اختلافات حقوقی
میان انسانهایی که با هم زندگی میکنند، گهگاه بـر سر مسائل گونـاگون اختلاف پیش میآید. تجربهٔ عینی و تاریخی نشان داده که تاکنون جامعهای بهوجود نیامده که میان افراد یا مؤسسات اجتماعی آن هرگز اختلافـی روی نداده باشد. اینگونه اختلافات در همهٔ جوامـع، از جامعههـای ابتـدایی نیموحشی گرفته تا پیشرفتهترین جامعهٔ متمدّن، همواره وجود داشته است.
علل و عوامل اختلاف و درگیری میان دو فرد، دو مؤسّسه، دو ملّت یا دو طبقه معمولاً، به یکی از دو صورت پیش میآید.
۱. در بسیاری از موارد، منشأ اختلاف، کجاندیشی، کجروی و بیانصافی یکـی از طرفین اختلاف، یا هر دوی آنهاست. در هـر جامعه، کـموبـیش، افـراد یا گروههایی پیدا میشوند که از رشد معنوی و اخلاقی، تـا آن حـد برخـوردار نیستند که همهجا موازین قسط و عدل را رعایت و از تجاوز به آنچه حـق دیگران میشناسند خودداری کنند. اینگونه افراد، هر جا منفعت شخصیشان ایجاب کند، از پایمال کردن حق دیگران باکی ندارند. عوامل درون انسانی در آنها آنقدر قوی نیست که آنها را در برابر حرص و آز و سودجویی و خودخواهی، مهار کند. نه مکارم عالی اخلاقی، نه توجه به خدا و عشق به رضای او، نه ترس از مکافات در دنیا، نه بیم کیفر در آخرت.
۲. بیایمانی، یا سستایمانی، بیشک عمـومیترین و مـؤثرترین عامـل پیدایش اختلاف میان مردم است. ولی عامل منحصر به فرد نیست، در زندگی اجتماعی، به مواردی برمیخوریم که دو انسان باایمـان و بـاتقوا، بـر سر یک مطلب با هم اختلاف پیدا کردهاند. عامل بروز اختلاف میان اینگونـه افراد، ستمگری نیست، بلکه اختلاف در تشخیص حق، از ناحق است. در این موارد، هر یک از دو طـرف، طبـق تشخیص خـود، حـق را بـه جانب خـویش مـیدانـد و معتقد است طـرف دیگـر، یا دچـار وسوسهٔ خودخواهی شده و به تجاوز و ستم گراییده، یا در شناختِ حـق بـه اشتباه افتاده است.به هر حال این انسان باایمان، بافضیلت و باتقوا، به حکم اینکه حق را به جانب خود میداند، با شور و حرارت و جدیت و سرسختی که از لوازم ایمان است، از خود و حق خود دفاع میکند و به هیچروی حاضر نمیشود زیر بار چیزی برود که آنرا ظلم و ناحق تشخیص دهد.
حل اختلاف از واجبات اجتماعی است
اختلاف میان افراد، یا مؤسسات اجتماعی، به هر یک از دو صورت نامبرده که باشد، باید هر چه زودتر حل و فصـل شود، زیرا ادامـهٔ اخـتلاف، خـواه در شکل تجاوز عمدی، خواه در شکل اختلاف در تشخیص حق و ناحق، سبب میشود که درگیری میان طرفین باﻻ گیرد و به حوادث نـامطلوب انجامـد، یا ﻻاقل به صورت نوعی دشمنی و کینهتوزی درآید و به هر حـال، پیونـد قلبـی و روحــی میان اعضای یک جامعه را سست کند و احساس دشمنی و کینهورزی جانشین احساس برادری و محبت، نسبت به یکدیگر گردد. بـه هـر حال، کوشش برای حل اختلافات از واجبات اجتماعی است. قرآن بـا تأکید فراوان از مسلمانان میخواهد بکوشند که در حل و فصل اختلاف میان خود :
«… خداترس باشید و به اصلاح اختلافاتی که میان شما پیش مـیآید بپردازید…»[۱]
در روایات اسلامی، به این مسأله آنقدر اهمیت داده شده که در یک روایت چنین آمده است:
«إِصْلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَام[۲]»
حل و فصل اختلافات از همهٔ نمازها و روزهها پرارجتر است.
راههای گوناگون حل اختلاف
مردم، برای حل اختلاف خود و دیگران، معمولاً، از یکی از چند راه استفاده میکنند.
