سخن هفتهموضوع‌نامک

سخن هفته – ۱۳

بایایی شناختِ سنت‌های تاریخ، روشن است و گزیرناپذیر.

امت‌ها، جامعه‌ها و همۀ گروه‌های انسانی، برای ادامۀ حیات، گذر از گذرگاه‌های سخت و هراس‌انگیز و بنیادگذاری جامعه‌ای سزامند و تراز انسانی، گزیری ندارند جز این‌که سنت‌های تاریخی را بشناسند و بدانند که در قلمرویی که آنها، دست به‌کار شده‌اند تا پایه‌های زندگی اجتماعی خود را برافرازند، قانون‌ها و سنت‌هایی حکمروایی دارند که بدون آگاهی از سازوکار و چِسانی حکمروایی آنها در این قلمرو، و جاری‌سازی آیین‌ها و قانون‌های جزمی و برگشت‌ناپذیر، در جاری زمان، نه می‌توانند پایه‌های زندگی را برافرازند، و نه توانایی دارند در فراز و نشیب‌های روزگار، آنها را بپایند و از گزندها و آسیب‌ها، زیروزبرشدن‌های گاه و بی‌گاه و رویدادهای بنیادبرافکن، در امان بدارند.

از این روی، خردورزان، تجربت‌اندوزان، رصدگرانِ فراز و فرودهای بشری، دقیق‌نگرانِ به برج و باروهایی که از دل خاک، شتابان و خوش‌نما، سر برآوردند و خوش درخشیدند و سپس به ناگه، بدنما، از درخشش بازماندند و تیره و تار، به دل خاک فرو رفتند، درنگ‌ورزانه، به این اندیشه فرو رفتند که آن رویش شگفت و شتابان، چِسان، و این فرو مردن و در خاک شدن، چرا؟

به هر دَرِ فکر و سینه‌ای دق‌الباب کردند، پاسخی درخور، راه‌گشا و درس‌آموز درنیافتند، تا بتوانند منشور زندگی خود قرار دهند و در بلندای شهر بیاویزند و مردمان را به پاس‌داشت و نگه‌داشت آن برانگیزانند، تا عزت‌مندانه بپایند و به خواری در گرداب‌های سهمگین و درهم‌شکننده فرو نیفتند.

سنت‌نشناسی، ناآگاهی از دقیقه‌های سنت‌های تاریخی، آسیب‌زاست و در دوره‌های گوناگون، در درازای تاریخ، حتی دستِ خردمندان و چاره‌گران اجتماعی را، برای چاره‌گری و پیش‌گیری از فروپاشی جامعه‌ها و تمدن‌ها، بسته است و با همۀ تلاشِ دلسوزانه و بررسی‌های دقیق و درنگ روی برگ‌برگ تاریخ پیشینیان، نتوانسته‌اند به‌روشنی دریابند، گسل‌های اجتماعی و زمینه‌های فروپاشی، چگونه پدید می‌آیند و تمدن‌های ریشه‌دار، استوار و پولادین، چرا در اوج قدرت، فرومی‌پاشند و یا چنان از درون تُهی که با اندک لرزه و تکانی، از هم فرو می‌ریزند. چگونه و از چه رخنه‌گاهی، گرد مرگ بر لابرلای جامعه راه می‌یابد و همۀ چهره‌ها را فرو می‌پوشاند و عرصه را بر روح، تنگ می‌کند و روح، از سرای کالبدها می‌کوچد و کالبدهای بی‌روحی، به‌گونه‌ای هراس‌انگیز و چندش‌آور، از این سوی به آن سوی در حرکت و روزگار نکبت‌آلود خود را می‌سپرند.

سنت‌نشناسی، خودرهاپنداری در چرخۀ هستی، ناآشنایی با قانون‌ها و سنت‌های جاری در جویبار زمان و حکمروایی بی‌چون و چرای سنت‌های تاریخی بر انسان‌ها و جامعه‌های انسانی، و بی‌خبر از جایگاه آنها و نقش زیر و زبرکنندگی که دارند، بینوایان، خوارمایگان و تیپاخوردگان را از هر تلاش، فراخیزی، قدافرازی بازداشته بود و در گرداب ناامیدی فرو، زیرا بر این پندار بودند، دست‌آویز و ریسمانی نیست که به آن چنگ زنند و از گرداب ناامیدی و قعر نگون‌بختی برهند، قانونی حکم‌فرمایی ندارد و اهرمی نیست که آنان را برکَند و بر مرگ سیاه، چیره‌شان سازد و غل و زنجیرهای بردگی را بگشاید.

