ره‌یافتموضوع‌نامک

اختلاف و امتیاز طبقات و منشأ آن

در جزیرة العرب پیش از طلوع اسلام

در جزیرة‌العرب پیش از طلوع اسلام، وضع طبقاتی و امتیازات آن صورت خاصّی داشت. در مرکز جزیرة‌العرب، حکومت به شکل‌های معمولِ آن زمان و سلطنت در میان نبود. همچنین زمینه‌ای برای مِلک‌داری و سرمایه‌داری وسیع وجود نداشت. در اطراف بیابان‌ها، اعراب بادیه‌نشین و کوچنده، در وضع قبیلگی و فرمانبَری از شیوخ به‌سر می‌بردند. در شهرهایی که زمینه برای کشت و کار داشت، مانند: یثرب و طائف،  طبقهٔ ممتاز و حاکم، بیش‌تر، مالکین اراضی بودند. در واقع، حکومت معنوی عرب و امتیازات خاص از آنِ ساکنین مکّه و متولّیان کعبه بود که در رتبهٔ اوّل، قریش و سپس وابستگان و هم‌پیمانان آن‌ها، مانند: خزاعه، کنانه، ثقیف، جشم و بنی‌عامر بود که از جهت افتخارات و امتیازات خاصّی که داشتند، آن‌ها را «حُمْس» می‌خواندند، (حمس، به ضم حاء و سکون میم: صاحبان افتخارات و جایگاه بلند و محکم) نخستین امتیازش همان تولیت بالوراثه و بالاستحقاق  کعبه بود، سپس که کارهای تولیت توسعه یافت، شؤون کلیدداری و پرده‌داری (سدانت) و آب‌دادن و اطعام‌کردن (سقایت و رفادت) امتیازی یافت و در میان تیره‌های قریش تقسیم گردید. پس از آن، فرماندهی سپاه و کار صلح و جنگ (لواء) نیز جزء امتیازات قریش در آمد، در زمان قصی بن کلاب، دارالنّدوه تأسیس شد. دارالندوه محلی در کنار کعبه بود که سران و عقلای قوم برای امور مهم در آن‌جا اجتماع می‌کردند. امتیاز ریاست و عضویت دارالندوه نیز از امتیازات قریش و بعضی از سران هم‌پیمان قریش گردید. این‌ها امتیازات اصولی قریش و سران عرب بود که منشأ امتیازات و برتری‌های فرعی گردید؛ از آن جمله، پس از شیوع بت‌پرستی، بت‌های قریش و پیوستگان به آن‌ها، دارای عناوین و جایگاه‌ها و اَشکال و پیکرهای خاصّی بودند، مانند: «بَعل، هُبَل، عُزّی، لات و منات». این بت‌ها، پیکره‌های مخصوصی داشتند و در کعبه و اطراف آن نصب شده بودند، چنان‌که دیگر عرب، نه حق داشتند مانند آن‌ها بسازند و نه می‌توانستند بت‌های خود را در کعبه و پیرامون آن جای دهند، و باید در برابر بت‌های قریش  سر فرود آرند و آن‌ها را بستایند و بندگی نمایند، ولی آن‌ها بت‌های دیگران را نمی‌ستودند و نیز خود را برتر از همنشینی و همجواری دیگر عرب می‌پنداشتند و دیگران در برابر آن‌ها نبایستی بنشینند و نباید در ردیف‌شان سوار شوند.

در موسم حج و در حال احرام، فقط آن‌ها مجاز بودند از در، به‌ خانه‌های خود وارد شوند و دیگران اگر می‌خواستند وارد خانه شوند باید از پشتِ خانه و از راه نقب  داخل شوند (بیش‌تر مفسّرین آیه: «لیس البر ان تأتو البیوت من ظهورها…»  را اشاره به همین روش قریش می‌دانند.

در عرفات و مشعر، از دیگر حاجیان و عرب فاصله می‌گرفتند و در سرزمینی که باید حاجیان به سر برند آن‌ها فرود نمی‌آمدند و با عموم مردم کوچ نمی‌کردند؛ این آیه:

«…افیضوا من حیث افاض الناس…»[۱]

کوچ کنید با هم و پیوسته از همان‌جا و در همان زمان که همه مردم کوچ می‌کنند.