۱. قدرت شخصی
استفاده از قدرت شخصی، از دیرینهترین راههای حل اختلاف است. وقتی کسی با دیگری اختلاف پیدا کند و نتواند با زبان نرم اخـتلاف خـویش را با او حل کند، بیدرنگ به نبرد با او برمیخیزد، نبرد تن به تن (دوئل) یا نبرد به کمک یاران و همپیمانان. این راهحل اختلاف، راهی است متناسب بـا زنـدگی در چهـارچوب قوانین جنگل. در قانون جنگل حق با کسی است که قویتر است:
«الحق لمن غلب»
حق با کسی است که در نبرد پیروز شود
۲. غرولند، بدگویی و آبروریزی
گاهی طرفین یک دعوا، قدرت یا شهامت آنرا ندارند که رودرروی هـم بایستند و با هم نبرد کنند و به جای نبرد در میدان از نوع دیگـری از نبـرد یعنی نبرد لفظی استفاده میکنند و رودررو، یا پشت سر به غرولند، بدگویی و آبروریزی نسبت به یکدیگر میپردازند، تا باﻻخره یک طـرف بـه زانـو درآید و تسلیم شود. در این راهحل، معمولاً، کسی پیروز میشود که دهـندریدهتر و در فحاشی و هتاکی و آبروریزی گستاختر باشد.
روشن است که این راه حل هم، چیزی است در ردیف راه حـل اوّل، بلکه از آن هم ناپسندتر میباشد؛ زیرا هم نشانهٔ سستعنصـری طـرفین اختلاف و ناتوانی آنها در برخورد صریح و نبرد با قدرت است، هـم از نظر آسیبهای گوناگون اجتماعی از راه اول پرآسیبتر.
قرآن، هتاکی و بدزبانی را، مطلقاً، نمیپسندد، مگر در مورد کسی که بـر او ستم رود و فریادرسی نیابد. در این صورت، حداقل عکـسالعملـی که میتواند نشان دهد، این است که داد و فریاد کند و ظالم را رسوا سازد:
«لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً »[۳]
خدا، بدگویی علنی و همراه با داد و فریاد را دوست ندارد، مگر آنکه کسی بر او ستمی رفته باشد. خدا همواره شنوا و دانا بوده است.
۳. مرور زمان
آنجا که طرفین دعوا، حتی مال و نیروی داد و فریاد هـم نداشته باشند، کار را به عامل «مرور زمان» وامیگذارند، شاید به این امید که بـا گذشت زمان حقانیت آنها روشن شود و حق به حقدار بازگردد.
این راهحل، غالباً راهحل ضعفا و گاه هم راهحل اقویای زیرک و زرنگ است، ولی به هر حال، راه حلی است که کمتر به نتیجـهٔ صـحیح مـیرسد، بلکه، غالباً، در جهت عکس مؤثر واقع میشود؛ یعنی سبب میشود که حق و حقدار هر دو فراموش و در بایگانی غبارآلود تاریخ مدفون شوند. گـاه هم مرور زمان، در حقیقت فرصتدادن بیشتر به موریانـهٔ اخـتلاف است، تا همهٔ پیوندهای اجتماعی را که میان طرفین اختلاف وجود داشته، بخورد و آنها را نسبت به هم به کلی بیگانه و دشمن کند.
۴. داوری
با پیشرفت انسان در زندگی اجتماعی و رسیدن او به این مرحلـه که بـه رویدادهای اجتماعی، بهتر و بیشتر بیندیشد و از تجارب گذشته بـرای ساختن آینده بهتر استفاده کند، زمینه برای آن فراهم شد که بـرای حـل اختلاف، بهجای استفاده از قدرت شخصی، یا هتاکی و آبروریزی، یا مـرور زمان، از «داوری» استفاده شود؛ یعنی طرفین دعـوا اخـتلاف را نـزد «داور» برند و تسلیم نظر و رأی او گردند.
آیا اوّلبار، داوری صورت دخالت رئیس خانواده، یا رئیس کلان و قبیله در حل اختلاف میان اعضای خانواده یا افراد کـلان و قبیلـه را داشته، بعد به صورت قبول داوری کاهن یا نظیر آن، در حل اختلاف میان قبایل درآمـده و سپس مراحل تکاملی خود را طی کرده است، به مرحلهٔ کنونی رسیده است؟
آیا اوّلبار، ضعیفان به فکر استفاده از این راهحـل افتـادهانـد، تـا در برابـر زورگویی اقویا پناهی داشته باشند، یا اقویا به فکر استفاده از آن افتادهاند، تا به کمک قاضی دستنشانده آسانتر به حقوق ضعیفان تجاوز کنند؟
آیا رشد فکری جامعه، سبب شده که برای حل اختلافات، از وسیلهای استفاده کند که برای همه مصیبتبار نباشد، یا این موضـوع ابتکـاری است از اندیشمندان جامعه، برای حل مشکلی که جامعهٔ بشری را با آن روبـهرو دیده انـد؟ یا چارهای است که عشق به حق و عدل و دفاع از مظلوم، فراراه جامعه یا رهبران اندیشمند اجتماعی نهاده است، یا سرچشمه و منشأ دیگری دارد؟
تعیین این نقطهٔ شروع و سیر تکامل آنرا بهتر است به آینـده موکـول و مشتاقان این بحث را به کتابها و مقالههایی که در این زمینـه نوشته شده، راهنمایی کنیم.