از دیگر سوی، این ناآگاهی و بی‌خبری از قانون‌های حاکم بر انسان و جامعۀ انسانی، گریبان‌گیر اَریکه‌نشینان، زَرسالاران و قدرت‌مندان نیز بود و اینان کوردلانه می‌پنداشتند با عِدّه‌وعُدّه‌داری، از آسیب‌ها به دورند و با بنای استواری که ریخته و پایه‌های آن‌را افراشته‌اند، همه‌گاه، بر سریرند و بر اریکۀ حکمروایی و درفش‌شان، پیشاپیش برافراشته و فرمان‌شان، نافذ و همگان، بی‌چون و چرا، فرمان‌بَر.

Untitled2

امّا این پنداری بیش نبود، زودا که دیدند چسان طومارشان در هم پیچید و در قلمرو سنت‌های تاریخی، جز از اَریکه به زیر آمدن و بر خاک ذلت نشستن، گزیری نداشتند.

این ناآگاهی و جایگاه‌نشناسی‌ها بر فکر و ذهنِ مردمانِ هر دوره‌ای که آوار شود و مذاب خود را بر آنها فرو بریزد، رویدادهای دردناک و تلخ، بر مردمان آن دوره، آوار و در جهنم مذاب‌ها، غوطه‌ور خواهند شد.

در این دوره‌های تاریک بی‌شناختی و بی‌خبری از سنت‌های تاریخی و قانون‌های حاکم بر انسان‌ها و جامعه‌های بشری، و بی‌دانشی دربارۀ سنت‌هایی که بسته به کردارهای هدف‌مند و اثرگذار در سیر، و فراز و فرود جامعه‌اند، به‌طور طبیعی، اندیشه‌هایی که از ذهن اندیشه‌ورزان می‌تراوید و بر ذهن‌ها می‌نشست، بی‌بهره از این شناخت بودند؛ از این روی، افروزندگی نداشتند، نه تاریکی‌زدایی و نه برکَشانندگی.

اندیشه‌ای که نه خرد افروزد، نه تاریکی را از سرای دل‌ها و کومه‌ها زداید، نه انسان‌ها را از اعماق بی‌دانشی و جهل برکَشاند و نه زمینه‌های فراخیزی را فراهم سازد، خود، وَبال می‌شود، چراغ خرد را فرومی‌میراند، تاریکی را می‌گستراند و سکون و رکود به بار آورد و بین مردمان و سنت‌های تاریخی، جدایی می‌افکند و آنان را از بهره‌گیری از چشمه‌سار سنت‌های تاریخی باز می‌دارد.

در چنین روزگارانی که قوۀ شناخت، از هم فروپاشیده بود و در حیاتی‌ترین قلمروها، که سرنوشت انسان‌ها، در آنها رقم می‌خورد و حیات و مرگ، عزت و خواری، ورودی نداشت و نه رایَتی که برافرازد و نه مشعلی که بیفروزد، و ناامیدی از هر سویی، به تاخت، یورش می‌برد و غبار می‌انگیخت و شرنگ مرگ را به کام‌ها فرو می‌ریخت و یغماگران و تباهی‌آفرینان و نابودکنندگان حرث و نسل، بر اریکۀ سنت‌شکنی و جولان‌گری، بار دیگر، آسمان به روی زمینیان چشم‌ گشود و رحمت بی‌کران خداوند، قاف تا قاف را فرا گرفت و برای رهایی انسان‌ها از تارهای درهم تنیدۀ ناآگاهی از سنت‌های الهی، راه‌هایی را نمایاند، روشنایی را افروخت، کهکشان‌هایی را پدید آورد، تا تنابنده‌ای در شب نماند و در خارستان‌ها و سنگلاخ‌های دَرهم‌کوبنده و نابودکنندۀ بی‌شناختی از سنت‌های تاریخی حاکم بر جهان.

