فریضهٔ علم، بیرق اسلام است و نشان و نُمادِ حیاتِ اسلامیان در آوردگاههای گوناگون.
برافراشته بودنِ بیرق و دُرَفش فریضهٔ علم، شاخصهٔ مهم سرزندگی، شادابی و حیات جامعه است.
جامعه و مردمانِ زنده، میاندار و در طلایهٔ حرکت، شور و نشور، بیرق دانششان، افراشته و فراپیش است و فرادست و آنی نمیگذارند که بیرق میانداری و پویاییشان به زمین افتد، تا صف رویارو، که به کین برخاسته، گُمان بَرد، از هم فرو پاشیدهاند و به تاخت، وارد آوردگاه شود و طومارشان را در هم پیچد.
چه بسیار از ملتها، امتها، تمدنها و مردمانِ بر سریر عزت که چون رایت دانششان فروافتاد، در گردابهای هراسانگیز فروافتادند و از دیگر سوی، بسیاری از تازشگرانِ بیدانش که سرزمینی را درنوردیدند و در چنبرهٔ قدرت خود گرفتند، در گیر و دارها و فراز و نشیبها، بهروشنی به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهند بمانند و پایههای قدرت خویش را استوار سازند، گزیری نیست جز اینکه به دانش درآویزند و بیرق آنرا برافرازند. پس بود و نبود ملتها، امتها و تمدنها، بستگی تمام به برافراشته بودن بیرق دانش و فرو افتادن آن دارد.
ملتی رو به روشنایی در حرکت است و بر سریر عزت، که رایَتِ دانش آن در آوردگاههای سهمناک، غریو جنگاوران و طوفانهای بنیانبرافکن، افراشته باشد و آنبهآن، پرتو افشاند و میمنه و میسره را روشن بدارد. و ملتی رو به باتلاق شب در حرکت است و در حال فرو رفتن به حلقوم جهنمیِ خواری و زبونی و فروافتادن از تخت و اورنگ عزت و شکوه، که بیرق دانش آن، فروافتاده و از هم گسسته باشد.
از این روی، اسلام، برای اینکه فرّ و شکوه اسلامیان را در همهٔ روزگاران و زاد بر زاد پایندان باشد، آنان را به برپاداری فریضهٔ علم، فراخوانده و از فروگذاری آن پرهیز داده است.
اسلام، از انسان مسلمان، خواسته است به فراخیزی بزرگ برای دستیازی به دانشهای سودمند بپیوندد و جام جان خویش را از آنها لبالب سازد و با تراوشهای پیاپی از آن جامِ جانبخش، جامعه را در سُکر خوشِ دانش فرو برد.
گروندگان، از آن آنی که جانِ خویش را از دَنَسها، آلودگیها و آلایندههای شرک پیراستند و به اسلام و آموزههای ناب و رخشان آن، آراستند، دستور یافتند در شعاع وحی به جستوجو برخیزند و رصدگری روشنان دانش، تا در روشنایی، عمر بسپرند و تاریکی بر آنان فرود نیاید.
این دستور، همیشه و دمادَم بر شریانهای حیات اسلامیان جاری است، آنی نباید شریانهای حیات اسلامیان و جامعهٔ اسلامی، از زلال آن بیبهره باشند.
بهرهگیری و بهرهیابی دَمبهدم از دانشهای بشری برای برافراشتن پایههای جامعهٔ دینی و در امان نگه داشتن آن از گزندها، ناهنجاریها، کینهها و کینهتوزیها، باتلاقهایی که آنبهآن در مسیر حرکت، دهان باز میکنند و هاضمههای سیریناپذیر در کمین و زهرپراکنهای در کنام، شرط مسلمانی است.
مسلمان، کسی است که پیگیرانه از تجربت بشری برای ساختن شهر دین و برج و باروهای دفاعی آن، بهرهیاب گردد. ساختن شهر دین و برافراشتن قاعدهها و استوانههای آن، بدون دانشهای روز و فراگیری تجربتها، نوبهنو و روزآمد، ناممکن است.
رشد و بالندگی و ژرفایی باور دینی، در فراخیگاه و گسترهٔ بسگستردهای به حقیقت میپیوندد. فراخیگاه و گسترهای که با جستوجوگری و رصدگری دانش، در جایجای و کرانههای زمین، برآورده میشود.
