ضرورت تنظیم و تصفیه حواس براى تصحیح ارتباط ذهن با واقعیات [i]
مباحث و تحقیقاتى که درباره پدیدهٔ شناخت بهوسیله محققان مطرح میشود، بهطور مستقیم تنظیم و تصفیه شناخت را مورد اهمیت قرار نمیدهند! این تنظیم و تصفیه در هر دو قلمرو باید انجام بگیرد:
قلمرو درککننده
و قلمرو درکشونده.
- قلمرو درککننده: عبارت است از حواس و وسایل کمکى که براى توسعه و دقّت بیشتر در واقعیات ساخته میشوند. و همچنین ذهن بشرى که از شناختهاى حاصله از حواس و ابزار کمکى بهرهبردارى نموده آنها را وارد قلمرو علم و معرفتهاى جهانبینى مینماید. اهمیت تصحیح کار حواس را از آنجا میتوان فهمید که شناخت واقعیتهاى مربوط به حواس، محصول ارتباط آنها با واقعیتهاست. کمترین اختلال در حواس، بدون تردید واقعیت را دگرگون نشان خواهد داد، چنانکه فلاسفه گذشته میگفتند:
«هر کس یک حس از دست بدهد، علمى را از دست داده است.»
و روشن است که از دستدادن یک علم، مساوى است با نقص رابطه با واقعیتى که بهوسیله آن علم امکانپذیر میباشد. تصحیح و تنظیم کارهاى حسّى، بهطور طبیعى، مربوط به بهداشت اعضاى مربوط به آنهاست. تردیدى نیست در اینکه تنظیم و دقیقساختن حواس، هر اندازه هم که عالى بوده باشد، به آن درجه از دقّت نمیرسد که همه واقعیات را آنچنانکه هستند و در همه شرایط به ذهن آدمى منتقل بسازند؛ زیرا وضع ساختمان اعضاى حس، داراى کیفیت مشخّص میباشد و دگرگونکردن آنها مساوى مختلساختن آنهاست.
یک تنظیم دیگر که درباره فعالیتهاى حواس باید انجام بگیرد، مدیریت درونى است که باید کار حواس را تنظیم نماید. این مدیریت، اساس کارش این است که هدفگیریها و انتخاب وسایل را براى بهدست آوردن آن هدفها و جلوگیرى از تلفشدن بیهوده ارتباط حواس با محسوسات طورى انجام بدهد که اگر از هر ارتباطى نتیجهاى حاصل شود، بتوان آن نتیجه را بهعنوان یک مقدمهٔ صحیح در پیشبرد شناخت بهکار برد.
یکى دیگر از کارهاى مدیریت درونى این است که براى تقلیل مختصات موضعگیرى حواس،حداکثر کوشش را باید انجام بدهد و تا بتواند از بازیگری موضع گیری حواس کاسته و به تماشاگرى آن بیفزاید، البته چنانکه در مبحث مربوط به «شیئى براى خود و شیئى براى من» توضیح داده خواهد شد، این بازیگرى به حدّ صفر نمیرسد. این تنظیم و تصفیه، در دستگاههایى که براى گسترش دقّت بیشتر در تماس حواس با واقعیات ساخته میشوند، ضرورت جدى دارد، اگر چه همه دستگاههاى نشاندهنده نیز، بازتاب مخصوص به هویت خود را با واقعیات در تماس میگذارند.
تنظیم و تصفیه حواس و دستگاهها براى ارتباط با واقعیات، شرایط لازم هستند، ولى براى تحصیل شناختهاى مفید کافى نمیباشند، موقعى این شرایط به حدّ کافى میرسند که تنظیم و تصفیهٔ ذهن و فعالیتهاى آن، که کارگاه اصلى شناخت است، با حداکثر دقّت انجام بگیرد. قلمرو ذهن، با نظر به تعدّد نیروهاى متنوّع و فعالیتهاى گوناگون و تأثّرات مهم، مانند جنگلى بسیار بزرگ است که پر از انبوه درختان متنوّع و چشمهسارها و جانوران و تپّهها و معادن گوناگون است که در حالات عادى، مانند دورنمایى است که نمودهایى بسیار ناچیز از خطوط و اَشکال و رنگهاى مقابل دیدگان ناظر را نشان میدهد و بس.
