زندگی مؤمنانه و وَحیمدارانه را، رُکنهایی است که برافراشتگی و اَفرازندگی زندگی مؤمنانه و جامعهٔ ایمانی و وَحیمدار، بسته به اَفرازندگی و استواری آنهاست.
هرچه، این رکنها افراشتهتر و استوارتر و سربهآسمانسودهتر باشند، زندگی ایمانی و باورمندانه، با بالندگی و سرزندگی و آرامشبخشی بیشتر و رَخشاتر، رخ مینماید، چهره میگشاید و دامنِ خود را برای پروریدنِ انسانِ معنیگرا و وَحیمدار میگستراند.
زندگی مؤمنانه و باورمندانه، با قدافرازی، پرتوگستری و استواری این پایهها، استوانهها و رکنها، پا میگیرد و فوجفوج انسانهای بحرانزده، گرفتار در باتلاق شب و کُنام دَدان را میرهاند و در کهف خود جای میدهد و شهد آرامشِ زندگی مؤمنانه را به آنان میچشاند.
زندگی ایمانی، با ایمانهای ژرف، توانا، سنگِفَسانخورده و پیوسته به مبدأ هستی، بنیاد گذارده میشود، از دل زمین سر بر میآورد، میروید، میشکفد، شکوفان میگردد، سایه میگستراند.
باورمندانی، یارا و توانایی میانداری این میدان را دارند، همانا، پیریزی بنای سترگِ جامعهٔ ایمانی، افراشتن و استوارسازی ستونهای آن، که باروهای باوَرهای خود را، با دل و جان، با شناخت، خرد و دانشِ روشنگرانه، از روی نقشه و پیوند ناگسستنی همیشه و همهگاهی، با او که هستیِ هستی، با ارادهٔ اوست و بودِ آن، از بودِ او، پاس بدارند و از گزندها، در امان.
با این توانایی، ژرفایی، بِهْسازی دَمادَم و همهگاهی پایهها، پیها و بُنلادهای باروهای ایمانیِ اهل ایمان، جامعهٔ ایمانی برمیدَمد و روحها و روانهای آماده را با آتشزنههای روحافروز برمیدَماند.
باوَرهای آگاهانه، ژرفکاوانه، همهسویه، گستردهدامن، بوتههای گوناگون را از سر گذرانیده، بنیادگذاری جامعهٔ ایمانی را در پی دارند، دستاوردهای بزرگ، چشمنواز و افقگشا.
باوَرهایی که پایههای آن، در فراز و نشیبها، هنگامهها و آوردگاههای سهمگین و هراسانگیز، آگاهانه، خردورزانه، دانشمدارانه، نه از روی تقلید و پیرویهای کورکورانه، آبدیده و استوار شده باشند و همهٔ سویها، نه یک سوی و دو سوی را، در پرتو و رصدگاه خود قرار داده باشند.
جامعهٔ ایمانی، جامعهٔ در هم تنیدگی، کلافشدگیِ ایمانهای صیقلی، سنگِفَسانخورده و آبدیده است.
بُرّایی، رَخشایی، ژرفایی و گستردگی باور یکایک مردمان، بویژه طلایهداران، رائدان فکری، عقیدتی و راهبلدهای کاروان، کارساز است و گردانندهٔ ارّابهٔ زندگی مؤمنانه و باورمندانه.
اگر جامعه، از ایمانهای سربهآسمانسوده، انگیزاننده، زیر و زِبَر کننده، دگرگونیآفرین، و رهاییبخش، بیبهره باشد، و از گروههای انسانی، و انسانهای در کنار هم بدون هدف و انگیزانندههای بههم پیونددهنده و به آبشخوری ویژه و ناب، فروآورنده، تشکیل یافته باشد، کارساز نخواهد بود و دَری به رهایی نخواهد گشود.
بسیاری از جامعههای دینی، از دیندارانی در کنار هم، بدون همبستگی ایمانی، یکسانی افقها، چشماندازها و سمت و سوی حرکتها پدید آمده و پاگرفته است؛ از این روی، در برابر تکانههای زیر و زِبَرکننده، یورشهای مهارگسیخته، طوفانهای درهم فروکوبنده، تابِ ایستادگی و واکنشهای بهنگام را ندارند، زود پارهپاره و از هم گسیخته میشوند.
در جامعهٔ ایمانی، تنها «تَن»ها در کنار هم نیند که «روح»ها به هم پیوسته، دَرهمتنیده و بههم گره خوردهاند. و این پیوستگی و دَرهمتنیدگی، در بوته و گرماگرمِ کارزار و در هنگامههای سختِ تلاش و جهاد برای برپاداری رکنهای زندگی و جامعه ایمانی، خود را نمایانده و بَردَمیده است.