فرمان هم‌آهنگی و پیوستگی به اشراف عرب با دیگر حاجیان است.

با همه امتیازاتی که قریش و دیگر اشراف عرب داشتند، وضع و فاصله طبقاتی عربستان مانند سرزمین‌های دیگر نبود؛ زیرا امتیازات طبقه ممتاز عرب، ناشی از اختیارات حکومتی و قانون یا ثروت و قدرت نظامی نمی‌شد تا بتوانند بر دیگران حکومت داشته باشند و به جان و مال آن‌ها تجاوز کنند. منشأ امتیازات قریش، همان تولیت و نگهبانی خانهٔ خدا و دفاع از حریم آن و مهمانداری و پناه‌دادن حاجیان و پناهندگان بود. دیگر اشراف و شیوخ عرب نیز دارای چنین خوی و روشی بودند؛ بنابراین، این‌گونه امتیازات تا حدی طبیعی و مورد پذیرش و احترام عموم عرب بود. از سوی دیگر، چون عرب به شمشیر و نیزهٔ خود اتّکا داشت و در پناه بیابان و قبیله به‌سر می‌برد، اندیشه ستم‌پذیری در ذهن‌اش راه نداشت و تا جان داشت تن به ذلّت اسارت و بردگی نمی‌داد. از این جهت، طبقهٔ بردگان در این سرزمین، یا از مردم بی‌چاره و بی‌پناه یا از اطراف و سرزمین‌های دیگر بودند.

عرب با آن که از تمدّن و علوم رایج در کشورهای مجاور بهره نداشت، وضع طبیعی و سرزمین باز و آسمان صاف و سختی زندگی، مزایا و برتری‌هایی برای او فراهم کرده بود. حصار بیابان، عرب را از تجاوز و تعرّض متجاوزین و آمیختگی با سایر ملل مصون می‌داشت و تعرّض‌های گاه و بی‌گاه کشورهای مجاور به آنان با شکست و عقب‌نشینی پایان می‌یافت. بسیج سپاه و حملهٔ «ابرهه» برای خراب‌کردن مکّه و از میان بردن کعبه و شکست غیرمترقّبه و غیرعادی وی، احترام کعبه را بالا برد و بر افتخارات عرب افزود.

عرب، دارای هوش فطری و شعور ممتازی بود که هم از صفحات طبیعت خوب درس می‌گرفت و هم ادراکات فطری خود را رسا و کامل بیان می‌کرد. در حمایت صحرا، نسب و نژاد و قومیت خود را با افتخارات و مواریث به‌طور کامل و واضح حفظ کرده ‌بود، و چون زیر فشار حکومت و قانون و طبقات ناشی از آن به‌سر نمی‌بُرد و اتّکا به قدرت خود و قبیله خود داشت،‌ زبونی و ذلّت‌زدگی و خودباختگی در مقابل قدرت در وی راه نداشت. با این‌گونه امتیازات، خود را از ملل دیگر، هر چند دارای علم و هنر و تمدّن باشکوه بودند، برتر می‌پنداشت و زندگی در صحرا که جلوی دید و دیده‌اش به هر سو باز بود، و شیر شتر و گوسفند، و حیوان و گیاه بیابان و برنشستن بالای شتر و به‌دست گرفتن شمشیر و نیزه برای او، ارزنده‌تر از تن‌دادن به زندگی در شهر و حبس‌شدن در میان دیوارها و قلعه‌ها و سر فرود آوردن به قوانین و مقرّرات و زبونی در مقابل حکومت‌هایی بود که ملل دیگر گرفتار آن‌ها بودند؛ از این جهت، خود را عزیز و دیگران را ذلیل و خود را آزاده و دیگران را بنده می‌دانست و با انتساب خود به عرب، که توانایی در بیان و زبان‌آوری را می‌رساند، افتخار داشت و ملل دیگر به‌خصوص ایرانیان را عجم می‌خواند (که معنای لغوی آن گنگ و بی‌زبان است)

عرب، با این امتیازات صحیح و ناصحیح، چنان غرور و تکبّری داشت که در برابر هیچ قانون و حدودی تسلیم نمی‌شد و به هیچ علم و هنر و فنّی دل نمی‌بست و برای دانشمندان و مصلحین، مانند قوانین و آداب، در قلب جزیره، نفوذی نبود، و اگر در گوشه و کنار، مصلِح یا عالِمی یافت می‌شد، جرأت اظهار عقیده نداشت.

