انسان، از آغازین روزهای حیات، در پی و آرزوی روشنایی بوده است، جهان جانافروز، بهدور از سیاهیها و تاریکیها.
در دورهدورهٔ حیات، تا پای جان، در تلاش بوده از تاریکی و سیاهی، دور و به روشنایی نزدیک شود و دنیای روشنی را برای خود بنیان بگذارد.
بسیار گاهها، به امید رسیدن به خورگاه و چشمهٔ روشنایی، گام در راهی گذارده و به فرمان راهبری گردن نهاده و از راهی کناره گرفته و از فرمان و نقشهٔ راهِ رهبری سر برتابیده است.
این سر نهادنها و سَربَرتابیدنها، برخاسته و سرچشمهگرفته از توان و گسترهٔ گزینشگری اوست که گزیدهٔ گزینشگر است.
هم دست و ارادهٔ توانا، او را از میان همهٔ آفریدهها برگزیده و به این جایگاه فرا برده و هم، همان دست و اراده، قوّهٔ انتخاب را در نهاد او برنهاده است.
انسان، برگزیده شده است، تا در پرتو اختیار، در میدانها و فراز و فرودهای زندگی میانداری کند و این آوردگاههای را شکوهمندانه بیاراید و دقیقهشناسانه و با شناختِ همهسویه از میمنه و میسره، جزر و مدّها، فراز و نشیبها، پایهها و استوانههای دنیای اختیاری خود را استوار سازد.
انسان، از آن آنی که خود را مییابد و میشناسد، چشمانداز بَسشگفتی فراروی خود میبیند، توانا در گزینشگری، راهگزینی، پرتوگیری از چراغ خِرَد، حرکت در شعاع اراده، آزاد در چگونگی برافراشتن پایههای زندگی و بهرهگیری از طبیعت، دشتها، جنگلها، کوهها و دریاها.
او در این بلندا، بهروشنی در مییابد در شعاع اختیار، به هر سویی آزادانه میتواند رَخت بکشد و از تواناییهای خود بهره ببرد و با کمک خود و تجربه، راهی را برگزیند و از راهی کناره گزیند.
میانداری انسان، در میدان اختیار، بر توانایی او میافزاید، دنیایی از تجربه را به روی او میگشاید و چشمههای دانش را برای او به جوشش در میآورد و درمییابد در شعاع اختیار، به هر سویی آزادانه میتواند رَخت بکشد و از تواناییهای خود بهره ببرد و با کمک خرد و تجربه، راهی را برگزیند و از راهی کناره گزیند.
میانداری انسان، در میدان اختیار، بر توانایی او میافزاید، دنیایی از تجربه را به روی او میگشاید و چشمههای دانش را برای او به جوشش درمیآورد و درمییابد با تکیه بر خرد، چه ناممکنهایی ممکن میشود و چه راههای سخت و دشوارگذر، هموار میگردد.
اختیار، بالهای انسان را به پرواز میگشاید، به او اوج میدهد و از آن اوج، تواناییها و شایستگیهای خود را بهروشنی میبیند و به آستان بلندِ اعتماد به نفس، که رکن پایدارسازِ همهگاه زندگی است، بار مییابد.
اختیار، انسان را از وادی بهیمی و زندگی تمامعیار غریزی و جبری میرهاند و به آستان باشکوه انسانی وارد میسازد، تا نه به فرمان غریزه و نه در چنبرهٔ جبر، که بر اورنگ اختیار، دنیای خود را بنیان بگذارد و زمام آنرا در دست بگیرد.
انسان، با بُراقِ اختیار، از وادی به وادیای رَخت میکشد و آزادانه در سرزمینی که میپسندد، فرود میآید و رَحل میافکند و استوانههای زندگی بابِ پسند خود را برمیافرازد و برابر نقشهای که اختیار، در اختیار او میگذار و فراروی او میرَخشاند، مشعلها را میفروزد، فانوسهای راهنما را در رواقرواق سَرای زندگی خود میآویزاند و به آذینبندی زاویهزاویه آن میپردازد.