آنچه یادآوری آن ﻻزم است، این است که در ارجاع اختلاف بـه داور دو انگیزهٔ اصلی میتواند مؤثر باشد : یکی علاقهٔ فطری انسان به دفاع از خود و حقوق خود، علاقهای که حتی در کلّیه، یا بسیاری از جانـداران دیگر نیز هست، و دیگر عشق و علاقهٔ انسان با فضیلت، بـه اقامـهٔ حـق و عدل و کاستن از آسیبهـای اجتمـاعی، که در راهحـلهـای نـامطلوب اختلاف به آنها اشاره کردیم.
داوری در اسلام
در نظام اجتماعی اسلام، به داوری و داور و نقش آن در سلامت جامعه اهمیت بسیار داده شده است.
اسلام، ارجاع اختلاف به داورِ باصلاحیت را از لوازم ایمـان و مسلمانی میشمرد. کسی که با دیگران اختلاف حقوقی دارد، باید نخست بکوشد تـا با روشنگری و گفتوگو اختلاف را حل کند و اگر از این راه نتیجـه نگرفـت، اختلاف را پیش داور بَرَد. داوری که بر طبق معیارهـای اسلام بـرای داوری صلاحیت داشته باشد. سپس به آن چه داور حکم کرد، تن در دهد، نه اینکه داوری داور را به شرطی بپذیرد که برطبق خواسته یا تشخیص او باشد.
آیهٔ ۶۵ سورهٔ نساء در این زمینه خطاب به پیغمبر چنین میگوید:
«نه، سوگند به خدایات، آنها به مرحلهٔ ایمان نمیرسند، مگر اینکه در مسائلی که با هم اختلاف دارند، تو را حَکَم قرار دهند و به آنچـه تـو حُکم کنی تسلیم گردند، بیآنکه در دل بدان معترض باشند.»
در جامعهٔ اسلامی باید دستگاه قضایی و اجرایی، در خدمت محرومانی باشد که به حقوق آنها تجاوز شده است.
«خدا جامعهای را به صلاح و پاکی نرساند که در آن مقامی نباشد که حق ضعیف را از قوی بگیرد و به او برساند»[۴]
چه کسی حق دارد مقام داوری را بر عهده گیرد؟
سلامت داوری پیش از هر چیز در گرو صلاحیت داور است. امیر مؤمنان علی (ع) در این زمینه، به مالک اشتر چنین نوشت:
«برای داوری میان مردم کسی را انتخاب کن که او را از همـهٔ کسانی که در قلمرو حکومتات زندگی میکنند، بافضیلتتر میشناسی.
♦ کسی که بر کار خود مسلّط باشد و در برابر سنگینی کار و شغلی که بر عهده دارد، خود را در تنگنا حس نکند.
♦در برابر بگومگوی طرفین دعوا پرحوصله باشد و بیحوصلگی او را به شتابزدگی در رأیدادن نکشاند.
♦ اگر دچار اشتباه شود، در اشتباه خویش پافشاری نکند و همـین که حق را شناخت و فهمید اشتباه کرده، با روی گشاده به سوی حق بازگردد.
♦ آنقدر بلندهمّت باشد که اصولاً قابل تطمیع نباشد.
♦ به تشخیص سطحی اکتفا نکند و برای فهم حقیقت تـا آخـرین حـد امکان بکوشد.
♦ آنکس که در برابر اموری که بر او مشتبه است، از همه پردرنگتر باشد.
♦ در برابر دﻻیل کافی و قطعی از همه پذیراتر.
♦ در پذیرش شکایت مردم از همه گشادهروتر و خردمندتر.
♦ در تلاش برای کشف حقیقت از همه شکیباتر.
♦ پس از آنکه حقیقت کشف شد، در دادن رأی از همه قاطعتر.
آنکس که مداحی و چاپلوسی در او اثر نکند،.
♦فریبکاریها، به انحرافش نکشاند.
و چنین کسانی کماند.»[۵]
خلاصه اینکه، داور باید در زمینهٔ حقوق اسلامی عالمی صاحبنظـر و در گفتار و رفتار نمونهٔ عدل و اعتدال و تقوا و خداپرستی باشد.
[۱] . قسمتی از آیه اول سوره انفال
[۲] . شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، ج ۱۸ / ۴۴۱.
[۳] . سوره نساء، آیه ۱۴۸
[۴] . نورى، حسين بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۷ / ۳۴۵ :
«وَ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ (ص) أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَا يُقَدِّسُ أُمَّةً لَيْسَ فِيهِمْ مَنْ يَأْخُذُ لِلضَّعِيفِ حَقَّهُ [مِنَ الْقَوِيِ]»
[۵] . نهج البلاغه، ج ۳ / ۹۳