ره‌یافتموضوع‌نامک

موسیقی، در نظری اجمالی*

دربارهٔ موسیقی و نوازندگی آن روح انسانی را، و دربارهٔ آثار این نوازندگی از نظر فیزیولوژی و روانی، مباحث زیادی تاکنون مطرح شده است. بایستی گفت این پدیده، بدون تردید، چنان‌که در سطح ظاهریِ روح انسانی تأثیر دارد، همچنین در صورت‌های خیلی عالی، در سطحِ عمیقِ شخصیت نیز آثاری می‌گذارد، و نیز جای تردید نیست که موسیقی، یکی از آن ‌عوامل است که در درون انسا‌ن‌ها، مطابق نمودهای درونی آن‌ها، عکس‌العمل‌هایی را ایجاد می‌کند و ابداع‌ آهنگ‌های بسیار عالی از طرف موسیقی‌دان‌هایی از قبیل بتهوون و موزارت و شوپن و غیرهم، یکی از جلوه‌های ابداعی روح انسانی بوده، هنرمندی انسانی را در درجهٔ عالی نشان می‌دهد، ولی مطلبی که بسیار اهمّیت دارد این است که: آیا موسیقی آن‌چنان‌که برای ما در حال طبیعی خوشایند بوده و در حالات غیرطبیعی از نظر روانپزشکی ضروری به نظر می‌رسد، آیا در واقع هم چنین است؟ یعنی واقعاً، موسیقی، یکی از لذایذ طبیعی و گاهی هم از عوامل ضروری بشری است؟ این یک سؤال است که پاسخ قانع‌کننده‌ای دربارهٔ آن تاکنون ابراز نشده است و گمان هم نمی‌رود که کسی بتواند با نظر به وضع بسیار بغرنج و معمّای روح انسانی، موسیقی را به‌طور قاطعانه تجویز نماید؛ زیرا این نوساناتی که موسیقی در روح ما ایجاد نموده، برای ما لذّت‌بار جلوه می‌کند، نوساناتی است که هیچ‌گونه واقعیّتی را به‌دست ما نمی‌دهد، به همین جهت است که شپنهوور، پس از آن‌که خوشایندی موسیقی را می‌ستاید، ‌می‌گوید:

ولی عیبی که دارد این است که موسیقی هم به تمام معنی و آن‌چنان که شایسته است، ما را از واقعیت‌های زندگانی دور نمی‌کند.

از این جمله، روشن می‌شود که موسیقی با آن هیجاناتی که در روان ما ایجاد می‌نماید، ما را از واقعیت‌ها دور می‌کند. یا بدان‌جهت که فرد انسانی گرایش شدید فرار از واقعیت دارد، ‌به موسیقی رو می‌آورد. اگر موسیقی تأثیری در روان نبخشد، خوشایند نخواهد بود و اگر تأثیری ببخشد، موقعی است که مالکیّت ما را از خود می‌گیرد و جنبهٔ انفعالی ما را تقویت می‌کند.

درست است که تحریک و تشجیعی را که موسیقی انجام می‌ٔدهد، ما را از موجودیت حقیقی خود، با یک گروه نوسانات، بالاتر می‌برد، ولی هنگامی‌که موسیقی تمام می‌شود، یک سرازیری حقیقی در خود احساس می‌کنیم و می‌بینیم که موسیقی، سایه‌ای از ما برای ما ساخته و آن‌را بالا برده بود، اکنون که آن شبحِ مصنوعی از بین رفته، واقعیّات با همان خشونت، برای ما نمودار می‌شود.

به همین جهت بوده است که در جنگ‌های صدر اوّل اسلام، که در حدود هشتاد جنگ و دفاع بوده است، ما نمی‌بینیم که مسلمین برای تهییج سربازان خود، به موسیقی متوسّل شوند، بلکه آن‌ها شعارهای واقعی را به‌طور دسته‌جمعی گفته، تحریک می‌گشتند، چنان‌که در یکی از جنگ‌ها، کفّار قریش، شعار ذیل را با موسیقی و هیجان رزمی می‌گفتند:

اُعْلُ هُبَل، اُعْلُ هُبَل

بلند باد هُبَل، بلند باد هُبَل

مسلمانان هم در مقابل آنان می‌گفتند:

الله اعلی و اجل.