شکوفایی باور دینی و برافرازی پایههای جامعهای بر این شالودهٔ بنیادین، به فراچنگآوری و دانشهای بنیادین و برافرازنده است.
باور دینی، هرچند دقیق، روشن، سرچشمهگرفته از چشمهٔ ناب و زلال وحی، وقتی با دانشهای روز بشری در نیامیزد و در یک بدهبستان بزرگ شرکت نجوید و از میدانها و میانداریها زاویه بگیرد، میپژمرد، رو به افول میگذارد و از گردونهٔ پرشتاب زندگی، به کنار میماند.
روشنان دین و باور روشن، بیآمیغ سرچشمهگرفته از چشمهٔ زلال وَحی، آنگاه رهیاباند و رسانندهٔ انسان به سرمنزل مقصود و چشمهٔ خورشید، که به سازوسامان جهتیابیها و جهتنماییها و نقشهٔ راهی که آنبهآن فراروی رهرو میگشاید توجه شود و فریضهها، یکبهیک و بهنگام، انجام بگیرند و فریضهٔ علم، سازوسامان پیوند آموزههای دینی و احکام تراویده از این چشمهٔ ناب با جاری زمان و نیازهای روزآمد، بهدرستی پاس داشته شود و زمینههای پیاده شدن و به حقیقت پیوستن و بهرهیابی از آن فراهم گردد.
ادای حق فریضهٔ علم و انجام درست و بهنگام آن ، در هر دورهای، آن هم از سوی همهٔ آنانی که وظیفه دارند و بر عهدهشان است پاس آن بدارند و به انجام آن همت بگمارند، به آسانی ممکن نیست.
ادای حق فریضهٔ علم، به درستی و شایستگی، بستگی به هوشیاریهای بسیار دارد، هوشیاریها و همهسونگریها در بِهگزینی، رصدگری، ردیابی، فراگیری، نیازسنجی و بهرهیابی بجا و بهنگام.
برافراشتن بیرق فریضهٔ علم، در هر دوره، در هر سرزمین، در میان هر قوم و ملت از گروندگان به اسلام، پایبندان به آیینها و دستورهای وَحیانی و فریضهبانان استوار، کاری است کارستان، که از مردمان پراکنده و از هم گسسته، بیراهبلد، رائد و طلایهدار برنمیآید. کسانی میتوانند در این راه پر فراز و نشیب گام بگذارند، بیابانها و صحراها و گردنههای دشوارگذر را برای رسیدن به چشمهٔ دانش، درنوردند که از راهنمایی راهنمایان، راهبلدان و طلایهداران تیزنگر و هوشیار برخوردار باشند و راه را به جلوداری خضر راه بپیمایند و دانای قوم.
پراکندگی و ناهمسویی و بیطلایهداری و فرماندهی در برپاداری فریضهٔ علم و برافراشتن بادبانهای کشتی آن در دریای پر جزر و مد، روشن است که چه پیامدهای ناخوشایندی در پی دارد و چه بسیار تواناییها، دانشهای افقگشا، سپیدهآفرین و اندیشهها و خردهای شعلهافروزی را تباه میسازد و به تَکِ دریا فرو میبرد.
واپسماندگی اسلامیان و گرفتاری بخشِ گستردهای از جامعهٔ اسلامی را در باتلاق دریوزگی و بیدانشی و نابهرهمندی از تجربههای بشری، پس از آن اوجگیری، دامنگستری، شگفتیآفرینیهای پیدرپی در عرصهٔ دانش، در این سوی و آن سوی جهان، میباید در پراکندگی گرویدگان جست و نگردیدن قاعدهمند و تراز، بر مدار و شعاع دانای هشیار و راهبلدِ تیزنگر و دقیقهاندیش.
هر بیرقی از بیرقهای دین، در آوردگاههای جامعه، آنگاه به اهتزاز درمیآیند که توحیدباوران و دینمداران، یکپارچه، به جلوداری رهبری عالم، زمانشناس، کارآزموده، همهسونگر، بیبیم از حرامیان و امواج درهم کوبنده، طوفانهای ویرانگر، گردنههای دشوارگذر،آشنای با کُنامهای دشمن و کمینگاههای آن، به تلاش برخیزند، زمینهها را آماده سازند و راهها را هموار.