«جان»ها، بهخودیخود، بهآسانی و با نشست و برخاستِ «تن»ها در این محفل و کانون دینی و در آن محفل و کانون دینی، به هم نمیپیوندند و دَرهم نمیتَنند، بلکه در آوردگاههای سهمگین و هراسانگیزِ برپاداری رکنها و پایههای جامعهٔ ایمانی، با هم اُنس میگیرند و دَرهم فرو میروند و یک «جان» را تشکیل میدهند، با یک جام لَبالَب از درد، درد خدا.
در اینگاه، که «جان»ها و «درد»ها یکی شد، دَرها رو به جانِ جانان گشوده میشود، و نسیم جانافزای الهی، که نیاز مردمان و «جان»های بهجانان پیوستهٔ جامعهٔ ایمانی است، دَمادَم و پیاپیوسته میوزد و جانها را برای آوردگاهآفرینی و جهاد در راه اعتلای کلمهٔ حق و افراشتن رکنها و پایههای همیشهاستوار و برپادارنده جامعه ایمانی، آماده میسازد.
در جامعهٔ ایمانی، همه در تلاشاند و در کار آمادهسازی ساز و برگ جهاد بزرگ، جهادی گسترده و دربرگیرندهٔ همه ساحَتهای اجتماع، با نقشآفرینی و آوردبانی همگان، با هر پایهٔ اجتماعی و بهرهمندی از دانش و خرد.
جامعهٔ ایمانی، جامعهٔ جهادی است، همه جهادگرند و درتکاپو که بنیادها، بُنلادها و پایههای زندگی عزّتمندانه، روانِ سالم، بهدور از تنگناها و کشمکشهای نفسگیر و فرساینده را استوار سازند.
در این بین، آیینهداران آیین وَحیانی و رایَتافرازانِ حرکت ایمانی، رسالت بَسسنگینتری دارند. استواری، رَخشانی و پرتوافشانی ایمانِ جامعهٔ ایمانی، بسته به تلاش خالصانه، مؤمنانه، آگاهانه و عالمانه آنان دارد. هرچه کارگاه صیقلگری و پایگاههای پایشگری و رصدگری گروه طلایهدار، بهروزتر و بهنگامتر باشد، باروهای ایمانی، سالم و نقشآفرینتر خواهند بود.
در امان نگهداشتن باروهای ایمانی از گزندها و نقشآفرینسازی آنها در هنگامههای سخت، و مجالدهی دیدهوران و دیدهبانان برای رصد دشمنیهای پیدا و ناپیدا، رخنهگریهای گاه و بیگاه، بازدارندهها و دشواریهای درونشهری و سرزمینی و بیروناقلیمی، چِسانی رویارویی با فرسایندهها، زمینهسازیهای خردمندانه و وَحیمدارانه برای بِهْسازی و بهسامانی ایمانشهر، رسالتی است بر عهدهٔ عالمان آگاه، در همهٔ روزگاران.
رسالتِ ساختن و سامانبخشیِ آنبهآن شهر ایمانی، با ترازهای انسانیـ الهی، بر عهدهٔ رسولان الهی است. رسولانی که در دورهدورهٔ تاریخ، در جایجای زمین انگیخته شدند، وظیفه داشتند برابر نقشهٔ برگرفته از آموزههای وَحیانی، سنگ بنای جامعهٔ ایمانی را بگذارند و باروهای شهر ایمانی را برافرازند و در این کهف اَیمِن به ایمان، اَیمَنگاههایی را بسازند که انسانها بتوانند در آن وادی مقدَس، نور خدا را ببینند و ندای حق را بشنوند.
عالمان ربّانی، وارثان انبیای الهیاند، وارث رسالتی که آنان بر دوش داشتند، جامِ ایمانی که بر کف و نقشهٔ شهر ایمانی که فراروی.
اگر غیر از این باشد، رایَتِ رسالت انبیای الهی را در هر دوره و روزگاری بر دوش نکشند و آنرا به هر بهانهای بر زمین بگذارند و جام لَبالَب از ایمان را بر کف نگیرند و از این کوی به آنکوی رَخت نکشند، تا کام تشنه و سینهٔ خستهای را شاداب سازند، و برابر نقشهای که فراروی دارند، به برافراشتن پایههای شهر ایمانی، همّت نگمارند، بیگمان، راه نشیب را خواهند پیمود و ذلّت و خواری را روی خود و جامعه آوار خواهند ساخت.
در فرهنگ وَحیانی، عالم دینی، رایَت رسالتبانی انبیای عظام را بر دوش دارد، در کار دگرگونسازی قلبهاست و روشنگری اندیشهها و فکرها و جهتدهی به آنها، برای ساختن جامعهٔ ایمانی.
او، همیشه و همهگاه، تمامی توش و توان علمی و بهرههای معنوی و شناختی خود را بهکار میگیرد، تا انسان ترازِ قرآن و آموزههای وَحیانی بسازد، روحها را اوج بدهد و چگونگی پرواز در آسمان معنی را به گروندگان، و فرودآمدگان به آبشخور معرفت بیاموزاند.
