقد باشد و احکام شرعی را، از اوامر و نواهی، کمّاً و کیفاً، رعایت کند و واجبات را کلاً به‌جا بیاورد و در صورتی‌که به این سن رسید و به اصول دین، معرفت و اعتقاد نداشت، می‌گویند: این شخص، کافر و نجس است و عقد او برای مسلمانان صحیح نیست و از مسلمان ارث نمی‌برد و کنیز و غلام مسلم را مالک نمی‌شود، و ذبیحهٔ او حلال نیست و اگر بمیرد تغسیل و تکفین و نماز بر او واجب نیست و عندالله، سخت مُعاقَب است و همچنین صدها حکم دیگر که در کتب فقه به تفصیل نوشته‌اند.

امّا فقهای شافعیه، علی‌المشهور، گویند که: دختر هم مانند پسر، بعد از استکمال ۱۵ سالگی به حدّ بلوغ می‌رسد و اگر اولاد مسلمان باشد، احکام مسلمان بر او جاری است. چنین شخص، هم پاک است و هم عقد او برای مسلمان صحیح است و هم از مسلمان ارث می‌برد و هم مالک  عبید و اِماء مسلمان می‌شود و هکذا سایر احکام.

از روی همین مثال کوچک، خوب معلوم می‌شود که نتیجهٔ اختلاف آراء در این مورد امری سهل و مختصر و مغتفر نیست. این اختلاف را به چشم کم نباید نگریست که یکی از نتایج حاصله‌اش اصلِ عنوان کفر و اسلام است. اگر دختر ده‌ساله را نابالغ بدانیم و خود، اصالتاً، بدون اذنِ ولیّ، منکوحه بشود، عقدش باطل، و عملِ مرد، سِفاح، و مولودش شرعاً ناپاک‌زاده است. و در صورتی‌که او را بالغ بدانیم، که کاملاً مطلب برعکس خواهد بود. پس این اختلاف را نباید با اختلافات دیگر، حتّی اختلاف بر سر تکتیف و تأمین و عول و تعصیب یکسان شمرد؛ زیرا این‌گونه اختلافات محدود است و لیکن اختلاف بر سر بلوغ، طوری است که در سراسر اصول و فروع دین تأثیر می‌کند.

نگارنده، با این‌که بعض اختلافات مابین فرق اسلامی را ناچیز و بی‌اهمّیت و پاره‌ای را اصلاً برای تحقیق و تنقیب، بر خلاف ادیان جامده، لازم می‌شمارم، از اصلِ مخالفت و مشاجره میان احزاب و شُعَب مسلمانان سخت بیزارم و مخصوصاً بعض اختلافات مابین شیعه و سنّی را برای اصل دین اسلام بسیار خطرناک می‌دانم و از این بابت بی‌اندازه متأسّفم.

باری، عجالتاً، به اصل موضوع می‌پردازم و سعی می‌کنم که مسأله بلوغ را به اختلافاتی که مابین شیعه و سنّی هست، در نهایت صحّت و اعتبار، و رعایت تلخیص و اختصار بنویسم.فقهای عامّه و خاصّه، معمولاً، علائم بلوغ را در کتاب حَجْر، در احکام صغار و یتامی می‌نویسند؛ یعنی محلّ ذکر این مسأله، معمولاً، کتاب حَجر است و از این مبحث گذشته، دیگر محل مخصوصی برای آن نیست، بلکه هر کدام از فقها، در یکی از ابواب فقه، متعرّض این مطلب شده‌اند؛ مثلاً در کتاب تهذیب شیخ طوسی، در باب صلوة است و در مبسوط و شرایع و لمعه، در مبحث صوم، و در کتاب نهایه، در وصایا، و کتاب وسیله، در باب خمس، و هکذا دیگر ابواب فقه. و حال آن‌که به عقیدهٔ من، جای ذکر این مبحث، در مقدمهٔ کتاب فقه، پیش از شروع به مسائل فقهیه است؛ برای این‌که گفتم: اغلب، بلکه همهٔ مسائل فقه، مبتنی بر بلوغ است و در همهٔ ابواب عبادات و معاملات، بلوغِ شرعی، شرط اساسی است، مگر این‌که به ندرت استثنائی، در کار باشد.

علی، علیه‌السّلام، می‌فرماید:

«أنَّ القَلَمَ رُفِعَ عَن ثَلاثَةٍ : عَنِ الصَّبِی حَتّى یحتَلِمَ ، وعَنِ المَجنونِ حَتّى یفیقَ ، وعَنِ النّائِمِ حَتّى یستَیقِظَ»[۱]

عقیدهٔ فقهای امامیّه در علائم بلوغ دختر و پسر

به عقیدهٔ فقهای شیعه، علائم بلوغ، دو قسم است: یکی علامت مشترک مابین زن و مرد، و دیگر علامت مخصوص به زن یا مرد.

اما علائم مشترک، به اتّفاق فقها، دو چیز است:

۱. اِنباتِ شَعرِ خشن بر عانه؛ یعنی موی درشت بر زِهار. پس موی لطیف نازک، که‌ آن‌را زَغَب می‌گویند، علامت بلوغ نیست. و همچنین، زِبر، جُز بر عانه، از قبیل موی شارب و لِحیَه و بَغَل، نزد شیعه از علائم بلوغ شمرده نمی‌شود.