هیچ بیرق، رایَت و استوانهای از استوانههای دین، بدون برافراشتگی دیگر رایَتها و بیرقها، نُمادها، استوانهها، نشانهها و فانوسهای جهتنما، برافراشته نمیگردد، در جولانگاه حیات نمیماند، اثر ماندگاری از خود به جای نمیگذارد، حرکت و فراخیزی پدید نمیآورد و شب را در هم نمیشکند و سپیده را نمیگشاید.
هماتکایی و وابستگی اینها به یکدیگر، حقیقتی است که هیچگاه و در هیچ دورهای، نمیبایست از آن غفلت ورزید و باید به روشنی به این درک و اندریافت دست یافت که پیشرفت، رسیدن به جایگاه طلایهداری جهان، پیریزی تمدن نوین بشری بر شالودهٔ اسلام ناب، جز با بهپاداشتن همهٔ استوانههای دین و حرکت بر مدار و محور آنها، به حقیقت نمیپیوندد و اسلام در شریانهای زندگی، جاری و ساری نمیگردد.
فریضهٔ علم، در گاه بهحقیقت پیوستن چنین زمینهای، یعنی برپایی جمله عنصرها و رکنهای دین، یکپارچگی اسلامیان در پیریزی جامعهٔ دینی، تلاش برای برافراشتن این فریضهٔ بزرگ و سریان دادن آن به شریانهای جامعه، ظهور و بروز مییابد و جلوهگری میآغازد و در ساخت و استوارسازی سازههای شهر دین، نقش میآفریند.
فریضهٔ علم، در جامعهٔ تراز، چهره میگشاید، جامعهای که از صدر تا ساقه بر مدار خرد در حرکت و پویش است و وحی را نیز در این آیینه دیده و آنرا بر زوایای پیدا و پنهان زندگی فراتابانده و از آیینهٔ روح یکایک باشندگان خود با آن زنگار زدوده است.
پس تا جامعهٔ دینی و تراز توحیدی، شکل نگیرد، پایههای آن برافراشته نگردد و نسیم وحی، به کوی دلها نوزد و نام بلند محمد (ص) رسول روشنایی در سینهها نقش نبندد، آن فراخیزی بزرگ: « بهپاداری فریضهٔ علم» که رسول خدا گروندگان را به آن فراخوانده است، رخ نمینماید و باورمندان را از چشمهسارهای خود لبالب نمیسازد.
مردمانی که در کارِ جامعهسازی اسلامی و پردازگری روح و اندیشهٔ خود با پردازگر وحیاند، نیاز به علم و بهپادارای فریضهٔ علم را به روشنی احساس میکنند و در گرماگرم کار، ساختن و پرداختن، به این درک و دریافت میرسند که جدایی افکندن بین وحی و علم، کژراههروی است و دور شدن از هدفهای والا و حیاتبخش، جامعهساز و انسانپردازِ وحی و بیبهرگی نابخردانه از نیروی توانمند و دگردیسیآفرینی است که در درون وحی قرار دارد و دامنهٔ آنرا میگستراند و باتلاقهای جهل را میخشکاند.
وحی با علم درآمیخته است، جداسازی و جداانگاری آنها نابخردانه و از وَحینشناسی سرچشمه میگیرد و ناآگاهی و بیشناختی از نقش و گسترهٔ علم در برافراشتن پایههای وَحی و ساریسازی آن به دشت سینهها و افروختن اخگر آن در خردها.
که این معنی بهروشنی از آیات نخستین سورهٔ علق فهمیده میشود:
«اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»
بخوان. پروردگار توست بخشنده. بخشندهترین بخشندگان.
همو که نوشتن را بیاموخت و بیاموزاند آدمی را آنچه را که نمیدانست.
سوره علق آیههای ۳ تا ۵
مرحوم حاج میرزا ابوالحسن شعرانی در ذیل این آیات شریفه مینویسد:
«… نسبت تعلیم مطلق، یا تعلیم کتاب به «ربک الاکرم» میرساند، سرچشمه و اصول معارف و علوم و خط و ثبت آنها بهوسیلهٔ دریافتهای فطری و وحی و الهام، از جانب پروردگار میباشد و به وسیلهٔ قلم و نوشتن، معلومات و دریافتها، وسعت یافته و ثبت شده است.
تکرار فعل «عَلَّم» برای تعظیم و اهمیت دانش است. ولی شاید بتوان آنرا ناظر به دو نوع علم دانست: اکتسابی و الهامی.