اختیار، کران تا به کران گیتی را بر انسان مینمایاند و در این نمایانگری، صحنهآرایی و نشانهگذاریهای دقیق، راهها، فراروی او گشوده میشوند و در این نقطه، این اوست که بایستی زمام اختیار را در اختیار بگیرد و راهی را برگزیند که نیکفرجام باشد و به چشمههای ناب زندگی رهیاب.
انسان، از آن دَم که خود را مییابد و میشناسد و به گسترهٔ تواناییهای برآمده از کان اختیار پیمیبرد، میدان اختیار را بسشگفتیساز مییابد و میبیند چِسان طبیعت سرکش و زیر و زَبَر کننده و دگرگونساز، در برابر نیروی اختیار او، به زانو درمیآید و رام میگردد و از دیگر سوی، ناگزیر نیست به جبر و از ناگزیری، رام طبیعت گردد و چیرگی طبیعت را بر خود و ارکان زندگیاش بپذیرد.
این اوج و چشماندازهای روحنوازی که از چَکادِ اختیار، فراروی انسان گشوده میشود، همانسان که انسانهای خردمند اختیارشناس را به بهرهگیری درست از این توانایی گسترده برمیانگیزاند و به جستوجوی راه درست و سَره از ناسَره وامیدارد، انسانهای نابِخرَد و اختیارناشناس و بیدرک از این توانایی ژرف را، به وادیهای تاریک و ظلمتها میکشاند.
انسانِ خِرَدمَند، هشیار، همهسونگر، از زورق اختیار در دریاهای موجخیز زندگی، بهنگام، با نگاهی همهسویه و آشنایی دقیق با جزر و مدّها، بهره میگیرد و بیراهنما و بیسوینگریهای ماهرانه در راستای فانوسهای دریایی، زورَق خود را به امواج نمیسپارد، تا گرفتار گردابهای هراسانگیز گردد.
به فطرت دریافته است که قوّهٔ اختیار، بیحدّ و مرز نیست؛ چه در زندگی شخصی و چه در کانون اجتماع، از این توانایی شگفت باید در مدار ِدقیقی بهره بگیرد، تا زندگی انسانی – سرشتاری، شکل بگیرد.
انسان با این اندریافت و آگاهی سرشتاری، برای بهرهگیری درست از توان اختیار به جستوجو برمی خیزد که به چه قانون و آیینی اگر گردن بنهد، اختیار، با تمام زوایا و گسترهای که دارد، در جهت کمال، رشد و تعالی انسان و جامعه، بار میدهد.
از آنجاکه این توانمندی شگفت را، آفریدگار انسان، در جان و روحِ او جلوهگر ساخته، و او را به خاطر این ویژگی، بر سَریر آفرینش، جای داده است، خود نیز آیین بهرهگیری از آنرا، با ارسال رُسُل و آموزههای روشن و وَحیانیِ همخوان با فطرت او، به او آموزانده است.
آفرینش انسان، بهگونهای رقم خورده و دست و ارادهٔ آفرینندهٔ هستی این بنای سر به آسمان سوده را بنیان گذارده که هیچگاه، از پرتوهای وَحی و پیامبرِ درون و بیرون، بیبهره نبوده است. همهگه و در تمامی آوردگاههای زندگی، روشنگران راه، فراراه او و در سرای جاناش در پویه بودهاند و مرزهای اختیار، اختیار اوجدهنده، کارساز، کمال بخش و بنیانگذارندهٔ بنیان انسانی – سرشتاری را به او نمایانده و از اختیار بیرون از مرزهای روشن و نشانگذاریشده، پرهیزاندهاند.
رسالت رسولان الهی بوده که از اختیار انسان، اوج انسانیّت انسان، در راه هدایت او و بنیان جامعهٔ انسانی بر مَدارِ هدایت، بهره بگیرند.
انسان در آیین انبیایی، میبایست بر مدار اختیار میپویید و خود را از باتلاقها، گردابها، سیاهچالها و زندگی بَهیمی و جاهلی میرَهاند.
