سخن هفتهموضوع‌نامک

سخن نخست ۳۵

فقیه ربّانی، بارآوردۀ رَبّ است، پرورش‌یافتۀ مدرسۀ ربوبی.

در این مدرسه، چشم به هستی و لب به سخن گشوده و نیوشای سخن شده، گام از گام برداشته، پلّه‌پلّه بالا رفته، رشد و نمو یافته، سرشت و شاکلۀ وجودی‌اش شکل گرفته است.

در راه روشنِ این مدرسه، به جایگاه سره از ناسره‌شناسی دست یافته و دریابیده، چِسان و با چه سازوکاری عیارها را سنجد، با کدامین مِحَک و در چه رصدگاهی به رصد نَفحه‌های ربّانی بپردازد، نفحه‌هایی که گَه‌گاه می‌وزند و کوی جان‌ها را می‌نوازند.

دریابیده کوی جان، بی ‌نفحه‌های ربّانی، از شور زندگی، شکوفانی و آواها و نغمه‌های روح‌انگیز و حیات‌بخش بی‌بهره است، از این روی، هشیاردلانه همّت می‌گمارد، این‌سوی و آن‌سوی نظر می‌افکند، تا دریابد ربّ وَدود، از کدام سوی نسیم ربّانی خود را می‌وَزاند، از کدام کوی جان‌افزا و از کدام سینۀ عطربیز، تا چهرۀ جان خویش را بدان سوی برگرداند و بدان شادابی بخشد و حیاتی دوباره و شور و نشور زندگی.

فقیه ربّانی، آرام و قرار ندارد، لَختی نمی‌آساید که مباد نَفحه‌ای از نَفحه‌های ربّانی از آسمان زندگی او بگذرد و او، بی‌بهره مانَد و آن مجال حیاتی را درنیابد و تا واپسین آنات زندگی، با درد و دریغ بزید که چِسان و چرا از این نسیم، که خداوند مهرورزانه وزانده بود، ناکامیاب ماند و زورقِ جان خویش را با آن نسیم جان‌بخش، به‌سوی ساحل به حرکت درنیاورد و همچنان، آسیمه‌سر، پریشان‌حال، حیران و سرگردان، دستخوش امواج سهمگین شد و فوج‌فوج مردمان را نیز، در باتلاقِ این آسیمه‌سری و پریشان‌حالی فرو بُرد و گرفتار امواج خشماگین و سرکش کرد.

مدرسۀ ربوبی، آگنده از بِرکه‌ها، چشمه‌سارها و جویبارهاست؛ بِرکه‌هایی برای شست‌وشوی جان، چشمه‌سارهایی برای شاداب‌سازی ذهن و فکر و جویبارهایی برای جریان‌یابی فکر و اندیشه در جاری زمان.

این مدرسه، جان‌های چرک‌آگین، زَنگاربسته، آلوده، غبارگرفته و ذهن‌ها و فکرهای سیاه‌اندود را برنمی‌تابد و به بارگاه کلام رب، بار نمی‌دهد.

تا «جان»ی را نشوید، «ذهن»ی را رسوب‌زدایی نکند و جُمود را از ساحَتِ آن، از بُن درنیاورد، درهای فهم، درک و اندریافت سخنِ رب را به روی او نمی‌گشاید.

اندریابی کلام رب، زاویه، سوی، گستره، ژرفا و نقشی که در دگردیسی‌های روحی، روانی و رفتاری خَلقان دارد و شورانگیزی و جهت‌یابی و سامان‌مندی جامعه آنان، با دشواری‌هایی روبه‌روست، گردنه‌ها، راه‌های پرپیچ‌وتاب و بازدارنده‌های سخت، که گذر از هر یک از این خان‌ها، به جان شیفته، روح جلایافته و اوج‌گرفته، اندیشۀ شکوفان و اراده‌ای قوی و صخره‌گون نیاز است، ویژگی‌هایی که به شریانِ وجودی انسان، ساری نمی‌شود، مگر این‌که پایه‌پایه و رده‌رده، دانش‌پایه‌های مدرسۀ ربوبی را، یک‌به‌یک، سِپرده باشد، دُردی‌کشانه و آمیزگارانه.

