در بوم و قاب شمارهٔ پیشین، دقیقههایی در بابِ دانش، رسم گردید، از دانشهای سودمند و ناسودمند، سخن بهمیان آمد و این سخن، با سخن راهگشا و فرازین نبی مکرّم، محمد مصطفی (ص) تراز شد و این قاعده به دست آمد که انسان مسلمان، برای پایهریزی و استوارسازی جامعه و استوانِ استوانههای آن، گزیری ندارد جز اینکه نور دانش را بر ذهن خود بتاباند و لابرلا، و زوایای آنرا روشن بدارد و از تاریکی به در آورد.
این حرکت شورانگیز، و آویختنِ چهلچراغ دانش در جایجای سرای زندگی، باید شتابان انجام بگیرد وگرنه مسلمانی، رخ نمینماید و جامعهٔ اسلامی به معنای واقعی کلمه، پا نمیگیرد و به حقیقت نمیپیوندد.
مسلمانی و باور راستین به وَحی، در تاریکخانهٔ جهل، قد نمیافرازد، گسترهای میباید آگنده از روشنایی دانش، تا قدافرازد، نمو کند و شاخ و برگ بگستراند.
هیچ آموزهای از آموزههای دینی، حکمی از احکام و برنامهای از برنامههای آن، در سنگلاخ بیدانشی و جهلستان، نسیمی بهکوی «جان»ی نمیوَزاند و حیات را به «جان»ها بر نمیدَماند و روحهای خسته و «جان»های جان به لب را از تنگناها و آوارهای پیاپی نمیرهاند.
آموزههای دینی، دستورها و آیینها، آنگاه برمیانگیزانند، شور میآفرینند، فسردگی، خستگی و ناامیدی را میزدایند که در روشنایی دانش قرار بگیرند و با آن در هم بتنند.
آموزههای وَحیانی در سینههای لبالب از آگاهی، دانایی و پرتوهای دانش، جوانه میزنند، رشد میکنند و شاخ و برگ میگسترانند و ریشههای خود را استوار میسازند.
تا صُراحی سینهای از آگاهی لبالب نگردد، آموزههای دینی که از جنس نورند، به آن راه نمییابند و اثر انگشتی از خود به جای نمیگذارند.
آگاهی، دانایی، پرتوگیری آنبهآن از دانش، شرط ورود ایمان، به ساحتِ دل است. ایمان، در دلی صدرنشین است که دانش در آن فرمانروا و نقشآفرین و روشنگر باشد.
این از سویی، که دانش، دریچهها و روزنهها را برای وزش نسیم وحی، به سرای دل میگشاید و از دیگرسوی، وحی به دانش، ژرفا و جهت میبخشد و روح کارامدی بیش از پیش را در آن برمیدمد. اگر این بدهبستان، دقیق و همهسویه و همهگاه انجام بگیرد شگفتیساز خواهد شد و دگرگونآفرین.
آگاهی، توان بازشناسی حق از باطل، روشنایی از تاریکی، راه از بیراه، سود از زیان، زمینهساز ورود نسیم وَحی، به سرای سینه است و رمز ماندگاری آن.
مردمانِ دربندان نظامِ هراسانگیز و ضدانسانی جاهلی، اگر به آگاهی و دانشِ چِسانی از هم فروپاشاندنِ حصارها و برج و باروهای زندانی که در آن به بند کشیده شده بودند، دست نمییافتند، هیچگاه سپیدهٔ رهایی را نمیدیدند و از بندِ اسارت و پستانگاری، رهایی نمییابیدند و برای آزادی دیگران از دربندانِ مرگ و نیستی، قهرمانانه قد نمیافراشتند.
تا چشمههای آگاهی، شناخت و دانش، از درون نجوشند و «جان» را به جوشش، خروش و قدافرازی واندارند، وَحی میدان و فُسحتی برای میانداری در ساحَتِ «جان» نمییابد.
هرچه روشنایی «جان» و «ذهن» به نور آگاهی و دانش بیشتر، اثرگذاری وحی و نقشآفرینی آن، فزونتر.
از این روی، انسانِ مسلمان اگر بنا دارد شهد ناب وحی را همهگاه، در هر برهه و دوره، بچشد و از میانداریها و نقشآفرینیها و دگردیسیپدیداریهای آن، بهرهیاب گردد، باید با ساز و برگ سازوار با زمان، برای بهرهیابی از دانشهای روز، به آوردگاههای دانش گام بگذارد.
شهدِ ناب وحی را کسانی خواهند چشید که به دانشهای سودمند، کارامد، نقشآفرین و بنیادین روز، بسیجیده و آنی از فراگیری دانشهای روز و بهکارگیری و بهرهگیری از آنها، چشم نپوشیده و سستی نورزیده باشند.
در شرع، در آیین جاودان اسلام، درگاههایی وجود دارد که بدون دانشهای ژرف، نمیتوان به آنها بار یافت و نسیم هدایت، رستگاری و بهروزی را به کوی «جان» وزاند. و انسان مسلمان، همهٔ عمر، بیرون از آن درگاهها خواهد ماند و در گردونهٔ پرشتاب، تفت و زمهریر روزگاران، از پای در خواهد آمد.
فقه، از آن درگاههاست، درگاه و آستانهٔ مقدس و بسحیاتی و مهم که به گامگذار آشنای به دانشها و دقیقههای روز، به ساحَتِ خود، شهد ناب وَحی را میچشاند.
کسی که با آگاهیهای دقیق، همهسویه و دانشهای روز، به این ساحَت ورود مییابد، بیگمان بهرهیاب میگردد و توانایی آنرا مییابد که جام «جان» دیگران را نیز از این زمزم جاری، لبالب سازد.
