خدمت رسیدیم تا در باب موضوع‌شناسی فقهی، پرسش‌هایی را با حضرت‌عالی در میان بگذاریم و پاسخ‌های راه‌گشا را برای خود و دیگر طلاب و فقه‌پژوهان دریافت کنیم.

نخست بفرمایید: نظرتان دربارۀ «مؤسسۀ موضوع‌شناسی احکام فقهی» چیست. آیا وجود چنین مؤسسه‌ای برای شناخت موضوع‌های فقهی، ضرورت دارد و کاری است در راستای رسالت عالمان دین و حوزه‌های علمیه، یا خیر ضرورتی ندارد. در هر موضوع مورد نیاز، خود فقیه به کندوکاو و پژوهش می‌پردازد و برابر نتیجه‌ای که به دست می‌آورد، فتوا می‌دهد.

بسم الله الرحمن الرحیم. موضوع‌شناسی فقهی، کار بسیار مبارکی است. در این زمان، با توجه به پیشرفت‌های علمی به وجود آمده، با موضوعاتی روبه‌رو هستیم که چه بسا خود کسانی که با آن‌ها کار می‌کنند، از محتوای آن‌چه در دست دارند اطلاع نداشته باشند.

در این نهاد، محققان و کارشناسان، خوراکی، نوشیدنی، یا کفش و لباسی را که احتمال می‌دهند مادۀ حرام و یا نجسی در آنها به کار برده شده باشد، بررسی می‌کنند و نتیجه را اعلام می‌کنند که خیلی مهم است.

زیرا، چه‌بسا در ابتدا، از فقیه پرسیده شود:

«خوراکی‌ها، نوشیدنی‌ها و لباس‌هایی، به بازار وارد شده و خرید و فروش می‌شوند که نمی‌دانیم ماده حرام و نجسی در آنها به کار رفته و یا خیر به کار نرفته است.»

و فقیه، بر مبنای قواعد کلی مانند حدیث رفع:

قال رسول الله (ص):

« وَ قَالَ (ص‏) رُفِعَ‏ عَنْ‏ أُمَّتِي‏ تِسْعٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ . . . »[۱]

از عهدۀ امت من [بازخواست از] نُه چیز برداشته شده است: اشتباه و فراموشی و کاری که بر آن وادار شده‌اند و آن‌چه را نمی‌دانند . . .

و حدیث:

«کل شیءٍ طاهر حتی تعلم انه قذر.»[۲]

هر چیزی پاک است، مگر آن‌که بدانی چیزی ناپاک است.

فتوا به حلال و پاک بودن آن خوراکی‌ها، نوشیدنی‌ها و لباس‌ها می‌دهد. این فتوا و پاسخ، از آن روست که آگاهی دقیقی در دست فقیه نیست.

اگر بشود آگاهی‌های دقیقی به دست آورد که در بازار، از کشورهای غیراسلامی، خوراکی‌ها، نوشیدنی‌ها و لباس‌هایی وارد شده که مواد حرام و نجس در آنها به کار برده شده و این ترکیب‌یافتگی مادۀ پاک با نجس، حلال، با حرام، سبب نمی‌گردد، حرمت و نجاستِ مادۀ حرام و نجس از بین برود، دیگر فقیه نمی‌تواند در چنین موردهایی بر مبنای قواعد کلی فتوا بدهد و تکلیف مکلفان را روشن سازد.

ارزش کار شما در مؤسسۀ موضوع‌شناسی احکام فقهی، این‌جا روشن می‌شود. کار این مؤسسه، کار بسیار باارزشی است، جلوی بی‌اعتنایی به احکام دین را می‌گیرد و باعث می‌شود آن‌چه که حرام است در اختیار مردم قرار نگیرد و آن‌چه که حرام واقعی است، مصرف نکنند.

این، آموزش احکام الهی است. در واقع، وقتی به مردم گفته شود خوراکی‌، نوشیدنی‌ و لباسی با این نام و نشان، از ماده‌ای درست شده که از نظر شرعی حرام و ناپاک است و ترکیب مادۀ حرام و ناپاک، با مادۀ حلال و پاک، سبب نمی‌شود، حرمت و نجاست چیز حرام و نجس، از بین برود، مردم آگاه می‌شوند و از این خوراکی‌ها، نوشیدنی‌ها و لباس‌ها پرهیز می‌کنند و درمی‌یابند در این ترکیب، به احکام الهی بی‌اعتنایی شده است و کارخانه‌های تولیدکننده و سازنده، وقتی در برابر این آگاهی و اعتراض همگانی جامعۀ اسلامی قرار بگیرند، ناگزیر، در خط تولید خود تغییراتی خواهند داد و از مواد حرام و نجس استفاده نخواهند کرد.

به نظر حضرت‌عالی پژوهش در موضوع‌های فقهی، رصد، شناخت و ارائۀ دقیق و کالبدشکافانۀ آنها، کار و جست‌وجو روی خوراکی‌ها، نوشیدنی‌ها و لباس‌هایی که از کشورهای غیراسلامی وارد کشور می‌شوند که آیا مادۀ حرام و نجس در آنها به کار برده شده یا خیر، با اقبال روبه‌رو خواهد شد و اهل فتوا و صاحب‌نظران فقهی و علما، به دستاورد این تلاش‌ها، جست‌وجوها و تکاپوگری‌ها، توجهی خواهند داشت و این مطالعات را در فتاوی خود لحاظ خواهند کرد و یا اگر فتوایی دربارۀ موضوعی داده بودند و آن فتوا، با نتیجه‌ای که گروه‌های تخصصی موضوع‌شناسی به آن دست یافته‌اند، ناهمخوانی داشت، از فتوای خود برخواهند گشت؟

به نظر من، به هیچ وجه نباید دلسرد بود و نگران، چون حوزه‌های علمیه، مراجع تقلید و مقام معظم رهبری، پشتوانۀ این امر مهم خواهند بود.

کار شما، کار مهمی است. شما با کار و تلاش‌تان باعث می‌شوید کارخانه‌ای که از اجزای حرام در مواد خوراکی و یا تهیۀ لباس، استفاده می‌کند، استفاده نکند و آن اجزای حرام و نجس را بردارد و از اجزای حلال و پاک جای‌گزین کند.

پشت‌کار داشته باشید. امام خمینی برای ما ثابت کرد که با پشت‌کار، می‌توان به هدف رسید. شما نگاه کنید به جریان انقلاب اسلامی، ببینید، امام خمینی، با پشت‌کار، چطور بر موانع چیره شد. مأموریت شورای نگهبان این است که اگر آگاهی یافت و برایش ثابت شد در کارخانه‌ای از اجزای حرام در تولید جنسی بهره گرفته می‌شود، برخورد و به مسأله ورود پیدا کند.

بی‌گمان، اگر مؤسسۀ موضوع‌شناسی احکام فقهی، در پژوهش‌ها و جست‌وجوهای خود، به خوراکی‌ها، نوشیدنی‌ها و لباس‌هایی برخورد کرد که در کارخانه‌ای تولید و ساخته می‌شود و مادۀ حرام و نجس در آنها به کار برده می‌شود، این اطلاعات و یافته‌ها را به طور مستدل و دقیق به شورای نگهبان ارائه دهد و یا مقام معظم رهبری، جلوی تولید آن جنس گرفته خواهد شد.

ان شاء الله اگر مسائل را با توجه بیش‌تر، هم از نظر شناخت و هم از نظر فقهی، بررسی کنید، دیگران هم در خدمت این امر قرار خواهند گرفت.

شما برای خدا کار می‌کنید، باید مورد تقدیر قرار بگیرید. اگر هم قدر شما را ندانستند، مأیوس نشوید، چون کار برای خداست؛ لذا با دقت، قاطعیت و سرعت کار را انجام دهید.

از مقوله‌های بَس ‌مهم که در بحث موضوع‌شناسی، ناگزیر بایستی به آنها پرداخت و زوایای آنها را به بوتۀ بررسی نهاد، دگرگونی و دگردیسی است که در جامدات و سنگ‌گونه‌ها، مایعات و آب‌مایه‌ها رخ می‌دهد و به اصطلاح، تبدلی که در موضوع پدید می‌آید، حال به‌گونۀ طبیعی و پیدایش این پدیده به طور طبیعی و در دل طبیعت، یا به دست انسان، به گونۀ صنعتی و شیمیایی.

بفرمایید آیا هرگونه دگردیسی و تبدّلی که در جامدات و مایعات روی بدهد، چه طبیعی و چه صنعتی، استحاله و انقلاب است، یا خیر، تنها دگردیسی و تبدل طبیعی، استحاله و انقلاب است و حکم استحاله و انقلاب برآن بار می‌شود و دگردیسی صنعتی و شیمیایی در دایرۀ استحاله و انقلاب قرار نمی‌گیرد.

ابتدا، استحاله و انقلاب، در لغت و اصطلاح فقهاء، باید روشن شود.

استحاله[۳][۴][۵] در لغت: تغییر یافتن، تبدیل شدن عنصری به عنصر دیگر، تغییر ماهیت. دگرگونی از حالی به حال دیگر و . . .

«استحالَ استحالةً. _: الشیءُ: تحوّل و تغیّر. _: اعوج بعد استواء. _:الکلام: عُدِل به عن وجهه. _:الامر: صار محالاً.

الاستحالة: التبدّل من حالٍ الی حال . . . »[۶]

آن چیز دگرگون و از حالی به حالی شد. _: پس از راستی، کج و خمیده شد. _: الکلام: سخن از موضوع خود، خارج شد. _: الامر: آن کار ناممکن و محال شد.

در لغت، گاه تغییری که به وجود می‌آید، سبب نمی‌شود که آن چیز تغییر یافته، دو عنوان شود. مثلاً، فرض کنید که انسان، سالم بود و بعد تب کرد و بیمار شد؛ سرطان گرفت، این همان انسان است که سالم بود و اکنون بیمار شده است؛ یعنی از حالی به حالی شده، حال‌اش عوض شده است.

امّا استحاله در اصطلاح فقهاء[۷]، عبارت است از عوض شدن وضع و ماهیت چیزی به‌گونه‌ای که عنوان اول را از دست بدهد و هویت آن به چیز دیگری تغییر یابد. تحول شیء از حقیقتی به حقیقت دیگر، مغایر حقیقت اول.

«الاستحالة: تحول الشیء، من حالة الی اخری بالنحو الذی یعدّ شیئاً آخر. کان تحترق الخشبة فتصبح رَماداً او یتحول جسد الکلب المیت الی ملح بعد وضعه مدة طویلة فی الملح.»[۸]

استحاله، دگرگونی چیزی است از حالتی به حالت دیگر، به‌گونه‌ای که عنصر دیگری به‌شمار آید. بسان چوبی که بسوزد، به خاکستر بدل شود، یا دگرسانی جسد سگ مرده، به نمک، پس از فروافتادن آن در نمک‌زار به مدت طولانی.

مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، دربارۀ اصطلاح استحاله می‌نویسد:

«رابعها: الاستحاله الی جسم آخر. فیطهر ما احالته النار رماداً، او دخاناً او بخاراً؛ سواء کان نجساً، او متنجساً و کذا المستحیل بغیرها، بخاراً، او دخاناً، او رماداً امّا ما احالته فحماً، او خزفاً، او آجراً، جِصّاً، او نورة، فهو باقٍ علی النجاسة و یطهر کل حیوان تکون من النجس او المتنجس کدود العذرة و المیتة.»[۹]

چهارم از پاک‌کننده‌ها، استحاله است. تغییر یافتن جسمی به جسم دیگر. آن‌چه را آتش، به خاکستر ، یا دود، یا بخار، بدل می‌کند، پاک می‌گردد، چه نجس بوده باشد، یا متنجس.

این‌چنین است اگر به جز آتش مادّۀ نجس، به بخار دگر شود. امّا اگر آتش، چوبِ نجس را به ذغال، گِل نجس را به سفال، یا آجر، سنگ آهک و گچ را به پودر آهک و گچ بدل سازد، این‌ها بر نجاست خود باقی خواهند ماند و پاک نمی‌گردند.

کِرمی که از مدفوع و مردار پدید می‌آید، پاک است.

استحاله مطهِّر است، پاک‌کننده. چه بسا پاک‌کننده‌ای که مجوز حلیت هم باشد.

مثلاً، سگ[۱۰][۱۱] در نمک‌زار فروافتد و پس از سالیان، به نمک[۱۲][۱۳] بدل شود و از حالت حیوانی و سگ بودن، خارج گردد. پیش از این دگرگونی، سگ بود و نجس و اکنون، به نمک بدل گردیده و موضوع، عوض شده است و ادله‌ای که بر حلال بودن نمک دلالت می‌کنند، دلیل‌اند بر این‌که خوردنِ آن مانعی ندارد و همین، مبناست بر این‌که استحاله، مطهِّر است.

این حکم، در همه‌جا، جاری نیست. نمی‌توانیم در هر جایی حکمِ استحاله را جاری کنیم. بعضی‌ جاها، حرامی، ترکیب شده با حلال و استحاله‌ای، صورت نگرفته است.

مقصود از استحاله این است که شارع مقدس، به نجس‌العین بودن چیز جامدی حکم کرده، پس از آن تغییر و تبدّلی روی داده و آن چیز جامد، دستخوش دگرگونی شده، به‌گونه‌ای که عنوان پیشین، بر آن صدق نمی‌کند. سگ و خوک[۱۴] و مردار، نجس‌اند، شارع حکم به نجاست آنها کرده، حال اگر تغییری در آنها پیدا شود که عنوان اولی را از دست بدهند و عنوان جدیدی بر آنها صدق کند، حالت قبلی از دست رفته است. یعنی خصوصیت ذاتی، باعث می‌شد که عنوان خوک و سگ بر آنها صدق کند، ولی اکنون این خصوصیت از بین رفته است و آنها به نمک تبدیل شده‌اند و نمک، عنوان دیگری است: «لا بکلب و لا خنزیر» به این حالت جدید استحاله می‌گویند.

اگر عین نجسی، خصوصیت ذاتی خود را از دست داد و ویژگی دیگری یافت، به‌گونه‌ای که هیچ‌یک از عناوین اولیه، بر آن صدق نکرد، چون هویت و حقیقت آن عین نجس تغییر کرده است، پاک است.

انقلاب در لغت:

تحوّل، تبدّل، تغیّر. دگرگون شدن عنصری از حالتی به حالتِ دیگر. حال الشیء عما کان علیه.

قلب الشیء: حوّله عن وجهه او حالته

قلب الشیء: تحول من وجه الی وجه

امّا در اصطلاح فقهاء، انقلاب، دگرگونی مایعی است به مایع دیگر، خمر، به سرکه:

«یطهّر الخمر بانقلابه خَلاً بنفسه، او بعلاج کطرح جسم فیه و نحوه، سواء استهلک الجسم، او لا.»[۱۵]

خمر، اگر به خودی خود، به سرکه دگر شود، یا با تدبیر و چاره‌گری انسان، این دگرگونی روی بدهد، مانند این که ماده‌ای در خمر بیندازند، تا سرکه شود، این دگرگونی نیز موجب پاک شدن خمر می‌گردد، چه آن ماده‌ای که در داخل خمر، گذارده شده، از بین برود و چه از بین نرود.

خمر، از هر چیزی که گرفته شده باشد _چه مادۀ اولیۀ آن از مواد طبیعی سابق باشد، و یا آن‌را از مواد جدید بگیرند_ ملاکِ حرام بودنِ آن، سُکرآوری است. ممکن است شراب را از عناصر و موادی بگیرند که ما ندانیم و نشناسیم، ولی ملاکِ حرمت و نجاست آن، همان مُسکر بودن است. در روایات صحیح و متعددی داریم:

« ان الله لم‌یحرِّم الخمر لاسمها بل انّما حرّمها لعاقبتها فما فَعَل فِعل الخمر فهو خمر»[۱۶]

خداوند، خمر را از آن جهت حرام نکرده که به آن خمر می‌گویند، بلکه حرام بودن آن بر اثر سُکری است که بر آن مترتب است. هر عنصر و ماده‌ای که کارایی خمر را داشته باشد، مستی به بار آورد، خمر است.

«کل ما اَسکَرَ، فهو خمر»[۱۷]

هر آن‌چه مستی آورد خمر است.

هر گونه دگرگونی که در خمر پدید آید، امّا سُکرآوری آن تغییر نیابد، خَمر است، نجس و حرام. امّا اگر دگرگونی، به‌گونه‌ای باشد که سُکرآور نباشد «یسیر خَلّاً» پاک و حلال است. در این حالت جدید و دگرگونی که پیدا کرده، عنوان دیگری بر آن منطبق است. به آن خمر گفته نمی‌شود. ماهیت آن تغییر کرده و به سرکه بدل شده است، سُکرآور نیست، وقتی عنوان جدید پیدا کرد و سُکرآور نبود، پاک و حلال است. عموم دلیلی که گفته است: «الخل حلال  و طاهر» به پاکی و حلالی خمری که به سرکه بدل شده، دلالت می‌کند.

به نظر حضرت‌عالی، تفاوت انقلاب و استحاله چیست. همان‌گونه که مستحضرید شماری از فقیهان انقلاب را صرف تغییر اسم، بدون دگرگونی در حقیقت نوعی دانسته‌اند، بر خلاف استحاله که در آن، ماهیت شیء تغییر می‌کند؛ از این روی بر این نظرند که انقلاب شراب، استحاله نیست. شماری دیگر انقلاب را از مراتب استحاله دانسته‌ و بر این نظرند که انقلاب نیز، تغییر و تبدّل ماهیتی است به ماهیت دیگر، مانند دگر شدن شراب به سرکه، که دو حقیقت و ماهیت مختلف، با آثار متفاوت‌اند.

ممکن است فقهاء به مایعی که خصوصیت آن عوض شود و عنوان‌ جدیدی بگیرد، استحاله نگویند، ولی به نظر ما، آن هم، حکم استحاله را دارد و تفاوتی بین انقلاب و استحاله نیست.

تفاوت استحاله و انقلاب در آن است که استحاله، در اجزاءِ جوامد است و انقلاب در مایعات. طبق مثال عرفی روشنی که با آن سر و کار داریم، در مایع خاصی به نام شراب. شارع فرموده «الخمر» یا بگوییم «کل ما یُسکِر» طبق روایتی که داریم، فهو نجس. مایعی که اگر کسی می‌نوشید، حالت مستی برای او پدید می‌آمد، نجس است. وقتی انقلاب در این مایع سُکرآور رخ می‌دهد و آن را از حالت سُکرآوری خارج می‌سازد، دیگر عنوان خمر بر آن صدق نمی‌کند که بگوییم: «هو نجس» بلکه عنوان دیگری صدق می‌کند که عنوان «ماء» یا «خَلّ» است. «الخَلّ طاهر و یحلّ شربه». بنابر این، اگر بخواهیم مباحث استحاله را که از مطهِّرات است، با دقت بحث کنیم، نباید استحاله را در مقابل انقلاب بگیریم.

اگر دقت فقهی باشد و بنا باشد عنوان مطهِّرات بر اساس ادلّه بیاید و حکم‌شان بیان شود، باید استحاله و انقلاب، یکی حساب شود. منتهی، استحاله، دو گونه است: گاهی در جامدات است که به طور معمول، آن را استحاله تعبیر می‌کنند؛ مانند سگ و خوکی که نمک شوند و گاهی در مایعات است، مانند شرابی که سرکه شود.

«کلّ شیء حلال حتی تعرف انّه حرام» و «کلّ شیء طاهر». هر چیزی که نداند پاک است یا نجس، پاک است. به خاطر همین اصل «کلّ شیء حلال» و «کلّ شیء طاهر» حکم می‌کنیم که این حلال است و به اطلاق دلیل «کلّ ملح طاهر» تمسک نمی‌کنیم، بلکه به عنوان «کلّ شیء طاهر» تمسّک می‌کنیم.

وضع حکم به طهارت در آنها تفاوت می‌کند. آن‌جا،تمسّک به عموم «ملح حلال» بود، این‌جا به «کلّ شیء طاهر» تمسک می‌شود، ولی عمده این است که دلیل حرمت و دلیل نجاست، که عنوان سگ و خوک بود، دیگر بر آن منطبق نمی‌شود. حالا بخواهیم به حلال بودن آن حکم کنیم، به خاطر اطلاق دلیل «کل ملحٍ طاهر» نیست، بلکه برای «کلّ شیء طاهر حتی تعلم انه نجس» است و جای استصحاب هم نیست، چون موضوع آن عوض شده است. پس، فرقی بین استحاله‌ای که در جامد پدید آمده باشد و آن‌را به عنوان دیگری بدل کرده باشد و یا انقلابی که در مایع رخ داده باشد و آن‌را به عنوان دیگری بدل کرده باشد ، نیست چون عنوانِ قبلی نیست، حکم قبلی هم نیست.

و بالاَخره، فرقی بین استحاله و انقلاب، از نظر مطهِّریت نیست؛ چون ملاکِ مطهِّریت آن، عدم صدق عنوان سابق است.

بنابراین، اگر با دقت فقهی به مسأله نگاه کنیم و معنای وسیعی برای استحاله در نظر بگیریم، استحاله، هم دگرگونی در جامدات را در بر می‌گیرد و هم دگرگونی در مایعات را.

حضرت امام خمینی، رحمةالله علیه، وقتی دیدگاه مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی را در باب استحاله ملاحظه فرمودند، آن‌را پذیرفتند و همین‌طور معنی کردند که عرض شد.

در آغاز گفت‌وگو، پرسشی از محضرتان شد، دربارۀ استحاله و انقلاب. عرض کردیم: استحاله و انقلاب اگر در جامدات و مایعات روی بدهد، چه حکمی دارد که به شرح، روشن‌گری فرمودید. در بخشی از پرسش طرح کردیم: حال اگر این تبدّل و انقلاب، به‌گونۀ صنعتی رخ بدهد، چه حکمی دارد؟ آیا ممکن است آن را به استحاله و انقلاب طبیعی ملحق کرد و در همان دایره از نظر حکمی قرار داد.