۲. خروج مَنی از موضع مُعتاد. و احیاناً از این علامت، به احتلام و محتلم‌شدن عبارت کنند. و در خصوص منی گویند: آن، آبِ مرد است که اولاد از آن مُتِکَوِّن شود، نه هر قِسم منی. و بر سرِ این شرط، یعنی تکوّن اولاد، سخن‌ها دارند. گروهی گویند که: این شرط، جزو قیودِ موضوع است، به این معنی که مَنی بر دو قسم است: یکی آن‌که اولاد از آن متکوّن می‌شود و دیگر آن‌که قابل تکوّن اولاد نیست. و آن که از علایم بلوغ محسوب می‌شود، قِسم اوّل است نه قسم دوم. و برای شناختن این دو قسم آب، طُرُقی ذکر می‌کنند. از همه معروف‌تر این است که، این مادّه را در آبِ صافی بیندازند. اگر در آب رسوب کرد، علامت این است که استعداد تکوّن اولاد دارد و از علائم بلوغ است، و در صورتی‌که روی آب ایستاد، معلوم می‌شود که فاقد استعداد است، پس علامت بلوغ نیست.

عقیدهٔ صحیح در این‌باره چیزی است که شهید ثانی، علیه الرّحمه، در مسالک می‌نویسد که: استعداد تکوّن ولد در مورد منی، صفتِ کاشف است نه مُقیِّد (به صیغه اسم فاعل از باب تفعیل) پس هر نوع مَنی که از موضع معتاد انزال شود، علامت بلوغ است؛ زیرا که ذاتاً شأنیت تکوّن ولد دارد. اگر در بعض احوال و افراد، به سبب امر عارضی، تخلّف پیدا کند،

«یعنی من شأن المَنی اَن‌یخلق منه الولد و اِن تخلّف فی بعض الافراد لعارض»

امّا علائم مختصهٔ بلوغ در مردان، علی‌المشهور، پانزده سال تمام قمری است که وارد سال شانزدهم شده باشد. و برای زنان، نُه سال تمام قمری است که وارد سال ۱۰ شده باشد، و از جمله علائم مختصّ به زنان دو چیز است:

۱. حیض

۲. آبستنی.

از جمله علائم بلوغ که در بعض اخبار معیّن ‌شده «خمسة اشبار» است؛ یعنی بلندی قامت به مقدار پنج وجب برسد.

عن ابی عبدالله:

«اذا بلغ الصبی خمسة اشبار اکلت ذبیحته… »

و ظاهراً این علامت را مخصوص صبی قرار داده‌اند، و لکن جمهور فقها به این علامت اعتبار نداده و بلوغ خمسة اشبار را جزو علائم بلوغ نشمرده‌اند. بنابر این علائم بلوغ علی‌المشهور، پنج چیز است: ۱. اِنبات ۲. اِحتلام ۳. سنّ ۴. حیض ۵. حَبَل

و از این پنج علامت، آن‌چه را که جمهور فقها سبب و دلیل و عین بلوغ شرعی می‌شمارند دو چیز است: ۱. سن ۲. احتلام

امّا اِنبات شَعر خشن را بر عانه، غالباً، امارهٔ بلوغ و جمعی کاشف از سَبق بلوغ می‌دانند، نه نفس بلوغ. و در مورد حیض و حَبَل، مشهور این است که دلیل بر سبق بلوغ، یعنی کاشف این معنی است که قبلاً بلوغ حاصل شده. و در مورد آبستنی گویند: وقتی حقیقت کشف گردد، که وضع حمل بشود. و پس از وضع حمل، حکم باید کرد که پیش از این تاریخ، به مدت شش ماه و لحظه‌ای، بالغ بوده است. و اعتبار شش ماه، به این علت است که اقلّ مدّت حمل می‌باشد.

در خصوص دَم حیض، چنین می‌نماید که اصلاً ذکر این علامت بی‌فایده باشد؛ چراکه خونِ قبل از استکمال ۹ سالگی، به اجماع فقها، محکوم به حیض نیست، هر چند واجد همهٔ صفات دَم حیض باشد و بعد از ۹ سالگی هم احتیاجی به این علامت نیست و لیکن ذکر این علامت، مثل علامت حَبَل، بی‌فایده نیست و فایدهٔ این دو علامت، یعنی نتیجهٔ کاشفیت، در شخص مجهول‌السنّ معلوم می‌شود؛ مثلاً هر گاه دختری مجهول‌السِّنّ، معقوده شد و بعد از عقد بلافاصله عادت زنان بدو دست داد، حکم به صحّت عقد کنیم؛ زیرا که عروض این حالت، کاشف از این است که اقلاً بالغ بوده و عقدش در حین بلوغ واقع شده است.

حقیقت مطلب این است که الفاظ (دلیل و اماره و سبب) در باب بلوغ، چندان فرقِ واضح با یکدیگر ندارند، جز این‌که «دلیل» از مدلول متأخّر نیست و از این جهت، این کلمه را گاهی در نفس بلوغ، و گاه در سبب بلوغ، استعمال کنند و «سبب» در مورد علامتی گویند که بلافاصله مسبّب بعد از آن موجود شود و عین بلوغ را هم، گاهی سبب بلوغ گویند. مثلاً استکمال ۱۵ سالگی را در مرد، هم نَفْسِ بلوغ و هم سبب بلوغ خوانند.

و کاشفیّت از سبق بلوغ، با سبب بلوغ و نفس بلوغ خیلی فرق دارد؛ زیرا که سبب از مسبّب متأخّر نیست، اما کاشف، همیشه بعد از امرِ مکشوف است.

