فقه شیعه، فقه عرصههاست، آوردگاه گوناگون.
سازوار با گسترۀ گسترده و فراخناهایی که انسان، فراروی دارد و ناگزیر از فرارَوی به بلندای آنهاست.
بَریدهای تیزپوی آن، توانایی آنرا دارند که در کوتاهزمان، قلمروها، وادیها و سرزمینها را، با هر نژاد و باشَنده، درنوردند و نامه و راهنامۀ برکشاننده و اعتلابخشِ آنرا به خواستاران و جانشیفتگانِ زندگی جانافزا، برسانند و بر سینای سینۀ آنان بیاویزند.
فقه، با نهاد، جوهر و ویژگیهایی که دارد، افقگشاییها و سپیدهآفرینیها، در قلمروی خاص و در وادی و سرزمینی، نمیگنجد و نه در پَس دیوارهای بلند و فکرهای کوتاه.
روزنی را میجوید که از آن، به درون خانهها، کومهها، زندگیها، شهرها و قریهها بتابد، قلمروی که بر آن، شَهبال خود را بگستراند.
پیکها و بَریدهای آن، از جنس آهوی ختناند، با نافهها و کیسههای لبالب از مُشک، به همراه، که اگر مجال یابند و فراخنایی فراروی، بهتک، پیش میروند، تا مُشکی که در نافه دارند، به مهر، ببیزند، بیفشانند و جان و جهان را به مُشک ناب بیاگَنند و در سُکر خوش، زیروزبرکننده و از حالی به حالی درآورندۀ خود، فرو برند.
فقه، با خرد درآمیخته است. فقه و خرد، جداییناپذیرند. دوشادوش در حرکتاند و برآورندۀ نیازهای فطری انسان.
فقه، خیمه و خرگاهی، جدای از ساحَت خرد نمیافرازد و گروندگانی غیر از خردورزان ندارد و همیشه و در همهگاه، در پرتو خردِ خردورزان، وادیبهوادی، واحهبهواحه را میپیماید و ساحَتبهساحَت را زیر چتر خود درمیآورد.
فقه، ساحَتِ قدافرازی بندگی و خردورزی است. فقه، بدون یکی از ایندو، تابهتا جلوه میکند، لنگهبهلنگه و بدنما. همانسان که فقه، بدونِ بندگی و پیشانی بر آستان ربّ سودن و یکیک ارکان و آموزههای آنرا بندهوار افراشتن، بهحقیقت نمیپیوندد، بدون خردورزی نیز، گرچه بندگی در آن جلوه و نمود داشته باشد، ساختار و نظام آن، شکل نمیگیرد، پایههای آن افراشته نمیشود و در حرکت جامعه، راهگشاییها و روشنگریها، نقش نمیآفریند و اثر بهنگام از خود به جای نمیگذارد.
با نسیم خردآگین فقه، میتوان کاروان انسانی را از چنگ تفتها، وادیهای خشک و سوزان، بادهای سموم، رهانید و به سرمنزل رسانید.
اگر فقه، به شمیم خرد آگَنده نشود و خرد، بر فرازای آن رایَت نیفرازد، چه نیرویی میتواند انسان را، که انسانیت او، سره از ناسرهشناسی او، بازشناسی راه حق از باطل، سعادت از شقاوت، خوشبختی از بدبختی، روشنایی از تاریکی، داد از بیداد، شایستگی از ناشایستگی و … به خرد اوست، برای رویارویی با دشواریها، ناهنجاریها، پلشتیها، بیدردیها، هرجومرجها، دستها و ارادههای ویرانگر و جامعهبرانداز، که خواست و برنامۀ فقه است، به حرکت درآورد و در تمامی عرصهها و پهنهها، مشعل افروزد.