گفتیم در استحاله، حقیقت ماده عوض می‌شود. اگر کارخانه‌ای ماهیتی را از ماده‌ای گرفت و ماهیت دیگری به آن داد و در اجزای ماده نخست، دگرگونی‌هایی پدید آورد و ماده‌ای ساخت به‌طور کامل جدای از حقیقت و ماهیت نخست و مردمِ بادقت، بگویند: حقیقت آن عوض شده است و آن‌چه از کارخانه بیرون آمده، هیچ‌گونه همانندی ماهیتی با  ماده نخست ندارد؛ باید درباره‌اش تأمل کرد. امّا این‌که در افواه مطرح است که استخوانِ خوک را پودر و آن‌را با کارهای شیمیایی به ژله تبدیل می‌کنند، به نظر می‌رسد حقیقت استخوان خوک عوض نشده است. پودر کردن استخوان، استخوان را از استخوان بودن، بیرون نمی‌کند، همان استخوان است که ریز شده و استحاله‌ای در آن صورت نگرفته است.

روشن شدنِ رابطۀ حکم و موضوع، راه را برای موضوع‌شناسی هموار می‌کند. وقتی به‌درستی و روشنی دریافتیم، چرا حکمِ به نجاست و حرمت چیزی شده است و به دیگر سخن، منشأ حکم چیست؛ درمَثَل، آیا به خاطر میکرب‌ها و ویژگی‌هایی است که موضوع و شیء نجس دارد، شارع مقدس، حکم به نجاست و حرمت آن کرده، یا خیر مطلب چیز دیگری است.

حال، اگر دریافتیم، شارع مقدس، به خاطر میکرب‌ها و ویژگی‌هایی که در شیء و مادۀ نجس وجود دارد، حکم به نجاست و حرمت آن کرده است و دانش جدید، آن میکرب‌ها و مفسده‌ها را شناسایی کرد و در کارخانه‌ای ویژه، با دستگاه‌های پیشرفته، مادۀ نجس و حرام، تجزیه و در یک فرایند شیمیایی به ده‌ها جزء، شکافته شد و روی هر جزئی، کارهایی انجام گرفت، آیا باز هم می‌توان حکم به نجاست و حرمت آن شیء داد، یا خیر، استحاله صورت گرفته؛ استحالۀ صنعتی و شیمیایی. و این فرایند سبب گردیده، در ماهیت و حقیقت آن شیء نجس، دگرگونی پدید بیاید و آن‌چه از کارخانه بیرون آمده، به‌طور کامل با حقیقت و ماهیت اولیه تفاوت داشته باشد.

مسلم است و مشهور بین فقهاء که حکم شرعی، بر هر موضوعی که مترتّب و مقرر می‌شود، خود آن موضوع منشأ و علت برای ثبوت حکم است. از باب نمونه، در بحث استحاله و انقلاب، حکمی که در این حالت، حکمِ نجاست است، نجاست به چیزی تعلق گرفته که به طور قطع، مفاسد و خصوصیاتی دارد که باعثِ حکم به نجاست شده است.

البته آثاری بر نجس، مترتب است، طبعاً، نسبت به آن آثار نیز همین‌گونه است: «صلوة معه»، «صلوة فیه» و  «لایجوز اکله». این‌ها هم نسبت به همان حکم است. عدم جواز اکل هم، موضوع‌اش نجاست است.

حالا اگر اصل نجاست را حکم مجعول شرعی بدانیم _البته نمی‌خواهم بگویم به‌طور حتم این‌گونه است _ بدین معنی که وجود میکروب‌ها و خصوصیاتی در این شیء باعث شده است که خداوند، به نجاست آن حکم بکند، در نتیجه، حکم، که نجاست است، معلول و علت آن، خود آن موضوع است؛ زیرا جهاتی در موضوع، تحقق دارد، میکروب‌ها و خاصیت‌هایی دارد که منشأ حکم است. مثلاً، در «سگ نجس است»، «خوک نجس است»، «خمر نجس است» و نیز در حکم «لایجوز شربه» منتهی، مسأله این است که منشأ حکم چیست؟

ذکر منشأ حکم، باید به دلیل، مستند باشد. یعنی ممکن است که میکروب‌هایی با آلودگی‌هایی در این شیء باشد که شارع، گفته باشد، نجس است. آن‌چه از ادلّه استفاده می‌کنیم، این است که آلودگی‌هایی در سگ، یا خوک و یا خمر وجود دارد.

امروزه، ممکن است خمر، خوک، سگ و سایر موضوعات را به مواد گوناگونی تجزیه کنند و کارهایی روی آنها انجام دهند و از آن، دارو، مواد غذایی، یا موادّ سمّی درست بکنند.

از باب نمونه، اگر گوشت سگ، یا خوک را تجزیه و به مواد شیمیایی جدیدی، تبدیل کردند، آیا این اجزاء هم نجس است، یا خیر؟

اگر از راهی، غیر از تجزیۀ خوک و سگ، شبیه اجزای خوک و سگ به‌دست آید، آیا این اجزاء هم، مثل همان اجزایی است که از تجزیۀ سگ و خوک به‌دست می‌آید؟ یعنی محکوم به نجاست است، یا خیر؟

اگر دربارۀ این پرسش‌ها، اندکی تأمل کنیم پاسخ‌اش روشن می‌شود.

پرسش اول: اگر گوشت، استخوان، یا موی سگ را تجزیه کردند، محصول به‌دست آمده، نجس است یا خیر؟

این چیزی که نجس است، گوشتِ سگ و اجزایی است که در خودِ گوشتِ سگ وجود دارد. گرچه این اجزاء، از ده جزءِ شیمیایی درست شده باشد، ولی اکنون پیوند خورده و به صورت گوشت سگ درآمده است.

فرض کنید، اجزای تجزیه شده‌ای وجود دارد، که دیگر به آنها گوشت و استخوان نمی‌گویند، ولی همان اجزای گوشت و استخوان (با همان فرمول شیمیایی و مولکولی و فرضاً با همان ساختار ژنی) است، امّا به صورت علمی و شیمیایی از هم جدا و آنها را تجزیه کرده‌اند. آیا این اجزای تجزیه شده که دیگر عنوان گوشت و استخوان و موی سگ را به آنها نسبت نمی‌دهند، امّا، همان‌هایی است که با هم، گوشت و سایر اجزای سگ را تشکیل می‌دادند، آیا اینها نجس‌اند، یا خیر؟

پرسش دوم: اگر خود مواد شیمیایی را، نه از گوشت سگ و خوک گرفته باشند، بلکه از جای دیگر بیاورند و با آنها، گوشت، استخوان و موی سگ و خوک را بسازند،حکم‌اش چیست؟ حکم، معلول و موضوع علت، و موضوع هم از همین اجزای شیمیایی درست شده، با همان ویژگی‌های گوشت، استخوان و موی سگ و خوک.

این دو پرسش، به بحث موضوع‌شناسی، ارتباط پیدا می‌کند.

قبول داریم که حکم یک موضوع، برخاسته از موضوع و مانند معلول برای موضوع است. علت آن نیز، همانی است که موضوع را درست کرده است.

فرض کنید اگر گوشت، ده جزء شیمیایی داشته باشد، علت نجاست و حرمت اکل آن، همین ده جزء است که در کنار هم قرار گرفته و گوشت را ساخته‌اند.

اگر خدا، چیزی نفرموده بود، کسانی اجزایی را به هم پیوند می‌دادند، که بسان اجزای گوشت سگ بود و همان ویژگی‌های گوشت سگ را داشت، ولی بی‌جان بود، مثلاً اگر سگِ مرده درست می‌کردند، آیا می‌توان گفت، گوشت و استخوانی که با این روش درست شده، نجس است؟

نجاست، یک حکم شرعی است. روایات بسیاری داریم، دارای سند معتبر، که خداوند هر چه را حرام کرده، به دلیل ضرری بوده که برای انسان داشته است. البته ضرر، ممکن است جسمی، یا روحی، دنیوی و یا اُخروی باشد.

راه و دلیلی که ما را به نجاست و حرمت آن رسانده، قرآن، کلام معصوم و اجماع است. همان دلیل‌هایی که برای اثباتِ احکام هست: اگر دستت به خمر خورد، نمی‌توانی با این دست آلوده به خمر، نماز بگزاری، یا اگر قطه‌ای از خمر روی لباس چکید، لباس نجس می‌شود و نباید با آن نماز گزارد. نوشیدن خمر حرام است، یا اگر جزئی از سگ به همراه داشته باشی، روا نیست با آن نماز بگزاری. از این راه نجاست خمر و سگ را می‌فهمیم و از احکام شرعی «لاتشرب الخمر» و «لاتأکل الکلب» نجاست اینها را درمی‌یابیم.

راه درست، راه دلیل است. باید از راه دلیل پیش برویم. وقتی شارع می‌فرماید اجزای سگ نجس است، حالا اگر سگ مُرد، گوشت، استخوان و موی آن، مشمول موضوع می‌شود، هرجا که موضوع، شامل‌اش شد، اطلاقِ دلیل، اقتضا می‌کند که حکمِ حرمت و نجاست هم، بیاید. به همین دلیل می‌گوییم، اگر استخوان سگ را جدا کنند، بگذارند خشک بشود، یا تغییر دیگری بکند، مانند همان تغییری است که در بحث استحاله و انقلاب، یادآور شدیم.

تغییری که در موضوع پیدا می‌شود، اگر باعث شود استخوان و گوشت سگ، حالت خود را از دست بدهند، امّا عنوان گوشت و استخوان سگ، بر آنها صدق کند، با اصطلاح فقهی و اصولی اطلاق دلیل می‌گوییم.

شارع فرموده: گوشت سگ، نجس است، زنده، یا مرده. موت و حیات، مقوِّم صدق عنوانِ سگ نیست که اگر بمیرد، به آن سگ نگویند. اگر گوشت و استخوان سگ را خشک هم بکنند، باز سگ است.

حضرت امام، رضوان الله تعالی علیه، با دقتی که در باب اطلاق داشتند، می‌فرمودند:

«حقیقت اطلاق، بیان تمام موضوع حکم است.»[۱۸]

حضرت امام با مرحوم آقای حائری، اختلاف نظر داشتند. زیرا مرحوم شیخ اطلاق را اطلاق لحاظی می‌دانستند، ولی امام می‌فرمودند:

«اطلاق لحاظی، اطلاق نفی است، رفع القیودات، نه جمع بین قیود.»[۱۹]

این‌طور نیست که زنده یا مرده بودن را در «الکلب النجس» لحاظ کرده باشد؛ بلکه تمام موضوع و تمام ملاک برای حکم، در دلیل آمده و آن، کلب است و صدق عنوان موضوع که عبارت است از کلب، هم بر زنده‌اش و هم بر مرده‌اش، صدق می‌کند. قهراٌ، چون تمامی حکم، روی تمام اجزاء این حیوان آمده است، حکم بر جزءاش هم صدق می‌کند، جزءاش، مثل گوشت‌اش، خشک باشد، یا تر، پخته باشد، یا خام، موی آن هم همین‌طور.

راه اطلاق، یعنی تمام موضوع حکم و تمامِ آن‌چه را که قوام حکم به آن است، از دلیل می‌فهمیم. ما از این راه، به‌طور طبیعی، حکم می‌کنیم: هرجا آن موضوع، صدق کرد، حکم «نجس» و «حرام» هم هست. بنابراین از راهِ صدق موضوع و اطلاق موضوع، نجاست را در همۀ این موارد می‌آوریم؛ چون موضوع، وجود دارد و موضوع هم علت برای حکم است.

