از نظر اسلام جمع و گنجینه کردن زر و سیم ممنوع است.
قرآن، همچنانکه ربا را ـ که سودبَری بدون عمل و موجب تمرکز ثروت و خارج شدن [از] اقتصاد صحیح است ـ تحریم نموده، بهطور کلّی جمع و ذخیرهٔ زر و سیم را، از هر طریق که باشد، منع کرده؛ تهدید و تعمیم این آیه تأویل بردار نیست:
«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کَثیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ * یوْمَ یُحْمی عَلَیها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ»[۱]
شما ای کسانیکه ایمان آوردهاید (بدانید و متوجّه باشید) بسیاری از احبار و رهبان (پیشوایان دینی یهود و نصاری) اموال مردم را به باطل میخورند و مردم را از راه خدا باز میدارند و آنکسانیکه گنجینه میکنند طلا و نقره را و آنها را در راه خدا انفاق نمیکنند پس بشارت بده آنها را به عذابی بسدردناک.
روزی که در آتش جهنّم آنرا تابیده، سپس به آن بر پیشانی و پهلو و پشت آنها داغ گذارده شود. این است آنچه برای خود ذخیره و گنجینه کردید پس بچشید آنچه را که خود در پی ذخیره آن بودید.[۲]
علی بن ابراهیم قمی در تفسیر این آیه، روایتی از حضرت باقر، علیهالسلام، نقل کرده که فرمودند:
«خداوند گنجینه (جمع و ذخیره) کردن زر و سیم را حرام کرده و به انفاق آن در را خدا امر فرموده است.»[۳]
از امیر المؤمنین علی علیهالسلام روایت شده که فرمود:
«زائد بر چهار هزار درهم، گنج است، خواه دارندهٔ آن زکاتاش را داده یا نداده باشد، کمتر از آن نفقه است.»[۴]
عیاشی نقل کرده که از حضرت باقر، از این سؤال شد، فرمود:
«مقصود (از گنجینه کردن) بیش از دو هزار درهم است.»[۵]
اختلاف این دو حدیث در مقیاس گنجینه بر حسب اختلاف وضع زندگی و اقتصاد عمومی است. در حقیقت آنچه برای مصرف زندگی باشد، نفقه و آنچه بیش از زندگی و معاش ذخیره شود و منظور همان جمع و نگهداری باشد، مشمول عنوان گنجینه و بهحسب ظاهر و صریح آیه و روایاتِ مفسّر این آیه، حرام است.
سورهٔ همزه، با آیات کوتاه، محکم، هراسانگیز و طنیناندازش، آثار اخلاقی و اجتماعی و عواقب جمع و ذخیرهٔ ثروت را بیان نموده:
«وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ – الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ – یحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ – کَلاَّ لَینْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ…»[۶]
با توجه به اینگونه آیات، هیچکس نمیتواند اظهار شک و تردید نماید که خطرناکترین و منفورترین اعمال، جمع و ذخیره و تمرکز ثروت، بهخصوص، زر و سیم است. پیشوایان اسلام هم، نظری جز این نداشتند. بنابر این، مالاندوزی در میان مسلمانان، پس از انحراف از اصول تعالیم اسلامی، مانند دیگر انحرافها رایج گشته [است.]
در کتب اسلامی و احادیثی که از پیشوایانِ اسلام رسیده خطر مالاندوزی بیش از هر خطری اعلام شده:
خصال از رسول اکرم (ص) نقل کرده:
«دینار و درهم گذشتگان شما را هلاک کرده و هلاککننده میباشد»[۷]
مجمع البیان از رسول خدا (ص) نقل کرده:
وقتی که این آیه:
«…وَ الَّذینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها…»
نازل شد، سه بار فرمود:
«تَبَّاً للذَّهَب و الفِضّة»
نابود شود طلا و نقره.
این سخن بر اصحاب گران آمد، عمر پرسید:
پس چه مال و سرمایهای را برای خود اتّخاذ کنیم؟
فرمود:
«زبان ذاکر و قلب شاکر و زن با ایمانِ کمککار در دین.»[۸]
کافی روایت کرده:
«از حضرت صادق (ع) سؤال شد: در چه اندازه مال زکات واجب است؟
فرمود: مرادت زکات ظاهر، یا باطن است؟
گفت: هر دو.