و کلمهٔ «اماره» را گاهی در مورد سبب که مقدم بر مُسبّب است، استعمال کند و گاه در مورد کاشف که متأخّر از مکشوف است. و از این جهت کلمهٔ اماره، اعمّ است از دلیلی و سبب و کاشف.

این‌ها که گفتیم بحث لفظی بود که در معنی بی‌اثر نیست، امّا اثر واضح، فقط در مورد کاشف و سبب معلوم می‌شود؛ مثلاً احتلام و سن را دلیل، یا سبب یا نفس بلوغ می‌گوییم، و اِنبات شَعر خشن را که با احتلام و سن، از حیث علامت‌بودن، چندان فرقی ندارد، امارهٔ بلوغ، و حیض و حَبَل را کاشف از سبق بلوغ می‌نامیم.

بالجمله اسباب بلوغ نزد قاطبهٔ شیعه سه چیز است:

۱. انبات شَعر خشن بر عانه

۲. احتلام و انزال

۳. سنّ

بیش‌تر اختلاف شیعه و سنّی در باب بلوغ، بر سر سنّ و سال، مخصوصاً سن بلوغ زنان است و در مورد چهار علامت دیگر، غالب اهل سنّت با شیعه اختلاف فاحش دارند.

مابین فقهای شیعه نیز در باب سنّ بلوغ، اتّفاق و اجماع وجود ندارد؛ فقط در مورد بلوغِ زنان، اختلاف، خیلی کم‌تر است،‌ بلکه بعضی مدعی اجماع شده‌اند که سنّ بلوغ زن، استکمال ۹ سالگی و دخول در سال دهم است. و لیکن در این مورد هم اختلافی موجود است، و مخالف علی‌المشهور، ابن حمزه، صاحب کتاب وسیله، و ابن سعید، مؤلّف کتاب جامع‌الشّرایع‌اند که بلوغ زن را استکمال ۱۰ سال و دخول در سال یازدهم می‌گویند. شیخ طوسی هم در مبسوط، ظاهراً همین قاعده را اختیار کرده است که بلوغ زن به استکمال ده سال است. ابن جنید می‌گوید: تا دختر مزوّجه نشود، حَجْر از او برداشته نشود و هم‌چنان محجور است تا وقت ازدواج. و بعضی گویند تا حامله نشده است، محجور باشد.

دربارهٔ سنّ بلوغ مرد هم، بعضی مدّعی اجماع شده‌اند و شهید ثانی در مسالک می‌فرماید:

«بل کاد یکون اجماعاً»

و لیکن اجماع، محقّق نیست. جمعی مانند مقدّس اردبیلی و صاحب مدارک و صاحب کفایه و جزائری در آیات الاحکام، اِکمال ۱۳ و دخول ۱۴ سالگی گفته‌اند. شیخ صدوق، علیه الرّحمه، به حسب ظاهر کتاب فقیه، که در مقدمه‌اش می‌گوید: آن‌چه در این کتاب می‌نویسم معتقدات حقیقی و حجّت مابین من و خدای من است، همین عقیده را دارد که بلوغ مرد به استکمال سیزده‌سالگی است.

شیخ طوسی هم در تهذیب و استبصار ظاهراً همین قاعده را اختیار کرده است.

و بعضی از فقها از قبیل ابوعلی، اِکمال ۱۴ و دخول در ۱۵ سالگی را گفته‌اند.

منشأ اختلاف اقوال، اختلاف روایات است که در کتب فقه استدلالی و حدیث نقل‌شده؛ از جمله روایت حسنه عبدالله بن سنان از حضرت ابی‌عبدالله صادق علیه السلام:

«إِذَا بَلَغَ اَلْغُلاَمُ أَشُدَّهُ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ دَخَلَ فِی اَلْأَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَجَبَ عَلَیهِ مَا وَجَبَ عَلَى اَلْمُحْتَلِمِینَ اِحْتَلَمَ أَوْ لَمْ یحْتَلِمْ وَ كُتِبَتْ عَلَیهِ اَلسَّیئَاتُ وَ كُتِبَتْ لَهُ اَلْحَسَنَاتُ»[۲]

و این روایت را کلینی و شیخ طوسی و ابن بابویه نقل کرده‌اند. و روایت دیگر، مُوثّقهٔ عمّار ساباطی است از حضرت صادق، علیه السّلام :

«سَأَلْتُهُ عَنِ اَلْغُلاَمِ مَتَى تَجِبُ عَلَیهِ اَلصَّلاَةُ قَالَ: إِذَا أَتَى عَلَیهِ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً فَإِنِ اِحْتَلَمَ قَبْلَ ذَلِكَ فَقَدْ وَجَبَتْ عَلَیهِ اَلصَّلاَةُ وَ جَرَى عَلَیهِ اَلْقَلَمُ وَ اَلْجَارِیةُ مِثْلُ ذَلِكَ إِنْ أَتَى لَهَا ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ حَاضَتْ قَبْلَ ذَلِكَ فَقَدْ وَجَبَتْ عَلَیهَا اَلصَّلاَةُ وَ جَرَى عَلَیهَا اَلْقَلَمُ»[۳]

گروهی از فقها قسمت اوّل را که حدّ بلوع پسر باشد، چون از روایات دیگر تأیید می‌شود، فتوی داده‌اند، امّا قسمت دوم را که ۱۳ سالگی زن باشد، هیچ‌کدام، از فقهای شیعه فتوی نداده‌اند؛ چون از روایات دیگر تأیید نمی‌شود.