امّا از کجا می‌گوییم؟ از آن‌جا که حکم، بدونِ جهت نمی‌شود؛ یعنی حرمت، نجاست، وجوب و سایر احکام، بدون دلیل، به موضوع، تعلق نمی‌گیرند.

اطلاق دلیل که آمد، از راه اطلاق دلیل، وقتی فهمیدیم که شارع فرموده: تمام موضوعِ حکم، عبارت است از این‌که این، کلب باشد، یا به دلیلِ سریان حکم، به همۀ اجزای کلب، یا خوک، حکمِ نجاست و حرمت خوردن آن آمد، به‌طور قهری، اطلاقِ دلیل هم، اقتضا می‌کند که هر جا عنوان، صدق بکند، حکم هم بیاید. به‌طور مسلم، خداوند، حکم را بدون علت، جعل نمی‌کند، این، یعنی، تمام علت برای آن ضررها، آلودگی‌ها و خباثت‌هایی که سبب نجاست می‌شود، در تمام موارد هست. بنابراین، وقتی موضوع برای ما روشن شد، حالا اگر استخوانِ سگ و خوک، خُرد، یا خشک شود، باز هم نجس است. ممکن است کسی نفهمد این چیز خُرد شده، چیست، بگوید نمک، یا چیز دیگری است؛ امّا وقتی به او آگاهی داده شود که آن چه می‌بیند و در اختیارش گذارده شده، خُرد شدۀ استخوان خوک و یا سگ است، فرقی بین استخوان خرد شده و خرد ناشده و به هم پیوسته نمی‌گذارد و خرد شده را هم استخوان می‌داند.

این‌که افراد تشخیص ندهند و ندانند آن‌چه خُرد شده، استخوان خوک و یا سگ، از باب جهل اینان به خصوصیت است، نه این‌که موضوع عوض شده و در موضوع، استخوانِ سگ و خوک، دگرگونی و استحاله پدید آمده باشد.

این‌که می‌گوییم عرف باید بگوید، منظورِ ما از فهم عرفی، این نیست که مردم بدون اطلاع، مطلبی را بگویند، بلکه منظورمان این است که اگر به ایشان گفته بشود: این پودری که می‌بینی، استخوان خوک بوده و با دستگاه‌ها و آسیاب‌های برقی و پیشرفته، به این حالت درآمده، خواهند گفت، همان استخوان است که از حالتِ استخوانی خارج شده است.

این هم، مثل اطلاق دلیل است. یعنی وقتی شارع فرموده: استخوانِ خوک نجس است، اعم است، این اعمیت، همان تمامِ موضوع است که حضرت امام خمینی می‌فرمودند. یعنی تمامِ ملاک، برای حکم به نجاست، همین است عبارت باشد از استخوان، چه صورت و فعلیت استخوانی و به هم پیوستگی و در کنار هم بودن را نشان بدهد، چه خُرد شده‌اش را، هر دو صورت را اطلاق دلیل می‌گیرد و در نتیجه، حکم می‌کنیم: این طور جدا کردن اجزاء، حقیقت استخوان خوک و یا سگ را به هم نمی‌زند، تنها، تغییر حالتی که می‌دهد، پیوستگی و انجماد استخوان را به هم می‌زند؛ از این روی،  نجاست را به همراه دارد و تمام احکام نجس بر آن منطبق است.

بحث دیگر، این استخوان که از مواد مختلف شیمیایی درست شده است، فرض کنید از چهار ماده. آشنایان با دانش شیمی، استخوان خوک و یا سگ را تجزیه شیمیایی و از آن مواد گوناگونی درست کردند و آن‌گاه به مردم گفتند، آن‌چه ساخته شده، استخوان نبوده، جزء استخوان بوده است. این ماده، با این خصوصیت، استخوان نبوده، داخل استخوان بوده است، مردم چه خواهند گفت؟

مسألۀ استخوان را با مثالی دربارۀ موزاییک، روشن می‌کنم. موزاییک، از ماسه، سیمان، پودر سنگ، سنگ‌ریزه‌های تزیینی و آب، ساخته شده است. ترکیبی از این اجزاء. خود این اجزاء، وقتی جدا بودند، موزاییک نبودند، پس از ترکیب و به هم پیوستگی، موزاییک ساخته شد. حال اگر موزاییک از همۀ مواد اولیه و سازنده‌اش، جدا شد، آیا اگر برای موزاییک حکمی بود، مثلاٌ «نجس»، اجزاء را هم در بر می‌گیرد؟

این جزء جدا شده، همان شیء نجس است، یا خیر؟ این جزء، چیزی است که داخل نجس بوده است، حالا تغییر یافته است.

فرض کنید، شارع فرموده: موزاییک نجس است، اکنون تجزیه شده است، بنا بر اطلاق دلیل: موزاییک نجس است. موزاییک[۲۰] بودن، ملاک نیست، بلکه ملاک، همان ماسه، سیمان، پودر سنگ است که نجس است. مثل این‌که خداوند فرموده: این چهار چیز که موزاییک از آنها ساخته شده، نجس است.

اگر موزاییک بودن ملاک نباشد، خود این اجزاء ملاک باشند «نجس» بر این‌ها تعلق می‌گیرد، چون علت، برای مجموعِ اینها بوده، اکنون هم که از یکدیگر جدا شده‌اند، باز همان است. موضوع، به هیچ‌روی عوض نشده است. در بحث استخوان خوک و سگ هم ، این قاعده جاری است.

 

برای حکمِ به نجاست چیزی، باید ببینیم در نزد شارع، عنوان ملاک بوده، یا اجزایی که آن عنوان را ساخته‌اند. در نجاستِ استخوان خوک و سگ و در مثالی که برای روشن شدن مطلب فرمودید (نجاست موزاییک) چون عنوان استخوان و سگ و موزاییک، ملاک نجاست نیستند، چه اجزای آنها به هم پیوسته و چه جدا باشند، به‌روشنی درمی‌یابیم، شارع حکم به نجاست استخوان کرده، اجزای آن را هم در برمی‌گیرد.

اگر ممکن است بفرمایید، چگونه دریابیم که در حکم شارع به نجاست چیزی، عنوان، ملاک بوده، نه اجزاء، البته با ذکر مثالی روشن‌گرانه.

بله، باید دقت کنیم ببینیم در حکم شارع به نجاست چیزی، عنوان ملاک است، یا نه خود آن اجزایی ملاک‌اند که با اجزای دیگر، این عنوان را درست کرده‌اند. اگر گفتیم، یا حداقل از نظر قدرمتیقن‌گیری گفتیم، آن عنوانی[۲۱] که روی آن حکم شده، آب است. حالا اگر هیدروژن و اکسیژن آب را جدا کردند، فرض کنید چیز دیگری هم داخل‌اش نباشد، یا اگر هم بود ضمیمه به آب باشد، مثل آب شور، آب شیرین. آب شیرین، ممکن است با مواد شیرین‌کننده، شیرین شده باشد و یا آبِ شور، ممکن است به علتِ وجود مواد نمکی، شور شده باشد. این‌جا نمک و شیرینی، جزء حقیقت آب[۲۲] نیستند. آب، از هیدروژن و اکسیژن درست شده است. اگر هیدروژن و اکسیژن را از هم جدا کردیم، هیدروژن را در یک لوله و اکسیژن را در ظرف دیگری قرار دادیم، نه «هیدروژن الماء» بر آن صدق می‌کند و نه «اکسیژن الماء». حکم شرعی برای ما، عنوان «ماء» است، در حالی که خود این هیدروژن و خود این اکسیژن، هیچ‌کدام «ماء» نیستند. «ماء» بودن موضوع حکمِ «نجس» است، نه این چیزی که «ماء» را می‌سازد. همین موزاییکی که عرض کردم، اگر دلیل داشته باشیم _نمی‌گویم داریم_ که «لایجوز التیمم علی موزاییک» یا «لایجوز السجده علی موزاییک» برای این است که دیگر بر مجموع آن، ارض صدق نمی‌کند.  حالا اگر سنگ آن‌را جدا کردیم، سنگ آن که موزاییک نیست. ماسه و شنِ آن را اگر جدا کردیم، ماسه و شنِ آن که موزاییک نیست. اگر شنِ تنها بود، زمین بر آن صدق می‌کرد، حالا می‌توان گفت: چون موزاییک بوده، نمی‌شود با آن نماز خواند؟ یا نه ملاکِ حکم و موضوعِ حکم _که علت حکم را از خود موضوع می‌فهمیم_ موزاییک بودن است، این شن، موزاییک نیست. پیش از این موزاییک بوده است. «کان قبلاً موزاییک» چیزی که «کان موزاییک» در آن نیامده است. بلکه آمده: «یجوز السجده علی الارض» و «تیمّموا سعیداً طیّباً.» که سعید، همان وجه‌الارض است و وجه‌الارض، بر شنِ جداشدۀ از موزاییک، صدق می‌کند.

این راهی که عرض کردم، راهِ حکمِ به نجاست، یا پاک دانستن اجزایی است که از تجزیۀ شیمیایی این چیزها درست می‌شود.

شارع فرموده: «الماء مطهّر» و یا «یجوز الوضوء بالماء». چون احکام شرعی، تابعِ موضوعات است و موضوعات هم، علت برای حکم، موضوع حکم «الماء» است، نه «ما کان ماءاً» یا «ما سیکون ماءاً». هیچ‌کدام «الماء» نیستند که وضوء با آنها جایز باشد و پاک‌کنندۀ چیز نجس باشند.

«ما کان ماءاً» ممکن است یک تعبیر غلط‌اندازی باشد. یک وقت «ماکان ماءاً» یعنی پیش از این، خود این، آب بوده، ولی اکسیژن و هیدروژن، آب نبوده‌اند، بلکه به علت همراه شدن با چیز دیگری، در مجموع، آب را تشکیل داده‌اند. اکسیژن تنها، هیدروژن تنها، هیچ‌گاه آب نبوده‌اند، بلکه مواد و آن حقیقتی که اکسیژن و هیدروژن را درست می‌کند، به علت با هم بودن‌شان، آب شده‌اند. چون این‌طور است، جای استصحاب هم نیست.

«ماء» علت برای مطهریت است. «ماء» علت تامّه برای حکم است: «یصح الوضوء به» و «یصح الغسل معه»، چیز نجس را پاک می‌کند و . . .

ولی چیزی که «ماء» نبوده، هیدروژن و اکسیژن، «لایصح الوضوء معه»، «لایصح غسل فیه» و «لایصح تطهّر و تطهیر» اگر آنها را با چیز دیگری مخلوط کردند و به سبب این مخلوط کردن، چیز سومی پدید آید که حکم شرعی «الماء» و «المطهر» و «یصح الوضوء معه» و . . . داشته باشد، علت برای حکم است. اگر اینها برای ما روشن باشد، استصحاب جایز نیست. استصحاب «ابقاء ماکان علی ماکان» است. چیزی بوده، حکمی داشته و خصوصیتی، می‌گوییم، اکنون هم دارد. امّا در قضیۀ ما، آن‌چه که بوده، آب بوده، هیچ‌وقت، هیدروژن آب نبوده، هیچ‌وقت اکسیژن، آب نبوده است. اگر با هم مخلوط شدند، از این درآمیختگی، چیز جدیدی پدید آمد و این چیز جدید«ماء» است. در نتیجه، حکم شرعی، چون روی «ماء» است، استصحاب هم بر آن دلالت می‌کند: «لاتنقض الیقین بالشک» آن چیزی را که یقین داشتی، اگر شک کردی که باقی است، یا باقی نیست، یقین‌ات را با شک، از بین نبر. ولی وقتی می‌دانی، هیدروژن، یا اکسیژن، هیچ‌وقت، آب نبوده، جای استصحاب نیست.