فرمود: زکات ظاهر، در هر هزار (نقد و پول)، بیست و پنج است؛ امّا زکات باطن آن است که هر چه برادر مسلمانِ تو به آن محتاجتر است، برای خود برنگزینی. خدا این اموال و سرمایهها را به شما داده تا آنها را به مقصودی که در جهت آن قرار داده مصرف کنید و برای آن نداده تا برای خود ذخیره نمایید.»[۹]
سند و شعار ابیذر غفاری در برابر رباخواران قریش و غارتگران عرب که در چهره اسلام بر جان و مال مسلمانان میتاختند همین آیه:
«… وَ الَّذینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها…»
بود. این بزرگ مرد صحابی که تعالیم اسلام به دل و جاناش آمیخته شده بود، برای هشیار کردن مسلمانان فریب خورده و گمراه، از حقایق دین و هدفهای اسلامی، این آیه و مانند آن و روش رسول اکرم را در کوچه و بازار و مساجد شهرهای بزرگ اسلامی به یاد میآورد؛ گاهی در کنار و در میان کاخهای باشکوه والیان اموی، این آیه را با بانگ بلند و شورانگیز تلاوت میکرد.
بعد از تبعید از کوفه به شام و از شام به مدینه و پیش از تبعید به رَبَذه، وارد دربار عثمان شد. زجرها و شکنجهها، چنان در این پیردمرد لاغراندام اثر کرده بود که نمیتوانست به پای خود بایستد؛ عثمان هم اجازه نشستن به وی نداد؛ در همان حال که به عصا تکیه داده بود، دید در برابر عثمان پولهای انباشتهای است که اطرافیان وی، مانند لاشخور چشم به آن دوختهاند.
اباذر: این چه مالی است؟
عثمان: صدهزار درهم است که از بعضی نواحی رسیده، میخواهم به همین قدر به آن افزوده شود، تا ببینم چه بایدش کرد!
اباذر: صدهزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟
عثمان: معلوم است صد هزار درهم.
اباذر: آیا به خاطر نمیآوری که من و تو شبهنگام به رسول خدا (ص) وارد شدیم، چنان آن حضرت را افسرده و اندوهناک دیدیم که به ما توجّهی نکرد، چون صبحگاه به محضرش رسیدیم او را خوشحال یافتیم، از اندوه شب و خوشحالی روز آن حضرت پرسیدیم.
فرمود: چهار دینار از فیء مسلمانان باقی مانده بود که تقسیم نکرده بودم، بیم آن داشتم که مرگم فرا رسد و آن نزد من باشد، اکنون که آنرا تقسیم کردم ( و به مستحقاش رساندم) آسوده خاطر شدم.
عثمان بهسوی کعبالاخبار که در کنارش نشسته بود متوجّه شد و گفت: ای ابااسحاق! تو چه میگویی درباره کسی که زکات مال خود را داده، آیا دیگر بر عهده او چیزی است؟
کعب: خیر، اگر چنین کسی خشتی از طلا و خشتی از نقره برای خود روی هم نهد، بر او چیزی واجب نیست.
اباذر، بیدرنگ، با عصای خود بر سر کعب کوفت و گفت: ای زادهٔ زن یهودی کافر! تو چه حق داری که در احکام مسلمانان اظهار نظر کنی؟ سخن خداوند عزّ و جلّ، از سخن تو راستتر است که میگوید:
«…وَ الَّذینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها…»
عثمان [که] از شدّت خشم افروخته شده بود، گفت: ای اباذر، تو پیر و خرفت شدهای و خِرد از سرت رفته، اگر صحابهٔ رسول خدا نبودی، بیدرنگ کشته بودمات.
اباذر: دروغ گفتی، ای عثمان! وای بر تو! حبیبام رسول خدا به من خبر داد و گفت: ای اباذر نه تو را میفریبند و نه تو را میکشند؛ امّا خِردم آنقدر بهجای باقیاست که حدیثی را از رسول خدا، به یادم میآورد؛ این حدیث دربارهٔ تو و قوم تو است.
