اسلام، از گاه بَردَمیدن در پی جامعهسازی بود، با بَرکشیدنِ انسان، خشکاندنِ باتلاقهای جامعۀ جاهلی، گستراندنِ آموزههای جامعهسازانۀ وحیانی و افراختن افرازهها.
بَرشُدنِ انسان، زمینه را برای بَرشُدگی جامعه، فراهم میآورد.
بَرشُدنِ انسان، عروج و بلندا گرفتن او، در افروزههایی بود که خداوند در سینۀ او افروخته بود.
افروزههای وَحیانی که انسان را بَرمیکِشَند، عقل او را میگیرانند و شعلهور میسازند و او را برای شعلهور کردن کانونِ جامعۀ دینی و ترازِ قرآنی، میسازند و میپرورند.
اسلام بر آن بود، در میان مردمانی که از آیینمندی، سرباز میزدند و کژرفتاری را پیشه کرده بودند و در شوربختی ناآیینمندی، روزگارِ نکبتآلود خود را میگذراندند، جامعۀ بآیین و تراز، بهدست توانای انسانِ پایبند به قاعدهها و آیینهای اجتماعی، وَحیباور و خردورز، ساخته شود و بُنلاد آن، استوار گردد و سازههای آن افراشته.
در این مکتب، انسان از سویی به سرای تربیتی آن وارد نمیشود و از سویی خارج، که خود را باشد و با دادههای دریافته، از جامعه، زاویه بگیرد و زاویهنشینی، پیشه کند و به خودسازی بپردازد، که تربیت، خودسازی، بَرشُدن، اعتلا و بلندا گرفتن او، در میانداری، جامعهسازی، پیمودن فراز و نشیبهای آن، تعریف شده است.
انسان در این مکتب و آیین، با زاویهگیری و زاویهنشینی، بلندا نمیگیرد، اوج نمییابد و نه به آستانِ ربّ، راه، بلکه آموزهها، دستورها و باید و نبایدهای آن بهگونهای در مسیر حرکت انسان، افراخته و افروخته شده که انسان ناگزیر است که در این رَحله، در رواقرواق و سرا سرای جامعه، رحل افکَنَد و باشندۀ سازنده باشد و این رَحلافکنیِ تکاپوگرانه و خردورزانه، با الهامگیری آنبهآن از آموزههای انسانساز و خردافروزِ وَحیانی، جهت حرکت را به او مینمایاند، چگونگی پیمودن مسیر، پیوندزدن بین مبدأ و مقصد، آزمودن خود، ارزیابی توان و کارآمدی و بهکارگیری دستورهای الهی در رفتارها و کردارهای شخصی و اجتماعی، گستره و ژرفای اثرپذیری و شناخت سستیها و ناکارامدیها و ناتوانیها.
پایبندی به دین و آموزههای دینی و دستورها و آیینهای حیاتی آن، بِسان بسیاری از خصال، ویژگیها، تواناییها، جوهر و گوهر وجودی انسان و بلندی روح، گستره و ژرفای خِرد، آبدیدگی، تجربت گرما و سرماچشیدگی او، در آوردگاهها و گاهِ هماوردیها، نمود مییابند و رخ مینمایانند، نه در خلوت و گوشۀ عزلت و انزوا و بهدور از اجتماع.
شجاعتها، تواناییهای صفشکنی و پنجه در پنجۀ دشمن افکندن، پایبندی به پیمانها، وفای به عهد، ایثار، چشمپوشی و اغماض، صبر، نوعدوستی، مهربانی و مهرورزی، راستگویی، امانتداری، رازداری، عیبپوشی و… در میانداریها، آوردگاهها، رویاروییها، در متن جامعه، در گاهِ بدهبستانها، آزموده و عیارسنجی میشوند، نه در ادعاها و رجزخوانیهای بیرون از آوردگاهها و میدانهای عمل و خلوتگاهها، باغها و بوستانها و بر لب جویبارها و چشمهسارها.
پایبندی به دین نیز، در هنگامهها، در گاهِ توفیدنِ خشماگین توفانها و زیرزبرشدگیها و دوراهیهای مرگ و زندگی، چهره مینماد و نمود مییابد و انسانِ صیقلخورده در صیقلگاه دین، شفاف و رخشان، بیزنگ، غلوغش، پا به میدان میگذارد و به هماوردی میپردازد و با دشواریها و بازدارندهها، درهم میپیچد و تاروپودشان را از هم میدرد، نه در ساحل و به دور از خروش امواج و فرویشها و بَرآیشهای سهمگین و درهمکوبنده، بر سر سفرههای رنگین و تکیه بر مُخَدَّهها.