این، نیاز جامعهٔ ایمانی است و انسانی که بناست نیکیها، شایستگیها و ارزشهای الهی ـ انسانی را بنیاد گذارد و فرا بَرَد و رویاروی دوزخیان زمین بایستد و از جولانگری دوزخآفرینان جلوگیری کند.
برآوردن نیازی اینسان روحانگیز و اوجآفرین، گشایندهٔ بالها به پرواز و دگرگونکنندهٔ اندیشهها، بر عهدهٔ عالمان ربّانی است، آنانکه در آوردگاهِ رویارویی با شیطانِ درون و بیرون، ساختهشده و صیقل خوردهاند و اندوختههای علمیشان خردپذیر، گرهگشا و کاربردیاند، و در کارگاه اجتماع و رویارویی با دشواریها، بنبستها، آبدیده و شکوفا شدهاند؛ از مدرسهٔ اجتماع، به اجتماع آمدهاند، نه از زاویهنشینی و انزواگزینی و مدرسهٔ بیروزنِ به اجتماع و بهدور از دردها و نیازها.
شکلگیری و استواری استوانههای بَرینشهر، و جاریشدنِ پیاپیوستهٔ آموزههای انگیزاننده، پیشبَرنده، لَبالَبسازنده، هوشیاریآور و دَراَمان نگهدارندهٔ از موجهای سیاه و درهمکوبندهٔ جهل و نابِخردی در جویبار شهر، بستگیِ همهسویه به شکوفانی، مُشکبیزی و پرتوافشانیِ مدرسهٔ دین دارد.
مدرسهای که نگاهی ژرف، گسترده و همهسویه به دین دارد، درون و برونپالاست، به پالاییدنِ روح و روانِ خود و دیگران میپردازد، نخست از خود میآغازد، خود را میبیزد، غربال میکند، سره از ناسره، جدا میسازد، بهتراز، بِهْ را برمیگزیند و راه و رسم و آیین خود میسازد، آنگاه، دست بهکار میشود و بنای ترازِ انسانسازی و روانپالایی خود را میافرازد.
مدرسهٔ دین، رصدگاههایی دارد و رصدگران تیزنگر، همهسوبین و سازهشناس. کار اینان در این کارگاههای مهم و حیاتی، ارزیابی دادههاست. دادهها، در کانون اندیشهورزی و کارگاه سازهشناسی، بررسی میشوند و تواناییسنجی، آنگاه هماهنگ، آهنگِ پیادهسازی در دستور کار قرار میگیرد.
برکشیدگانِ مدرسهٔ دین، هر کدام مدرسهاند و در جایجای شهر، در کار پرتوافشانی، آموزاندن و بهکاربستن بهرهها و اندوختههای علمی، و ساریسازیِ دانشهای حیاتی، برافرازنده، کاربُردی و روشناییبخش، به رگها و مویرگهای شهر.
اینان آفتابهای شهر ایمانیاند که هر یک از افقی بَرمیدَمَند و زاویهزاویهٔ شهر را و جانهای والِه و شیدا را روشن نگه میدارند و دَمادَم در کارزارِ با سیاهیها و تاریکیهاند.
همیشه و همهگاه در تلاش و تکاپویند که پنجره و روزنهای فروبسته نماند و از پرتوهای دانشهای جانافروز، جان، کوی و کومهای بیبهره ماند.
چون این مدرسههای همیشهتابان و پرتوگستر، بهروشنی دریافته و به این درک و اندریافت بالا دستیابیدهاند که هر جان، کوی و کومهای از پرتوهای آفتاب دانش، بیبهره مانَد، به همان اندازه، شهر در تاریکی فرو میرود و به تازشهای تازهبهتازه، آسیب میزند.
برآمدگانِ مدرسهٔ دین، همیشه در پویه و حرکتاند و در جستوجوی مشرق جانها، تا مِهر دانش را از آنها بردَمانند و کویبهکوی جانها، تا نفحههای ربّانی را در آنها بوزانند، نسیمِ خوشِ برانگیزاننده، سُکرآور و دگردیسیکننده، تا انسانِ سازندهٔ جامعهٔ ایمانی را بسازند و بپرورانند.
از آن دَمی که آفتاب وَحی بردَمید، جهان، زیر بارشِ بارقههای الهی قرار گرفت، روشن گردید و سینهها شعلهور، پایهها و استوانههای نوری مدرسهٔ دین، بیانگرِ زبان وَحی و موسیقیای سرشتاری آن، افروخته و افراخته شدند، دامن گسترانیدند و انسانهای بسیاری را، با آهنگ و موسیقیای سرشتاری، به لب برکههای ایمانی فرود آوردند.