در مدرسۀ ربوبی و در کانون دانش‌پایه‌های آن، می‌آموزد با چه سازوسامانی، جام وجودش را از ناب وَحی، لبریز سازد و کوی جان‌اش را مُشک‌بیز و با واژه‌واژه، آیه‌آیه و نکته‌نکتۀ تعالی‌بخش و بصیرت‌افزای آن دَمساز.

قرآن، راه است، راه روشن، بی‌هیچ ظلمت، پیچ‌وتاب و گره‌های کور، برای رهروی که وادی‌های ظلمت را در نَوردیده باشد و به آستانۀ سپیده بار یافته باشد؛ با ذهن بی‌پیچ و تاب و فکرِ بی‌گره‌های کور و لابرلا سیاهی اندود.

گره‌ناکی ذهن، پدیدۀ شومی است که در هر جامعه‌ای و در میان هر گروهی از گروه‌های انسانی، پدید آید، بر دامنۀ گره‌های ناگشودنی می‌افزاید و شوم‌بختی را بر آن مردم نگون‌بخت، آوار می‌سازد و کار را بر گره‌گشایان، دشوار.

قرآن، از آن‌روی، بر عرشۀ سینۀ رسول اعظم فرود آمد که گره از ذهن‌ها بگشاید و کاروانِ انسانی را از گره‌لاخ‌ها بگذراند و به راه هموار بکشاند.

با یابیدن این راه و پوییدن آن، در همان خطّ ‌سیری که خود قرآن نمایانده، ذهن و فکر، از گره‌برگره‌شدگی ایمن می‌شود، از جمود، از سخت‌شدگی و سنگ‌وارگی.

ذهنی که در وادی اَیمَن پوید، ایمن خواهد بود از هر گزند، از اژدهاک جهل، رهزنان فکر و فکرهای زهرآگین و باد سُموم.

ذهن راه‌یابیده به وادی اَیمَن، رهایی‌یافته از خان‌های پُرگَزند و گره‌گاه‌های سخت توان‌فرسا، پرتو می‌افشاند، دل‌ها و ذهن‌ها را می‌رخشانَد و پی و بنیاد جامعۀ اِیمَن را می‌ریزد، جامعه‌ای بی‌گزند از اندیشه‌های مذاب‌گون و تباه‌گر، ویل‌آفرین و خردسوز.

 

 

 

گره‌ناکی ذهن، پدیدۀ شومی است که در هر جامعه‌ای و در میان هر گروهی از گروه‌های انسانی، پدید آید، بر دامنۀ گره‌های ناگشودنی می‌افزاید و شوم‌بختی را بر آن مردم نگون‌بخت، آوار می‌سازد و کار را بر گره‌گشایان، دشوار.

فقیه ربّانی،‌ فقیه قرآنی است، ‌با طلایه‌داری قرآن در سرّا و ضرّا، گره‌لاخ‌ها را درنوردیده و ذهن خود را از اژدهاک جهل،‌ خرافه و کمین‌گاه رهزنان اندیشه و عقیده، رهانده و به جایگاهی باریافته که توانایی دارد، توان‌مندانه، با بهره‌گیری از نقشهٔ راه قرآن، که همه‌گاه فراروی دارد و سیرهٔ جاودانه نبوی،‌ کاروان‌های انسانی را از گره‌لاخ‌ها و گذرگاه‌های دَر هم پیچاننده ذهن و ناکارامدسازی آن، سالم و بی‌گزند بگذراند.

فقیه ربّانی، فقیه روز است، فقیه زمانه و روزگار خود، آشنای با انسان و گره‌های ذهنی و فکری او و گره‌گاه‌هایی که گرفتار آمده و هر آن ممکن است گرفتار آید و چگونگی گشودن آن‌ها و رهاسازی ذهن‌های گرفتارآمده.