تا این توان را بهکار نمیگرفت و از این نردبان به آسمان فرا نمیرفت، ممکن نبود بتواند خود را از لُجّههای لجن، وارَهاند و به نَجد انسانیّت، راه یابد.
انبیاء، در دورهدورهٔ تاریخ انسان، بهپا خاستند و پنجه در پنجهٔ دشواریها افکندند، تا گوهر انسانی انسان را به انسان بنمایانند و او را به این اندریافت و درک دقیق، همهسویه و افقگشا برسانند که زندگی انسانی- سرشتاری، با پرتوافشانیهای دَمادَم این گوهر، دل تاریکیها را میشکافد و از مشرق جانها برمیدَمد.
انسان، با توان اختیار، طلسم شب را میشکند و سپیده را میگشاید و به آستان بلند خورشید بار مییابد.
نگاهی به تاریخ سراسر درس جهان، بویژه روزگارانی که انبیای الهی، دِرَفش روشن وَحی را برافراشتند، به این درک درسآموز، رهمینماید، انسانهایی یوغ اسارت و بردگی را تا آستانهٔ مرگ بر گردن داشتهاند که این توانایی سرشتاری را، یا نشناختهاند، یا بهنگام، از آن در اعتلای جان و جامعهٔ خود بهره نگرفتهاند.
انبیای الهی، افق روشن زندگی اختیاریِ سرچشمهگرفته از چشمههای جان را، به انسانهای روزگار خود نمایاندند و نشانهها و میراثهای جاودانی از خود به جای گذاشتند که اگر چشم از جهان فروبستند، آن مشعلها، همهگاه، پرتوافشانند و ره نمایند، تا کسی در ظلمتها، و در بیابانها و صحراهای کرانناپیدای بیواحههای جانفزایی گرفتار نیاید و اسیر گردبادها گردد و تَفت روزگار، او را از پای درآورد.
آن رسولان روشنایی، بیدارگران فطرتها و خِرَدها و فرودآورندگان انسانها در آبشخور حیات، برابر آیین وَحیانی، نقشهٔ چِسانی پیریزی جامعهٔ اختیاری را، فراروی انسانها برافراشتند، نقشهای که بههیچروی، کهنگی به آستان آن راه نیابد و از گردونهٔ زندگی، خارج نشود؛ چه آنکه دورهبهدوره، برابر نیازهای زمان و خرد و درک انسانهای هر دوره، به دست توانای رسولی که از سوی خداوند، برانگیخته میشود، جان تازه میگیرد، تا آخرین و خاتَم رسولان، محمد مصطفی (ص) که نقشهٔ کامل ابدی و جاودانه، با سازوکار شگفت نوکننده و سازوار با هر دوره و خرد و درک و شناخت انسانِ آن دوره، بر بلندای جانها و جهانها و جامعههای انسان، افراشته شد.
انسان، برابر این نقشه و آیینها و قانونهایی که آنبهآن، از آن میتَراود، جامعهٔ اختیاری را بنیان میگذارد.
انسانهای عصر نبی (ص) آنانکه به آستان باور وَحیانی او سر فرود آوردند، راه روشن او را با همه دشواریها، خانهای دهشتانگیز، سنگلاخهای نفسگیر و از پایدرآورنده، گردنههای دشوارگذر، در پرتو اختیار و میانداری این توان مهمّ و شگفتیساز، پیمودند، تا توانستند به امامت نبیّ اعظم، بنای سترگ جامعهٔ توحیدی را، که بر مدار گزینشگری و اختیار انسان، ارکان آن برافراشته بود، بگذارند.
بنای جامعهٔ نبوی، بهسانی بر افراشته شد که همگان را به شگفتی واداشت.
سازههای آن، برجها و باروهای آن، خنکایی که در جایجای آن احساس و دل و جان تفتزدگان را در شادابی سُکرآور فرومیبرد و نیروهایی که با عشق و خستگیناپذیر، سُرادِقهای آنرا برافراشتند، رواقرواق را میساختند و کویکوی را به باور راستین خود آذین میبستند و عطر و عبیر ایمان را در سراسرای آن میبیزیدند.