عثمان: درباره من و قومام از رسول خدا چه شنیدی؟
اباذر: آری شنیدم که میگفت:
«چون خاندان ابیالعاص به سی مرد برسد، مال خدا را در میان خود دست به دست میگردانند و دین خدا را وسیله خیانت و فساد، و بندگان خدا را به بندگی و خدمتگزاری خود میگیرند، با مردان شایسته، جنگ آغاز میکنند و از تبهکاران حزب میسازند.»
عثمان: ای گروه اصحاب محمد (ص) آیا هیچیک از شما این حدیث را از رسول خدا شنیده است؟
اطرافیان عثمان: خیر، ما این حدیث را از رسول خدا نشنیدیم.
عثمان: علی را بخوانید.
امیرالمؤمنین علی آمد.
عثمان: ای ابالحسن، بشنو چه میگوید این پیرمرد دروغپرداز.
علی: ای عثمان، دروغپرداز نگو! من خود از رسول خدا شنیدم که میفرمود:
«آسمانِ سبز، سایه نیفکنده و زمینِ تیره، در بر نگرفته صاحب لهجهای را راستگوتر از ابیذر»
صحابیانی که در مجلس حاضر بودند: علی راست میگوید ما این سخن را از رسول خدا شنیدیم.
اباذر (در حال گریه): وای بر شما، همهٔ شما بهسوی این مال گردن کشیده، گمان دارید که من بر پیغمبر خدا دروغ میبندم (در حالی که چشم بهسوی آنها میگردانم)، بهترین شما کیست؟
اطرافیان عثمان: تو میگویی که تو بهترین مایی.
اباذر: آری، حبیبام رسول خدا در این جُبّه چشم از دنیا بست. و آن جُبّه را اکنون من در بر دارم و شما بدعتهای بسیاری احداث کردید و خدا از شما بازخواستکننده است.
عثمان: ای اباذر تو را به حقّ رسول سوگند میدهم که آنچه از تو میپرسم بهراستی جواب گویی.
اباذر: اگر به حق رسول الله هم سوگند ندهی بهراستی جواب میگویم.
عثمان: از سرزمینها کجا را بیشتر دوست میداری که در آنجا باشی؟
اباذر: مکّه را که حرم خدا و رسول خدا است تا در آنجا خدا را عبادت کنم، تا مرگم فرا رسد.
عثمان: نه، تو را به این درخواست گرامی نمیدارم؛ از میان سرزمینها کجا برای تو نامطلوبتر است؟
اباذر: ربذه که بر غیر آیین اسلام بهسر میبردم.[۱۰]
عثمان: به آنسو روانه شو![۱۱]
اباذر که از مسلمانان صدر اول و گزیدهٔ اصحاب رسول خدا بود[۱۲]، از ظاهر این آیه:
«…وَ الَّذینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا ینْفِقُونَها…»
چنین فهمیده بود و عقیدهٔ راسخ داشت که یک فرد مسلمان حق ندارد بیش از رفع احتیاج، مال اندوزد؛ مال (که مقیاس عمومیاش طلا و نقره است) چون بیش از احتیاج باشد، در نظر او مشمول کَنْز میباشد؛ (زیرا لغت کنز، ذخیره کردن بیش از احتیاج است)، و روش رسول خدا و دیگر اصحاب خاص را مؤید ظاهر قرآن میدانست. امثال عمّار یاسر و مقداد و سلمان فارسی که امیرالمؤمنین علی را شاخص کامل دین و ولایت بر مسلمین میدانستند، با اباذر همعقیده بودند. اینها آنچه از بیتالمال یا از راه دیگر به دستشان میرسید به اندازهٔ رفع حاجت برای خود نگه میداشتند و مازاد را میان فقراء مسلمین تقسیم میکردند؛ گاهی هم برای مخارج یک سال عائلهٔ خود ذخیره میکردند؛ روش خلفاء پیش از عثمان نیز چنین بوده است.
در زمان عثمان که راندهشدگان عرب که از روح اسلام و تعالیم آن ناآگاه بودند، به سر کار آمدند و بر حسب خوی مالپرستی خود تا آنجا که کعب الاحبار، همان یهودی نومسلمان، در مجلس رسمی فتوا دهد که هر فرد مسلمانی که زکات مال خود را بدهد میتواند خشتی از طلا و خشتی از نقره روی هم گذارد!!