امیرالمؤمنین، علیه‌السلام، در خطابهٔ‌ بعد از مراجعت از کار صفین[۲] وضع جاهلیت و دورنمای آن‌را آن‌چنان می‌نمایاند که گویا خواننده، خود را در میان آن مردم می‌بیند! در پایان این خطبه پس از بیان اصول اجتماع جاهلیّت، که در مقابل مجتمع اسلامی است و همیشه و در همه‌جا قابل انطباق است، می‌گوید:

«بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم»

این جمله، تفسیر کوتاه و جامعی از وضع جاهلیّت است! سرزمینی که عالِمِ آن مُلجَم (لجام‌زده و دهان‌بسته) و جاهل آن مُکرَم (گرامی و عزیز) است!

در خطب و کلمات امیرالمؤمنین، وضع جاهلیّت عرب در صور و چهره‌های مختلف نمایانده شده که بیش‌تر توصیف و بیان غرورها و نخوت‌ها و نادانی‌های عرب جاهلی است.

عرب، با آن تعصّب شدید که در حفظ امتیازات میراثی و قومی خود داشت و آن سرکشی و غرور که با خون و پوست او ترکیب یافته بود، نمی‌توانست به نظامات اجتماعی و اخلاقی و حقوقی و آیینی هرچه باشد، تسلیم شود.

از میان همین عرب با گمراهی‌ها و تعصّبات و نخوت‌ها و پراکندگی‌هایش اسلام ظاهر شد و کلمهٔ توحید را اعلام کرد، تا سرکشان و طبقه‌ای که مردم را به بندگی خود و بُتان می‌خواندند در پیشگاه خداوند و شریعتِ او، سر فرود آرند و سرکوفتگانِ به‌بند‌کشیده، با اتّکای به مواهب  خود سر برآرند و رنگ‌های طبقاتی و امتیازات اعتباری زایل شود و همه به رنگ فطرت انسانی، که همان رنگ خدایی است، در آیند:

«صبغة الله و من احسن من الله صبغة»[۳]

و شریعتِ خالق، نظام حاکم بر خلق شود و زمینهٔ رشد طبقاتی و امتیازات از میان برود.

قرآن، در چنان محیط و مجتمعی این ندا را در داد:

«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلنکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم ان الله علیم خبیر»[۴]

ای انسان! هوشیار باش! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را تیره‌تیره، و قبیله قبیله گرداندیم تا یکدیگر را بشناسید و با هم اُنس گیرید، به‌راستی گرامی‌ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست، خداوند بس دانا و آگاه است.

کلمهٔ توحید «لااله‌الّا‌الله» برای این شعار اسلام و سرفصل آن است که نفوس را از رنگ‌های شرک و امتیازات پاک می‌نماید و عقول را به قدرت و حکمت بی‌نهایت و عدل حاکم می‌پیوندد و بت‌ها و بت‌تراش‌ها را با اَشکال و آثار گوناگون‌اش از اجتماع اسلامی می‌راند. احکام اسلام بر همین پایه تشریع شده و فرمان جهاد «فی سبیل الله» برای رساندن به همین هدف است. اجتماعات اسلامی، از نماز جماعت و جمعه تا حج، نمایانندهٔ برتری تقوا و حاکمیت خدا و قانون او و تساوی در حقوق مشروعه و محو امتیازات موجود و ازالهٔ تحمیلات طبقاتی و آثار ذهنی و نفسانی آن می‌باشد.

