مجله اینترنتی موضوعنامک، شماره هشتم/ شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵
سخن نخست:
اجتهاد دَری است به روشنایی، سازونهادی برای حرکتِ کاروانِ انسانی و رَحیل آن از منزلی به منزلی دیگر.
اجتهاد، راه را هموار میسازد و با اَهرُمهایی که دارد نمیگذارد انسان مسلمان در سنگلاخهای زندگی فروماند و راهی به رهایی، فراروی خود نیابد.
او را توانمند میسازد که در هر بُرهه، دوره و سرزمینی، به زلال وَحی دسترسی بیابد و به آبشخور ناب و حیاتبخشِ آن، فرود آید.
اجتهاد، تراوش اندیشه است، اندیشهای آزاد، جستوجوگر، سره از ناسرهشناس، بینا، دقیقنگر، که نقشۀ راه را با مٌشکی که از خود، فراپیش انسان جویای کمال و رفتار ترازمند، میتراواند، رسم میکند، مینگارد، نقشهای که انسان سالمشامه، بینادل، در هر وادی از وادیهای زندگی باشد، و در هر دقیقهای از شبوروز، و در هر فراز و یا نشیبی، به بوی خوش آن که از هرسوی میبیزد، میتواند راه را بیابد و به سوی مقصد، بی هیچ واهمهای، گام زند.
اجتهاد، تراوشگاه برنامۀ زندگی است، برنامهای که با پیچوخمها، فراز و فرودهای زندگی، در هر دوره و اقلیمی، سازواری دارد، نقشهای که همگان را ره مینماید.
هم آن که در شب، ره میپیماید، هم آن که در روز، هم آن که در دریا و هم آن که در خشکی و هم آن که در جامعۀ بَدَوی و هم آن که در جامعۀ متمدن، زندگی را میسپرد.
اجتهاد، پیوند مردمان را، در هر اقلیم و سرزمین، با هر فرهنگ و آداب و رسوم، با بِرکهها و آبشخورهایی که در جایجای مسیر حرکت، پدید میآورد، جویها و چشمههایی که ساری میسازد، با دین و آیین وَحیانی، استوار میسازد و راه را بر گسلها و گسستها میبندد، بر تفتی و داغمهزدگی.
رسول خدا، خود، با پرتوگیری از وحی، این راه روشن را فراروی انسان مسلمان، نُمود، تا در هر کجای گیتی میزید، از این نور، بیبهره نماند، در باتلاق شب، فرو نیفتد، تا ناچار، به پندارهای واهی بیاویزد و بر هر حَشیشی، چنگ یازد.
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم بن احمد، در کتاب ملل و نحلِ خود مینویسد:
«خبری به طور استفاضه، از پیغمبر(ص) رسیده که چون خواست معاذ را به یمن بفرستد، فرمود:
بِمَ تَحکُم؟
قال: بکتابِ الله.
قال رسول الله (ص): فاِن لَم تَجِد؟
قال: بسنةِ رسولِ الله.
قال رسول الله (ص): فاِن لَم تَجِد؟
قال: أجتَهِدُ رَأیی.
قال رسول الله (ص): الحمدالله الذی وَفَّقَ رسولَ رسولِ الله لما یَرضَی الله.»
در روزگار رسول خدا، نیاز به اجتهاد، کم روی میداد، و پس از رحلت آن بزرگوار، رویآوری به اجتهاد، بویژه در بین اهل سنت، که هیچ مرجعی را معتبر نمیشمردند، فزونی گرفت. آنان بر این نظر بودند که:
«لیسَ أحَدٌ مِن خَلقِ الله عَز و جَل، إلّا یُؤخَذُ من قوله و یترک الا نبی(ص)»
اما شیعه در روزگار پس از رسول خدا، کمتر به اجتهاد روی آورد؛ زیرا در گاه حادثهها و رویدادها و پدیداری موضوعهای نو، از جویبارهایی خود را لباب میساخت که از همان آبشار بلند نبوی سرچشمه میگرفتند، باهمان صافی و زلالی.