اباذر و همفکران و همقدمان او میکوشیدند که وضع را بر طبق کتاب و سنّت تغییر دهند و عثمان را وادار کنند تا بیتالمال، میان مسلمانان از هر نژاد و هر طبقهای باشند، بهتساوی تقسیم شود و از گنجینه کردن جلوگیری نمایند. اباذر و همفکران او حق داشتند؛ زیرا که آیات قرآن با قلب و روحشان آمیخته شده بود و اسلام را چنانکه بود و نظر داشت فهمیده بودند!
امثال کعب الاحبار نیز حق داشتند؛ زیرا به خصلت نفسانی خود، دین را تا آنجا حق میدانستند که با تمایلات قدرتمندان و ثروتمندان موافق باشد!! خلیفهٔ بیچاره هم در میان این دو نظر متضاد، متحیّر بود و راه جمعی میان این دو نظر نداشت. در آخر کار هم مغلوب گروه دوم شد و جاناش را هم پای آن داد و رفت و عالم اسلام را در میان فتنه وآشوب گذارد!
هنوز هم مسلمانانی در میان صراحت قرآن و فتوای پیروان کعبالاحبار متحیرند. شگفتانگیز است که بعضی از مفسرین مانند قرطبی کوشیدهاند تا به هر صورت آیه را تأویل کنند. همین مفسّر میگوید:
این آیه، راجع به مسلمانان فقیر صدر اول بوده!
آیا این نظر با اطلاق و صراحت آیه تطبیق میکند؟ مگر قرآن برای یک زمان و یک گروه نازل شده؟ تا همینکه آنها مستغنی شدند آیه نسخ شود.
اینها گویا قرآن را برای جهان و پیغمبر اسلام را رحمة للعالمین نمیدانند. مگر همان مسلمانان فقیر چون ثروتمند شدند، به میزان افزایش ثروتشان ایمانشان کاسته نشد؟ مگر وقتی که آنها ثروتمند شدند، گروه گروه مردم مسلمان اطراف جزیره و جاهای دیگر، با آب و علف بهسر نمیبردند؟!
[۱] . آیه ۳۳ و ۳۴ سوره توبه
[۲] . این آیه، گروندگان به دعوت اسلام را از دو گروه بر حذر داشته، یکی دنیاپرستانی که در لباس دین در میآیند که هم به باطل، و بدون خدمت و عمل مفید، محصول کار و رنج دیگران را میخورند و هم در چهرهٔ دین و نمایندگی از خدا، راه مردم را به سوی خدا میبندند ـ سد میکنند ـ گروه دیگر، آزمندانی که ذخایر و سرمایههای عمومی را برای خود دخیره میکنند.
این دو گروه دیننما و مالپرست، از جهت همکاری که با هم دارند و زیانی که به زندگی و استقلال اقتصادی و فکری و استعدادهای مادی و معنوی مردم میزنند، قرآن در یک آیه و یک ردیف آورده. تاریخ قرون وسطای غرب زمین، شاهد گویای همکاری این دو گروه و زیانّهای مادی و معنوی و ستمهای آنّهاست؛ آتش آز و حرص و خودخواهی آنها که از گذشته تاریخ و درد آنها شعلهور شده هنوز زبانه میکشد. فریبکاریها و ستمها و دروغّهای آنها که در عین دعوت بهخدا و تقوی در اعمال و رفتارشان آشکار است، داغهای باطلهای است که در پیشانی و اعضای ظاهر آنها نمایان است. هرکس چشمِ بازی داشته باشد، پیش از آخرت و محضر عدل پرودگار، شرارههای آتش را در کانون درون این جهنّمیان مینگرد، و بطلان ادّعا و گفتارشان را در ظاهر جوارحشان میبیند.