رنگِ کارمین، همان‌گونه که مستحضرید، یک نوع رنگِ خوراکی است و کاربردهای گستردۀ دیگری هم دارد.

شماری بر این نظرند، البته دلایل و شواهدی هم ارائه می‌دهند، که رنگ کارمین از خودِ حشرۀ کوچی‌نیل[۲۳] Cochineal) در فرایند ویژه‌ای گرفته می‌شود.

و شماری هم، با ارائۀ دلایل و شواهدی، بر این نظرند که خیر، رنگ کارمین، از ترشّحات این حشره تولید می‌شود، ترشحاتی که در دوران حیات، این حشره برای در امان ماندن از گزندها، به دور خود، روی برگ‌های کاکتوس می‌تند.

روشن است که اگر رنگ خوراکی کارمین، از ترشحات حشرۀ کوچی‌نیل (Cochineal) فراوری شده باشد، حکمی دارد و اگر از خود حشره، در فرایندی، فراوری شده باشد، شاید بتوان گفت، حکمی دیگر دارد.

اگر ما پذیرفتیم و به آگاهی‌هایی دست یافتیم که رنگ خوراکی کارمین، از خود حشره تولید شده است، آن هم خشک شدۀ آن، به گونۀ صنعتی و با استفاده از دیگر مواد، آن‌را به رنگ خوراکی کارمین، بدل کردند، آیا می‌توان گفت در این دگرگونی حشره به کارمین، تبدل موضوع رخ داده و حشره‌ای که در شرع از خبائث به‌شمار است و خوردن آن حرام، اکنون، و پس از قرار گرفتن در این چرخۀ دگردیسی‌آفرین، از خبائث به شمار نمی‌رود و خوردن آن، رواست.

با آگاهی‌هایی که این‌جانب به‌دست آورده‌ام، حشرۀ کوچی‌نیل (Cochineal) بیش‌تر در آمریکا و این‌گونه جاها یافت می‌شود. حشره‌ای کوچک، دارای نَر و ماده و گفته‌اند: شمار ماده‌ها ۱۰۰ برابر نَرها. یعنی اگر ۱۰۰ تا از این حشره داشته باشیم، ۹۹ تای از آن، ماده و یکی از آنها نَر است. رنگ کارمین، بیش‌تر از جنس ماده، تولید می‌شود.

این حشره رشد می‌کند، آبی روی پاره‌‌ای از گیاهان، ترشّح می‌کند. این آب، دورادور، و پیرامونِ بدنِ حشره می‌چسبد و آن را در امان می‌دارد، تا زود از بین نرود. پس از مدتی حشرۀ کوچی‌نیل، از بین می‌رود، آن‌چه می‌ماند خشک شدۀ بدن آن و ترشحاتی است که در دوران حیات، به وجود آورده است. مردمِ بومی، پس از این مرحله، به جمع‌آوری حشرۀ کوچی‌نیل و ترشحات آن از روی برگ‌های کاکتوس و دیگر گیاهان می‌پردازند و با ریختن آنها در داخل آب جوش و یا روش دیگری، ترشّحات حشره را از حشره جدا می‌کنند. این ماده‌ای که به‌دست می‌آید، حشره نیست که اگر در خوراکی‌ها استفاده شد و کسانی خوردند، گفته شود که اینان حشره‌ خورده‌اند، نخیر. شاید بتوان گفت: مانند عسل است که از زنبور به‌دست می‌آید.

از آبِ جمع شده دور حشره و موادی که به آن افزوده می‌شود، رنگ‌های گوناگونی پدید می‌آید، خوراکی و غیرخوراکی.

روشن است که این رنگ خوراکی، غیر از اجزای بدن حشره است، مانند عسل که از زنبور تولید می‌شود و اگر زنبور نبود، تولید نمی‌شد؛ یعنی بدن زنبور در تولید عسل نقش دارد؛ ولی عسل جزء بدن زنبور نیست و هیچ‌یک از اندام‌های زنبور، اعضاء و احشام آن در عسل، وجود ندارد.

و نیز در رنگِ خوراکی که از ترشحات حشرۀ کوچی‌نیل، به دست می‌آید و فراوری می‌شود، هیچ‌یک از اعضاء و احشای این حشره وجود ندارد. ماده‌ای است تراوش شده از  این حشره، که با افزودن ماده‌های دیگر، رنگ بسیار مطلوبی پدید می‌آید و این، هیچ مشکلی ندارد.

ولی اگر خود حشره در فرایند جداسازی ترشحات از حشره، تجزیه شد و با ترشحات درآمیخت، چه خشک شدۀ آن و چه زندۀ آن، خوردن این رنگ حرام است. امّا بنابر آگاهی‌هایی که ما داریم، حشره در فرایند جداسازی، به طور کامل جدا می‌شود و هیچ‌گونه درآمیختگی با ترشحات و در نتیجه، با رنگ، که به رنگ کارمین، مشهور است، ندارد.

حشرات، از خبائث‌اند، نه از طیّبات. امّا اگر ماده‌ای از بدن حشره‌ای جدا شد، درخور استفاده بود، خوراکی، یا غیرخوراکی، آیا آن مادّه هم از خبائث است.

خوردنِ زنبور عسل، جایز نیست و حرام است، چون حشره‌ است و از خبائث. حالا اگر به خاطر جهل‌مان بخوریم، «رفع ما لایعلمون» جاری بشود، بحث دیگری است، ولی خوردن آن جایز نیست؛ امّا ماده‌ای که از آن خارج می‌شود که همان عسل باشد، از خبائث نیست.

آیا اگر از حشرۀ کوچی‌نیل، ماده‌ای خارج شد و درخور استفاده بود و به هیچ‌وجه در نزد عرف، از خبائث شمرده نشد و چیز کثیفی نبود، بلکه طبع انسان به آن گرایش داشت، آیا این هم جزء خبائث است؟

در رنگ کارمین، اگر از موادی که دور حیوان پیچیده و خشک شده استفاده شود و جداسازی درست انجام گیرد، به هر طریقی، و موادی که به ترشحات حشره افزوده می‌شود، پاک و حلال باشد، برابر قاعدۀ «کلُّ شیءٍ حلال» خوردن آن بدون مانع است.

منابع

ابن بابويه، محمد بن على، التوحيد، قم، ۱۳۹۸ه‍. ق

ابن بابويه، محمد بن على، الخصال، قم، ۱۳۶۲ه‍.ش

ابن بابويه، محمد بن على، المقنع، قم، ۱۴۱۵ه‍.ق

ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، قم، ۱۴۰۴ / ۱۳۶۳ ه‍

اصفهانى، سيد ابو الحسن، وسيلة النجاة، مع حواشی الإمام الخمينی، مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام خمينى قدس سره، قم، ۱۴۲۲ ه‍.ق

بجنوردى، حسن، منتهى الأصول، تهران، ۱۳۸۰ ه‍.ش

بروجردى، حسين، لمحات الأصول، قم، ۱۴۲۱ ه‍.ق

بروجردى، حسين، نهاية الأصول، تهران، ۱۴۱۵ ه‍.ق

الجُرّ، خلیل، المعجم العربی الحدیث لاروس، مکتبة لاروس، پاریس،۱۹۷۳.

حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، قم، ۱۴۰۹ه‍.ق

حميرى، نشوان بن سعيد، شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، دار الفكر، دمشق، ۱۴۲۰ ه‍.ق

خمينى، سید روح الله، تهذيب الأصول، تهران، ۱۴۲۳ ه‍.ق

خمينى، سید روح الله، جواهر الأصول، تهران، ۱۳۷۶ ه‍.ش

خمينى، سيد روح اللّٰه موسوى، زبدة الأحكام، سازمان تبليغات اسلامى، تهران، ۱۴۰۴ ه‍.ق.

زمخشرى، محمود بن عمر، مقدمة الأدب، ۱جلد، مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه تهران، ۱۳۸۶ه‍.ش

سبحانى تبريزى، جعفر، إرشاد العقول الى مباحث الأصول، قم، ۱۴۲۴ ه‍.ق

صدر، محمد باقر، بحوث في علم الأصول، قم، ۱۴۱۷ ه‍.ق

صدر، محمد باقر، دروس في علم الأصول، انتشارات اسلامى، قم، ۱۴۱۸ ه‍.ق

صدر، محمد باقر، دروس في علم الأصول، دار إحياء التراث العربی، بيروت، ۱۴۲۵ ه‍.ق.

طوسى، محمد بن الحسن، تهذيب الأحكام، تحقيق خرسان، تهران، ۱۴۰۷ه‍.‍ق

فيومى، احمد بن محمد، المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، مؤسسۀ دار الهجرة، قم،  ۱۴۱۴ ه‍.ق

كلينى، محمد بن يعقوب، الكافی، الإسلامية، تهران،  ۱۴۰۷ ه‍.ق.

كلينى، محمد بن يعقوب، كافی، دار الحديث، قم، ‏۱۴۲۹ ه‍.ق.

مشكينى، ميرزا على، مصطلحات الفقه، در يك جلد، ه‍.ق.

نجفى، محمد حسن، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، دار إحياء التراث العربی، بيروت، ۱۴۰۴ ه‍.ق.

نراقى، مولى احمد بن محمد مهدى، مستند الشيعة في أحكام الشريعة، مؤسسۀ آل البيت (ع)، قم، ۱۴۱۵ ه‍.ق.

نورى، حسين بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، قم، ۱۴۰۸ه‍.ق.

پی نوشت

[۱] . تحف العقول، النص/۵۰

الخصال، ج‏۲/۴۱۷

التوحید، صدوق/۳۵۳

[۲] . نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏۲/۵۸۳؛

ابن بابویه، محمد بن على، المقنع، النص/۱۵:

«و كل‏ شی‏ء طاهر (إلا ما علمت)  أنه قذر.»

درخور یادآوری است که در هیچ‌یک از آثار روایی، عبارت: « کل شیءٍ طاهر حتی تعلم انه قذر» نیست، بلکه آمده است: « كُلُّ شَی‏ءٍ نَظِیفٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر»، از جمله:

طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحكام، ج۱/ ۲۸۵.

حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۳/ ۴۶۷.

و یا آمده است: « كُلُ‏ مَاءٍ طَاهِرٌ إِلَّا مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ قَذِرٌ»، از جمله:

حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج‏۱/۱۳۳.

نورى، حسین بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏۵/۵۰۰.