فعل «عَلَّم» در اولین بار، چون قید به «قلم» شده، ظاهر در دانش است که افراد بشر، از یکدیگر بیاموزند و چون نیروی معنوی و غریزهٔ تعلّم و استعداد فراگرفتن علوم و وسایل لازم را خداوند، عنایت فرموده، این تعلیم را هم به خود نسبت داده است.
و جمعی از دانشمندان بزرگ، معتقدند که کلیهٔ علوم و بلکه همهٔ پیشهها را انبیا، پایهگذاری نمودهاند و بعد بشر به توسعه و تکمیل آن پرداخته است.
صاحب مثنوی در این باره گفته:
این نجوم و طب، وحی انبیاست
عقل و حس را سوی بیسوره کجاست
قابل تعلیم و فهم است این خرد
لیک صاحبِ وحی تعلیماش دهد
جمله حِرفَتها یقین از وحی بود
اول او، لیک عقل آن را فزود
هیچ حِرفَت را ببین که این عقل ما
تاند او آموخت بی هیچ اوستا
بهطور کلی، عقل بشر، محتاج است به اینکه آنرا به جنبش آورند و آزاد سازند و روشن نمایند، تا به کار افتد وگرنه ممکن است سالها، خفته و تاریک و بیحرکت بماند و این عمل را به شهادت تاریخ و عقل، جز پیامبران کسی نکرده و نمیتواند بکند.
امیرالمؤمنین، علیهالسلام، در هدف بعثت، ضمن خطبهٔ اول میفرماید:
«… و یثیروا لهم دفائن العقول …»
یعنی
آنان برانگیخته میشوند تا گنجهای نهفتهٔ خردها را برانگیزانند و بشورانند و در نتیجه گوهرهای علوم و معارف، در دسترس بشر قرار بگیرد.
اینشتین در این زمینه گفته :
«حقایق و تحقیقات دینی، شاهفنر تجسسات علمی بوده و هست.»»[۱]
جداپنداری وحی و علم، با همهٔ پاافشاریهای اسلام و رسول خدا (ص) به پیوند ژرف و ناگسستنی بین آن دو، و شهدی که از این پیوند، اسلامیان و جهانیان، در قرنهای پیاپی چشیدند، دست مسلمانان را از جامعهسازی و پردازگری اندیشه و بالندگی آن، کوتاه کرد. و آنان را که پیشاهنگ بودند، واپس راند و زمینگیر ساخت.
اوجگیری وحیباوران و از هم فروپاشاندن پایگاههای شرک، که از مُرداب جهل، ناآگاهی، پرتونگرفتن آنبهآن از دانش و به بوتهٔ فراموشی سپردن پیامهای وَحیانی، سرچشمه میگرفت، بر اثر باور ژرف آنان به پیوند وحی و علم بود و پاس آن، نه به زبان، که به عمل، و بهرهگیری از این پیوند در تمامی عرصهها، چه شهرسازی دینی و پایهریزی تمدن دینی و چه در ژرفابخشیدن به اندیشهها و برداشتهای دینی و بهروزکردن پیامهای حیاتی آنها.
این رستاخیز فکری، که با باور ژرف به پیوند وَحی و علم، پدید آمد و سرزمینهای بسیاری را در نوردید و بیرق دانش اسلامی را در جایجای جهان برافراشت، به علتهایی، که در این مقال، مجال برشماری یکیک آنها نیست، نماند و کمکم، گسل بین وحی و علم، که در دورههای پیشین رگههایی از آن دیده میشد، ژرفتر شد، تا اینکه استعمار از این فضای خالی و گسل پدید آمده، بهره گرفت و تاخت و پایگاههای دینی را، که علم و دین، در آنها درآمیخته بود و جداییناپذیر مینمود، با شتاب از هم جدا کرد و علم را در ربود و دین را به انزوا کشاند، زمینگیر ساخت و از کارایی انداخت و زمام ساختن جامعههای اسلامی را، بر اساس جدایی وَحی از علم، در اختیار گرفت و عملهٔ ساخت و ساز این بنا را از خود اسلامیان، با پدیدآوری دگرگونی در اندیشهٔ آنان، برگزید و تیشه را به دستشان داد، تا خود ریشه را بزنند.