روز فتح مکّه، که روز پیروزی کامل اسلام بر شرک بود، اوّلین سخن رسول خدا در خانه خدا، به اعلام الغای افتخارات و امتیازات و با این عبارت پایان یافت:

«یا ایها الناس انکم من آدم و آدم من طین الاوان خیرکم عند الله و اکرمکم علیه اتقاکم. الا ان العربیه لیست باب والد و لکنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم‌یبلغ حسبه»

ای مردم، هشیار باشید! همانا شما از آدم و آدم از خاک فرا آمده. آگاه باشید گزیده‌ترین و گرامی‌ترین شما در پیشگاه خداوند پرواگیرترین شماست. بدانید که انتساب به عرب، وابستگی به پدر پدید آورنده نیست. عربیت همانا زبان سخنور است. کسی که عملش از پیشرفت بازش دارد و کوتاهش نگه دارد، حسب‌اش او را به مقامی نمی‌رساند (یا به حسب شایسته نرسیده)

در آخرین سال رسالت، در حجّة الوداع نیز همین اصول را اعلام فرمود، و پس از هر جمله‌ای مردم را به تبلیغ آن گواه می‌گرفت؛ از آن جمله فرمود:

«افتخارات و امتیازات جاهلیّت، همه، از میان رفته است جز پرده‌داری و آب‌دادن»

و نیز فرمود:

«عرب را بر عجم برتری نیست جز به تقوا»

و اولین فرمان آن حضرت پس از فتح مکّه و اعلام عفو عمومی این بود که بلال سیاه حبشی را فرمود تا به بام کعبه رود و بانگ اذان سر دهد. بلال در نظر قریش و عرب از بی‌ارزش‌ترین و مطرودترین مردم به شمار می‌آمد؛ چون خود غلام، و رنگ‌اش سیاه و نژادش حبشی و غیر عرب بود، ولی از نظر رسول خدا، چون حقّ را به سائقهٔ فطرت، زودتر از بسیاری از مسلمانان درک کرد و دارای ایمان و سابقهٔ جهاد بود، برتری داشت و آن حضرت او را به برترین جایگاه، «بام مکّه» بالا برد، و اعلام ارزنده‌ترین شعار و فرمان اجتماع و عبادت را به وی واگذار کرد.

«شمشیرهای مجاهدین، بالای سر قریش می‌درخشید و زمین زیر پای آنان می‌لرزید. غبار شکست و گرد اندوه بر چهره‌های بهت‌زدهٔ آنان نشسته بود که بانگ اذان و تکبیر بلال از بالای بام کعبه برخاست. قریش حیرت‌زده و بت‌ها و امتیازات خود را از دست داده، اکنون بلال حبشی  را بالای بام می‌بیند، و از بالای سر خود طنین اذان می‌شنود. نفس‌ها در سینه‌ها و کینه‌ها و اندوه‌ها در دل‌ها چنان متراکم و ضبط شد که هیچ راه بروز ندارد. چند تن از اشراف ورشکستهٔ قریش و هم‌پیمانان آن‌ها، در گوشه‌ای از کعبه گرد هم جمع شده و سرهای خود را به هم نزدیک کرده، برای آن‌که نفسی بکشند تا شاید آسایشی یابند آهسته جمله‌های کوتاهی گفتند که نمایانندهٔ رنج و ناراحتی و اندیشه‌های آنان بود.

عتاب بن سید: خدای را شکر که جان پدر مرا گرفت تا چنین روزی را نبیند!

سهیل بن عمرو (سرور ثقیف): خدا آن‌چه را خواهد تغییر می‌دهد.

ابوسفیان: من هیچ نمی‌گویم چون می‌ترسم پروردگار آسمان‌ها به او (محمد) خبر دهد»[۵]

پس از فتح مکّه و استقرار اسلام و شکست شرک و بت‌پرستی در جزیرة‌العرب و مقهورشدن طبقاتِ امتیازجو، امتیازات جاهلیّت از میان رفت و تنها یک امتیاز، که همان تقواست، در میان بود:

«ان اکرمکم عند الله اتقیکم»

نمایانندهٔ تقوا – که قدرت ایمان و اراده و شایستگی معنوی است – تمسّک به حق، و سابقه در اسلام و جهاد و بذل جان و مال در راه پیشرفت  آن بود؛ از این رو، مهاجرین بر انصار، و انصار بر دیگران پیشی داشتند، ولی این برتری‌ها منشأ هیچ‌گونه امتیازات حقوقی و مالی نبود. مشاغل مهم و سرفرماندهی به کسانی واگذار می‌شد که تقوا و شایستگی بیش‌تر داشتند. (چنان‌که مانند اسامة بن زید که جوان و فرزند غلام آزادشده بود، بر سران مهاجر و انصار و قریش و کهنسالان فرماندهی می‌کرد.)