[۳] . فیومى، احمد بن محمد، المصباح المنیر فى غریب الشرح الكبیر للرافعى، ج‏۱/۱۵۷:

«(اسْتَحَال‏) الشَّى‏ءُ: تَغَیر عَنْ طَبْعِهِ وَ وَصْفِه‏»

[۴] . حمیرى، نشوان بن سعید، شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، ج‏۳/۱۶۳۷:

[الاستحالة]: استحال‏ الشی‏ءُ: إِذا تغیر عن حاله.

[۵] . زمخشرى، محمود بن عمر، مقدمة الأدب/۲۷۷:

«[اسْتَحَالَ‏] اسْتَحَالَ‏ الشَّىْ‏ءُ: از جاى خود بكشت چیز ۷[یشیر الی نسخة فى خزانة الكتب البلدیة الكائنة فى مدینة لِبْسیا]، از جاى بجاى دیكر شد چیز ۶[یشیر إلى نسخة فى خزانة الكتب الملكیة الكائنة فى مدینة بَرْلِین]، تغیر»

[۶] . الجُرّ، خلیل، المعجم العربی الحدیث لاروس، واژۀ استحال و استحالة

[۷] . نراقى، مولى احمد بن محمد مهدى، مستند الشیعة فی أحكام الشریعة، ج۱/۳۲۵:

«و المراد منها تبدل الحقیقة عرفا، و المناط فی تبدّلها تبدل الاسم، بحیث یصح سلب الاسم الأول عنه . . .  فكلما تبدل اسمه كذلك ینكشف تبدل حقیقته و یختلف حكمه.»

مراد از استحاله، در عرف، دگرگونی در حقیقت ماده است. تراز و معیار در دگرگونی، دگرگونی اسم است، به‌گونه‌ای که صحیح باشد برداشتن نام نخست از آن . . . پس هر آن‌چه دگرگونی در اسم آن پدید بیاید، نمایان‌گر دگرگونی حقیقت و فرق حکم آن است.

مشكینى، میرزا على، مصطلحات الفقه/۶۳ و ۶۴:

«الاستحالة استفعال من الحول و المراد طلب التحول من حال إلى حال أو طلب التنقل من موضع إلى موضع، و قد یطلق على صیرورة الشی‌ء محالا غیر ممكن یقال استحال‌ الكلام أی صار معناه محالاً. و المصطلح علیه فی الفقه عبارة عن استحالة خاصة و هی تحول الأعیان النجسة أو المتنجسة و تبدل حقیقتها النوعیة إلى نوع آخر غیرها، و ذكروا أن ذلك من المطهرات و أنها سبب لزوال النجاسة عن العین و عروض الطهارة لها، و كیف كان للاستحالة مصادیق، نظیر صیرورة الخشب و نحوه من الأعیان النجسة رمادا أو دخانا، و صیرورة المائع النجس أو المتنجس بخارا، و صیرورة المیتة أو العذرة دودا أو ترابا أو جزءا للبقول و الخضروات و الأثمار، و صیرورة الكلب و الخنزیر ملحا إذا وقعا فی المملحة، و صیرورة النطفة حیوانا، و الطعام النجس جزءا من بدن المأكول لحمه، و صیرورة أجزاء المیتة أو نجس العین جزءا من بدن الإنسان كما یتفق كثیرا فی عصرنا، هذا و أما تبدیل الأوصاف و تفریق الأجزاء فلا یكون سببا للطهارة كالحنطة إذا صارت طحینا أو عجینا أو خبزا و الحلیب إذا صار جبّناً.

تنبیه: ذكروا انه لیس فی الأدلة عنوان الاستحالة و لم یقع موضوعا لحكم فلیس فی الحكم المترتب علیها تعبد، بل لازم انعدام موضوع النجاسة عرفا زوالها عقلا، و اللازم من تحقق موضوع الطهارة حدوثها كذلك، فالضّابط فی المقام ان یكون التبدل موجبا لتعدد الموضوع عرفا، و تولد المستحال إلیه من المستحال عنه لتشمله أدلة المستحال إلیه أو قاعدة الطهارة.»

استحالة، از باب استفعال، از ریشۀ «حول». مراد خواستاری دگرگونی، از حالی به حالی است، یا خواستاری حرکت از جایی به جایی. چه‌بسا، دربربگیرد ناممکن و محال بودن دگرگونی چیزی را. ممکن نیست گفته شود «استحال الکلام» یعنی معنای آن ناممکن گردید.

در زبان فنی فقه، معنای ویژه‌ای دارد و آن، دگرگونی است در چیزهایی که به‌طور ذاتی، ناپاک و یا چیزهایی که ناپاکی آنها ذاتی نیست [الاعیان النجسة او المتنجسة] و دگردیسی کُنه و چگونگی آن به کُنه و چگونگی دیگر.

و صاحب‌نظرانِ این دانش بر این نظرند که این دگردیسی موجود و ماده‌ای از حالی به حالی، سبب از بین رفتن ناپاکی از عین است و پدید آمدن حالت پاکی در آن.

به هر حال، برای «استحاله» نمونه‌ها و مصداق‌هایی است: دگردیسی چوب و مانند آن از چیزها و ماده‌های ناپاک، به خاکستر و دود، دگردیسی آب‌مایۀ نجس، یا متنجس، به بخار و دگردیسی مردار و مدفوع به دود و خاک، یا بخشی بشود برای گیاه‌ها و سبزی‌ها و میوه‌ها و دگردیسی سگ و خوک به نمک، هنگامی ‌که در نمک‌زار قرار بگیرد. و نطفه به حیوان، دگر گردد و غذای نجس، جزئی از بدن حیوانی بشود که خوردن گوشت آن رواست. یا مردار و چیزی که پاکی را نمی‌پذیرد، پاره‌ای از بدن انسان گردد، همان‌سان که در زمان ما این پدیده، بسیار روی می‌دهد.

امّا دگرگونی در ویژگی‌ها و جداشدگی‌ پاره‌ها و اجزای آن، سبب پاکی نمی‌شود، مانند گندم، آن‌گاه که آرد و یا خمیر و یا به نان، دگر گردد و شیر به پنیر.

شایان توجه: فقیهان یادآور شده‌اند: در شمار دلیل‌ها نیست و در این زمره، از عنوان «استحاله» سخن به میان نیامده و موضوع برای حکم قرار نگرفته است و تعبّدی در حکم بار شدۀ بر آن وجود ندارد. بلکه ناگزیر، بایستی، در نزد عرف، موضوع نجاست، نابود و از نگاه عقل، زوال پذیرفته باشد. و لازمۀ به حقیقت پیوستن موضوع پاکی، پدید آمدن آن نیز، این‌چنین است.

پس قاعده در این مقام: دگردیسی بایستی به‌گونه‌ای رخ بدهد که سبب دیگرگونی و گونه‌گونی موضوع، در نزد عرف باشد و زایش ماده‌ای جدید از چیزی که دستخوش دگردیسی شده [خوک، سگ]، برای آن‌که دلیل‌های مادۀ پدید آمده [نمک، خاک و کرم] از این دگردیسی، یا قاعده طهارت، آن را دربربگیرد.

[۸] . خمینى، سید روح اللّٰه موسوى، زبدة الأحكام/۲۴۷

[۹] . اصفهانى، سید ابو الحسن، وسیلة النجاة (مع حواشی الإمام الخمینی)/۱۱۹

[۱۰] . Adam H. Freedman, Genome Sequencing Highlights the Dynamic Early History of Dogs, PLoS Genet. 2014 Jan; 10(1): e1004016:

آدام اچ فریدمن و دیگران، نکات برجستۀ توالی ژنتیکی تاریخچۀ نزدیک پویای سگ‌ها، ماهنامۀ ژنتیک plos ، ژانویۀ ۲۰۱۴:

سگ نوع اهلی گرگ خاکستری است؛ اما زمان و محل دقیق اهلی ‌شدن آن مشخص نیست. آخرین بررسی ژنتیکی، به سال ۲۰۱۴ نشان داده که تبار سگ‌ها ۲۷ تا ۴۰ هزار سال پیش از گرگ خاکستری جدا شده‌است؛ اما اهلی‌شدن آن‌ها در آن زمان اتفاق نیفتاده است، چون هیچ‌یک از جمیعت‌های فعلی گرگ خاکستری، جد مستقیم سگ‌ها نیستند. این به معنی آن است که نسل سگ‌ها، به جمعیتی از گرگ‌ها می‌رسد که نسل نوع وحشی آن‌ها اکنون منقرض شده است. . . . زمان آغاز اهلی شدن سگ، حدود ۱۱ تا ۱۶ هزار سال پیش بوده که قبل از شروع دوران کشاورزی و دامپروری است و این نتیجه، با مدارک باستان‌شناسی که نشان می‌دهد اهلی شدن سگ‌ها در جوامع شکارچی انجام شده برابری دارد. البته فسیل‌هایی از سگ‌سانان شبیه به سگ به قدمت ۳۳ هزار سال در سیبری پیدا شده است؛ اما روشن نیست آیا این فسیل‌ها اجداد سگ‌های امروزی‌اند، یا نشان‌دهنده تلاش‌های ناموفقی برای اهلی‌سازی و یا گرگ‌هایی هستند که همانندی ساختاری به سگ‌های امروزی داشته‌اند. محل جغرافیایی اجداد سگ‌های امروزین هم نامشخص است. مدارک متفاوتی از جنوب شرق آسیا، خاورمیانه و اروپا حمایت می‌کند.

[۱۱] . سَگ (نام علمی: Canis lupus familiaris) زیرگونۀ اهلی گرگ‌ها و پستانداری از راستۀ سگ‌سانان است. سگ نخستین جانوری است که به دست انسان، اهلی شد. سگ‌ها گونه‌گون‌ترین حیوان کرۀ زمین هستند که میراث چند هزار سال مداخله انسان در روند جفت‌گیری و پرورش این حیوان است.

سگ‌ها نقش‌های مختلفی را در جوامع انسانی بر عهده گرفته‌اند و آدمیان از ایشان برای شکار، گله‌داری، بارکشی، محافظت، کمک به پلیس و نیروهای نظامی، همراهی و همدمی و کمک به اشخاص دچار ناتوانی استفاده کرده‌اند. در بعضی فرهنگ‌ها از آن به عنوان یک منبع غذایی هم استفاده شده‌است. در سال ۲۰۰۱ برآورد شده که حدود ۴۰۰ میلیون قلاده سگ در سراسر دنیا زندگی می‌کنند.

[۱۲] . نمک‌ها یا املاح، در شیمی، ترکیب‌های یونی به‌شمار می‌آیند که می‌توانند از واکنش خنثی‌سازی یک اسید و باز تشکیل شوند.

[۱۳] . نمک خوراکی، از سدیم و کلر ساخته شده است. در آب محلول است و از مهم‌ترین املاحی است که در خوراک روزانۀ انسان‌ها به‌کار می‌رود. نمک خوراکی به شکل معدنی، در ته‌نشین‌ها و رسوب‌ها، همچنین چین‌خوردگی‌ها وجود دارد که به شکل سنگ نمک استخراج می‌شود. همچنین در آب دریاها به مقدار فراوان، وجود دارد که درخور برداشت نیز می‌باشد.