روایت دیگر از حضرت باقر، علیه‌السلام، است به روایت حمزةبن حمران که در مورد بلوغ غلام فرمود:

«…إِذَا اِحْتَلَمَ وَ بَلَغَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ أَشْعَرَ وَ أَنْبَتَ قَبْلَ ذَلِكَ أُقِیمَتْ عَلَیهِ اَلْحُدُودُ قُلْتُ فَالْجَارِیةُ قَالَ إِذَا تَزَوَّجَتْ وَ دُخِلَ بِهَا وَ لَهَا تِسْعُ سِنِینَ…»[۴]

و در مورد جاریه فرمود:

«…إِنَّ اَلْجَارِیةَ لَیسَتْ مِثْلَ اَلْغُلاَمِ إِنَّ اَلْجَارِیةَ إِذَا تَزَوَّجَتْ وَ دُخِلَ بِهَا وَ لَهَا تِسْعُ سِنِینَ ذَهَبَ عَنْهَا اَلْیتْمُ وَ دُفِعَ إِلَیهَا مَالُهَا وَ جَازَ أَمْرُهَا فِی اَلشِّرَاءِ وَ اَلْبَیعِ وَ أُقِیمَتْ عَلَیهَا اَلْحُدُودُ اَلتَّامَّةُ وَ أُخِذَ لَهَا بِهَا…»[۵]

روایت دیگر، موثقهٔ ابی‌حمزه از حضرت باقر، علیه‌السلام، که راوی می‌پرسد:

چه وقت احکام شرعی بر صبیان جاری می‌شود؟

حضرت می‌فرمایند:

«فی ثلث عشرة سنة و اربع عشرة سنة »

بعض روایات صحیحه هم داریم که حدّ بلوغ صبی را ده سال قرار داده، و در بعض روایات، خمسة اشبار؛ یعنی قامت، پنج بَدَست [وجب] تحدید شده است، و لیکن این روایات، مربوط به موارد خاصّی است و تعمیم از آن‌ها استفاده نمی‌شود؛ مثلاً روایات ۱۰ ساله، مخصوص است به جواز وصیّت و صدقه و عِتق و طلاق، که فقها نیز متعرّض شده و گروهی فتوی داده‌اند که مثلاً وصیّت طفل ممیّزِ ده‌ساله، همچنین عِتق و صدقه و هِبِه و وقف و طلاقش صحیح است.

محقّق در شرایع در باب وکالت می‌فرماید:

«و لو بلغ عشراً جاز فی وجوه ان‌یؤکل فی ما له التّصرف فیه کالوصیة و الصدقة و الطلاق علی روایة»

و در کتاب وصیّت در شرایط موصی می‌گوید:

«و لا الصبی ما لم‌یبلغ عشراً فان بلغها فوصیته جایزة فی وجوه المعروف لا قاربة و غیرهم علی الاشهر اذا کان بصیرا»

و شهید ثانی، علیه الرّحمة، در شرح کتاب وصیت قسمتی از روایات را ذکر می‌کند؛ مثلاً صحیحهٔ عبدالرحمن از حضرت صادق، علیه السّلام :

«إِذَا بَلَغَ اَلْغُلاَمُ عَشْرَ سِنِینَ جَازَتْ وَصِیتُهُ»[۶]

و می‌گوید که شیخ طوسی، صدقه و هبه و وقف و عتق را نیز علاوه کرده و مدرکش روایت زراره است از حضرت باقر علیه‌السلام.

و بعضی، مثل ابن‌جنید، جز در مورد جواز وصیّت فتوی نداده‌اند، که بلوغ ده‌سالگی کافی است، و برخی مثل شهید ثانی در مسالک، با وجود روایات صحیحه، مورد را نیز قبول نکرده و گفته‌اند که در جواز وصیّت هم، بلوغ شرعی، یعنی علائم سه‌گانه، شرط است.

در بعض روایات، مورد وصیّت، به‌خصوص، هشت‌سالگی را کافی شمرده و به قول محقّق در شرایع این روایت، شاذّ است:

«و قیل یصح و ان‌بلغ ثمانیا و الروایة به شاذة»

امّا خمسة اشبار، موردش، اکل ذبیحه است.

عن ابی عبدالله‌علیه السلام:

«اذا بلغ الصبی خمسة اشبار اکلت ذبیحته»

و بالجمله، فقهای شیعه، علی المشهور، معتقدند که سنّ بلوغِ مردان ۱۵ سالگی تمام است، نه استکمال ۱۴ و طعن، یعنی دخول در ۱۵. و سنّ بلوغ زنان ۹ سالگی تمام است، نه طعن در سال نهم.

و در مورد پسر، مخالف بسیار داریم که گروهی استکمال ۱۳ سالگی، و برخی استکمال ۱۴ گفته‌اند. امّا در مورد دختر، مخالف کم‌تر است که معدودی استکمال ۱۰ سال گفته‌اند. و علی ایّ حال، اجماعیِ شیعه است که سنّ بلوغ مرد از ۱۵ سال تمام، بیش‌تر، و سنّ بلوغ زن از ۹ سال تمام، کم‌تر نیست.

اما فقهای اهل سنّت، نزدیک‌تر از همه به مذهب شیعه، قول شافعی و دورتر از همه، مذهب ابوحنیفه است که به شرح خواهیم پرداخت.