در این دانشِ افرازنده، برکشاننده، هموارکننده، راهگشا و افقنما، عقل، نقشآفرین است، سرچشمه و منبع، در عرض کتاب و سنت و جداییناپذیر از آن دو سرچشمۀ زلال و جاوید. از اینروی، از صدر اسلام، نسل اندر نسل، پیاپیوسته و در همۀ دورهها، عالمان دین، این سخن گوهرین را، که از باور آنان به دین، سرچشمه میگرفت، فرادست گرفتند و در جایجای زمین، شعاع آن را گستراندند:
«کُلُّ ما حَکَمَ به العقل، حَکَمَ بِهِ الشَّرعُ و کلُّ ما حَکَمَ بِهِ الشَّرعُ، حَکَمَ به العَقل.»
این سخن برگرفته از ناب شریعت، اگر دقیق، همهسویه بهکار بسته شود و در جویبار فقه، جاری گردد، موج میانگیزد و راه رستگاری را میگشاید و فوجفوج انسانها را به سَرابُستان دین وارد میسازد.
اسلام، نه تنها به عقل، احترام میگذارد، که به آن نقش میدهد، نقش بنیادین، در بُنداد دین.
اسلام، دین خِرَد است، بردَمیده از برآمَدَنگاه خرد، بیهیچروی نمیتواند، بماند، بپوید و پایههای خود را استوار سازد و جویبارهای خود را شاداب و تازه، مگر اینکه پایههای خِرد را افراشته و چشمههای آنرا جوشان و خروشان نگهدارد و از هرگونه گزندی به دور.
عالمان هشیار، دقیق، خردورز، دینفهم و انسانشناس و آشنای با نیازهای او در هر دوره، به این اصل بنیادین، جامۀ عمل درپوشاندهاند، و در هرکجا پیروزی بهدست آمده و فقه، در آیینۀ فکرِ خردمندان، بازتاب یافته و جایگاه والایی را از آنِ خود کرده است، از پایبندی فقیهان به این اصلِ بلند و راهگشاست و خردپذیر.
آنان، با پایبندی به این اصل، بنیاد جذب مردمان را به شریعۀ ناب شریعت، پی ریختهاند، کارِ بیمانند، خردمندانه و انسانشناسانه که در هیچ دین و فرقهای، از ادیان ابراهیمی و فرقههای اسلامی، دیده نمیشود و برگی است از روشندرکیها و دقیقفکریهای عالمان شیعه و برداشت ناب آنان از آموزههای وَحیانی و احکام شرع و پیوند آنها با احکام عقل.

اینان، با این نگاه دقیق و کالبدشکافانه به شرع و عقل، این اصل را بنیان نهادند:
«هر آنچه را عقل فرانماید و کشف کند و در آنباره، دلیل نقلی نداشته باشیم، همین کشف و فرانمایی عقل، ما را بسنده است که دریابیم شرع با آن موافق است.»
و بهروشنی اعلام کردند: در شرع و دین، منطقۀ ممنوعهای برای ورود، نقشآفرینی و میانداری عقل، وجود ندارد. اسلام، دین منطق است، دین عقل، تمامی آیینها و دستورهای خود را در روشنایی عقل بیان میکند و در چارچوب منطق و با برهان و دلیل، در آیینۀ ذهن و دلِ کسان و آنسوی خطابها، زیباییها، جلوهها و چرایی و فلسفۀ احکام را بازتاب میدهد.
آیینها و دستورهای اسلامی، بر شالودۀ ناشناختههای بهدور از دسترس خرد و اندیشه، نهاده نشده، بلکه بر شالودۀ شایستهها و ناشایستهها، سودها و زیانهای (مصالح و مفاسد) زندگی بشر استوار گردیدهاند، چیزی که برای خرد، بهروشنی درخور درک است.