[۱۴] . خوک، پستانداری از خانوادۀ گرازسانان (Suidae) و راستۀ جفت‌سم‌سانان است. خوک‌ها شامل خوک‌های اهلی می‌شوند، که نیای آنها گراز وحشی و بسیاری از دیگر بستگان وحشی می‌باشد. خوک‌ها حیواناتی همه‌چیزخوار، به شدّت اجتماعی و باهوش هستند. خوک همچنین همانند خرگوش و خوکچه هندی از حیوانات مدفوع‌خوار به حساب می‌آید . گرچه خوک‌هایی که جهت تغذیه از آنها استفاده می‌شود، اجازه خوردن مدفوع را پیدا نمی‌کنند، از آن‌جا که این عمل خطر ابتلا به بیماری را در آنها افزایش می‌دهد.

[۱۵] .  اصفهانى، سید ابوالحسن، وسیلة النجاة (مع حواشی الإمام الخمینی)/۱۱۹.

[۱۶] . كلینى، محمد بن یعقوب، الكافی، ج۶/۴۱۲.

[۱۷] . كلینى، محمد بن یعقوب، كافی، دار الحدیث: «کل ما اَسکر فهو خمر» پاورقی.

[۱۸] . امام خمینى، روح الله، جواهر الأصول، ج۳/۱۱۲:

«أنّ مفاد الإطلاق فی المقامین شی‏ء واحد؛ و هو كون ما جعل موضوعاً تمام الموضوع للحكم، من غیر تقیید.»

امام خمینى، روح الله، جواهر الأصول، ج۴/۷۳-۷۵:

« معنى الإطلاق المقابل للتقیید هو كون الماهیة من حیث هی، تمامَ الموضوع للحكم؛ بحیث لا یكون شی‏ء آخر دخیلًا فیه و إن كان متحداً معها فی الخارج، فضلًا عمّا یكون ملازماً لها، أو مقارناً إیاها . . . و بالجملة: معنى الإطلاق عدم لحاظ الحالات و الخصوصیات، لا لحاظ عدمها حتّى یكون معنى «صلّ» مثلًا إنشاء وجوب طبیعة الصلاة سواء وقعت فی مكان غصبی، أم لا، بل معناه تعلّق الحكم بطبیعة الصلاة بلا دخالة أمر آخر فیها»

معنی و مفهوم اطلاق، در هر دو مقام [شمولی و بدلی] یک چیز است: آن‌چه موضوع قرار گرفته، تمام موضوع است برای حکم، بدون قید. اطلاق، چیزی که برابر قید قرار بگیرد، ماهیت و چیستی، همان‌سان که هست، تمام موضوع است برای حکم، به‌گونه‌ای که هیچ چیز در موضوع بودن آن برای حکم نقشی ندارد، گرچه در خارج، با آن یکی باشد، افزون بر آن‌که پیوسته و همراه آن، یا هم‌ساز و نزدیک آن باشد.

باری، معنای اطلاق، در نظر نگرفتن، لحاظ‌نکردن و نقش‌ندادن به چگونگی‌ها و ویژگی‌هاست، نه این‌که نبودِ آنها در نظر گرفته شود؛ در مَثَل، معنای «صلّ» نماز بگزار پدیدآوری و هست‌کردنِ وجوب طبیعت نماز است، چه در جای غصبی گزارده شود، یا در جای دیگر. [امّا اگر چگونگی‌ها و ویژگی‌ها را در نظر نگیریم] معنای اطلاق، بستگی حکم به طبیعت نماز است، بی آن‌که امر دیگری در آن نقش داشته باشد.

مؤمن قمى، محمد، تسدید الأصول، ج۱/۵۶۰:

«فقد عرفت أنّ حقیقة الإطلاق أن یكون المعنى نفسه تمام‏ الموضوع‏، و هذه التمامیة غیر موقوفة على لحاظ التسویة بین التقییدات، بل الإطلاق رفض جمیعها، لا الجمع بینها و التسویة فیها.»

به‌درستی شناختی، حقیقت «اطلاق» عبارت است از بودنِ معنی، نفسِ آن، تمام موضوع. این تمام‌بودن، بستگی ندارد بر لحاظ و در نظرنگرفتن برابرسازی قیدها و بندها، بلکه اطلاق، رد می‌کند همۀ آن قیدها را و نمی‌پذیرد، نه این‌که گرد آورد و به برابرسازی در آنها بپردازد.

امام خمینى، روح الله، تهذیب الأصول، ج۱/۴۳۰:

« أنّ الإطلاق- بعد فرض تمامیة مقدّماته- لیس معناه إلّا كون الطبیعة تمام الموضوع للحكم بلا دخالة شی‏ء آخر، أو لیس إلّا أنّ ما وقع تحت دائرة الطلب تمام الموضوع له؛ هذا لیشمل ما إذا كان الموضوع جزئیاً.»

بی‌گمان، اطلاق ـ پس از تمام‌فرض‌کردن و انگاردن همۀ مقدمه‌های آن ـ معنایی برای آن نیست جز این‌که: طبیعت آن، تمام موضوع باشد برای حکم، بی‌نقش‌آفرینی چیز دیگر. یا معنای آن نیست، جز این‌که، آن‌چه در دایرۀ خواسته‌ها جای گرفته، تمام موضوع است برای حکم. این، آن‌گاه که موضوع جزئی نیز باشد را در برمی‌گیرد.

امام خمینى، روح الله، تهذیب الأصول، ج۲/۱۵۹:

« و أمّا المطلق فهو وقوع الطبیعة تمام الموضوع للحكم باعتبار كون المقنّن عاقلًا غیر ناقض لغرضه فی مقام إعطاء الدستور. و إن شئت قلت: كون الطبیعة موضوعاً للحكم بصرافتها و إطلاقها، من دون أن یقید بوقت دون وقت أو بأمرٍ دون أمر، فموضوع الحكم فی العامّ هو أفراد الطبیعة و فی المطلق هو نفسها بلا قید، و لم تكن الأفراد بما هی موضوعاً للحكم.»

امّا مطلق، همانا، واقع‌شدن طبیعت تمام موضوع است برای حکم.

به این اعتبار که قانون‌گذار، خردمند است، در مقام دستوردهی، گسست در هدف و مراد خود، پدید نمی‌آورد.

اگر بخواهی می‌گویم: طبیعت و گوهر «مطلق» موضوع حکم است، به نابی و خالصی و رهایی. بی‌آن‌که به زمانی غیرزمانی، یا به امری غیرامری قید زده شود.

پس موضوع حکم، در مسأله‌ای عام و فراگیر، افراد طبیعت است و در مطلق، نفس و گوهر آن، بدون قید. افراد، به چیستی خود، به هیچ‌روی موضوع برای حکم ، نمی‌باشند.

امام خمینى، روح الله، جواهر الأصول، ج۳/۱۰۷:

«فنقول: معنى الإطلاق فی الموضوع أو المادّة، هو أنّ العاقل المختار إذا أخذ لفظاً موضوعاً لهیئة قابلة للصدق على مصادیق موضوعاً للحكم، و لم یذكر له قیداً، فیستكشف العقل من ذلك: أنّ نفس الماهیة تمام الموضوع للحكم، و یحتجّ العقلاء بعضهم على بعض بذلك.»

پس می‌گوییم: معنای اطلاق در موضوع، یا مادّه، همانا عبارت است از این‌که: خردمند دارای اختیار و آزادی عمل، هرگاه لفظی را برای هیأتی که بر مصداق‌ها و نمونه‌هایی درخور صدق باشد «موضوع» قرار بدهد برای حکم، و برای آن قیدی را یادآور نشود، عقل از این فرایند، کشف می‌کند نفس ماهیت [لفظ مطلق] موضوع حکم است و خردمندان، شماری ‌شان بر شماری دیگر، به همین، دلیل می‌آورند و حجت اقامه می‌کنند.

بروجردى، حسین، نهایة الأصول/۴۵۰:

«قد عرفت ان الإطلاق‏ و التقیید ینتزعان عن الماهیة باعتبار موضوعیتها للحكم، فلو كانت حیثیة الماهیة تمام‏ الموضوع‏ بمعنى عدم دخالة حیثیة أخرى فیه، سمیت مطلقة و ان لم تكن تمام‏ الموضوع‏، بل كانت لحیثیة أخرى دخالة فیه، سمیت مقیدة، و لیس معنى الإطلاق‏، لحاظ جمیع القیود و لحاظ إرسال الماهیة بالنسبة إلیها، بل المراد منه كون الحیثیة التی تعلق بها الشوق و الإرادة و جعلت موضوعة للحكم، هی نفس حیثیة الماهیة لیس الا، فعلى هذا لا یعقل الإهمال فی مقام الثبوت، بل الحیثیة التی جعلت موضوعة للحكم إذا لاحظتها بالنسبة إلى حیثیة أخرى ایة حیثیة كانت، فاما مطلقة بالنسبة إلیها أو مقیدة، و هذا من غیر فرق بین الحالات الطاریة لذات الموضوع من حیث هی و الحالات الطاریة لها بعد عروض الحكم، فبالنسبة إلیها أیضا و ان لم یمكن التقیید و لا الإطلاق اللحاظی، و لكن ما هو حقیقة الإطلاق، ثابتة، فان حقیقتها كما عرفت كون حیثیة الذات تمام الموضوع، فبسریان الذات یسرى الحكم، و الذات محفوظة فی الرتبة التی هی بعد الحكم أیضا.»

بروجردى، حسین، لمحات الأصول، النص/۳۹۳:

« قد اتّضح أنّ الإطلاق عبارة عن كون شی‏ء تمام الموضوع لحكم، فكلّ ما یكون تمام الموضوع لحكمٍ، و یكون جمیع أفراده أو حالاته متساویاً بالنسبة إلى الحكم، یكون مطلقاً؛ و المقید بخلافه.»

[۱۹] . مؤمن قمى، محمد، تسدید الأصول، ج۱/۵۶۰:

« فقد عرفت أنّ حقیقة الإطلاق أن یكون المعنى نفسه تمام‏ الموضوع‏، و هذه التمامیة غیر موقوفة على لحاظ التسویة بین التقییدات، بل الإطلاق رفض جمیعها، لا الجمع بینها و التسویة فیها.»

سبحانى تبریزى، جعفر، إرشاد العقول الى مباحث الأصول، ج۲/۲۲۲ و ۲۲۳:

«و أمّا الإطلاق‏ اللحاظی‏، أعنی: تسریة الحكم إلى عامة حالات الموضوع، بلحاظ الحالات واحدة بعد الأُخرى حین الأمر حتّى یكون معنى قوله:» إن ظاهرت أعتق رقبة «هو عتقها سواء أ كانت مؤمنة أم كافرة، عادلة أو فاسقة، عالمة أو جاهلة، فممّا لا أساس له، لما عرفت أنّ الإطلاق هو تسریح الموضوع عن القید، لا أخذه مع جمیع القیود و بعبارة أُخرى هو: رفض القیود و تركها و عدم العنایة بها، لا جمعها و ذكرها فی الموضوع و لو بصورة القضیة المنفصلة، لعدم مدخلیة القیود فی الحكم حتّى تلاحظ و تؤخذ فی الموضوع و على ضوء ذلك، فمعنى الأمر بالصلاة على وجه الإطلاق هو كون الحیثیة الصلاتیة تمام الموضوع للحكم، و لیس معناه هو الأمر بها سواء أ كانت مع الغصب أو لا، بحیث یعد الغصب، مأخوذاً فی موضوع الأمر و لو على نحو القضیة المنفصلة.