عقیدهٔ فقهای شافعی در علائم بلوغ

به عقیدهٔ فقهای شافعی نیز، علائم بلوغ دو قسم است. یکی علائم مشترکهٔ مابین زن و مرد و دیگر، علائم مختصّه به زن یا مرد.

علامت مشترک مابین زن و مرد، به‌طور عموم، سه چیز است:

ا. استکمال ۱۵ سال قمری و دخول در ۱۶. پس با شیعه در سنّ بلوغ مرد موافق‌اند. امّا در سنّ بلوغ زن، مخالف؛ که شیعیان ۹ سال و شافعیان ۱۵ می‌گویند.

۲. خروج مَنی از موضع مُعتاد، که از آن به احتلام نیز تعبیر می‌شود. و در این جهت با شیعه، کاملاً موافقت دارند، و می‌گویند [شافعیان]: اوّلین وقت امکان خروج مَنی و اِنزال در زن و مرد، اِکمال ۹ سال است.

۳. اِنبات شَعر خشن بر عانه. و این علامت را مخصوص کفّار دانند، برخلاف شیعیان که گویند: اختصاص به کافر و یا مسلمان ندارد. و گویند: اِنبات شَعر خشن بر عانه، از اَمارات بلوغ است، نه نفس بلوغ.

و برای شارِب و لِحیَه و بَغَل اعتبار ندهند و از این جهت، با شیعه موافقت دارند.

امّا علامت مختصّ زنان دو چیز است: ۱. حیض  ۲. حَبَل.

و دربارهٔ این دو علامت، مانند شیعه می‌گویند که: نفس بلوغ نیست، بلکه اَماره و کاشف از بلوغ است و آبستنی محقّق نشود جز به وضع حمل. چون زن بچه زاد، حکم کنیم که به مدّت ۶ ماه و یک لحظه قبل از آن بالغ بوده است (همان‌طور که شیعه می‌گفتند)

پس اختلاف شافعیان با شیعه، فقط در دو چیز است: یکی در سنّ بلوغ زن که ۱۵ سال تمام گویند، هم‌چون مردان و دیگر، در تخصیص علامت اِنبات به کفّار، و در باقی علائم و امورِ متعلّق به بلوغ، با شیعه موافق‌اند.

عقیدهٔ مالکی و حنبلی در علائم بلوغ

مطابق آن‌چه عالم معروف سید عبدالوهاب شعرانی در کتاب المیزان نوشته، عقیدهٔ مالک و احمد دربارهٔ بلوغ با شافعی یکی است. امّا در کنزالعرفان، فاضل مقداد و آیات الاحکام، جزایری می‌نویسد که: مالک علامت بلوغ را درشتی صدا و شکاف غضروف سرِ بینی می‌داند و سنّ و سال را مَناط قرار نمی‌دهد.

عقیدهٔ حنفیّه در علائم بلوغ

در مذهب حنفیّه، علامت بلوغِ مشترک مابین زن و مرد دو چیز است:

۱. احتلام یا انزال

۲. هجده سال تمام قمری، و به قول بعض حنفیان هفده سال تمام.

و علامت مختصّ به زن هم دو چیز است: ۱. حیض  ۲. حَبَل

در کتاب آیات الاحکام جزایری در باب حَجْر می‌گوید که: ابوحنیفه و صاحبان‌اش (یعنی قاضی یوسف و محمد بن حسن شیبانی) هر سه معتقدند که سنّ بلوغ مرد ۱۸ سال تمام است؛ امّا در باب سنّ بلوغ زن اختلاف دارند؛ ابوحنیفه ۱۷ سال و صاحبان‌اش ۱۸ سال گفته‌اند.

در کنزالعرفان، فاضل مقداد می‌گوید که: ابوحنیفه، سنّ بلوغ مرد و خنثی را ۱۸ سال و دختر را ۱۷ سال می‌گوید؛ امّا صاحبان‌اش، سنّ بلوغ زن را مثل مرد و خنثی ۱۸ سال می‌دانند.

اختلاف مهمّی که مذهب حنفیان با شیعه و سه فرقهٔ دیگر اهل سنّت دارد، دو چیز است:

یکی سنّ بلوغ، که حنفیان عموماً کم‌تر از هفده در زن و مرد نگویند، دیگر این‌که، اِنبات شَعرِ عانه را علامت بلوغ نشمارند.

موارد اتفاق و اختلاف شیعه و سُنّی دربارهٔ رشد

دربارهٔ رشد، که در باب نکاح و حَجْر و دیگر مسائل فقهی، مکرّر یاد شده و در بعض احکام مانند: حَجر، از شروط اساسی است نیز، عقاید شیعه و سنّی با هم مختلف است. شیعهٔ امامیّه گوید که: مانع اِفساد مال و صرف آن در غیر وجوه عقلایی باشد و غالب [فقیهان]، عدالت را شرط نمی‌دانند.

در این‌باره، عقیدهٔ سه امام از ائمهٔ چهارگانه اهل سنّت، یعنی ابوحنیفه و مالک و احمد، با شیعه مطابق است که فقط در رشد، صلاح مال می‌گویند، خواه فاسق باشد و خواه عادل.