این نگاه، باور، خردشناسی و میداندادن عالمانه و دقیق به آن، کار را بر فقیه آسان میکند، دست او را باز و چشمانداز او را بس میگستراند و در پاسخگویی به هیچ نیازی از نیازهای بشر، فرو نمیماند؛ زیرا که عقل، آفرینندۀ دگردیسیهاست و همپا و همراه آنها. همراه شدن و درآمیختن فقه با این نیروی آفریننده، پیشبرنده، افقگشا و تاریکیزدا و روشنگر، آنرا نیرومند و برای گشودن راههای جدید فراروی انسان مسلمان در هر عصری، آماده میسازد و نمیگذارد غبارِ کهنگی، چهرهاش را فروپاشاند و گنجنامۀ آن به دست فراموشی سپرده شود و انسانِ گرفتار در برهوت بیقانونی و آیین سازوار با فطرت، بیخبر از این گنجنامه و نقشۀ دقیقی که او را به گنجبار میرساند، در گردابِ بیهویتی، بیقانونی و آیینهای ناسازوار با فطرت، بماند و دست به گریبان زندگی سیاه و نکبتآلود.
عقل، نقشۀ راه فقهِ سازوار با فطرت را فراروی انسان میگشاید و انسان، با درنگ و دقت روی این نقشۀ راه، به فقه زمانۀ خود میرسد و به جایگاهی میرسد که قدرتمندانه بر زمانه، چیره میشود، نه زمانه بر او، و این، گامی است بلند به سوی رستگاری. مردمانی که در لابهلای ارّابۀ زمان، خُرد نشوند، خردمندند و راهیافته.
بهره نگرفتن از این همه گُنجایی و توانایی فقه و ناکارامدسازی آن و غبارانگیزی در برابر مُشکبیزی، سُکرآوری، برکشانندگی و بهشتآفرینی آن، زیانبار است و آسیبی بزرگ به جامعۀ انسانی که فسوسا، کینهتوزانه، نابخردانه و ناآگاهانه در درازای تاریخ، این رویداد شوم، چهرۀ کریه خود را نمایاند، و عرصه را در تمامی ساحَتهای دگردیسیآفرین، بر فقه بهشتگستر و دوزخبرانداز، برکشاننده و رهاییبخش از تاریکیها، بیغولهها، باتلاقها و چنگال اندیشههای شرنگگستر و خردسوز، تنگ کرده و مجال جلوهگری را از آن، درساحَتهای گزیرناپذیر زندگی بشر، گرفته است. هم انسان تشنه و جویای آب حیات را از فرودآیی به این آبشخور ناب باز داشته و هم با فروگذاردن و ترک کردن آن، زمینههای گمشدگی در غوغاهای زمانه و گردبادهای درهمپیچنده و محوکننده را برای این آبشخور حیات، فراهم آورده است.
فقه شیعه، از چشمۀ حیات، سرچشمه میگیرد. چشمهای که حیات انسان، در هر عصر و زمانهای، بدان بسته است و کوچکترین گسستی در راهیابی انسان به آن، سرنوشت او را بهگونهای دیگر رقم خواهد زد. نقشِ افول، بر «جان» او زده میشود، افولِ انسانیت.
انسان، با راهیابی به چشمۀ حیات و لبالب شدن از آن، جایگاه انسانی خود را در مییابد و دریای وجود خود را میشناسد، جزر و مدها، زاویهها، ژرفاها، پهناها و گسترهها را. و پیمیبرد، تنها و تنها کالبد و قالب بهیمی نیست، سرگردان بین آخور و مزبله، بلکه انسانیت اوست که به او معنی میبخشد و از گروه بهائم و دنیای حیوانات، جدایش میسازد و بر سریر آفرینش مینشانَدش.
فقه، این پیوند را پایندان است. پیوند انسان، با چشمۀ حیات، چشمهای که با جرعهنوشی از آن، به آستان ربوبی، بارمییابد.
انسان، تا خود را نشناسد، جهت و مسیر حرکت خود را درنیابد و به بامِ انسانیت، که هدف آفرینش است، فرا نرود، به آستان ربوبی بار نخواهد یافت.
شناختی که با حرکت، برابر نقشۀ رسمشده «فقه» به حقیقت میپیوندد.