نیروى تجسیمهاى گوناگون، حافظه با امکان ثبت یک میلیون میلیارد اطلاع، نیروى تعقّلهاى تنظیمى و تجریدى و مقایسهاى، نیروى زیبایابىهاى بسیار متنوّع، قدرت تذکّر (یادآورى) فعالیتهاى تداعى معانى، جریان اندیشههاى هدفدار، اصول بدیهى و نظرى و پیشساختهٔ رسوبشده، تأثّرات تهنشینشده در ناخودآگاه و غرایز و صدها نیرو و امکان فعالیتهایى که با دگرگونشدن موضعگیرىها و دگرگونى واقعیات به فعلیت میرسند، در درون آدمى، مانند همان جنگل انبوه است که ذهنِ آدمى در موقع تماس با واقعیات، با یک کانال باریکى با آن جنگل در ارتباط قرار میگیرد، اگر چه او خود، این ارتباط را نخواهد، بلکه اصلاً آگاهى به آن نداشته باشد؛ بههمین جهت است که جهانبینان بزرگ و همهجانبه، براى لزوم تصفیه و تنظیم ذهن، که کانالى با آن جنگل دارد، اهمّیت حیاتى براى تحصیل شناخت قائل هستند. از قرن نوزدهم به اینطرف، این تصفیه و تنظیم بهفراموشى سپرده شد و در نتیجه، بهجاى آنکه دانشمندان و صاحبنظران، جهان و اجزاى آن را درک کنند، ذهن خود را در مسائل مورد تحقیق، تجزیه نموده و بهجاى آنکه ارتباط ذهن را با جنگل درون، بهوسیله کانال تنظیم منطقى نمایند، در محدودیتهاى اسفانگیز تخصّصى (که داراى بُعد مفید هم هست) خود را به محاصره انداختند؛ در نتیجه، جهانى که براى هر دانشمند مطرح میشود، اگر چه در رشته تحقیق خود، بسیار ژرفنگر است، ولى بسیار کوچکتر از آن جهانى است که درون او میخواهد. این ژرفنگرى گسیخته از جهان، مانند خیرهشدن به یک دانهٔ شن در لَب اقیانوس بیکران است که خیرهشونده بخواهد حسّ اقیانوسشناسى خود را با آن یک دانه شن اشباع نماید. این حقیقتى است که نیوتن به آن اعتراف نموده است.
- شناختبدیهى و شناخت نظرى
از قدیمترین دورانهاى نگرشهاى منطقى در واقعیات تاکنون، تقسیم شناخت به دو قسم: بدیهى و نظرى رواج داشته است و معمولا در جریان انتقال واقعیات از شخصى به اشخاص دیگر و در تعلیم و تربیتها و در روش استنتاجها، تقسیم مزبور همواره منظور بوده است، به این معنى که حقایقى بهعنوان بدیهى تلقى شده و بحث و انتقاد را در آنها جایز ندانسته و مبناى انتقال و پذیرش واقعیات…محسوب نمودهاند.
براى توضیح این تقسیم لازم است که مسائل زیر را مورد بررسى قرار بدهیم:
۱. ارتباط مستقیم با اشیاء بوسیله حواس بدون اینکه قضیهاى از ارتباطمزبور ساخته شود. مانند ارتباط چشم با شکل مخصوصى از جسم، بدوناینکه قضیهاى را مانند«این شکل کاملا طبیعى است»از آن ارتباط بسازیم…. با توجه به این مسئله ضرورتى وجود ندارد که ما بدیهى و نظرى رامخصوص قضایا بدانیم.
۲. بدیهى و نظرى در قضایا….
تعریف قضیه بدیهى چنانکه بعضى از منطقدانان گذشته بیان کردهاند، قضیهای است که دریافت اجزای قضیه و حکم به نسبت موجود میان آنها در قضیه، نیازى به توسط واحدى روشنتر از خود آن اجزاء و نسبت میان آنها نداشته باشد. بدین ترتیب چنانکه تعریف اول اعم از بدیهى و نظرى میباشد، تعریف دوم هم اعم از مطابقت قضیه با واقع و عدم مطابقت آن میباشد.