بردَمیدن روشنان دانشهای خردافروز از بلندای سینهها و آذینبندی آسمان ایمانشهر، به کهکشان دانشهای رهگشا و رهنما، مردمان را با هر نگاه، رفتار، خوی، زادگاه، بوموبَر، قبیله و سرزمین، به چشمهسار دانشهای دین کشاند و به شنیدن، نیوشیدن و بهرهیابیهای خردورزانه، واداشت.
مدرسهٔ دین، با پرتوگیری آنبهآن از آفتاب وَحی، خردورزیهای خردورزان، ناباندیشیهای ناباندیشان، راههایی برای دینداری و جامعهسازی ایمانی، غیر از راههای پیشین گشود.
این دگردیسیهای ژرف در باورها، نگاهها، چگونگی ساماندهی و برافرازی رکنهای گسستناپذیر جامعهٔ ایمانی، پیوندها و پیوستگیهای خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، راه و روشهای استوارسازی، پاک و بیآمیغ نگهداشتن آنها در همهٔ آنات و همهٔ روزگاران، در پرتو دستورها و آموزههای وَحیانی، در آخرین پیامها و بارقههای الهی، جلوه و نمود بَسشورانگیز و برانگیزاننده دارند.
محمد مصطفی (ص) آخرین فرستادهای بود که برای این دگردیسیهای ژرف و حالیبهحالیهای عالی انسانی ـ الهی و جامعهسازی تراز برانگیزانده شد.
پیام آخرین، سنگینترین و گستردهدامنهترین پیام الهی است.
پیامی که تا آستانهٔ قیامت، بایستی، راه و رسم، آیین، برنامه و نقشهٔ راه باشد، دقیق و همهسویه در کانون بررسیهای علمی قرار بگیرد و خردورزانه با تکیه بر دادههای علمی و میدانی، برای ساختن انسانِ تراز وَحی، و جامعهٔ ایمانی، به بوتهٔ اجرا گذارده شود.
در سپیدهدَمانِ برانگیختگی رسولِ سپیدهگشا، در گاهِ بردَمیدن آفتابِ روزِ افراشتهشدن اورنگ رسالت آن والاتبار، جهان، جان تازه گرفت، کران تا به کران، روشن شد و فوجفوج مردمان، از تاریکی بهدر آمدند، بهتماشای شکوه روشنایی ایستادند، هنگامهای شگفت.
بهروشنی، از هَم شکافتهشدنِ تاریکیهای و سیاهیها را میدیدند و دستِ توانایی که توانمندانه پردهٔ شب را میدَرید، نور را بیرون میکشید و میتاباند.
همه آسیمهسر و با شتاب، پُرسانپُرسان، در جستوجوی چشمهٔ خورشید، آبشار بلند روشنایی که اینسان جهان را زیر و زبر کرد، دل تاریکیها را شکافت، بتها را شکست، بتخانهها را ویران کرد، بتبانان را قدرتمندانه، بهبند کشید، بتهای ذِهنی را دَر هم کوبید، ذِهنها را پالایید، آماده برای بازتاب بارقههای الهی.
بُتهای ذِهنی، بزرگترین بازدارندهٔ جاریشدنِ ناب توحید، به کانون اندیشهورزی و جهتیابیهای خردورزانهٔ ذهن است.
با دَر هم شکستن بتهای ذهنی، زمانه دگر شد، شکوفانی، چتر گستراند، فسردگی و رخوت، رَخت بر بست، خردها و اندیشهها، بهجولان درآمدند، بال به پرواز گشودند، جهانهای جدید را فرانمودند و بهزیر نگین خود درآوردند.
رفتهرفته، تواناییهای درکی، اندریافتی و اندیشهورزیِ ازدسترفته در باتلاق جاهلیت را، بازیافتند و پس از بِهْسازی بهکار بستند و به درک و اندریافتِ دقیق و دقیقهشناسانهای از رویدادها و پدیدهها بار یافتند.
و این، آغاز راه بود، امّتی فراخاست، با خردی فروزان و فهم و درکی بالا، که با لَبالَبشدن از آبشار بلند آخرین پیام وَحی، میتوانست راه را بپیماید، باتاریکیها درافتد، زمین را برای زیستی شایسته آماده سازد، پیام روشن وَحی را به سینهها بتاباند و آموزههای وَحیانی را بگستراند و از رایَت وَحی، همیشه و همهگاه، به دفاع برخیزد.
درهای آسمان، بهتمام، گشوده شد، زمین، آغوش گشود و از گاهواره و دامن زمین، نابترین گوهر، در یکتایی و یکتاپرستی، در خرد، کمال، سرشت، تبار، رَخشایی، حکمت، نفْسِ آرام، تراش و صیقلخوردگی، مهرورزی و انساندوستی و… برگزیده شد، تا سینهاش رو به درهای گشودهشدهٔ آسمانی گشوده شود و بارقهها و نفحههای الهی را دریافت کند.