[۳] . قمی، علی بن ابراهیم، تفسير القمي، ج۱/۲۸۹:
«وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) فِي قَوْلِهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ- وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ- فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ فَإِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ كَنْزَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ- وَ أَمَرَ بِإِنْفَاقِهِ فِي سَبِيلِ اللَّه»
[۴]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۵/۴۰:
«روی عن علی (ع) ما زاد على أربعة آلاف فهو كنز أدی زكاته أو لم یؤد و ما دونها فهو نفقة»
[۵]. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسير العياشي، ج۲/۸۷:
«عن سعدان عن أبي جعفر ع في قول الله «الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» إنما عنى بذلك ما جاوز ألفي درهم»
[۶] . ویل (عاقبت هولانگیز) برای کسانی است که با حرکات و گفتار و اشاره مردم را استهزاء میکنند و سبک میگیرند (یاحقوق و شخصیت آنان را در هم میشکنند) آن کسانی که مالی گرد آورده و شمارهاش کردهاند، اینها میپندارند که مال آنها، جاویدانشان ساخته، این چنین نیست، هرگز، اینها در حُطَمَه پرت و دور افکنده خواهند شد (پرتگاه خُرد و پایمال کننده).
بعد از این آیات، قرآن جهنَم و عذابیکه متناسب با روش و خوی این گروه است، مینمایاند و گرفتار شدن آنها را به چنان جهنّم و عذابی خبر میدهد، جهنّمی که آنها را خُرد و پایمال میکند. آتشی که برافروخته شده و از درون و برون سر میکشد و از هر سو چنان فراشان میگیرد که راه نجات بر آنها بسته میشود. این عذاب (دور افکنده شدن، پَرت شدن در حطمه) چگونه و از چه برافروخته شده؟
از آنجا که اینها، به خیال اینکه مال، وسیلهٔ تأمین بقاء است، در گرد آوردن آن به هر وسیله، همّت گماشتند، تا آنجا که بهرهبرداری آنان از مال، در حدّ شماره و حساب آن در آمده (کار مالپرست به آنجا میرسد که بهرهاش از جمع مال فقط دلخوش به مقدار و شمارهٔ آن است)، اینها به اتّکاء به قدرت مال، خود را از دیگران ممتاز و برتر داشته و شأن و حیثیت دیگران را با همز و لمزشان در هم میشکنند.
[۷] . ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، ج۱/۴۳:
«… قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) الدِّينَارُ وَ الدِّرْهَمُ أَهْلَكَا مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ هُمَا مُهْلِكَاكُمْ.»
[۸] . طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۵/۴۰:
«روى سالم بن أبي الجعد أن رسول الله (ص) لما نزلت هذه الآية قال تبا للذهب تبا للفضة يكررها ثلاثا فشق ذلك على أصحابه فسأله عمر فقال يا رسول الله أي المال نتخذ فقال لسانا ذاكرا و قلبا شاكرا و زوجة مؤمنة تعين أحدكم على دينه»
[۹] . کلینی، محمدبن یعقوب، كافي (ط – دار الحديث)، ج ۷ / ۱۸:
«عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ، قَالَ:
كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ : فِي كَمْ تَجِبُ الزَّكَاةُ مِنَ الْمَالِ؟
فَقَالَ لَهُ: «الزَّكَاةَ الظَّاهِرَةَ، أَمِ الْبَاطِنَةَ تُرِيدُ؟».
فَقَالَ : أُرِيدُهُمَا جَمِيعاً.
فَقَالَ : «أَمَّا الظَّاهِرَةُ: فَفِي كُلِّ أَلْفٍ خَمْسَةٌ وَ عِشْرُونَ ؛ وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ: فَلَا تَسْتَأْثِرْ عَلى أَخِيكَ بِمَا هُوَ أَحْوَجُ إِلَيْهِ مِنْكَ».
[۱۰] . ربذه دهکده کوچکی در سه میلی مدینه بوده که اکنون اثری از آن باقی نیست.
[۱۱] . شورای خلافت، که در رأس آن مروان ابن حکم، اشرافزادهٔ اموی و مطرود اسلام بود، رأی داد که اباذر تبعید شود.
از ابن عباس منقول است که به دستور عثمان در میان مردم اعلام کردند: هیچکس حق ندارد از اباذر مشایعت کند و با او سخن گوید.
مروان با گروهی از پاسبانان مراقب، اباذر را از مدینه خارج کردند. امیرالمؤمنین علی و حسنین (ع) و عمّار و عقیل برای مشایعتاش از مدینه بیرون رفتند.