- مسأله سوم: هیچ تردیدى نیست در اینکه بدیهى و نظرى با نظر به اختلاف شرایط درککنندهها با واقعیات، کاملا مختلف میباشد. اصول و قوانینریاضى براى یک ریاضیدان مانند روشنایى آفتاب، بدیهى است، ولى براى غیر ریاضیدان، نظرى و تاریک و محتاج به اثبات و استدلال میباشد؛ بههمین جهت است که میتوان گفت: هر اندازه رشد علمى و جهانبینى یک انسان بالاتر برود، از دیدگاه موضعگیرىهاى متنوعى که دارد، با بدیهیات بیشترى آشنا میشود و در عین حال هالهاى از مسائل نظرى در پیرامون همانبدیهیات براى او بهوجود میآید…. نهایت امر این است که بشر احتیاج مؤکد به شناختهاى بالضروره راست دارد، نه به بدیهیات مطلق.
مراحل اولیه شناخت
… شناخت که داراى مراتب متعدد و ابتدائى و متوسط و عالى میباشد، اولین مراحل بروزش در ذهن، با کیفیت خاصى صورت مىگیرد که میتوان آنرا مورد بررسى قرار داد. این مراحل بقرار زیر است:
- … برقرار شدن ارتباط ابتدایى میان ذهن و موضوع
با تحقق این ارتباط ذهن از راه حواس که وسیلههایى براى انتقال صُوَرى از موضوعات به ذهن مىباشند، متأثر مىگردد. اگر ارتباطى بین ذهن و موضوع خارج از ذهن برقرار نگردد، شناختى بوجود نمىآید. این مطلب منافاتى با آن ندارد که گفته مىشود مغز انسانى بذرهاى اصلى معرفت را با خود مىآورد و یا مقدارى از مفاهیم و اصول کلى در مغز آدمى از موقع تولد وجود دارد؛ زیرا بههر تقدیر که در نظر بگیریم بدون برقرارشدن ارتباط ذهن با موضوعات خارجى، شناختى در ذهن بهوجود نمیآید….
- اعتناى ابتدایى
ما در همه حالات معمولى زندگى با کانالهاى باز حواس در میان هزاران پدیدههاى دیدنى و شنیدنى بهسر مىبریم، ولى چنان نیست که دیدگان ما هر آنچه را که در پیرامون ما قابل دیدن است، ببیند و آنچه را که قابل شنیدن است، بشنود…بلکه معمولا موضوعات معینى از پدیدههاى قابل عبور از کانال حواس، ما را بهخود مشغول میدارد. ملاک این مشغولیت، قابل اعتناءبودن موضوع است. بههمین جهت، انعکاسات طبیعى محض که با باز بودن مسیر حواس و ذهن، دائما در ذهن آدمى بروز و غروب مىکنند، شناخت نامیده نمیشوند، بلکه واقعیت شناخت از موقعى تحقق مىیابد که موضوع، مورد اعتناء بوده باشد و بهنحوى بتواند حواس را براى منتقلکردن خود به ذهن، جلب و آماده نماید.
- توجه
اگر از راه نیروى تحریک خودِ موضوع و یا به تحریک هدفگیرى شخص، موضوعِ مورد اعتناء، به کشش و تحریک خود ادامه بدهد، عامل توجّه به آن در مغز بهکار مىافتد و موضوع مورد توجه قرار میگیرد. هر چهتوجه به یک موضوع عمیقتر یا گستردهتر بوده باشد، بههمان اندازه، ذهن آمادگى بیشترى براى بهکار انداختن نیروهاى مغزى درباره موضوع مورد توجه از خود نشان مىدهد.
- دو عامل محرّک توجه
براى اینکه موضوعى بتواند توجه ما را بهخود جلب نماید، یکى از دو عامل محرک یا مجموع آن دو باید بهوجود بیاید. این دو عامل محرک عبارتند از:
- جالببودن خود موضوع مانند اینکه براى اولین بار یک شاخه گلرا مىبینیم….
- هدفى که ما را به تکاپوى معرفتى وادار کرده است. این قاعده کلى را درباره عامل هدف همواره باید به خاطر بسپاریم که کمیت و کیفیت و موقعیتهاى مربوط به شناخت، وابسته به هدفى است که توجّه ما را به خودجلب نموده است….