دَرهای آسمان، بهتمام، گشوده شد، تا انسان، در دورهٔ جدید، پاک از رسوبها و مذابها و لجنهای جاهلی، برای برافراشتن ستونهای دنیایی نو، ساخته شود، دنیایی که انسان در ساحَتی بسیارگسترده، با الهام خردورزانه، از آموزههای وَحیانی، بنیاد کرامت خود را بگذارد و استوار سازد.
انسان پایمالشده، خُردگردیده، عزّتازدستداده، زیر گامهای خشن نظام کرامتشکن جاهلی، میبایست خیلی زود و با شتاب، خود را به آستانهٔ درهای گشودهشدهٔ آسمان میکِشاند و سینهای که بَرآمدنگاهِ این گشایشها، نورها و نفحههای تاریکیزدا، عطربیز و دگرگونساز بود.
خداوند، سینهٔ محمد (ص) را گشود، به آن حضرت، شرح صدر بخشید، دید باطنیاش را بگستراند، تواناییاش داد، تا بتواند سختیها، گرفتاریها، تنگناها، دردها، آزارها، دشواریهای پیمودن گذرگاههای هراسانگیز را تاب بیاورد و بیهیچ دلهره و هراسی، رایَت توحید را برافرازد و به رویارویی با شرکورزان قد افرازد.
«الم نشرح لک صدرک»[۱]
آیا سینهات را برایات نگشادهایم
«و وضعنا عنک وزرک الذی انقض ظهرک»[۲]
و بار گرانات را از تو فرو گذاشتهایم که تو را پشت بشکسته بود.
خداوند، با انشراح صدر رسول خود در دل تاریک جاهلیت، جانها و جهانهای روشن را به آن والاگهر، نمایاند و جانها و جهانهایی که او باید بر آن تراز بسازد و به نور الهی برافروزد.
شرح صدر، دگرگونیهای شگرفی در روح و جان محمد (ص) پدید آورد، روح او را با وَحی سازوار ساخت، جان او را جَلا داد، تا بهزیبایی، وَحی را بازیابد، بازتاباند و بنمایاند، همانسان که دریافته بود.
او میبایست از تنگناها و گرفتگیهای «صدر» که گامهایش را سست و از آهنگ ابلاغِ پارهای از پیامهای وَحی بازش میداشت، میرهید.
«فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما يُوحي إِلَيْکَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ يَقُولُوا…»[۳]
پس شاید پارهای از آنچه را به تو وَحی میشود، فروگذاری و سینهات تنگ شود از اینکه گویند…
گشودن گرفتگیها و تنگناهای فشار وَحی، با ابلاغ و افراشتن بیهراس رایَت آن:
«کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْکَ فَلا يَکُنْ في صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ…»[۴]
نامهای است که به تو فرود آمده است. در سینهات از آن تنگی نباشد، تا بدان بیمدهی
و گشودن گرفتگی و تنگناهای فشار ستمبارگان، بتتراشان و بتگستران و مردمانی که سرسختانه برای نگهداری وضع موجود میایستادند، با نادیدهانگاری مکرها و فتنهها و رویاروییها، دشمنیها و روانستیزیها:
«وَ لا تَکُ في ضَيْقٍ مِمَّا يَمْکُرُونَ»[۵]
خداوند از چرایی دلتنگی و گرفتگی سینهٔ فرستاده و رسول خود، در آیههای پایانی سورهٔ حِجْر پرده برمیدارد و راهِ برونرفت از آنرا به او مینمایاند، راهی که جز در آوردگاهِ ابلاغ رسالت، دوریگزینی از دوگانهپرستان و رویارویی همیشگی و پیگیرانه با ستیزندگانِ راهِ روشن رسالت، سینه نمیگشاید، و رو بهروشنایی قد نمیافرازد:
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ…»[۶]
بدانچه فرمایندت بانگبرآر
«…وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکينَ»[۷]
و از اَنبازآرندگان رویبگردان
فراروی او، برای رهایی از دلتنگی و گرفتگی سینه و گشودگی آن، راهی جز توجّه دقیق و همهسویه به هدف و هموارسازی هماره راههای پیشرفت و گسترش دعوت و راهیابی وَحی به کوی سینهها و روحها، نبود.
