به فرمودۀ امام صادق(ع):
«فانّا لا نُعَدّ الفقیه منهم فقیهاً، حتی یکون محدَّثاً.
فقیل له: او یکون المؤمن محدَّثاً.
قال: یکون مُفهَماً. المُفهَم المحدَّث.»
وسائل الشيعة ؛ ج۲۷ / ۱۴۹
ما از شما، فقیهی را فقیه نمیشماریم، مگر اینکه محدَّث باشد.
از امام پرسیده شد: آیا مؤمن میتواند، «محدَّث» باشد. [محدَّث، شأن پیامبر و امام است]
امام فرمود: مطلب به او فهمانده میشود.مُلهَم.
استاد شهید مطهری در شرح این حدیث شریف میگوید:
ممکن است اینجا سؤال دیگری بکنید و آن اینکه آیا بعد از زمان حضرت رسول، اساساً، بهکلی، باب الهام مسدود شد، یا باب نبوّت مسدود شد؟
پاسخ این است که باب نبوّت؛ یعنی باب پیامبری مسدود شد، اما باب کشف و شهود و الهام مسدود نشد. ممکن است بشری از لحاظ صفا و کمال و معنویت، برسد به مقامی که به قول عرفا یک سلسله مکاشفات برای او رخ میدهد و حقایقی از طریق علم الهامی به او ارائه داده میشود، ولی او مأمور به دعوت مردم نیست.
حضرت امیر در نهجالبلاغه میفرماید:
اِنَّ اللهَ تَعالی جَعَلَ الذِّکرَ جَلاءً لِلْقُلوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعانَدَةِ. [۱]
و بعد میفرماید:
وَ ما بَرِحَ لِلّهِ عَزَّتْ آلاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فی اَزْمانِ الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُمْ فی فِکرِهِمْ وَ کلَّمَهُمْ فی ذاتِ عُقولِهِمْ.[۲]
یعنی:
همیشه در دنیا، افرادی هستند که خداوند در باطن ضمیرشان، با آنها حرف میزند.
حضرت زهرا این جور بود، با آنکه پیامبر هم نبود. حضرت مریم به نصّ قرآن مجید، این جور بود، ولی پیامبر نبود. حضرت امیر در وصف ائمه میفرماید:
هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلی حَقیقَةِ الْبَصیرَةِ وَ باشَروا رَوْحَ الْیقینِ وَ اسْتَلانوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفونَ وَ اَنِسوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلونَ.[۳]
خلاصه مطلب، یک وقت هست ما میخواهیم بگوییم که پس از حضرت رسول، هیچ بشری از لحاظ صعود و قوس صعودی و به اصطلاح سیر الی الحق، نمیرسد به آنجا که یک نوع الهامات به او بشود. نه، چرا نشود؟ و یک وقت میخواهیم بگوییم که پس از حضرت رسول، آیا کسی پیدا خواهد شد که او پیامبر بشود؟ یعنی از طریق وحی به او مأموریت بدهند به اینکه شریعتی بیاورد و یا مبلّغ یک شریعت دیگر باشد؟ نه، چنین کسی نمیآید.
نوع اول را در اصطلاح اخبار و احادیث، گاهی «محدَّث» میگویند. «محدَّث» یعنی کسی که یک حالت و یک معنویتی دارد که در ضمیرش، یک القاءاتی به او میشود.
امام صادق میفرمود:
اِنّا لانَعُدُّ الْفَقیهَ مِنْکمْ فَقیهاً حَتّی یکونَ مُحَدَّثاً.
فرمود:
ما فقیهی از شما فقها را [به اصحاب خود میفرمود] فقیه نمیشماریم مگر آنکه محدَّث باشد.
راوی تعجب میکند که مگر ممکن است کسی محدَّث باشد؟
حضرت فرمود:
بلی یکونُ مُفَهَّماً وَ الْمُفَهَّمُ مُحَدَّثٌ.
خداوند به او تفهیم میکند حقایق را و همینکه مفهَّم بود، محدَّث است.
امام نمیفرماید که جبرئیل ظاهر میشود و با او سخن میگوید. فرمود خداوند شرح صدری به او میدهد که مطالب را با روشنبینی بیشتری میفهمد و اینچنین شخصی محدَّث است.
پس یک مطلبِ ما در اینجا این بود که چرا بعد از شریعت ختمیه، نبوّت، به طور کلی ختم شد؟ جواب همین بود که عرض کردم: بستگی دارد به ظهور علم و دانش و به قول امروز، به ظهور تمدن، به حدی که بتواند ارث الهی خودش را حفظ کند، دربارۀ آن تحقیق و مطالعه کند، تفسیر بنویسد.
چهارده قرن است قرآن کریم پیدا شده است و در تمام این چهارده قرن، همیشه بودهاند طبقاتی که کارشان مطالعه روی این کتاب مقدس بوده است. هیچکس نمیتواند احصا بکند که مجموعاً تفاسیری که راجع به قرآن مجید نوشته شده است، چقدر است. خدا میداند در همین زمان خودمان و در عصر حاضر ،چقدر تفسیر است که مشغول نوشتن آن هستند. اینها همان کاری را میکنند که انبیای گذشته در تبلیغ شرایع دیگر میکردند.[۴]
. . . ما در اصطلاح، دو طبقه داریم از علمای دین که یک طبقه راویان و ناقلان حدیث هستند. راوی کسی است که نقل میکند، ولی استنباط نمیکند و نظر نمیدهد؛ میگوید من شنیدم از فلان کس و او گفت من شنیدم از فلان کس دیگر تا میرسد مثلاً به امام صادق، علیهالسلام که آن حضرت فلان چیز را فرمودند.