در آن مجتمع اسلامی، محل اجتماع، مسجد بود و حلّ و عقد کارها و شور و تجهیز سپاه و تعیین فرماندهان و خط‌مشی و تعلیمات حقوقی و نظامی و احکام در آن‌ انجام می‌گرفت. مجلس آنان صدر و ذیل نداشت و به شکل دایره و روی زمین می‌نشستند، آن‌چنان‌که واردین و نمایندگان قبایل و کشورهای خارج، رسول خدا را چون هیچ‌گونه امتیازی در محل و لباس بر دیگران نداشت، نمی‌شناختند و اموال به تساوی تقسیم می‌شد و شکل خانه‌ها یکسان بود. میان مهاجرین و انصار پیمان برادری بسته شد و هر فرد مسلمان مسؤول انجام احکام و اجرای مقرّرات بود و همه به حکم وجوب امر به معروف و نهی از منکر، که از مهم‌ترین وظایف اسلامی است، مسؤول اعمال یکدیگر بودند. این مسؤولیت همگانی در اِعمال و اجرای احکام، که همان وجوب امر به معروف و نهی از منکر است، بر هر فرد مسلمان، شناسایی معروف و منکر و خیر و شر و واجب و حرام را فرض و لازم می‌دارد، و به هر فردی حق می‌دهد بلکه واجب می‌نماید که در وظایف عمومی و اسلامی دخالت نماید و آن‌چه از خیر و صلاح تشخیص می‌دهد، اعلام نماید و رأی دهد و از انحراف و گناه جلوگیری کند، گرچه گناهکار و کج‌رو، خلیفه و زمامدار باشد.

این تشخیص و مسؤولیت عمومی، سرّ برتری اجتماع اسلامی و امّت اسلام است:

«کُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ….»[۶]

شما برگزیده‌ترین امّت بودید که به سود همه مردم برآمدید. به معروف وامی‌دارید و از منکر باز می‌دارید و به خدا همی ایمان می‌آورید…

«وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[۷]

باید از شما گروه هم‌فکر و هم‌دَمی باشد که پیوسته به خیر دعوت کند و به معروف وادارد و از منکر باز دارد. همین این‌ها رستگاران‌اند.

مسلمانانی که ایمان در قلوب‌شان جای گرفته بود و همهٔ رنگ‌های جاهلیت از فکر و روح‌شان زایل گشته بود، پیوسته به محو تعصّبات و امتیازات جاهلیت از افکار و  اجتماع مسلمانان دیگر می‌کوشیدند و از ارتجاع به سوی آن تعصّبات و افتخارات، اندیشناک بودند.

در آن اجتماع اسلامی، نومسلمانانی که پس از فتح مکّه به اسلام گردن نهاده و هنوز آلوده به شرک و آثار جاهلیت بودند، از کارها و شؤون اجتماعی واپس زده و محروم بودند. این واپس‌زدگی و محرومیت از آن‌جهت بود که  مبادا زیر پردهٔ اسلام، شرک و امتیازات جاهلیت سر برآورد. رسول اکرم پیوسته از این نگران بود که قریش و بنی‌امیّه در چهرهٔ اسلام، مسلمانان را به اوضاع جاهلیت برگردانند و امتیازات از دست‌رفتهٔ خود را بازگردانند و چون عرب با قدرت اسلام، به کشورهای دیگر روی آورد با عنوان ابلاغ رسالت اسلام، امتیازات و برتری‌جویی با خود ببرد؛ از این رو آن حضرت در مفاصل تاریخی رسالت و در اجتماعات بزرگ «مانند: فتح مکّه، حجّةالوداع، اجتماع مسجد خیف، هنگام وفات» که اصول رسالت را ابلاغ می‌فرمود، اصول برابری در حقوق و همبستگی اسلامی، و محو امتیازات قومی و نژادی، و برتری به تقوا و فهم تعالیم اسلام و عمل به آن‌را با تعبیرات مختلف بیان می‌کرد، مانند:

«لیس لعربی علی عجمی فضل الّا باتقوی»

و

«کلکم من آدم و آدم من تراب»

و

«المؤمنون اخوة تتکافأ دمائهم، یسعی بذمتهم ادناهم»

و در هنگام وفات پیوسته وصیت می‌کرد:

«الله الله لاتعلوا علی الله فی عبادة و بلاد»

و این آیه را تلاوت می‌فرمود:

«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً…»[۸]

این سرای آخرت را از آنِ‌ کسانی قرار می‌دهیم که در زمین سرکشی و برتری‌جویی و فساد نخواهند!