او، میبایستی راه خود را میپیمود، راهی که برای پیمودن آن برانگیخته شده بود. با این باور ژرف که خداوند، استهزاءکنندگان را، که اینسوی و آنسویِ راه و از کمینگاهها، روح و روان او را میآزارند و فضا را زهرآگین میسازند، ناظر و کافی است:
«إِنَّا کَفَيْناکَ الْمُسْتَهْزِئينَ»[۸]
ما تو را در برابر افسوسکنان بسنده شدیم
افزون بر این باوری که حضرت میبایست داشتهباشد و همهگاه، فراراه خود قرار بدهد و آن تلاش توانفرسا، در ساریسازی پیامهای وَحی به سینهها و روانها، و همارههموارکردن راههای ابلاغ و برداشتن بازدارندهها، گام بلند و استوار دیگری میبایست برمیداشت، تا سینهاش برای دگرگونیهای شگرف و روحانگیز، در روح و روان انسانها و جامعهٔ انسانی، گشوده و بار سنگین و دَرهمشکننده، از پشتاش برداشته شود و آن، همانا تسبیح، سجده و عبادت بود:
«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدينَ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّي يَأْتِيَکَ الْيَقينُ»[۹]
پس، پروردگار خود را به پاکی بستای و از سجدهآران باش و پرستش پروردگار خویش کن،تا تو را مرگ فرا رسد.
با راز ونیاز، دلبستن و تکیهکردن بر مِهر و لطف سَرمَدی الهی، از تنگنای سخت دَر هم فشارنده و زمینگیرکننده، بیرون میآمد.
آن حضرت در تنگنای میان فرمانهای پیاپی خداوند و دشمنیهای دشمنان کینهورز گرفتار آمده بود و راه دعوت را پرفراز و نشیب و پرسنگلاخ میدید و کوهکوه اندوه، دغدغه و درماندگی را روی سینه خود احساس میکرد، که خداوند مهرورزانه آنرا برداشت، راه انجام دعوت را آسان کرد و آفاقِ تیره را گشود.
راه روشنی را که حبیب خدا، رسول اعظم (ص)، با شرح صدر، گستردگی دید، چیرگی بر دودِلیها و تردیدها، ارادهٔ استوار و ندا دَر دِهیهای پیاپی، شکستن شجاعانهٔ سکوت سیاه شب و… گشود، بر امّتِ اوست که گشوده بدارد، تا رهروان، پیاپیوسته، آنرا در نوردند و نگذارند گرد و غبار بیرهروی و بیپیمایشگری، آنرا فروپوشاند.
مهرورزِ مهربان، آن وَدودِ کریم، بر فرستادهٔ عزیز خود، مهر ورزید، و در آوردگاهِ بسیسخت و دَر هم کوبندهٔ ابلاغ وَحی و رویارویی با بازدارندهها، بارِ گران را از پشت آن وجود شریف فروگذارد، باری که از سنگینی و گرانی، پشت آن والاگهر را بشکسته بود، تا قامت افرازد و قامتافرازانه و سبُکبارانه، سبْکی نو درافکند، و انسان باورمند و گردننهاده به آموزهها و آیینهای وَحیانی را به اوجی برساند و گستردگی دید و پایهای والا از شرح صدر که دشواری راه، گردنههای دشوارگذر و دشمنیهای پیاپی دشمنان کینهمند، ناامیدی را بر قلب و سینهٔ او آوار نسازد و همیشه احساس کند در هالهای از نور در حرکت است و در محملی از جنس پَرنیان.
این دگرسانی شگرف، در روزگار رسول خدا (ص) بهحقیقت پیوست. مردانی با سینههای گشاده، وِزرهای از پشت فروافکنده، جانهای تسبیحگوی، سجدهکنان به آستان ربوبی، به یاری محمد (ص) قدافراشتند؛ بیهراس از دشمنی دشمنان، با اطمینان نفس و تکیه بر قدرت لایزال حق، دستان خود را به دستان فرستادهٔ خدا، گره زدند، دست بهکار شدند، تا سپیده را بگشایند، به شب پایان دهند، آفتاب عالمتاب توحید و کلمه لاالهالاالله را بردَمانند. دیری نپایید، فوجفوج جانها فروزان شدند و پایگاههای تاریک و تاریکیَپَراکَنِ شرک، از هم فرو ریختند و با چهرههای سپید و روشن، سینههای گشاده، گامهای استوار و عزمهای گسستناپذیر، به طلایهداری، پیشاهنگی و میانداری شکافندهٔ تاریکیها و باارادهترین مردِ همه روزگاران، بنیان باورشهر را گذاردند و دیدند از دل دشواریها،آسانیها برمیدَمند.
رسول خدا (ص) به جان پذیرفت که در راه جانان، از جان بگذرد و تشنهجانان را به لب برکههای وَحی فرود آورد و صُراحی جانشان را لَبالَب سازد.
در این کارزار و گسترهٔ گستردهٔ فراخیزی، تلاش، نیوشاندن آموزههای حیاتی وَحیانی به «جان»ها، «روان»های شیفته، چنان ایستادگی کرد، با سینههای به کینه آکنده، به ستیز برخاست، به هموارسازی راههای حقیقتنما، همّت گمارد، نهراسید، بیم به دل راه نداد، که خدا ناماش را بلند ساخت و زیباییهای دروناش را نمایاند، فوجفوج انسانها را در آن سرزمینِ مردمان سنگدل، والِه و شیدای آن وجودِ شریف ساخت.