حال شرط راوی چیست و آیا ما میتوانیم از هر راوی، حرف قبول کنیم؟ نه، اگر راوی ثقه باشد، یعنی در نقل راستگو و مورد اطمینان باشد، اگر بدانیم که یک آدمی است که لااقل این فضیلت را دارد که دروغ نمیگوید، ما میتوانیم حدیث را از او بپذیریم؛ امّا به شرط اینکه علم داشته باشیم که واقعاً او آدم ثقهای است. ممکن است یک آدمی مثلاً در برخی از فرایض مذهبی خود، تنبل و کاهل باشد؛ امّا یک آدم صددرصد راستگویی است. دیگر بیش از این کسی شرط نمیکند. ما برای راوی و ناقل، بیش از این، شرطی قائل نیستیم و لزومی هم ندارد که قائل باشیم.
از امام هم وقتی میپرسیدند:
اَفَیونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمنِ ثِقَةٌ آخُذُ عَنْهُ مَعالِمَ دینی؟
آیا یونس بن عبدالرحمن قابل اعتماد است؟
امام میفرمودند:
بلی بلی، قابل اعتماد است.
ولی برای یک نفر مفتی، یعنی صاحبنظر و متفقّه و بصیر در دین، آیا کافی است که فقط ثقه و راستگو باشد؟ نه، کافی نیست. اگر یک نفر به درجه اجتهاد برسد و از لحاظ علمی هم بالادست همه باشد، آدم راستگویی هم باشد و هرگز دروغ نگوید، ولی از برخی از گناهان دیگر، مثلاً از غیبت کردن پرهیز نداشته باشد، از حسادت پرهیز نداشته باشد، جنساً حسود است و یک کارهایی هم مبنی بر همین حسادت باطنی میکند، یک گناهانی را که مربوط به ثقه بودن در نقل نیست، انجام میدهد، آیا میشود از او تقلید کرد؟ خیر، هرگز نمیشود، با اینکه شما میخوانید که میگویند: مجتهد که دیگر اینقدر حرف ندارد، مجتهد، یعنی متخصص فنّی. معمولاً در متخصص فنی بیش از تخصص علمی و تجربی و راستگو بودن شرط قائل نمیشوند. مثلاً ما در ساختمان و در فرش کارشناس داریم. به یک کارشناس مراجعه میکنیم که علم و بصیرت داشته باشد و حُقّهباز هم نباشد و در نظرهای خودش نارو نزند، اما حالا این کارشناس، در خانۀ خودش مشروب میخورد، یا فسق دیگر مرتکب میشود به من چه ارتباطی دارد؟ ولی ملّا و مرجع دینی چهطور؟ آیا او فقط یک کارشناس است و فقط باید شرایط یک کارشناس را واجد باشد، یعنی علم و فنّ این کار را داشته باشد و در کار خودش هم تقلّب و دروغ نداشته باشد، همین کافی است؟ نه، او اساساً از هر گناهی باید پرهیز داشته باشد، باید عادل باشد، مافوق عدالت افراد عادی. آن جملهای که امام فرمود:
اَمّا مَنْ کانَ مِنَ الْفُقَهاءِ صائِناً لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدینِهِ، مُخالِفاً عَلی هَواهُ، مُطیعاً لاَِمْرِ مَوْلاهُ فَلِلْعَوامِّ اَنْ یقَلِّدوهُ[۵]
خود مجتهدین میگویند از این جمله، مافوق عدالت فهمیده میشود. باید آن مجتهد و مرجع، آن کسی که خودش را به تعبیر امیرالمؤمنین، در ارفع مقامات قرار داده است، مصدر واردات است، کسی که میخواهد فروع را بر اصول تطبیق کند، مافوق عدالت را واجد باشد، نمیگوییم وحی و الهام، امّا از حد یک عالم عادی هم باید بالاتر باشد، یک صفا و معنویت و نورانیتی داشته باشد که همان نورانیت مؤید او باشد و او را تأیید کند. تنها دستگاه فکری او مجهز باشد، کافی نیست، دستگاه روحی و معنوی او هم باید مجهز باشد.[۶]
امام صادق (ع) فرمود:
اِنّا لا نَعُدُّ الْفَقیهَ مِنْکمْ فَقیهاً حَتّی یکونَ مُحَدَّثاً.
به یکی از اصحاب خود فرمود:
ما از شما فقیهی را فقیه نمیشماریم، مگر اینکه محدَّث باشد
یعنی از باطناش با او صحبت شود، خبر به او بدهند، یک چیزهایی به او الهام و تلقین شود.
راوی تعجب کرد و گفت:
اَ وَ یکونُ الْفَقیهُ مُحَدَّثاً؟
مگر فقیه هم میتواند محدَّث باشد؟! محدَّث بودن شأن پیغمبر و امام است.
امام فرمود:
یکونُ مُفَهَّماً وَ الْمُفَهَّمُ مُحَدَّثٌ.
تفهیم به او میشود، روحاش باز میشود، از باطن یک سعه صدر و نورانیتی به او داده میشود. این خودش محدَّث بودن است.