میانداری اختیار، برافراشتن پایههای جامعه، چِسانی ادارهٔ آن در تمامی عرصهها، پیادهسازی قسط و عدل، سازماندهی سازههای کرامتمندی ، عزّت و اعتلای روح و روان انسان، مصلحتاندیشیها، صلح و جنگ، رویاروییهای گوناگون با دشمن و پیوند با ملّتهای دوست، هنگامهآفرین است.
شهری که با میانداری، نقشآفرینی آنبهآن مردان و زنان اختیارمند و گزینشگر و جایگرفته بر سَریر عزّت، ساخته شود و تاروپود آن بههم پیوند بخورد، بیگزند از باد و باران خواهد بود و هیچگاه دشمن را یارای چیرگی بر برج و باروی آن نخواهد بود و برای همیشهٔ روزگار، بر تارَک جهان خواهد درخشید.
نبیّ اعظم (ص) مدینة النّبی را با هویّتبخشی به انسان، افراشتنِ پایههای کرامت او، و میداندادن همهسویه و همهگاهی، به اختیار و توانِ گزینشگری او، بنیان گذارد که نقطهٔ پرگار شد و جهان و جهانیان را، به عشق، به این دایره و قلمرو، آسیمهسر کِشاند.
انسان، اختیار، این دفینهٔ بزرگ، سعادتآفرین و شکوهگستر را نمیشناخت و به رازها، شگفتیسازیها و توانِ ژرف و زیر و زَبَرکنندهٔ آن، پی نبرده بود و سازوکار بهرهگیری از این توانمندی جِبِلّی و سرشتاری را نمیدانست و از آن در راه بَرشدن، برخاستن و عروج خود، آبادانی و اصلاح جامعه، هنگامهآفرینی در رویارویی با پلیدیها، زشتیها، بدیها و بدخواهیها، ستمپیشگیها و تباهیگستریها، بهره نمیگرفت؛ بلکه شگفتا، با این نیروی شگفتیساز، انگیزاننده و قامتافراز، به تباهیگری و نابودی حَرث و نَسل میپرداخت و بنای هویّت خود را ویران میکرد و به آتش میکشید.
تا اینکه در صبحی روشن، هنگامهای بهپا شد، سروش الهی، همهجا پرتو افکند.
فرشتهٔ پیغامآور، پیغام الهی را بهگوش جانها، نیوشاند، در کوتاهزمان، فوجفوج مردمان، دگرگون شدند، از لای صخرههای جهل بیرون آمدند، زنگار آیینهٔ جان خود را زدودند و به تماشای آن جان سرچشمهگرفته از جان جهانآفرین ایستادند، به حیرت فرورفتند، هر یک از این حیرتزدگان، به زبانی، از درد جانکاه جدایی، غربت و جانگمشدگی، سخن بهمیان آورد.
در این فصل وصل عاشقانه و قامتافرازی آیینهها در فرارویها و بازتاب «جان»ها در آنها، انسانِ «جان»یابیده، به زبان «جان» و به زبان «سر» به سخن آمد و گفت:
آیا این «جان» من است، این همه زیبا، باشکوه و جهانافروز و دّمادَم در تلاش برای پرواز بهسوی چَکادها و ستیغها؟ امّا تاکنون، گرفتار در باتلاق و لجنزار «تن»؟
چه خسران بزرگی و حالیا، پس از آن خسران در هم شکننده و برهوتگردیها، و سرگردانیهای خفّتبار، در وادیهای هویّتسوز و بهیمهپرور و آخورافراز، چه موهبت وصفناپذیری که انسان، خود را بیابد و از سرگردانی، به شور زندگی برگردد و پس از دوران طولانی گرفتاری در تیه مرگبار زندگی هویّتسوز، و گردبادهای دَرهَمکوبندهٔ بناهای انسانی، در پگاهی روشن به حقیقت محمّدیّه (ص) چشمههای زلال در دلِ دلِ سنگی او، به جوشش دربیاید و او را از درون، سرزنده و شاداب سازد و مزرعهای دلگشا در جان او پدید بیاورد، جاودانه و سَرمَدی.