فقه، قاعدهٔ افرازندهٔ قاعدههای شهر دین و جامعهٔ دینی است و ادارهکنندهٔ انسان از گهواره تا گور و به قاعده درآوردنِ رفتارهای شخصی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی او.
روشن است که آنی بیقاعدگی در این قاعده و بهرهگیریهای ناشیانه، ناآگاهانه و از روی بیدانشی و بستهذهنی، گسست و گسل زیانباری در قاعدهٔ شهری و اجتماعی پدید میآورد.
وَزاندن نسیم فقه و بیزاندن عطر آن به سینهها، دلها و کوچهکوچه و کومهکومهٔ شهر دین و ترازسازی قاعدههای شهری با این تراز الهی، خبرگی ویژهای لازم دارد و دانشهای گشاینده، افقگشا و روشناییآفرین، دانشهایی که بتوان با پرتوگیری از آنها، به نقطهنقطه و زاویهزاویهٔ این کانِ لبالب از حیات، سرزندگی و شورانگیزی، راه یافت و از نکتهنکتهٔ آموزهها، قاعدهها، آیینها و قانونهای آن، برای زیستی شرافتمندانه و حیاتی خردورزانه، بهره گرفت.
اسلام، جامعهٔ سالم، تراز انسانی و نمونه و خردسالار را، با دستورها و احکامی که ارائه داده و به ذهنها و دلها تراوانده، پایندان است و تأکید ورزیده نیکروزگاری بشر و رهایی او از کژراههها، خرافهها و رسمها و آیینهای خردسوز، در پرتو این دستورها و حکمهای سرشتاری و وَحیانی، به حقیقت میپیوندد، امّا پیادهکردن آنها، کاری است کارستان، از هر مدعی لافزن، با کورسویی از فهم و دانش، بر نمیآید. پیادهکردن این دستورها و حرکت بر اساس این نقشهٔ راه، و قاعدههای جامعه را با آنها افراشتن، در دورهبهدوره و برههبه برهه، به شناختِ همهسویهٔ آن دوره، آسیبها، بیمها و فرصتها و دانش های حیاتی و ضروری و تجربههای بشری، بستگی تام دارد.
آتشِ این «طور»، به هر کسی تجلی نمیکند. بسیاربسیار بودهاند کسانی گه از نزدیکای آن گذر کرده و بارهابار، به تماشای آن ایستاده، به آن تکیه کرده و در کنار آن غنوده، لحظههایی از عمر خود را در سایهٔ آن سپردهاند؛ اما نه از آن ندایی شنیده و نه بر فراز آن آتشی دیدهاند، تا از پژواک آن ره بجویند و از آتش آن قَبسی برگیرند، قبسی برای گرمابخشی و روشنایی کانون زندگی خود و دیگران.
آتشِ این «طور»، در بلندای سینهای تجلی میکند، شعله میافروزد که به دانش گشوده شده باشد و به نور آن روشن.
سینهٔ بسته، ذهن خاموش، بیآتشزنه، گیرانه و گیرانندگی، چسان میتواند خود را شعلهور سازد و شایستهٔ باریابی به آستان کوی «طور» و چهرهبهچهره شدن با آتشِ شبشکن و گرمابخش آن و برگیری شعلهای تا بیفروزد سینهها و ذهنها را و افروخته نگه دارد کانون زندگیها را.
فقه، نقشهٔ راه است. باورمندان و کسانی که برابر آن نقشه گام در راه گذارند و به سوی هدف و سرچشمهٔ روشنایی به حرکت در بیایند و در تمامی فراز و فرودهای راه، این نقشه را فرا راه خود قرار دهند و آنی از آن، چشم نپوشند، بیگمان به سرچشمهٔ روشنایی فرود خواهند آمد.
برابر نقشهٔ فقه به حرکت در آمدن و برابرسازی حرکت با آن، در تمام برههها، فراز و فرودها، خطرگاهها و کنامها، نیاز به دانشهایی دارد که رهنوردان باید ذهن خود را با آنها روشن بدارند و گرنه در نقشهخوانی و برابرسازی پویهٔ خود با خطهایی که در آن رسم گردیده، با دشواریهای بسیاری روبهرو خواهند شد و با سرگردانیهای پیاپی، دست به گریبان.
تجربههای تاریخی و سیر در فراز و فرودهای جامعه و سرزمینهای اسلامی، این دقیقه و نکتهٔ باریک را بر ما روشن میسازد که در هر دوره و روزگاری و در هر اقلیمی از اقلیمهای اسلامی، پیوند دین و علم استوار بوده است، مشعلداران علم، در کنار برکهٔ دین خیمه افراخته و دینداران از آبشخور علم، پیاپیوسته بهرهمند گردیدهاند و بر قاعدهٔ علم، ساز و سامان زندگیشان را برابر ساختهاند و جامعهٔ دینی، طلایهداران و پیشقراولان کاروانِ دین، مشعل علم را در سرّا و ضرّا، افروخته نگه داشته و با پرتوهای آن تاریکیها را از ساحَتِ زندگی و جامعهشان زدودهاند، تمدنی پایدار بر مدار فقهِ قاعدهافراز و انسانساز، پی ریختهاند و هرگاه از علم، روی برتابیده و یا به علم ناسودمند و گرهدرگرهافکن، رویآوردهاند، دچار خمودیها و سستیها شدهاند و بیغولهنشین و نیازمند به دیگران، حتی در قانون و راه و روش ادارهٔ انسان و جامعه.