اما شافعیّه، رشد را، به صلاح دین و مال، هر دو، می‌داند. بعضِ فقهای شیعه، مثل شیخ طوسی، اعلی الله مقامه، در این جهت با شافعیّه موافق است که در رشد، علاوه بر عقلِ معاش، عدالت را نیز شرط می‌داند و می‌گوید: در صورتی که صَبیّ و صَبیّه، عقلِ معاش داشته باشند، امّا عدالت، یعنی صلاح دین در ایشان نباشد، حَجر از آن‌ها مرتفع نمی‌شود و هم‌چنین در صورتی‌که صلاحِ دین و عدالت موجود باشد، بدون صلاح مال و عقلِ معاش.

در باب حَجر مقرّر است که اطفال را باید اِختبار کرد و در صورتی که ایناس رشد شد، اموال ایشان را به دست‌شان سپرد و گرنه آن‌ها را محجور باید داشت. و این حکم، صریحاً در آیهٔ قرآن، سوره نساء، مذکور است:

«وَ ابْتَلُوا الْیتامی‏ حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیهِمْ أَمْوالَهُمْ…»[۷]

و آزمایش و اِختبار این است که معاملات و تصرّفات و احیاناً حِرَف و صنایع و اعمال ایشان را در تحت نظر بگیرند و ببینند که عقل معاش و صلاح مال دارند یا خیر!

از جمله مسائل خلافیّه این است که شیعهٔ امامیّه و شافعیّه و حنبلیّه گویند: چون طفل به سن بلوغ رسید و ایناس رشد از او شد، اموال او را به خودش سپارند و اگر رشد و بلوغ نداشت، محجور باشد. مالک نیز در مورد پسر با شافعی و احمد موافق است و دربارهٔ دختر گوید: تا مزوّجهٔ مدخوله نشده است، حَجر از او مرتفع نمی‌شود، اگرچه بالغهٔ رشیده باشد. امّا ابوحنیفه با چهار فرقهٔ مذکور در این جهت مخالف است که می‌گوید: هر گاه سنّ صبیّ به ۲۵ سال رسید، اموال او را به خودش باید داد، خواه رشید باشد و خواه نباشد.

ملخّص مقال در سن بلوغ

عقیدهٔ شیعهٔ امامیّه و شافعیه در مورد مرد، ۱۵ سال تمام است؛ امّا در مورد زن، اِمامیه اِکمال ۹ سال، و شافعیان مثل مرد، اِکمال ۱۵ سال می‌گویند.

ابوحنیفه و صاحبان‌اش به اتّفاق، بلوغ مرد و خنثی را ۱۸ سال می‌دانند و بلوغ زن را، خودِ ابوحنیفه ۱۷ سال و صاحبان‌اش مثل مرد، ۱۸ سال می‌گویند.

امام مالک، سنّ را در بلوغ، منشأ اثر نمی‌داند و علامت بلوغ را انشقاق غضروف سرِ بینی و غِلَظ صوت می‌داند.

عقیدهٔ نگارنده درباره سنّ بلوغ شرعی

نگارنده، دربارهٔ بلوغ و رشد معتقدم، اگر اختلاف شیعه و سنّی از بین برود، و سنّ بلوغ را تحدید به وقت و سال معتدلی کنیم، نه مخالفت با اصول و مقرّرات دین کرده و نه از طریق صواب منحرف شده‌ایم، بلکه بسیار مستحسن و مفید است که این اختلاف اساسی از بین برود. و بر خلاف جماعت قشریان معتقدم که اگر مثلاً قول شافعی را قبول کنیم و بگوییم سنّ بلوغ زن و مرد ۱۵ سال تمام است،‌ آن هم شمسی، نه قمری، ‌هیچ خللی به ارکان دین و مذهب وارد نمی‌شود.

نکته‌هایی را که بارها نوشته‌ام،‌ این‌جا هم یادآور می‌شوم که مقرّرات مذهبی دو قسم است:

یکی، مقرّراتی است که تخطّی از آن‌ها نشاید و نباید کرد. این قسم مقرّراتی است که از طرف شارع، صریحاً بدون چون و چرا ذکر شده.

و دیگر، احکام و مقرّراتی است که تدریجاً، به آراء فقها و مجتهدان درست شده، و اساس اجتهاد بر همین پایه مبتنی است.

اگر بخواهیم مقرّرات دین را به مقرّرات ملّی و دولتی مانند کنیم، باید قسم اوّل را به منزلهٔ قانون و قسم دوم را به منزلهٔ آیین‌نامه و تصویب‌نامه بدانیم. اصل قانون قابل چون و چرا نیست و رفع حکمِ قانون، جز به نسخ قانونی صورت‌پذیر نمی‌شود؛ امّا آیین‌نامه‌ها همه‌وقت، قابل تغییر و تبدیل است و قانونیّت ندارد.

به نظر این‌جانب، اختلافات شیعه و سنّی راجع به سنّ و علائم دیگر بلوغ، مربوط است به اجتهادات و استنباطات فقها؛ یعنی جزو آیین‌نامه‌هاست، نه قانون؛ زیرا نصّ صریح قاطعی در این‌باره در دست نداریم. آن‌چه در اصلِ قانون ذکر شده، بلوغ و رشد است، امّا این‌که حدّ و علامت بلوغ و رشد چیست، هر کس از روی روایتی با اِعمال سلیقه و رویّتی، عقیده‌ای اظهار کرده‌ است و به عبارت دیگر، بحث در تعیین و تحقیق موضوع است، نه حکم شرعی.