وجود او، و شعاعگستری «جان» بهجانانپیوستهٔ او، به زندگیشان معنی میبخشید و خود را بی او، سرگردان، حیرتزده و گرفتار در صحراهای سوزان و تفتدیده میدیدند، بیامید به زندگی سعادتمندانه.
به مهر و مدد خداوند، برج و باروی دشواریها، گرفتاریها، اندوهها، ناهمواریها، تنگناها و سیاهیها فروریختند، آسانیها، گشایشها و دلشادیها و دلگشاییها روی نمودند و آغوش مِهر گشودند.
با همهٔ این پیروزیها، شکفتنها و شکوفاییها، کار رسول خدا (ص) پایان نپذیرفت. او بایستی کار را با کار پیوند میزد. دشواری، سختی و تنگنایی را که پشت سر میگذارد و به آسانی وارد میشد و نسیم روحانگیز آسانی، روحاش را مینواخت، گام در وادی دشوار، پرسنگلاخ و آکنده از رنج دیگر میگذارد، تا به آسانی دست یابد و این حرکت و تکاپو پیاپیوسته ادامه مییافت، تا رایَت قانون زندگی و حیات، همیشه افراشته میماند.
او، در پرتو مهر و رحمت الهی، همانا گشودن سینه، فرونهادن وِزر، بلندکردن یاد و نام، پدیدآری آسانی، پس از سختیها و رنجها، پایههای ایمانی انسانهایی از همروزگاران خود را گذارد، پایههایی بَساستوار.
ایمانآورندگان، بهمیدان آمدند، میدانی سخت، پُرهیمنه و توانفرسا. با تمام وجود، به دفاع از رسول خدا (ص) برخاستند و جایگاه روشنِ توحیدی خود را در برابر شرکِ شرکورزان و شرکگستران، نمایاندند.
در این هنگام و گاهِ سرنوشت، راه دشوار دیگری فراروی رسول خدا (ص) چهره نمود که حضرت بایستی، با همّت بلند، درسآموزی، راهنمایی و پرتوگیری آنبهآن از راهنماییها و آموزههای وَحیانی، شکوهمندانه آنرا میپیمود. و این دگرگونی و حالیبهحالی انسانها، همانا: از تاریکی به روشنایی درآمدن، از تنگناهای خِردسوز و تباهیگر جسم و روح نظام جاهلی، به فراخنا و گسترهٔ توحیدی رویآوردن را، پاس و با آیینها، قانونها، راهورسمهای وَحیانی و عقلانی، از گزندها، آفتها و هجمههای اردوگاه شرک، در امان میداشت.
بیدارسازی خِرَدها، سرشتارها و به جوشش درآوردن ذهنها، بهجستوجوبرخاستن در لابهلای صخرهها و شکافتن آنها برای برکشیدن نابهای انسانی، راه دشوار و پرسنگلاخی بود که رسول خدا (ص) بهانجام رساند.
در این منزلگاه، با همهٔ شگفتیها و شکوفیدنها و چشماندازهای بَسزیبا، نماند، راهی سختتر و ناهموارتر از راه پیش را در پیش گرفت. راهی که میبایست آنرا میساخت، هموار میکرد و بازدارندهها را برمیداشت.
برانگیختهنگاهداشتن باورمندان، هماره، برای هموارسازی راه و گذر آرام و آرامشبخش از پیچ و خمها، کمینگاهها، دامْکَدهها و باتلاقها، رسالت بزرگ و توانفرسایی بود که رسول خدا (ص) باید آنرا فروزان میداشت.
توحیدباوران، به بنیاد و دژی نیاز داشتند، تراز با روح و روانِ باورمندشان و سازوار با برنامهها، آیینها و قانونهای وَحیانی و توحیدی، تا بتوانند باروهای باوَرهای وَحیانی خود را برافرازند و مشعلهای آنرا برافروزند، تا همهجا و همهگاه، راه از بیراه، بازشناسند و از رهگمکردگی در امان بمانند و رهگمگشتگان را رَه نمایند.
لازمهٔ باور به توحید و رویگردانی از شرک، بههمپیوستگی قلبی و روحی باورمندان و دوریگزینی از پراکندگی و ناهمپیوستگی قلبی و روحی و تلاش برای استوارسازی بناها و دژهای زندگی توحیدی و دَرهم کوباندن بناها و دژهای شرک است، و این مهم، بهحقیقت نمیپیوندد، جز با برافراشتن قدرتمندانه پایههای نظام توحیدی.