اینان به گفتههای گوهرین امامان، با همان دید مینگریستند که به گفتههای ارزشمند و روشناییبخش رسول خدا(ص).
در هر پیشامد، رویداد و حادثهای به این آبشخورِ وَحیانی فرود میآمدند، بینایی و حیات جدید مییافتند و رهتوشهای گرانبها، برای ادامۀ راه و گذر از گذرگاههای دشوارگذر.
از اینروی، در این دوران، کمتر خود را به تدبیر و چارهگری دیگری برای دستیابی به حکم شرعی، نیازمند میدیدند، ولی با پایانیابیدن این دوران، با توجه به اختلاف اخبار رسیده و در دسترس، از امامان ـ همانسان که «الاستبصار فیما اختلف من الاخبار» شیخ طوسی بازتاب یافته، و گوناگونی فتواهای فقیهان امامیه، _همانسان که در کتاب «مختلف الشیعة فی احکام الشریعة» علامۀ حلی نمود پیدا کرده است ـ فقیهان، برای روشنکردن تکلیف خود و پیروان مکتب اهلبیت و جامعۀ شیعی، در گاه پیشامدها و حادثهها، چاره در این دیدند که به میانداری اجتهاد، تَن در دهند و دانش اصول را به سبکی دقیق و نو و پاسخگوی به نیازهای روزآمد و نوبهنوی فردی و اجتماعی، پی بریزند، بُنلادی استوار برای سازمندسازی چِسانی بهرهگیری از کتاب سنت، عقل و عرف.
تعریف ارزش و بها
تاکنون برای شناساندن معنای ارزش و بهاء، تعریفات متعددی گفته شده است. جامع مشترک و اولی آن تعریفات، عبارت است از «مفیدیت»؛ یعنی انسانها، موضوعات مفیدی را بهوجود میآورند و آنها را در مقابل موجوداتِ مفید دیگر، واگذاری میکنند، که به عبارت آشکارتر، انسانها، بهحسب جریانات زندگی اجتماعی، کار و کالای مفیدِ خود را میدهند و در برابر آنها، بهای مفید را دریافت میدارند. البته میدانیم که این جامع مشترک _ مفیدیت _ نمیتواند تعریفِ صحیح و رضایتبخش دربارهٔ ارزش و بها بوده باش. قناعتکردن به اینگونه تعریفات دربارهٔ موضوعاتی که در جریانِ بررسیهای چندبعدی، قرار میگیرند، کاملاً پوچ و بینتیجه میباشد. درست است که شناخت حقیقتِ واقعی ارزش، مانند عدهٔ زیادی از موضوعات اساسی علوم و فلسفهها، دشوار، بلکه حتی وضعِ معمائی دارد، با اینحال، ما میتوانیم با قرار دادن موضوعاتِ مزبور در دیدگاههای گوناگون، که اصل مهم در شناختها است، تعریفهایی نسبتاً رضایتبخش دربارهٔ آنها بهدست بیاوریم.
رویکرد موضوعمحور در پژوهشهای فقهی
دانش فقه در مسیر رویکردِ موضوعمحور، حرکت کرد، در صورتیکه دانش تفسیر، همچنان بر محور پژوهشهای جزئینگر، ادامۀ مسیرداد. با این حال، منظور ما این نیست که دانش فقه از همۀ توانِ شیوۀ موضوعمحور، بهرهبرداری کامل کرده است. دانش فقه در این مسیر، گام برداشته است، امّا فقه نیز، حداکثر استفادۀ ممکن از این رویکرد را نبرده است و هنوز ظرفیتهایی وجود دارد که برای این دانش، در این بستر، قابل بهرهبرداری است. امروز، فقه، باید در سطح و ژرفا از شیوۀ موضوعمحور، استفاده کند و تمامی ظرفیتهای آنرا استیفا کند.
اما در «سطحِ» این دانش و جانب افقی آن، بهرهبرداری کامل از رویکرد موضوعمحور، آن است که فقیه از واقعیتهای زندگی بشری، شروع کند و پژوهش خود را به نظریۀ فقهی، پایان ببرد. فقها، چنین شیوهای را بهکار میبستهاند.