این شعاری بود که واقعیت داشت و همهٔ آنان به آن اعتقاد کامل داشتند. و در یکی از جنگ‌ها دشمنان می‌گفتند:

نحن لنا العُزّی و لا عُزّی لکم

مائیم که عُزّی داریم و شما عُزّی ندارید.

مسلمانان، در مقابل آنان می‌گفتند:

الله مولانا و لا مولا لکم

خداوند آقای ماست و شما آقایی ندارید.

با این‌که کفّار، به هرگونه وسائل موسیقی آن زمان، برای تحریک سربازان خود متوسّل می‌گشتند، مسلمانان کوچک‌ترین اعتنایی به مسأله موسیقی نداشتند.[۱]

خلاصه بایستی گفت: بشر از نظر کمبودی که در معرفتِ توانایی مواجهه با واقعیت دارد،‌ موسیقی را برای تسلّی خود تأیید می‌کند، سپس نام آن‌را ضرورت می‌گذارد و به همین جهت است که اسلام به موسیقی روی خوشی نشان نمی‌دهد و می‌خواهد انسان‌ها در زندگانی روحی و طبیعی، با خود واقعیات روبه‌رو گردند.

علّتی که برای ممنوعیت موسیقی در منابع اسلامی ذکر شده است، مسأله لهو و لعب است.

با نظر به علّت، کاملاً روشن می‌شود که اسلام می‌خواهد انسان در این دنیا، خود را در مقابل هیجانات، پا در هوا نبازد و آمادگی واقعی خود را از دست ندهد و تا بتواند، اختیار خود را اختیاراً سلب نکند. اگر موسیقی آن‌چنان‌که عاشقان دلباخته‌اش می‌گویند، حقیقتاً روح انسانی را تصفیه می‌کند، چرا با شیوع موسیقی در شرق و غرب، دوران بیماری‌های روانی و فساد اخلاق به حدّی است که گفت‌وگو دربارهٔ آن شرمساری است؟

ما نمی‌دانیم که اگر انسان‌ها به این اندازه به موسیقی اشتغال نمی‌ورزیدند و با خودِ واقعیات روبه‌رو می‌گشتند، چه اندازه راه ترقّی و اعتلا را می‌پیمودند؟

می‌گویند: امروزه، مانند دوران‌های گذشته، موسیقی یکی از آن موضوعات است که اکثریّت قریب به اتفاق، آن‌را تأیید می‌کنند. اگر چیزی واقعاً ضرر داشت، آیا می‌توانست این اندازه مردم را به خود مشغول بدارد؟

می‌گوییم: صحیح است، ولی فراموش نکنیم که بشر در دوران‌های گذشته، بردگی را هم زیربنای تمام مسايل اجتماعی و سیاسی خود قرار داده بود و به فکر هیچ‌کس نمی‌رسید که یک اصلِ خلاف انسانی بوده باشد. حتّی ارسطوها و افلاطون‌ها، از آن‌ها، با تمام تأکید، دفاع می‌کردند.

امروزه، اگر مردم از اندیشه‌های عمیق دربارهٔ مسائل دینی و اجتماعی و روانی و تکامل به‌معنای عمومی سرباز می‌زنند، آیا می‌توان گفت: این اکثریّت، بدون علّت صحیح، نمی‌تواند از اندیشهٔ صحیح، سرباز بزند؟ پس ناچار این هم یک واقعیّتی است که بایستی تمام موضوعات را از نظر سطحی آن‌ّها رسیدگی کرد!! امروزه، جوانان اروپا و امریکا و کشورهای زیادی از آسیا، در مستی شگفت‌انگیزی به‌سر می‌برند. برای آنان، زندگانی، قیافهٔ هدف‌دار خود را نشان نمی‌دهد. آیا می‌توان گفت زندگانی هدفی ندارد؛ زیرا اگر هدفی داشت جوانان امروزیِ ما هم در جست‌وجوی آن تلاش می‌کردند؟

خلاصه، برای انسان خردمند که می‌خواهد همهٔ موضوعات را از نظر همه‌جانبه بنگرد، روش اکثریّتی که برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی، دربارهٔ‌ آن می‌گوید:

«هر فردی از انسان، زاویه‌ای برای جنون دارد»

و

«راه اعتدال را بشر هنوز نمی‌شناسد»

یا

«راه اعتدال را نمی‌رود»

هیچ‌گونه ملاک نمی‌باشد و نمی‌تواند راه واقعی را به او نشان بدهد.