پس از وفات رسول اکرم (ص) و اختلافی که دربارهٔ خلافت پیش آوردند، سران واپس‌زدهٔ قریش و عرب می‌کوشیدند که از شکافت اختلافات، قدرت و امتیازات طبقاتی جاهلیت را برگردانند. امیرالمؤمنین، علی، علیه السلام، که عالی‌ترین نمونهٔ تربیت اسلامی بود و هیچ‌گاه درونش به شرک و اوهام جاهلیت آلوده نشده بود، گرچه خانه‌نشین شد ولی از هر سو مراقب بود که امتیازات جاهلیت رخ نشان ندهد. ابوسفیان، سَرور امویان، که درونش آلوده به شرک و جاهلیت و ظاهراً مسلمان بود، به خیال خود مجالی یافت تا وضع مسلمانان را برگرداند و سیادت از دست‌رفتهٔ قریش را باز گرداند. برای رسیدن به همین مقصود با همراهی عبّاس، که خود از سران ممتاز بنی‌هاشم بود، به حضور امیرالمؤمنین (ع) آمدند و دست‌های خود را گشودند تا با آن حضرت بیعت کنند، ابوسفیان گفت: ای علی چرا نشسته‌ای؟ اگر خواهی این وادی را سواره و پیاده پر خواهم کرد! آن حضرت از پیشنهاد او برآشفت و ایستاد، و این سخن را به زبان راند:

«ایها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طریق النافرة و ضعوا تیجان المفاخرة…» [۹]

و ناامید بازش گرداند و به جای خودش نشاند.

در آغاز خلافت خلفای نخستین، تا چندی، هیچ‌گونه امتیاز حقوقی و مالی و مقامی مشهود نبود، مشاغل به مردان تقوا و ایمان و بصیرت واگذار می‌شد و اموال عمومی به تساوی پخش می‌گردید و احکام کیفری بر بزهکاران هر که و هر چه بودند، یکسان اجرا می‌شد.[۱۰]

ولی در زمان خلیفهٔ دوم، خوی تعصّب و امتیاز عربی از شخص خلیفه و اطرافیان وی رخ می‌نمود، و این خوی، در اهانت به نومسلمانانِ غیرعرب و کاستن از حقوق اجتماعی و مالی آنان، پیوسته آشکارتر می‌شد. چندی نگذشت که خلیفه دوم به مهاجرین، که بیش‌تر مکّی و قریشی بودند امتیاز مالی بیش از دیگران داد. پس از آن یزیدبن‌ابی‌سفیان و بعد از مرگ وی معاویة‌بن‌ابی‌سفیان را به ولایت شام منصوب کرد ـ با آن‌که این‌ها مطرود اسلام و مسلمانان بودند، با این ولایت نامیمون، طبقهٔ امتیازجو و جاهل‌خوی بنی‌امیه، در شام و دور از مرکز اسلامی پایه گرفتند و موجب تغییر چهرهٔ واقعی اسلام گردیدند ـ در زمان خلافت عثمان، بنی‌امیه و دیگر قریشیان همدست آنان (جز بنی‌هاشم) و دیگر اعوان آن‌ها، با حیله و شمشیر و همدستی بر سراسر کشورهای اسلامی و جان و مال مسلمانان مسلّط شدند. عثمان، با تدبیر مروان بن حکم در حجاز، و معاویه در شام، مقامات و کلیدهای اموال را در انحصار طبقهٔ مطرود و مرتجع اموی درآوردند.