بر این اساس و بنیاد، که شکوفایی دین و دینداری و گسترش توحید، بر آن بسته است، رسول خدا (ص)، پیگیرانه و شبان و روزان، در پیِ پیریزی این آوردگاه و میدان گسترده برای توحیدیان بود.
میدان و گسترهای که توحیدیان یارای آنرا داشته باشند، آنچه بر آنان فرض شده در گاههای ویژه، بنمایانند، جلوهگر سازند و باور راستین و عشق درونی خود را به «الله» فریاد کنند، تمامی زوایای زندگی خود را به وَحی و خرد، بیارایند و با نقشدادن به وَحی و خرد در چگونگی ادارهٔ جامعه، چارهاندیشی آنبهآن، پیادهسازی نظام عادلانهٔ اسلامی در همه عرصهها، از جایگاه و پایگاه علمی و ایمانی که دارند، باورشهر را بنیان بگذارند.
رسول خدا اسوه است، اسوهٔ همه مردمان، در همهٔ روزگاران.
هر گروه، قوم، قبیله و ملّتی برای پیریزی تمدّن انسانی، در هر روزگاری، میسزد بنیانگذار تمدّن، انسان و عصر جدید را، اُسوه و چراغ راه خویش قرار دهد و برنامهها، آیینها و راه و رسمهای انسانسازانه و جامعهافرازانه او را، بهکار بندد.
همانسان که پیروان راستین نبی اعظم (ص) و سپسها بسیاری از امّتها و ملّتها، با اُسوهقراردادن آن حضرت و پرتوگیری از آفتاب وجود آن گُلِ سرسبد آفرینش، از تاریکی بهدر آمدند و باتلاق شب را پشت سر گذاردند.
باورمندان و سرسپردگان و دلدادگان به آیین وَحیانی و باریافتگان به آستان نبوی، با اُسوهقراردادن رسول خدا (ص)، آنبهآن، نفس خود را پرداختند، آیینهسان، چهرهٔ روحِ خویش را نمایاندند، با این فراخیزی، روح انسانها را فراخیزاندند، انسان سازندهٔ باورشهر را ساختند.
انسان و جامعه، دو بال و دو اهرم حرکتِ کاروان انسانیاند. با یکی، بی دیگری، حرکت، ناممکن است.
انسانِ بوتهدیده و سرد و گرم چشیده، یارای آنرا دارد که بنای جامعهٔ تراز را بگذارد، تا گاهوارهٔ جامعهٔ اینسانپایهریزیشده، انسانِ شایسته را، در کانون خود بپرورد.
رسول خدا (ص) با نمودنِ خود، و نمایاندن ویژگیهای انسان الهی، سنگ بنای انسان تراز وَحی را گذارد، آنگاه، به یاری یاران تربیتشدهٔ مکتب وَحی، پایههای جامعه و شهر نمونه را افراشت، تا دستورها، قانونها و آیینهای وَحیانی بهحقیقت بپیوندند و انسان تربیتشده و رشدیافته در مکتب وَحی را یارای آن باشد که از تربیت و رشدیافتگی دینی خود نگهبانی کند و بارقههای آنرا در سینهٔ دیگران بتاباند.
اگر جامعه و شهر پانگیرد، قانونهای وَحیانی و ارسال رُسُل، و تلاش برای هدایت مردمان و آشناسازی و پایبندکردن آنان به آموزههای دینی، ره بهجایی نخواهند برد.
از این روی، همه تلاشها، اندیشهورزیها، برکشیدن قانونها و آیینها از کتاب و سنّت، بایستی در راستای تربیت انسانِ جامعهساز و جامعهٔ انسانساز ، بهکار گرفته شود.
فقه، دانش از گهواره تا گور است و بندبند آن، بیانگر پیوندگاههای انسان و جامعه و اثرگذاری آن دو بر یکدیگر، در همهٔ آنات زندگی. دانش فقه، که آوردگاه بزرگی است از اندیشهورزیها، برکشیدن قانونها و آیینها از کتاب و سنّت، و میدانداری خِرَد، هیچ لایه و زاویهای از لایهها و زاویههای زندگی خانوادگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را فرو نمیگذارد، یا بهدست توانای وَحی و در چهارچوب کتاب، سنّت و خرد، گرهها را میگشاید، بازدارندهها را برمیدارد، راهها را فراروی، برای درنوردیدنِ فراز و نشیبهای زندگی سالم، روشن، بیابهام و بیگره، خردپذیرانه و سرشتاری باز میکند و یا به خرد و دانش انسان میدان میدهد تا برابر چشماندازهای نابِ وَحی و اصول کلّی شرع، به میانداری بپردازد و آنبهآن، دشواریها، ابهامها، تنگناها، تاریکیها را رصد کند و با ساز و برگی که دارد، نگذارد انسان در راههای تو در توی زندگی در بماند و روزن و راهی به بیرون و فضای دلگشا، نگشاید.