- اشراف غیر مستقیم
در حالات معمولى پس از مرحله توجه، درصدد اشراف به موضوع برمیآییم، یعنى مىخواهیم که موضوع مورد شناخت را، در دیدگاه خود قرار بدهیم؛ زیرا موضوعى که از دیدگاه ما بیرون است یا درک ما قدرت اشراف بر آن را ندارد، قابل برقرارکردن ارتباط معرفتى نخواهد بود. بهعنوان مثال، ما در این برهه از زمان نمیتوانیم سرگذشت سحابیهاى اولیه را که در فضاى کیهانى ما در حال تکوّن و تحول بودهاند، مورد شناخت صد در صد علمى قرار بدهیم؛ زیرا از دیدگاه ما بیروناند و نمیتوانیم بر آنها اشراف پیدا کنیم. همچنین اگر موقعیت ما جزئى از مجموعهاى باشد که دیگر اجزاى آن مجموعه درک ما را در موقعیت خاصى قرار داده است که نمیتوانیم به مجموعهٔ مفروض مشرف باشیم، بهعنوان مثال، اگر در انبوه جمعیتى قرار بگیریم که تحت تاثیر عامل یا عواملى سخت در حرکت و جوششاند و ما هم جزئى از آن جمعیت گشتهایم و نمىتوانیم هدفها و عوامل محرک آن جمعیت را دریافت نماییم، بهعبارت روشنتر غرق دریاى جمعیتایم، در اینصورت مَثَل ما مَثَل قطرهاى استکه نمىتواند بر دریا اشراف پیدا کند.
در مراحل اولیه شناخت یک موضوع، اشرافى که حاصل مىشود، غیر مستقیم است؛ زیرا در جهان عینى، موضوعاتى که طرف ارتباط ما واقع مىشوند، در میان پدیدههایى هستند که با روابط گوناگون به آن موضوعات پیوستهاند. مثلا وقتى که رنگها را مىبینیم، حتما در فضاى روشن آنها را در مىیابیم و نور در نمود رنگها نقش اساسىدارد، بههمین جهت است که اشراف ما به واقعیت رنگها اشراف مستقیم نیست. فاصلههاى کم و زیاد، در نمود اجسام براى ما تاثیرات حتمى دارد، بنابراین، اشراف ما به اجسام بهجهت وجود فاصلهها مستقیم نمیباشد. همچنین در پدیدهٔ خودآگاهى (علم حضورى) ما معمولا نمیتوانیم بهطور مستقیم به «من» مشرف باشیم، بلکه نخست، نیروها و فعالیتهاى درونى را درک مىکنیم و یکیک آنها را کنار میگذاریم و «من» را براى دریافت حضورى درک مىنماییم، همچنین معلولها را همراه با «آخرین» اجزای علّت، درک مىکنیم.
- اشراف مستقیم
بدون تردید، این نوع اشراف، به پدیدهٔ شناخت نزدیکتر است از نوع یکم، که اشراف غیرمستقیم مىباشد. کوششهاى تجزیهاى در قلمرو علوم، در جستوجوى اشراف مستقیم به موضوع صَرف مىشود؛ یعنى تکاپوهاى تجزیهاى، براى تفکیک موضوع از پدیدههایى است، که به نوعى از انواع، با موضوع، در حال ارتباطاند، مانند: علّتها و شرایط و زمینهها و پدیدههاى همزمان و غیره، و فقط با این تکاپوست که میتوان بر خود موضوع، با قطع نظر از هر چیز دیگر که پیرامون آن موضوع را چه با ضرورت جبرى و چه با وسیله تَمَوُّجاتى که در حوزه آن موضوع بهوجود آمده و حوزه آنرا پر کردهاند، اشراف حاصل نمود.