مدینة النّبی، مدرسهٔ شناخت بود. باورمندان، به معماری معمار بزرگ جانها و جهانها، باید باورمندانه، دست بهکار میشدند، تا با بنیانگذاری این شهر تراز وحی، به شناخت برسند و دفینههای سرزمین وجود خود را کشف کنند و به تواناییهایی شبزدا و سپیدهگشای خود، پی ببرند، و به این درک و اندریافت روشن برسند که میتوانند جهانی نو، پیافکنند، جهانی شورانگیز، به قافلهسالاری وحی و خرد.
با باور به ژرفای اختیار، دامنه و گسترهٔ آن و میدانهایی که میتوان با آن آراست و هوشمندانه، در هنگامههای گوناگون، میانداری کرد، دشواریها در برابر آهنگ و حرکت انسان، به زانو در میآیند، راههای سرکش، رام و پرسنگلاخ، هموار میگردند و خارستانها گلستان و بیابانهای قَفر، آباد و سازوار برای زندگی کرامتمند و باشکوه.
مدینة النبی، مدرسه شد، مدرسهٔ انسانیّت، در مَدرَسمَدرَسِ آن، انسانِ گرویده و به پای کارآمده و با اختیار، این راه را برگزیده، در عمل، در گرماگرم کار، میآموخت چِسان و با چه سازوکاری باید به آبشخور حیاتی انسانیّت و هویّت انسانی، فرود آید که با لبالبشدن از آن زلال، اوج بگیرد و به چَکاد انسانیّت فرارَوَد. و در این اوج، شهری زیبا و دلگشای وَحیانی بنیان بگذارد، شهری که تا قیام قیامت، بر تارَک جهان بدرخشد و آیینهٔ تمامنمایی باشد برای میانداری و نقشآفرینی انسان گزینشگر، در بستوگشاد کارها و در رأس هرم حکمرانی.
محمد مصطفی (ص) درِ رحمت الهی بود که به سوی زمینیان گشوده شد. برابر رسالتی که آن برگزیدهٔ خداوند داشت، باید انسان ترازِ وَحی میساخت. زوایای زیر و زَبَرکنندهٔ وحی را برابر گنجایی که داشت، به او میشناساند و مشعلهای وَحیانی را فراراه او میافروخت، تا به کژراهه نیفتد و اسیر سرپنجهٔ دَرهَمشکنندهٔ گردبادهای هراسانگیز، نگردد و به او مینمایاند، راه روشن وحی، راه سرشتاری اوست، با شعلهافروزهای همهگاهی از درون و سراپردهٔ روح.
آن برگزیدهٔ سرآمد گزینشگران، به تلاش برخاست تا با انسان گزینشگر و میاندار آوردگاه اختیار، و سرشت بیدار، جامعهٔ تراز انسانی را پیافکند و استوانههای آنرا برافرازد.
آن روشننگاه، پیر و کر و کور و نابهرهمند از خیر و ظلمتشکن و سپیدهگشا، نمیخواست. از چنین شخصی در پیریزی بنای سترگ سعادت، بههیچروی، بهره نمیبرد؛ چون بنای سعادت و بهروزی، با تلاش اینسان کَسان، از سینهٔ خاک سر بر نمیآورد و آفتاب عالمتاب به روزگاری، از مشرق آن بر نمیدَمید.
او، باورمندان گزینشگر و همهگاه درحرکت در پرتو اختیار را، به این کارستان، همانا، بنیانگذاری مدینهٔ انسانی – آسمانی، فرا میخواند.
انسان گزینشگرِ لبالبشده از برکهٔ زلال وحی، یارای آنرا داشت که در بنای مدینهٔ گزینشگران، نقش بیافریند و در خِشتخِشت آن نقشی از خود به یادگار بنگارد.