[۱] . سوره بقره ، آیه ۱۹۹

[۲] . نهج‌البلاغه، خطبه ۲

[۳] . سوره بقره، آیه ۱۳۸

[۴] . آیه ۱۳ سوره حجرات:

این ندای عام و انسانی قرآن کریم، عکس تخیلات نژاد‌پرستی و طبقاتی است که اختلاف نژادی و قبیله را وسیلهٔ برتری‌جویی و جنگ ساخته‌اند. در بانگ عام قرآن اعلام می‌نماید که اختلافات قبیلگی و نژادی مانند اختلاف عناصر طبیعی باید وسیلهٔ ائتلاف و پیوستن به صورت عالی‌تر درآمدن گردد و امتیاز برتری فقط بر پایهٔ تقوا و فضایل انسانی است، آن هم نزدخدا ، نه در برابر قانون و حقوق عمومی

[۵] . مارون بیک عبود (شاعر و دانشمند معاصر، و رئیس دانشگاه وطنی لبنان) اشعار بلیغ و پرمغزی دربارهٔ شخصیت و رسالت رسول اکرم، و هدف‌ها و اصول اسلام و جهدهای مسلمانان دارد که متن و ترجمه آن به فارسی منتشر شده، دوبیت از ابیاتی که درباره فتح مکه دارد این است:

الله أكـبر دُهـوِرَتْ أصنامُكم…………………..فـتحطمتْ أسمعت صوتَ أذان؟

هـذا بـلالُ يـبلغُ النبأَ العظيمَ…………………….ويـطبعَ اسـمَ اللهِ فـي الأذهان

الله اکبر ! بتان شما واژگون شد، آن‌گاه در هم کوفته شد! آیا بانگ اذان را شنیدی؟! این بلال است! خبر بی‌سابقه و بزرگی را اعلام می‌نماید، و نام خدای را در اندیشه‌ها نقش می‌بندد!

[۶] . سوره آل عمران، آیه ۱۱۰

[۷] . سوره آل عمران، آیه ۱۰۴

در این دو آیه شاخص برتری امت اسلام و صورت مجتمع اسلامی و رستگاری عمومی، ( از میان آن همه احکام) امر به معروف ونهی از منکر اعلام شده! آیا مفهوم دموکراسی به معنای صحیح و کامل آن، جز این‌گونه آزادی در عین مسؤولیت می‌تواند باشد؟

[۸] . سوره قصص، آیه ۸۳

[۹] . ای مردم! امواج فتنه‌ها را با کشتی‌های نجات بشکافید و ار طریق تفرقه‌انگیز و نفرت‌خیز، سر برتابید و تاج‌های افتخارات و امتیازات را برافکنید! (قسمتی از خطبه ۴ نهج البلاغه)

[۱۰] . نمونه‌های بارزی از اجرای حدود کیفرهای قانونی در زمان خلیفهٔ دوم در تاریخ ضبط شده که نشانه تساوی حقوقی و قدرت اجرایی و عدل اسلامی است. یکی از این نمونه‌ها ، حکم اجرای قصاص درباره جبلة بن ایهم غسانی، پادشاه سابق سوریه بود. این شخص در زمان خلافت خلیفه دوم با شکوه شاهانه به مدینه آمد و اسلام آورد و در همان سال به مصاحبت خلیفه آهنگ انام حج نمود. هنگا طواف پای عرب گمنامی به دامن احرام وی گرفت و جامه احرامش باز شد. جبله برآشفت و سیلی به روی مرد عرب زد . عرب شکایت نزد خلیفه آورد. خلیفه جبله را احضار کرد . چون اعتراف نمود به وی گفت یا باید عرب رضایت دهد یا همان سان که به روی اوسیلی زده‌ای او تو را قصاص کند. عرب به قصاص اصرار ورزید . جله گفت: این مردی عادی و من از شاهانم. خلیفه گفت: قانون اسلام نسبت به همه یکسان است. جبله مهلت خواست و شبانه فرار کرد خود را به «هراکلیوس» امپراطور شکست‌خورده رم رساند، ولی پیوسته از برگشت از اسلام به نصرانیت و تن‌ندادن به عدل اسلام متأسف و پشیمان بود و شعرهای وی زبان‌به‌زبان خوانده می‌شد: «تنصرت الاشراف من عار لطمة…» اجرای حد خلیفه دوم بر فرزندش و مصادرهٔ اموال والیان نیز از قضایای مشهور است.

 

* اسلام و مالکیت، سیدمحمود طالقانی/ ۲۸۹ – ۳۰۲

دکمه بازگشت به بالا