در قرآن مجید، که به منزلهٔ قانون اساسی اسلام است، ‌سنّ بلوغ، معین نشده و غالباً کلمهٔ «اَشُدّ» آمده که علی‌المعروف، به هیأت جمع است، مثل: آنک و اعشار، و در معنی مفرد است:

«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیتیمِ إِلاَّ بِالَّتی‏ هِی أَحْسَنُ حَتَّی یبْلُغَ أَشُدَّهُ…»[۸]

و

«…ثُمَّ یخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیوخاً…»[۹]

و جای دیگر:

«…ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ…»[۱۰]

و

«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی…»[۱۱]

و

«…حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعینَ سَنَةً…»[۱۲]

بعض مفسّران می‌گویند: «اَشُدّ» سنّ مابین ۱۸ و ۳۰ سال است و بعضی گویند: ۳۳ سال است و کلمهٔ‌ «استوی» را در سوره قصص، گویند: یعنی به چهل سال رسید. و در بعض آیات تعبیر به بلوغ حُلُم شده مثل:

«وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ…»[۱۳]

و در اخبار شیعه ۷، ۸، ۹، ۱۰، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷ دیده می‌شود. تعیین این سنوات، راجع است به «بلوغ تمرینی»؛ یعنی وقتی که اطفال را بر یادگرفتن واجبات ممارست باید داد. و بعضی راجع است به «بلوغ تکلیفی» که موردنظر ماست. در اخبار عامّه نیز همین‌طور اختلافات دیده می‌شود. و چون احتمال می‌دهیم که منظور، بلوغ تمرینی باشد، یا محتمَل است که راوی در عدد سهو کرده باشد، دیگر نمی‌توان به ضرس قاطع حکمی کرد. گذشته از این‌که بسیاری از اخبار، از حیث سند یا متن ضعیف است.

از مجموع روایات چنین بر‌می‌آید که مقصود حضرات ائمه، علیهم السّلام، تحدید سنّ «اَشُدّ» بوده و این معنی را هر کدام به تخمین و تقریبی ذکر کرده‌اند.

یک روایت از عبدالله بن سنان، از ابی عبدالله داریم که پیش نقل کردم:

«إِذَا بَلَغَ اَلْغُلاَمُ أَشُدَّهُ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ دَخَلَ فِی اَلْأَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَجَبَ عَلَیهِ مَا وَجَبَ عَلَى اَلْمُحْتَلِمِینَ…»

این روایت را فقهای شیعه صحیح شمرده و روی آن فتوی داده‌اند و حال این‌که همین عبدالله بن سنان، از همان ابی عبدالله روایت دیگر دارد که می‌گوید:

«سَأَلَهُ أَبِی وَ أَنَا حَاضِرٌ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ» قَالَ «اَلاِحْتِلاَمُ» قَالَ فَقَالَ «یحْتَلِمُ فِی سِتَّ عَشْرَةَ وَ سَبْعَةَ عَشَرَ وَ نَحْوِهَا» فَقَالَ إِذَا أَتَتْ عَلَیهِ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ نَحْوُهَا فَقَالَ «لاَ إِذَا أَتَتْ عَلَیهِ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً كُتِبَتْ لَهُ اَلْحَسَنَاتُ وَ كُتِبَتْ عَلَیهِ اَلسَّیئَاتُ…»[۱۴]

و اصلاً، لفظ بلوغ، از «بَلَغَ اَشُدّه» یا «بَلَغَ الحُلُم» مأخوذ است و بلوغِ اشدّ، درجهٔ رشد است نه موقع وجوب عبادات تکلیفی. و بلوغِ حُلُم، درجهٔ تمیز و توجّه عبادات تکلیفی. پس باید گفت که حقیقتاً بلوغ، سه قسم است:

یکی بلوغ تمرینی؛ یعنی سنّی که اطفال را به عبادات واجبهٔ شرعی باید عادت داد.

دیگر، بلوغ تکلیفی یا بلوغ حُلُم، که وظایف شرعی مثل نماز و روزه بر او واجب می‌شود.

سوم، بلوغ رشدی؛ یعنی بلوغ اَشُدّ، که حَجْر در آن مرتفع می‌شود.

در روایات و اقوال شیعه و سنّی، این سه قسم رشد، به هم مخلوط شده است و اختلاف فهم و سلیقه هم در کار بوده تا این همه قیل و قال راه افتاده است.

در صورتی که سنّ بلوغِ تمرینی را در همهٔ اطفال، آغاز ۱۰ سالگی، و بلوغِ تکلیفی و رُشدی را آغاز ۱۶ سال بدانیم، مخالفت با اجماع مسلمانان نکرده‌ایم؛ زیرا که به اجماع چهار فرقهٔ سنّی، سنّ بلوغ ۱۵ سال کم‌تر نیست و اختلاف از مازاد است. و فرقهٔ شیعه هم ۱۵ سال را در مورد مرد قبول دارد. فقط در مورد دختر، با فقهای شیعه مخالفت ‌شده است، آن هم اختلاف کلّی نیست؛ زیرا سنّ ۹ را برای بلوغ تمرینی در دختر قبول کرده‌ایم .

از ادلّهٔ فقهی گذشته، واقعاً، انصاف نیست که پسران تا ۱۵ سال از هر قیدی آزاد باشند و دخترانِ بیچاره، از ۹ سالگی هم گرفتار تکالیف شرعی باشند، هم دچار شوهرداری و خانه‌داری.