در جایجای این نگارستان پرشکوه، دست روشن نگارگرِ ازل، پیدا بود.
او که انسان را اینسان با توانِ بالا و دگرگونآفرین و هنگامهجو، آفریده بود که کارهای ناممکن را ممکن میساخت، کارهایی که همهٔ آفریدهها از آنها سر باززدند.
و امّا انسان گزینشگر و پشتکرده از دنیای بَهیمی، کران، کوران و لالها و سردرآخور فروبردگان، هنگامهآفرینی در این آوردگاهها را پذیرفت و برای ساختن جامعهٔ انسانی ـ الهی، که انسانِ گزینشگر در آن زمام را در دست داشته باشد، گام در عرصه گذارد.
در آن عصر روشن و در همهٔ دورهها، از برجها، باروها، ساحَتها و آوردگاههای هنگامهخیزِ بهجایمانده، همگان دریافتند، دیدند آن انسانهای گزینشگر، برگزیننده توحید و انسانی که از آسمان سخن میگفت و آنان را به فرودآیی به بِرکههای زلال وحی فرامیخواند، با این توان و بیرونشدن از بیغولههای کَران و کوران و لالها و بهیمگان، چِسان دنیا را از ظلمتهای تودرتو و لابَرلا، بیرون کشیدند و سپیده را گشودند و جانها و جهانها را در روشنایی فرو بردند؛ روشنایی که تا قیامت خواهد پایید.
شکوهِ این بنای سترگ، قانونها، آیینها، پیوندها، برادریها، ظلمتشکنیها، سپیدهگشاییها، اختیارداریها و گزینشگریها، آزادیها و برابریها، مساواتها، دانشطلبیها، روشناییجوییها، ستمستیزیها، عدلگستریها، انساندوستیها و… آنگاه نمایان میشود و انسان را به شگفتی فرو میبرد، که انسانِ پیش از این فراخیزی بزرگ را بشناسد و ساختار جامعهٔ او را فرادید داشته باشد.
انسان عصر جاهلی دچار بحران شده بود، در ظلمت میزیست، نه آتشزنهای که درون خود را بگیراند و روشن کند و نه مشعلی افروخته در برون، که در پرتو آن حرکت کند و راه از بیراه بشناسد.
گوهر گم کرده بود. در وادیهای هراسانگیز نزاعها و کشمکشها، بیرحمیها و درندگیها، خسوف، روشنچراغِ آسمان درون او را فراگرفته بود، بیهیچ امیدی به بازشدن آن و فرارسیدن صباحی و خنکای عنبرین و جانافزای نسیم صبا.
باید شب شکافته میشد، سپیده برمیدمید، تیرگیها برطرف میگردید، دل او صفا مییافت، صیقل میخورد، تا دریابد که گوهر گم کرده است که اینسان، در تاریکی فرو رفته و افسارگسیخته در دل تاریکی میتازد، گوهرها و سبوهای بلورین جانها را در هم میشکند و زیر سُم جهل خود به خاک فرو میبرد.
انسان عصر جاهلی، گرفتار در باتلاق بی«اختیاری» بود، زمام اختیار او، در اختیار سنّتها، آیینها و راه و رسمهای نابخردانهٔ جاهلی حاکم بر آن روزگار بود. پَر کاهی بود در اختیار باد، او را میبرد به هر سویی که دلخواهاش بود.
شگفتا که خود نمیدانست و درنمییابید که از این جوهرِ هویّتساز و برافرازندهٔ ارکان و پایههای انسانیت، بیبهره است، میپنداشت زمام «اختیارِ» خود را خود در اختیار دارد که این پنداری بیش نبود، کارکرد او و نقشی که در زندگی فردی، قبیلهای و طایفهای و بَدَوی داشت، خلاف آنرا مینمایاند.