این دگرگونی در اندیشه ها و جداانگاری دین و علم، تنها در سرزمین، اقلیم و میان گروهی از دانشمندان، یا غربرفتگان، غرب گرایان، ناآگاهان و … پدید نیامد که بسیاری از سرزمینها و اقلیمهای اسلامی را دربرگرفت و به ذهن و فکر شماری از اهل علم و اصحاب فکر و اثرگذاران بر مردمان باورمند و دیندار نیز، راه یافت.
این فکر، طومار بسیاری از دانشهای پرکاربرد، سودمند و روشناییآفرین را در حوزههای علمی جهان اسلام، در هم پیچید و کار به جایی رسید که سخنان رهگشای رسول خدا (ص) در باب علم، بهپاداری فریضهٔ علم، خطرکردن برای فراچنگآوری آن از دوردستترین سرزمینها، فرو رفتن در دلِ حادثهها برای بهدست آوردن این گوهر یکتا، ثوابهای علمجویی و درک محضر عالمان و … در دایرهٔ تنگی که فکرهای کوتاه آفریده بودند قرار گرفت و از آن همه افقگشاییهای شگفت، گستردهنماییهای زیبا و فراخناهای روحانگیز و انگیزاننده که از پرتو سخنان رسول خدا دربارهٔ علم پدید آمده بود، اثری در ذهنها و جامعههای دینی بهجای نماند، گویی امّت محمد (ص) از آغاز مردمان بَدَوی، به دور از فرهنگ بودهاند و هیچگاه در فراخنای زندگیشان آفتاب دانش، فرانتابیده است.
اسلامیان راهِ بِرونشد از این گرداب را ندارد، جز اینکه خود را در مسیر نفحههای ربّانی قرار بدهد، نفحههایی که زودگذرند و دیریاب.
بِرونشد از گُسلهای پدید آمده در ارکان جامعهٔ دینی بر اثر گسست بین وَحی و علم، دو بال حیاتی و اوجدهنده انسان و دو رکن جامعهسازی دینی و پیریزی تمدن انسانی، کاری است سخت توانفرسا. وَحیباوران اگر در پی پیریزی تمدن وَحیانیاند، جامعهٔ خردسالار، زندگیهای تراز وَحی و جاریشدن علم به شریانهای اجتماع، راهی جز بازسازی اندیشهٔ خود و خارج شدن از پیلهٔ پندارها و خرافهها ندارند.
و بازسازی اندیشهها، خارجشدن از پیلههای تنیدهشده بر گرداگرد اندیشهها، به حقیقت نمیپیوندد، مگر در گاهِ رستاخیز جانها و فراتابی خردها به نفحهها و بوهای خوش ربانی.
حالیا که این نفحهٔ ربانی دمیده و مردمان این بَر و بوم را در خُنُکای خود فرو برده است و زمینههای پیوند وَحی و علم فراهم گردیده، بیدرنگ باید دست بهکار شد، گُسل پدیدآمده بین وحی و علم را بازسازی کرد و آسیبها را جبران.
این بازسازی و برافراشتن دوباره این بیرق فروافتاده و برافروختن فانوس فرو مرده، با مددگیری از وحی و علم ممکن است و با فرودآمدن به آبشخور اندیشهٔ نابِ آن مرد ربانی نفحهشناس. همو که چون بوی خوش نفحهٔ ربانی به مشاماش خورد، آسیمهسر، فراخاست و همگان را به فراخیزی و شاداب کردن روح و جان خویش به این بوی خوش ربّانی فراخواند.
امام خمینی، بذر اندیشهٔ ناب و دگرگونآفرین خود را، که از وحی سرچشمه میگرفت، افشاند و با دَم مسیحایی خود، نفحهٔ ربّانی را که از هر سوی میوزید، مهرورزانه و چیرهدستانه به جانها وزاند و رستاخیز جانها را به اذن الهی رقم زد.
و اکنون بر همهٔ دانشیان و دانشبهران و دانشاندیشان است که پاس این فرصت بدارند و به بازسازی پیوند وحی و علم همت گمارند، تا رشتهای از دانش را که دغدغهاش را دارند و عمر خود را به پای آن گذاردهاند، پرتو گسترد و عالمگیر شود.
[۱] . شعرانی، ابوالحسن، نثر طوبی / ۱۸۳ – ۱۸۴