- آیا اشراف مستقیم حقیقى بر موضوعات امکانپذیر است؟
با نظر به اینکه واحدهایى که در جهان عینى و قلمرو درونى بهجهت استمرار حرکت و تحوّل، حالتِ میعان دارند، لذا این واحدها، قراردادىِ محض یا واحدهاى انتخابى از طرف درککننده مىباشند. آب، یک واحد است که در جهان عینى براى شناخت مطرح میگردد، آیا واقعا آب، یک واحد حقیقى ایستاست که با اشراف بر آن مىتوان همه هویت آب را در همه حالات و شرایط درک کرد؟ پاسخ ما به این سؤال قطعا منفى است و نیازى به اثبات ندارد؛ زیرا آب، یک واحد است که در درجهاى از حرارت معین در فضایىمشخص، ترکیب یافته از اکسیژن و هیدرژن با نسبت مخصوص، با داشتناجزای اتمى دو عنصر، قابل جوشیدن در درجهاى معین از حرارت و غیر ذلک میباشد. اگر این واحد را که آب نامیده مىشود، در مجموعهاى از اجزاء و روابط در طبیعت با حالات گوناگون مورد محاسبه قرار بدهیم، خواهیم دید آنچه را که ما بهعنوان یک واحد ایستا به نام آب تلقى کردهایم، بوسیله ارتباط تفاعلى با دیگر اجزاى طبیعى هزاران هویت یا چهره نشان مىدهد، در نتیجه وحدت مزبور یک برنهادهشدهٔ قراردادى مىباشد که از دیگر پدیدههاى پیوسته به آن در حالت شناخت و از دیگر پدیدههایى که اگر با آن واحد ارتباط برقرارکنند، هویتیا چهرههاى دیگر را بروز خواهند داد، گسیخته منظور شدهاست شاید منظور شیخ محمود شبسترى از بیت زیر همین ارتباط باشد که ما مطرح کردهایم:
اگر یک ذره را برگیرى از جاى
خلل یابد همه عالم سراپاى
و اینکه از پل لاتژون، فیزیکدان معروف، نقل مىشود که گفتهاست: اگرمن این چمدانم را از روى میز حرکت بدهم، در همه کهکشانها تأثیر میگذارد، ناظر بههمین معنى است که گفتیم. بنابراین شناختهاى ما، معمولاً دربارهٔ موضوعات، در حال تجزیهاى که میخواهیم با اشراف مستقیم بهدست بیاوریم، چیز دیگرى جز واقعیتهایى را که با وحدت قراردادى براى ما مطرح میشوند، در اختیار ما نخواهند گذاشت.
- احاطهٔ بیواسطه
منظور ما از احاطه، درککردن موضوع بهطور همهجانبه است، تفاوت میان اشراف و احاطه در این است که: اشراف عبارت است از: سلطهٔ درک بر آن جنبه موضوع که مورد توجه ما قرار گرفته است، و احاطه، عبارت است از: سلطهٔ درک بر همه جنبههاى موضوع. البته روشن است که ما در این مبحث نزاع لفظى نداریم و لذا مىتوانیم بگوییم: هر یک از دو کلمه اشراف و احاطه را مىتوان بهجاى دیگرى به کاربرد، ولى در اینکه ما دو نوع یا دو قسم سلطه بر موضوع میتوانیم داشته باشیم، تردیدى نیست: سلطه بر جنبه خاصى از یک موضوع که بهطورقراردادى آن را اشراف مىنامیم و سلطهٔ همهجانبه بر موضوع که آنرا احاطه مىنامیم. آنچه که در جریان شناختها متداول است، اشراف است نه احاطه؛ زیرا هر یک از رشتههاى علوم، جنبهاى مخصوص از موضوعات را به عهده میگیرند؛ یعنى موضوعات جهان عینى و روانى براى تکاپوگران شناخت، تقسیم به جنبهها و ابعادى مىشود که هر یک از رشتههاى علوم، یک یا چند بُعد موضوع را مورد بررسى و تحقیق قرار میدهد. این روش، با داشتن فایدهٔ بسیار مهم که عبارت است از تخصّص، ضرر اسفبارى را هم نتیجه میدهد و آن این است که بهجهت محدودیت بُعدى از موضوع که براى شناخت مطرح شده است، شناخت نیز محدود مىگردد، بهطوریکه ممکن است یک دانشمند از نزدیکترین بُعد مربوط به مورد شناسائىاش غافل بوده باشد.
- احاطهٔ باواسطه
مانند احاطه بر معلول بهوسیله احاطه بر علّت آن، و احاطه بر ملزوم بهوسیلهٔ احاطه بر لازم آن. ذهن آدمى، از اینگونه احاطهٔ به موضوع، که از آگاهى و شناخت به واحدهاى قبلى عبور میکند، معمولاً تحت تأثیر قرار گرفته و به دشوارى میتواند بهطور خالص و محض و بدون تأثّر از واحدهاى قبلى به سراغ موضوع رفته و بر آن احاطه پیداکند. بهعنوان مثال، وقتى که ما با تماس قبلى با نور میخواهیم با رنگ ارتباط شناختى برقرار کنیم، اختلاف کیفیت و کمّیت تماس ما با نور، در احاطه بر آن رنگ، که براى شناختن بر نهادهایم، تأثیرات مختلف بهوجود خواهد آورد.
[i] .علامه جعفری، شرح نهج البلاغه، ج ۶، ذیل خطبه ۲۹، ص ۲۵۳ – ۲۶۵