این‌که پاره‌ای از دینداران متجدّد، برای احکام مذهبی فلسفه‌ها و استحسانات عقلی می‌تراشند و در بلوغ دختر و پسر می‌گویند: سبب این‌که اسلام بلوغ دختر را ۹ ساله و پسر را ۱۵ ساله قرار داده آن است که دختران زودتر به عبادت و انجام دادن وظایف واجبه شروع کنند تا سقوط تکلیف ایّام عادت‌شان جبران شود، فلسفه بسیار سخیفی است؛ زیرا:

اوّلاً، سقوط تکلیف در ایّام عادت، خود، تخفیفی است از شارع مقدّس نسبت به زنان.

و ثانیاً، واجبات ایّام عادت، مثل نماز و روزه را قضاء می‌کنند.

و ثالثاً، تکلیفی، خود، بدهکار نیستند که به اقساط استهلاکی بپردازند! تکلیف از آن وقت است که شارع معیّن می‌کند. اگر شارع در ۱۵ سالگی تکلیف معیّن کرد، و ایّام عادت را هم خود شارع اسقاط فرمود، دیگر چه جای جبران کسور عبادات!

رابعاً اگر مقصود، جبر کسور بود، بایستی ایّام عبادت مابین ۹ سال تا ۱۵ سال دختران قبل از پسران، مطابق ایّامی باشد که در دورهٔ عمر زنان، تکلیف از ایشان ساقط می‌شود و حال آن‌که با یکدیگر مطابق نیستند. وانگهی سادات با عوام در یائسه فرق دارند. سادات ۶۰ ساله و عوام ۵۰ ساله به بعد یائسه می‌شوند. پس خوب بود که سنّ بلوغ زنان سادات با عوام فرق داشته باشد.

خلاصه این‌که با فلسفه‌بافی و استحسان خیالی نمی‌توان احکام الهی درست کرد.

«…ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا…»[۱۵]

[۱] . الخصال، ۹۴، حدیث ۴۰ و / ۱۷۵ ح ۲۳۳

[۲] . من لا یحضره الفقیه، ج۴ /۲۲۱

[۳] . تهذیب الأحکام، ج۲ /۳۸۰

[۴] . عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج ۳ / ۲۳۸

[۵] . الوافی، ج ۱۵، /۳۰۰ ؛  الکافی، ج۷، / ۱۹۷

[۶] . الکافی، ج ۷ /۲۸

[۷] . سوره نساء، آیه ۶

[۸] . سوره انعام، آیه ۱۵۲

[۹] . سوره غافر، آیه۶۷

[۱۰]. سوره حج، آیه ۵

[۱۱] . سوره قصص، آیه۱۴

[۱۲] . سوره احقاف، آیه ۱۵

[۱۳] . سوره نور، آیه ۵۹

[۱۴] . تهذیب الأحکام، ج ۹ / ۱۸۲

[۱۵] . سوره حشر، آیه ۷

*قواعد فقه،‌اصطلاحات و تاریخ فقه و قضا در اسلام، یادداشت‌های استاد علامه جلال الدین همایی/ ۴۱۲ – ۴۲۵

جلال‌الدین همایی (زادهٔ ۱۳ دی ۱۲۷۸ در اصفهان – درگذشتهٔ ۲۹ تیر ۱۳۵۹ در تهران) فقیه باریک‌اندیش،دارای اجازه روایت و اجتهاد از ناموران فقه: حضرات آیات:  مرتضی آشتیانی؛ محمّد حسین فشارکی ، سیّد محمّد نجف آبادی (م ۱۳۵۸ ق)؛ عبدالحسین سید العراقین خاتون آبادی (م ۱۳۵۰ ق)؛ میرزا ابوطالب محتشمی
نویسنده، ادیب، شاعر، ریاضی‌دان و تاریخ‌نگار معاصر است. وی حافظ قرآن و در شعر تخلصش «سنا» بود. و آشنا با جفر، اسطرلاب و نجوم قدیم.

از جمله آثار وی:

نوشته‌ها:

تاریخ‌ادبیات ایران

غزالی‌نامه

رسالهٔ در شرح احوال سروش اصفهانی، مقدمه‌ای بر دیوان شاعر با تصحیح محمدجعفر محجوب

خیامی‌نامه

تفسیر مثنوی مولوی، داستان قلعهٔ ذات‌الصوریا دزهوش‌ربا

فنون بلاغت و صناعات ادبی

مولوی‌نامه یا مولوی، دو جلدی

مختاری‌‌نامه یا مقدمه دیوان عثمان مختاری

تصوف در اسلام، نگاهی به عرفان شیخ‌ابوسعید ابوالخیر

تاریخ علوم اسلامی، تقریرات جلال‌الدین همایی، دورهٔ دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران

دیوان سنا، جلد اول، مجموعه اشعار جلال‌الدین همایی، به‌اهتمام ماهدخت‌بانو همایی

تصحیح‌ها:

مثنوی ولدنامه

التفهیم‌لاوائل الصناعة‌التنجیم، تألیف ابوریحان بیرونی.

نصیحة‌الملوک، تألیف امام محمد غزالی.

منتخب اخلاق ناصری، تألیف خواجه نصیر‌الدین طوسی

مصباح‌لهدایه و مفتاح‌الکفایه، تألیف عزالدین محمود کاشانی

کنوز‌المغرمین در علوم غریبه، منسوب به شیخ‌الرئیس ابو‌علی‌سینا

معیار‌العقول در فن جراثقال

دیوان حکیم مختاری غزنوی

طرب‌خانه

دیوان طرب

برگزیدهٔ دیوان سه شاعر اصفهان(جلد دوم دیوان طرب)

دکمه بازگشت به بالا