بَرده بود، اگرچه خود را در بُرههها و دورههایی سَروَر میانگاشت، بردهٔ سنّتها و آیینهای خرافی قبیله و عصبیّتهای جاهلی. در گاه فرمانبری از دستورهایی که از این سنّتها و آیینهای نابخردانه و غیرانسانی سرچشمه میگرفت، هیچ رادع و مانعی، او را از اجرای فرمان بازنمیداشت، نه وجدان او را به کار میآمد و نه هشداردهندهٔ خیرخواهی از بیرون.
انسان از این دنیای هراسانگیز و نابودگر، باید بیرون میآمد و دروازههای دنیای جدید را بهروی خود میگشود، به اصل خود، به آنجایی که از آنجا بود، بازمیگشت، سرزمینی که برای انسان آفریده شده بود، انسانِ انسانیتمدار، سرزمین اختیارها، گزینشگریهای ناب، «مهد» خودبودن و قلّادهٔ سنّتها، آیینها و راه و رسمهای خرافی و هویّتسوز را به گردن نداشتن.
انسان از خارستان سنّتهای جاهلی، که خردسوز بودند، باید بهدر میآمد، تا سنّتهای الهی به روی او چهره بگشایند و او را وادیبهوادی، منزلبهمنزل، راه بنمایند تا به بهشت بَرین، بهشت انسانیت، بهشت انسانِ توانای بر گزینشگری، هویّتمداری باریابد.
انسان، باید به مدار انسانیت برمیگشت، خود میبود، در کوی دوست که همان کوی خود است، فرود میآمد و از سرچشمهٔ وجود خود، سبویسبوی برمیگرفت و جان آتشناک خود را شاداب میساخت.
برگزیدگان خداوند، برگزیده شده بودند، تا توان گزینشگری او را، که ناب سرشت او بود، از قوّه به فعل در بیاورند، از ژرفای وجود او بَرکشند، برگزیدهٔ اعظم محمدمصطفی (ص) با پیریزی جامعهٔ انسانی ـ وَحیانی این گزینشگری انسان را به اوج رساند، برای همهٔ روزگاران، برای همه انسانها و تمدّنها.
جامعهای که نبیّ اعظم (ص) با میانداری، عرصهداری و نقشآفرینی گزینشگران نابگزین و باورمند، به پیریزی آن، همّت گماشت، نقطهٔ پایانی بود، برای نظام جاهلی شالودهریزیشده بر توان و نیروی انسانهای بیاختیار و کرامتازکفداده.
حیاتِ نظام جاهلی، که رسول اعظم (ص) در پی برافکندن آن بود، بسته به شالودهٔ بسمهمّی بود به نام انسانِ سرگردان در وادی بیاختیاری.
رسول خدا (ص) در میان انسانهایی از سوی خداوند برگزیده و برانگیخته شد، که «خود» را نمیشناختند و درک درست و دقیقی از جوهر خود نداشتند و ناآگاه از تواناییهای خود بودند. از جمله، شناخت و درکی از نفشآفرینترین نیرو و توان خود، که بسسرنوشتساز و زیر و زبرکننده بود، همانا «اختیار»، نداشتند که سخت زیانبار بود و چاههای هراسانگیز ویل را بهروی آنان میگشود.
ناآگاهی از «اختیار» و دگرگونیآفرینی آن، و ناآگاهی از چِسانی بهکاربردن و بهرهوری از این گوهر ناب، و یا نابخردانه زمام آنرا در اختیار سنّتها، آیینهای غیرسرشتاری گذاردن و قرارگرفتن زیر بیرق انسانهایی که از این تاریکی برای استوارسازی پایههای قدرت و حکمرانی خود بهره میگیرند و دَمادَم تلاش میورزند استوانهها و اورنگ نظام جاهلی را، با نادیدهانگاری «اختیار» و کرامت انسانی انسانها، برافراشته نگه دارند، گشودن درهای جهنّم به سوی خود است.
هیچ قوم و ملّتی در آتش سوزان جهنّم خودساخته، فرونیفتاده، مگر اینکه جایگاه سرشتاری «اختیار» را نشناخت و نابخردانه این گوهر ناب را به ثمن بخس، در اختیار سوداگران سیاهدل، قرار داد.