صدر، محمد باقر، بحوث فی علم الأصول، ج۲/۱۱۳:

«۱. ان الإطلاق انما یدل على عدم لحاظ القید لا على رفضه و لحاظ عدم القید و هو المسمى عندهم بالإطلاق اللحاظی.

۲. الإطلاق‏ اللحاظی‏ أیضا یعنی لحاظ رفض القیود لا لحاظ القید العدمی كما فی المقام و لهذا لو دار الأمر بین أخذ قید العدالة أو عدم الفسق لم یمكن تعیین الثانی قبال الأول بالإطلاق.»

صدر، محمد باقر، دروس فی علم الأصول، ج۲/۲۷۱:

«فلأنّ حقیقة الاطلاق‏- كما تقدّم- عدم لحاظ القید مع الطبیعة، عند ما یراد جعل الحكم علیها»

بجنوردى، حسن، منتهى الأصول، ج۱/۴۸۸:

«لأنّ حقیقة الإطلاق‏ اللحاظی عبارة عن ملاحظة الشی‏ء مرسلا و مقرونا و واجدا لأیة خصوصیة كانت.

. . . لأنّ لبّ الإطلاق اللحاظی هو لحاظ الشی‏ء بحیث یكون موضوعا و متعلّقا للحكم مقرونا بتلك الخصوصیة أو مقرونا بنقیضها»

[۲۰] . خویى، سید ابوالقاسم موسوى، مصباح الفقاهة (المكاسب)، ج۲/۴۱:

«و من البین الذی لا ریب فیه أنه لا یعقل ثبوت الحكم لغیر موضوعه، بدیهة أن نسبة الحكم الى موضوعه كنسبة المعلول الى علته، فكما یستحیل انفكاك المعلول عن علته كذلك یستحیل انفكاك الحكم عن موضوعه. و بتعبیر آخر: أنا إذا لاحظنا آثار حق الشفعة وجدنا خصوصیة فی مورده. و تلك الخصوصیة هی العلة التامة لثبوته للشریك فقط، دون غیره.»

از نکته‌های روشن، چیزی که در آن گمان تردیدی نیست، با خرد سازواری ندارد، ثابت‌شدن حکم ، برای غیر موضوع آن. روشن است، نسبت حکم به موضوع‌اش بسان نسبت معلول است به علت‌اش. همان‌سان که ناممکن است جداسازی معلول از علت‌اش، همچنین ناممکن است جداسازی حکم از موضوع‌اش.

به دیگر سخن: ما، آن‌گاه که درمینگریم آثار حق شفعه را، خصوصیت و ویژگی را در مورد آن درمی‌یابیم و این ویژگی، همان علت تامّه است برای ثابت و برقرار بودن حق شفعه، تنها برای شریک، نه برای غیرشریک.

صدر، محمد باقر، دروس فی علم الأصول /۱۴۹ و ۱۵۰:

«و موضوع الحكم مصطلح أصولی نرید به مجموع الأشیاء التی تتوقف علیها فعلیة الحكم (المجعول) بمعناها الذی شرحناه، ففی مثال وجوب الحج یكون وجود المكلف المستطیع موضوعا لهذا الوجوب لأن فعلیة هذا الوجوب تتوقّف على وجود مكلف مستطیع.

مثال آخر: حكمت الشریعة بوجوب الصوم على كل مكلّف غیر مسافر و لا مریض إذا هلّ علیه هلال شهر رمضان، و هذا الحكم یتوقف ثبوته الأول على جعله شرعا، و یتوقف ثبوته الثانی- أی فعلیته- على وجود موضوعه (أی وجود مكلّف غیر مسافر و لا مریض و هلّ علیه هلال شهر رمضان)، فالمكلّف و عدم السفر و عدم المرض و هلال شهر رمضان هی العناصر التی تكوّن الموضوع الكامل للحكم بوجوب الصوم.

إذا عرفنا معنى موضوع الحكم استطعنا أن ندرك أن العلاقة بین الحكم و الموضوع تشابه ببعض الاعتبارات العلاقة بین المسبّب و سببه كالحرارة و النار، فكما أن المسبّب یتوقف على سببه كذلك‏

الحكم یتوقف على موضوعه، لأنه یستمدّ فعلیته من وجود الموضوع، و هذا معنى العبارة الأصولیة القائلة: «إنّ فعلیة الحكم تتوقف على فعلیة موضوعه» أی ان وجود الحكم فعلا یتوقف على وجود موضوعه فعلا.

و بحكم هذه العلاقة بین الحكم و الموضوع یكون الحكم متأخّرا رتبة عن الموضوع كما یتأخّر كل مسبّب عن سببه فی الرتبة.»

موضوع حکم در کاربرد ویژۀ اصولی، که اراده می‌کنم به آن، دسته‌های چیده‌شده‌ای را که از قوه به فعل درآمدن حکم، به آنها بستگی دارد. به همان معنایی که شرح دادیم. در مَثَل، واجب بودن گزاردن حج، بستگی دارد به وجود عهده‌دار و گزاردندۀ توانا، که موضوع باشد برای این وجوب. زیرا از قوه به فعل درآمدن و کنونی‌شدن این واجب، بستگی دارد بر عهده‌دار توانا.

نمونۀ دیگر: شریعت حکم داده به واجب‌بودن روزه، بر هر عهده‌دار غیر مسافر و غیر بیمار، آن‌گاه که آشکار شد بر او هلال ماه رمضان. و این حکم، ثابت‌شدن نخستین آن بر جعل و گزاردن شرعی، بستگی دارد و ثابت‌شدن دومین آن [از قوه به فعل درآمدن] بر وجود موضوع، بسته است. پس مکلف، در سفر نبودن و بیمار نبودن و آشکار شدن هلال ماه رمضان بر او، عنصرهای شکل‌دهندۀ موضوع کامل‌اند برای حکم شارع به وجوب روزه.

آن‌گاه که شناختیم معنای موضوع حکم را، توانایی می‌یابیم که درک کنیم پیوند بین حکم و موضوع، از جهت‌ها و زاویه‌هایی، همانند است با پیوند بین سبب و مسبب، پدیدآورنده و پدیدارشده. بسان گرما و آتش. همان‌گونه که مسبب، پدیدآورده‌شده، بستگی دارد به سبب و. پدیدآورنده، همچنین «حکم»، بستگی بر «موضوع» خود دارد. زیرا گسترش و دامن‌گستردن حکم و از قوه به فعل درآمدن آن، از وجود موضوع سرچشمه می‌گیرد و این است معنای جملۀ اصولیه که صاحب‌نظران اصولی بر زبان آورده‌اند:

«از قوه به فعل درآمدن حکم، بستگی دارد بر بروز و ظهور موضوع و پدیداری آن» بدین معنی که وجود «حکم» در حال و کنون، بسته است به وجود موضوع، در حال و کنون. و به حکم این پیوند و وابستگی حکم و موضوع، رتبۀ حکم، ئاپس‌تر از رتبۀ موضوع همان‌سان که رتبۀ مسبب و پدیدآورده شده، از سبب و پدیدآورنده، واپس‌تر است.

[۲۱] . نجفى، محمد حسن، جواهر الكلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌۶/ ۲۷۹:

«[فی تعلق الأحكام بالمسمیات أو بالحقائق]

لكن قد یمنع ذلك علیه، و یدعى ظهور تعلق الأحكام بمسمیات الأسماء دون حقائها، لأنه معنى اللفظ دونها، فالأصل حینئذ یقتضی انتفاء الحكم بانتفائه، إلا أن یعلم تعلیقه على طبیعة مسمى الاسم دون حقیقته «۱» التی یقارنها التسمیة بذلك الاسم الخاص فی بعض الأحوال، فیدور حینئذ مدارها، كما فی النجاسات و أشباهها مما علم دوران الحكم فیه على الحقیقة و الطبیعة دون الاسم، فتخلفه لذلك، كما ان اقتضاءه بطلان الاستصحاب فی مثل الفرض لیس من المنكرات.

و دعوى ظهور أدلته فی شمول مثل ذلك ممنوعة، بل لعل ما شاع فی لسانهم من عدم جریان الاستصحاب مع تغیر الموضوع شاهد له، و تنزیله على تغیر الحقائق و استحالتها یمكن منعه، و قد تقدم لنا بعض الكلام فی ذلك فی بحث العصیر من النجاسات، فلاحظ.»

وانمود و ادعا شده که حکم‌ها، به نام‌هایی که چیزها به آنها نامیده شده‌اند، بستگی دارند، نه کُنه و حقیقت آنها. زیرا آن نامیده‌شده معنای لفظ است، نه حقیقت. پس در این هنگام، اصل افتضاء دارد که با از میان‌رفتن «نام»، حکم برداشته شود. مگر این آگاهی به‌دست آید: حکم بر طبیعتِ نامی که چیزی به آن نامیده شده، بستگی دارد، نه بر حقیقتی که نامگذاری به این نامِ ویژه، در پاره‌ای از حالت‌ها، به آن نزدیک شده است. پس در این هنگام حکم بر مدار آن حقیقت، دور می‌زند، همان‌سان که در نجاست‌ها و مانند آنها، این آگاهی وجود دارد که گردش و دوران حکم در آنها، بر مدار حقیقت و طبیعت است، نه بر مدار اسم. حکم، پس‌آمد و از پی‌آیندۀ این حقیقت و طبیعت است، همان‌گونه که اقتضای آن، باطل‌بودن استصحاب است که در مانند این انگاره، از امور ناپسند به‌شمار نمی‌آید.

و ادعای این‌که دلیل‌های اقامه‌گردیده بر استصحاب، در دربرگیری مانند این مورد، ظهور دارند، ادعای نادرستی است. بلکه شاید آن‌چه بر سر زبان‌ ایشان افتاده از سریان نیابیدن اصل استصحاب، با دگرگونی «موضوع» گواه بر این مطلب باشد. و فرودآوردن استصحاب بر موردی که حقیقت آن دستخوش دگرگونی و از حالی به حالی شده باشد، ممکن است بازداری آن.

پیش از این، در گاه بحث از «العصیر من النجاسات» دربارۀ این موضوع، سخن به میان آوردیم، بنگرید.

[۲۲] . دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، مقالۀ آب، ج۱/۱:

«آب ماده‌ای مرکب از هیدروژن و اکسیژن با فرمول شیمیایی H2O که در شرایط عادی مایع، و خالصِ آن بی‌بو و بی‌مزه، و اندکِ آن بی‌رنگ است، ولی بسیارِ آن آبی به نظر می‌آید. . . . قدرت حلالیت آب بسیار است. از این رو در طبیعت هرگز به صورت خالص یافت نمی‌شود و همواره مقداری مواد آلی و معدنی به صورت محلول با خود دارد . . . »

[۲۳] . The cochineal (Dactylopius coccus) is a scale insect in the suborder Sternorrhyncha, from which the natural dye carmine is derived. A primarily sessile parasite native to tropical and subtropical South America as well as Mexico and Arizona, this insect lives on cacti in the genus Opuntia, feeding on plant moisture and nutrients. These insects are found on the pads of prickly pear cacti, then are brushed off and dried.

دکمه بازگشت به بالا