بلی، نغمهٔ خوب، مانند: نغمهٔ داوودی که بدون تردید دارای مضامین پا در هوا مانند موسیقی امروزی نبوده است، یک پدیدهٔ منطقی است. ما نمی‌خواهیم لذایذ احساس را محکوم نماییم، ما می‌خواهیم انسان‌ها اسیر احساساتی نگردند که اندیشه در واقعیّات را از آن‌ها بگیرد و انفعالی در آن‌ها ایجاد کند که شخصیت آن‌ها را تنها منفعل (پذیرا)، «نه خلاق» تربیت کند.

و نیز مطلب نهایی ما در موسیقی این است که این زندگانیِ محدود را که می‌تواند با عالی‌ترین فعّالیت‌های مادّی و روحی اشباع شود، نبایستی در لهوی که شَبحی از آرزوهای شکست‌خورده یا حماسه و تحریکات هوایی، در عین حال لذت‌بخش است، سپری کرد. امّا تعیین مصداق، به عهدهٔ مردم آگاه است.

نغمه‌های اندرون اولیا

اولاً گوید که ای اجزاء لا

هین زلای نفی سرها بر زنید.

وین خیال و و هم یکسو افکنید

نغمه‌های درونی اولیاء جویندگان حقیقت فوق ارزش است

این‌که انسان هر اندازه در راه تکامل روحی پیش‌تر برود، فعّالیت‌ّها و نمونه‌های خوشایند و واقعی درون او افزایش می‌یابد، اصل بسیار صحیحی است. اگر چه در دنیا، اکثریت مردم از حدودِ نفس، تجاوز نمی‌کنند و در همان دهلیز نیز، رو به فنا می‌روند، ‌ولی عدّهٔ فراوانی هم پیدا می‌شوند که حقیقتاً:

مطربان‌شان در درون دَف می‌زنند

بحرها در شورشان کف می‌زنند

همین جهان هستی «با همین نمودهای خشن و غیرقابل انعطاف‌اش» در درون انسانی که روح‌اش اعتلا یافته، قدرت تجرید و سازندگی او به اوج کمال رسیده است، می‌تواند در عین خاموشی طبیعت و در عین سرکشی انسان‌های دیگر، ترانه‌های زیبایی را احساس نماید و این‌که می‌گویند:

تو مو بینی و من پیچش مو

تو ابرو من اشارت‌های ابرو

برای او قابل درک می‌گردد و از آن جهت که این جوش و خروش درونی، از این معلومات رسمی و حرفه‌ای دست نمی‌دهد، جویندگان بایستی از رهبران راه حق و حقیقت، نَفَسی بگیرند و آن‌ها را بچشند و بدانند که این موها که می‌بینند، پیچش‌های شگفت‌انگیزی دارد و این قطره‌ها که می‌بینند، دریاهای متلاطمی در آن‌ها وجود دارد. مگر نه این است که همین ذرّهٔ ناچیز را اگر بشکافیم، خورشیدی در میان آن خواهیم دید؟ ولی سنّت جهان بر این جاری شده است که رهروان با مجاهدت می‌توانند این نغمه‌های آسمانی و این سروش‌های غیبی را در درون خود ایجاد نمایند. آری در این مورد نیز نقش رهبرانِ حقیقی، اساسی‌ترین عامل شنوندگی ترانه‌های روحانی خواهد بود.

[۱] . در یکی از جنگ‌ها، هند، زن ابوسفیان، با زن‌های دیگر قریش، موسیقی تحریک‌آمیز و حماسی نواخته، ابیات ذیل را می‌خواندند:

ویهاً بنی عبدالدار                   ضرباً بکل تبار

ان تقبلوا تعانق                         ان تدبروا نفارق

فراق غیر وامق

آگاه باشید فرزندان عبدالدار، با هر شمشیر بُرنده بزنید، اگر با پیروزی برگردید با شما هم‌آغوش گشته، فرش‌های گران‌بها به‌شما می‌گسترانیم و اگر از جنگ روگردان شوید و با شکست روبه‌رو گردید بدون علاقه به شما از شما جدا خواهیم گشت.

*محمدتقی جعفری

دکمه بازگشت به بالا