قرآن، روشنانِ خود را، یکی پس از دیگری، بر بلندای سینۀ رسول روشنایی، محمد مصطفی (ص) فرود آورد و آن چشمۀ خورشید، رهنمودها، آموزه‌های بنیادین، خیزش‌آفرین، روشن‌گر و سپیده‌گشا را به دیگر سینه‌ها، ساری ساخت، سینه‌هایی که گنجایی روشنان را داشتند و با رسول روشنایی، همراه شدند و به کهکشان آسمانی او پیوستند، چشمه‌های روح‌شان از دل سنگلاخ‌ها و صخره‌های خشن جاهلیت، چشم گشودند و جانی تازه به روح داغمه‌زده‌شان بخشیدند و فردا و فرداها و سپیده‌ها را در دورترین کرانه‌ها، به‌روشنی دیدند که روزهای روشن را نوید می‌داد، روزهایی که با سرپنجۀ تدبیر، خردورزی، تلاش، نوآوری، شناختِ پیش‌برنده‌ها و بازدارنده‌ها، آوردگاه‌ها و نقشه‌ها، رفتار بهنگام، فرصت‌شناسی، مدیریت دقیقِ کرداران و اندیشه‌های نو، ره‌گشا و حیات‌آفرین، رفتارهای خردمندانه، علمی و سازوارِ با واقعیت، برمی‌دَمیدند، نه شانس، بخت و اقبال، اتفاق، وِردهای بی‌خاصیت، آینده‌بینی‌ها و آینده‌نگری‌های کوردلان، نابخردان سفیه و پادرگل‌مانده، طلایه‌داری و راهنمایی درراه‌ماندگان و سرگردانان در برهوت.

و اینان در پرتو آموزه‌های قرآن و آیه‌های روشنایی‌بخش آن، به این درک دقیق رسیدند که رسالت آسمانی، پیروی از رسول خدا، به این معنی نیست که سنت‌های تاریخی، بر آنان حاکمیت ندارند، بدون تلاش، تدبیرگری، چاره‌جویی، آماده‌سازی زمینه‌های اقتصاد سالم و زندگی پاک، بر اریکۀ عزت فرا می‌روند.

Untitled2

اینان، آیندۀ خود را در آیینۀ سنت‌های تاریخ دیدند و با حرکت در پرتو قرآن و با پیروی از پیامبر درون و برون، هشیارانه گام در قلمرو سنت‌های تاریخ گذاردند و با درک، فهم و دریافتِ این آموزۀ رخشان و سپیده‌گشای وَحیانی:

«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم.»

رعد ۱۱

خداوند، آن‌چه را که [از خیر و شر] به مردمی درآمیخته، دگر نمی‌سازد، مگر آن‌چه به نفوس‌شان آمیخته، دگر سازند.

این حقیقت به بیانی دیگر، در قرآن مجید، بازتاب یافته است:

«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَکُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي‏ قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»

انفال ۵۳

این از آن جهت است که خداوند، چنین نبوده که نعمتی را به قومی ارزانی داشته، تغییر دهد، مگر آن‌که نفسانیات خود را تغییر دهند.

درون‌مایۀ انسان: فکر و اراده، پایۀ دگرگونی‌های اجتماعی است.

در حقیقت، درون‌مایۀ ادراکی و احساسی انسان، بر دورکن، استوار است: فکر و اراده. همین دو رکن، هدفِ انسان را می‌سازند، پایه‌های آن‌را بر‌می‌افرازند و به آن شکل می‌دهند و به پیکرۀ آن، نمود.

این درون‌مایه، بنیان حرکت تاریخ است و اساس و بنیان برای روبنای اجتماع با تمام پیوندها، ساختارها، نظام‌ها، اندیشه‌ها، برنامه‌ها و ….

این روبنا، با آن زیربنا و بنیان، پیوستگی همیشگی و ناگسستنی دارد. هر دگرسانی در پایه و اساس، دگرسانی در روبنا را در پی دارد.