امام حسن (ع) خواست با اباذر سخن گوید، مروان بانگ زد: ای حسن! مگر نمیدانی امیرالمؤمنین از سخن گفتن با او منع کرده، اگر نمیدانی بدان!
امیرالمؤمنین علی (ع) با تازیانه بر سر مرکب مروان کوفت و بانگ زد: دور شو! خدا زشترو و به آتشات در کشد!
مروان با سر افکنده و خشمناک برگشت تا به عثمان گزارش دهد مردم با اباذر وداع کردند، آنگاه امیرالمؤمنین در وداعاش سخنانی به این مضمون فرمود:
«ای اباذر، تو برای خدا به خشم آمدی پس امیدت به او باشد؛ این گروه از ترس دنیای خود از تو بیمناک شدند، و تو برای دین خود از آنها اندیشیدی! اکنون آنچه برای آن از تو بیمناک شدند در دستشان واگذار و آنچه بر آنها، از آنّها اندیشیدی همراه خود ببر! وه که چه نیازمندند به آنچه تو بازشان داشتی! و چه بینیازی از آنچه منعت کردند! فردا خواهی دانست: کی سود برده است و کی حسوداناش بیشتر! اگر آسمانها و زمین به روی بندهای بسته باشد، پس از خدا بترسد، خداوند برایش گشایش فراهم میسازد؛ انس تو تنها به حق باشد و وحشتات از باطل؛ اگر تو دنیای آنّها را میپذیرفتی، تو را دوست میداشتند، و اگر قسمتی از دنیای آنها را مخصوص خود میکردی، تأمینات میدادند. (نقل از نهج البلاغه)
سپس امیرالمؤمنین به حَسَنین فرمود: با عموی خود وداع کنید!
[۱۲] . اباذر در آن زمان ایمان آورد که مسلمانان اندک و بیپناه و پیوسته مورد آزار و شکنجههای کُشندهٔ اهل مکّه بودند. اباذر، نخستین فرد از میان قبایل عرب بود که دعوت اسلام را با جان و دل پذیرفت و بدون ترس از زورمندان قریش و مردم قبیله، اسلامِ خود را اعلام کرد ـ با آنکه عامهٔ مردم، بهخصوص افراد قبایل بدوی، پیرو قدرتاند، چنانکه پس از قدرت اسلام و پیروزی مسلمانان، قبایل بیابانی، گروهگروه، داخل دین شدند ـ اباذر یگانه فرد از میان قبایل دور از مکّه بود که با شنیدن دعوت اسلام، در حال ضعف و قِلّت مسلمانان به اسلام گرایید، چنانکه از او نقل میکنند، پیش از ظهور اسلام، به نور عقل و فطرت، از شرک و رسوم جاهلی تبرّی جُست و به توحید و عبادت خدای یگانه روی آورد.
از عبدالله ابن صامت منقول است که اباذر به من گفت: ای برادرزاده! من سه سال پیش از آنکه رسول خدا را ملاقات کنم نماز میخواندم. سؤال شد: به کدام سمت؟ گفت به هر سو که خدا مرا میگرداند! اباذر در میان بیشتر مسلمان نخستین، فردی شاخص و بیمانند بود. رسول خدا درباره وی فرمود:
خدای رحمت آرد اباذر را، تنها راه میرود، تنها میمیرد و تنها برانگیخته میشود!
برای اباذر، با اندک سازش و سکوت همهچیز فراهم بود، ولی در حال تبعید در میان بیابان خشک و سوزان، گرسنه و بیکفن، چشم از دنیا پوشید و دختر بیچارهاش جنازهٔ او را بر سر گذارد. ابن مسعود و همراهاناش که از مکّه برمیگشتند، بر او نماز خواندند و دفناش کردند. او با این حال و با آن سوابق، چشم از دنیا پوشید؛ ولی شرارههای ایمان و عداتخواهی او زبانه میکشید و به صورت انقلاب خونینی در آمد که نخست خلیفه را به خون کشید، سپس دولت انقلابی امیرالمؤمنین علی (ع) از این میان سر برآورد.