رسول خدا(ص)، این سوداگرانِ سیاهدل، که جز سیاهبختی و سیاهروزگاری برای مردمان، نمیخواستند، خوب میشناخت و با راهنماییهای دقیق و همهسویهٔ قرآن از پیچوخم و شگردهای شوم این گروه، برای بیرونکشیدن جوهر «اختیار» از جان این مردمان، آگاه بود و میدانست این سوداگران تباهی در این اندیشهاند که با کرورکرور آدمیان بیاختیار و جانهای تهی از آن نابِ زندگیساز، پایههای نظام جاهلی را برافرازند، نظامی که شعلههای گرمابخش و روشنگر انسانیّت را در جان انسانها، خاموش میکند و از آن در میدان و آوردگاههای گوناگون باطلگستری، تباهیآفرینی و از بین بردن حرث و نسل، و خاموشکردن مشعلهای روشناییافزای حق، بهره میگیرد و انسانها را در ژرفای تاریکی فرومیبرد، تا از دستیابی به راه انبیای الهی که رسالت انسانی آنان است، ناتوان سازد.
در عصر ما، امام خمینی، رحمت الله علیه، ژرفاندیشانه و با نگاهِ همهسویه به انسان در منظومه فقه و قانونهای الهی، رایَتِ این رسالت بزرگ را برافراشت و با پدیدآوری دگرگونی شگرف در روح و روان انسانِ مسلمان، زیباییها و شگفتیسازیهای «اختیار» را به او نمایاند و به او آموزاند که با «اختیار» این توان دگرگونکننده، چه هنگامههایی میتواند بیافریند و چه بازدارندههای بزرگ، زمینگیرساز و تباهگری را میتواند از سر راه حرکت تکاملی خود بردارد و جامعه رو به کمال، رشد و تعالی را بنیان بگذارد.
امام، برای اینکه انسان، به آبشخور سرشتاری «اختیار» فرود آید و از این کأس جانفزا، لبالب شود، پا به عرصهٔ جهاد گذارد، مجاهدتهای گسترده و توانفرسایی انجام داد، هم در عرصهٔ میانداری و هم در عرصهٔ اندیشهورزی. و با هر بازدارندهای که «اختیار» را از اختیار انسان خارج میساخت و نمیگذاشت او به برکهٔ شادابساز و حیاتبخش «اختیار» فرود آید و از آن بهرهیاب گردد و یا هر شگرد فکری که این شعلهٔ مقدّس را در درون انسان، کمسو و یا خاموش میکرد، روشنگرانه و خردورزانه و فقیهانه، به رویارویی برمیخاست و با یادآوریهای پیاپی آموزههای وَحیانی و قلمروهای حیاتی «اختیار» و کارسازی و نقشآفرینیهای در زندگیِ او، کانون ِدرون او را شعلهور میساخت و برمیانگیزاندش تا خود هشیارانه زمام «اختیار» خود را در اختیار بگیرد و از این توان، در راه سعادت و بهروزی خود و همگنان و جامعهٔ انسانی بهره بگیرد.
آن مرد حکیم، انسانشناس و مآلاندیش، حرکت، فراخیزی و حماسهٔ بزرگ خود را بر این مدار بنیان گذارد، بر مدار انسان گزینشگر و همهگاه فرودآینده بر چشمهسار «اختیار».
در قاموس فکری و فقهی او، انسانیهایی که بی چون و چرا، به پیروی میپرداختند و متفکّر و عالمنمایانی که این آموزه و فکر ناسازگار با ساختارِ وحی، قرآن، سیرهٔ رسول خدا (ص) و امامام معصوم (ع) را میگستراندند و آنرا عمق دینداری میپنداشتند، از آغاز حرکت، بویژه آنگاه که حرکت، شورانگیزانه افقگشایی میکرد و سپیدهآفرینی، جایگاهی نداشتند که حرکت خردپایهٔ او، بر گزینش انسان گزینشگر استوار بود.