دین، انسان پایبند به خود و فَساندیده در فَسانگاه ربّانی را بَرمیکشَد، آرام و قرارش را میگیرد، دردمندش میسازد، دردمند خدا، دردی لذتبخش. با این درد، به بالین دردمندان میرود، تا آنان را از دردهای سخت، جانکاه و زجرآور که تار و پود زندگیشان را درهم تنیده، برهاند و راههای باریابی به آستانِ درد خدا را به آنان بنمایاند. هیچگاه شَرنگ بیدردی، مرگ سیاه و نکبتآلود را برای او رقم نمیزند.
انسانِ مسلمان، باورمندی و پویندگی بر مدار ارزشها و نابهای دین را آنگاه میتواند در آیینۀ جاننمای جان خویش، به تماشا بایستد، و به آن از بُنِ جان، باور کند و به این درک برسد که در بوتۀ ذوب، گداخت و گدازش دین، مرحلهها و منزلهایی را پیموده، که از بوتۀ اجتماع، رخشان و بیزنگار، به درآید و آزمونِ دشوار جامعه را بهخوبی از سر گذرانده باشد.
انسانِ هشیار، رصدگرِ نفس و رفتار خود، با سنجۀ دقیق اجتماع، کردار خود را میسنجد، تا دریابد تا چه اندازه توانسته دردِ دردمندان را در سینه بپروراند، در راه روشن حق، گام بزند و در مسیر اسلام و انسانیت و ارزشهای والای انسانی حرکت کند و شهد ناب آموزههای دینی را در عرصۀ کار، بدهوبستان، آمیزگاری، همگفتوشنودی و همنشینی و … به دیگران بچشاند و کامها را از تلخی و زهرآگینی رفتارها و کردارهای جاهلی، نابخردانه و ناسازوار با روح و روان و فطرت انسانی، بهدر آورد و شیرین سازد.
انسانِ مسلمان، با کنارهگیری از اجتماع، فرورفتن در معبد و خشنود بودن به عبادت و نیایش در معبدِ خودساخته و جدای از اجتماع، بحرانها، فرازوفرودها، گرهها و بنبستهای آن، به مقام بَرشدگی و اعتلا، دست نمییابد.
برشُدن و اعتلای انسان، در این آیین، بسته و پیوند خورده به تلاشهای همهگاهی، در راه اعتلای جامعه، بازگشایی افقهای جدید، رویارویی با آسیبها، ستمها، ناچیزانگاری انسانها، دستبُرد به حقوق دیگران، هماوردی با تکانههای زیر و زبر کننده آن است؛ این از سویی و از سوی دیگر، سازمندسازی نقش انسان باورمند، در جامعهسازی، پیریزی و افراشتن پایههای آن و هموارکردن زمینههای حضور راهگشای او در جامعه و بهرهگیری از تمام توانها و گنجاییهایی که از آنها بهرهمند است، بر عهدۀ حکومت است، حکومتِ سرچشمهگرفته از آیینها و آموزههای وَحیانی و پایهریزیشده بر بنیادِ استوار خرد و بردمیده از مشرق «جان»های شیفته و آیینمند.
حکومت، با این ویژگیها، که تبلور و جلوهای است راستین از مردمسالاری دینی، میتواند مهمترین نیازِ انسان مسلمان و جامعه را، که همانا پیوندِ وَحیانی و خردورزانه بین این دو رکن رکین است، برآورد.
با این نگاه، انسان، جامعه و حکومت، گزارهها و موضوعهای مهم و حیاتی دانشِ فقهاند.
حیات، بالندگی و شکوفایی فقه، به نگاه و شناخت همهسویه از این سه رکن است که در هر برهه و دوره، کالبدشکافی و چگونگی برکشیدن و اعتلابخشی و بهرهگیری از توان گستردۀ آنها برای بنیادگذاری جامعۀ برین قرآنی، بر عهدۀ دانشِ فقه است و فقیهانی تیزنگر، موقعیتشناس و آشنای با زمانه و نیازهای آن، که احکام را نوبهنو، در باب هر موضوعِ مهم و راهبردی، از کانِ فقه برآورند و در قالب نقشۀ راه در اختیار انسان مسلمانِ هر عصری قرار دهند، تا درکار برکشیدن خود، ساختن جامعۀ انسانی _وحیانی، و تشکیل حکومتِ سامانده به امورِ انسان و جامعه، بهکارش آید.