به دیگر سخن، هر دگرشُدَگی در روبنا، از دگرشُدَگی در زیربنا، پایه و اساس، سرچشمه می‌گیرد.

اگر اساس و بنیان، ثابت بماند، روبنا هم ثابت خواهد ماند.

پیوند بین اساس و بُنلاد، درون‌مایۀ انسان، با بنای رویین و تاریخی جامعه، پیوند سبب و مسبب است و بیان‌گرِ سنتی از سنت‌های تاریخی.

قرآن مجید، به‌روشنی در آیۀ ۱۱ سورۀ رعد، از این دو دگردیسی و پیوستگی دقیق و گسست‌ناپذیر آن دو، سخن می‌گوید:

از حالی به حالی شدن، دگرشُدَگی در امرها، کارها، ارج‌ها و شؤون جامعه

و دگرسانی در ذات و درون انسان‌ها:

«حتی یغیروا ما بانفسهم»

این دگرشُدَگی، دگرشُدَگی در درون و ذات قوم است، امت، که دگرشدگی در جامعه را در پی دارد.

تا قوم، دگردیسی نیابد، دگردیسی در ساختار جامعه پدیدار نمی‌گردد. دگردیسی در کسانی چند، دگرسانی در اجتماع را سبب نمی‌گردد.

از قرآن به‌روشنی به دست می‌آید که انسان و درون‌مایۀ او، پایۀ حرکت تاریخ است. این دو حرکت، حرکتِ درون و حرکتِ برون، ساختِ درون‌مایه، با ساخت جامعه، دوشادوش هم، باید انجام بگیرد.

در انسان، در ساحَت فکر، اراده و آرمان‌ها و هدف‌های او بایستی دگرگونی انجام بگیرد، تا بنای جامعه، درست و استوار، پی‌ریزی شود.

جداسازی بین درون‌مایۀ انسان و ساختار اجتماعی که او در آن می‌زید، ناممکن است.

ساختِ درون، استوارسازی پایه‌های آن: اندیشه، اراده و هدف، جهاد اکبر و ساخت برون، مهندسی ساختارهای اجتماع، تلاش برای بهبود‌بخشی و سامان‌دهی به وضع و حال جامعه، جهاد اصغر است.

اگر جهاد اصغر، از جهاد اکبر جدا شود، جامعه به پوچی دچار می‌گردد و به واپس می‌گراید و دگرگونی که در آن روی می‌دهد، روی به نشیب دارد، نه فراز.

از این روی، بر عالمان دین، فقیهان، دانایان و خردورزان جامعۀ اسلامی است، قلمرو سنت‌های تاریخی را بشناسند و بشناسانند و به این درک ژرف برسند و برسانند که بنیان‌گذاری تمدن اسلامی ــ انسانی، بسته به آگاهی دقیق و آشنایی همه‌سویۀ انسان‌ها از سنت‌های تاریخی و هماهنگ‌سازی اندیشه‌ها و رفتارها، با قاعده‌ها و قانون‌های آنهاست.

فقیهان، طلایه‌داران جامعه‌سازی دینی، ناگزیر از برانگیزاندن انسان‌ها و توجه‌دادن آنان به هدف‌های بنیادین‌اند، ارکانی که اگر به‌پا داشته نشوند، برافراشته نگردند، آن‌به‌آن، در استوارسازی، دامن‌گستری و به‌دورداشتن آنها از گزندها و آسیب‌ها، تلاش نگردد، جامعۀ دینی از هم فرو می‌پاشد و روی‌گردانی مردمان از دین شتاب می‌گیرد. که مباد.

تاکنون، بیش‌تر، اجتهاد در احکام دین و موضوع‌شناسی در این عرصه انجام گرفته است؛ امّا اجتهاد در هدف‌های دین و موضوع‌شناسی در این گسترۀ حیاتی، که پایه‌های جامعۀ دینی ـ انسانی است و نقش‌آفرین در دین‌داری مردم و پایه و اساس در عمل به احکام، به بوتۀ فراموشی سپرده شده است.

به امید آن‌که در این گسترۀ حیاتی و حیات‌آفرین، رایَت‌های اجتهاد و موضوع‌شناسی، افراشته شود.

دکمه بازگشت به بالا