او، به‌روشنی و با چراغ اندیشه، باتلاق‌های شب را می‌شناسد و انسان گرفتارآمده در آن‌ها را و گره‌های ذهنی‌ای که او را خوگر در آن باتلاق‌های هراس‌انگیز کرده است.

او، در مدرسهٔ ربوبی، آموخته است که با ذهن‌های گره‌ناک، خوگر با خرافه‌های زمین‌گیرساز، بنیان‌گذاری جامعهٔ اَیمن وَحیانی، الهی – قرآنی، ناممکن است؛ از این روی تلاش می‌ورزد، به ناب وَحی دست یابد و با پرتودهی آن‌به‌آن ذهن‌ها در بوتهٔ آن، جامعهٔ بوته‌دیده‌ وَحیانی را بسازد و به رسالت خود، جامعه عمل بپوشاند.

گذراندنِ دانش‌پایه‌های قرآن، جملگی، ناممکن است که انسان را نه آن توان و نه آن زورق که پهنای این دریای ژرف و ناپیداساحل را درنوردد؛ امّا هر آن که آهنگِ درنوردیدن این دریای عظیم و شگفت را بکند و سَبوی جان را به آن بیفکند، بی‌گمان به گنجایی که دارد بهره‌یاب گردد.

آدمی، از دوره‌های بس‌دور، گرفتار دردِ بی‌درمانِ نادانی بود، دردی که خوره‌وار جان‌اش را تباه می‌کرد، تا این‌که در دوره‌‌ای با شکوه، شماری به پیشوایی و راهبری مردی که از آسمان سخن می‌گفت، ظلمت شب را شکستند و سپیده را بردَماندند و به آستان دانایی، بار یافتند، شورانگیزانه، شور زندگی را انگیختند، پایه‌های زندگی را بر پایهٔ دانایی افراشتند و در پرتو دانایی‌های خِردپایه و وَحیانی، یکایک پایه‌های نظام جاهلی را، که بر نادانی، ناآگاهی، بی‌خردی و دورنگه‌داشتن مردمان از حقیقت بار شده بود، برچیدند و به ریشه‌کن‌سازی بُن و بنیاد آن پرداختند و در قطعه‌ای از زمین در برهه‌ای از زمان، در دل تاریکی‌های روی هم انباشته، شور، نشور و رستاخیز بزرگ پا گرفت.

انسان‌های فرورفته در لُجّهٔ تاریکی، دست‌شسته از زندگی، ناامید از کورسوی امیدی که از روزَن جان‌شان، سوسو زند، به یک‌باره، تاریکی‌های تودر تو، و لابَرلا را می‌شکافتند و ناباوردانه، به آستان دانایی بار می‌یافتند.

هرکس، پیش از این فراخیزی بزرگ و ظلمت‌شکنی‌های پیاپی و بردَمیدن دانایی از مشرق جان‌ها و روان‌ها، کوره‌راه‌های پیچاپیچ و پرسنگلاخ این دوره را پیموده باشد و دقیقه‌شناسانه، روح‌ها و روان‌ها را کاویده و در آیینهٔ نگاه‌اش، بازتابانده باشد، از این هنگامه، انقلاب، فراخیزی بزرگ و فروغ فراگیر و گستردهٔ دانایی شگفت‌زده می‌شود و نمی‌تواند باور کند که این قوم مشعل‌فروز و رایَت‌افراز دانایی، همان قوم غرقه در غرق‌گه، لُجّه و باتلاق نادانی بوده است.

پس این هنگامه، انقلاب و دگردیسی سیاهی و تاریکی جهل، به روشنایی دانایی،  دور نیست. هر آن و هر دَم، ممکن است، چهره بگشاید و بردَمد و جهانی را زیر و زَبَر کند و مردمانی را از فرودین‌جای نادانی به فراجای دانایی، فرا بَرد و اخگر دانایی، در شبی دیجور و زمهریر جان‌سوز، فرود آید و جان‌های سرد و خاموش را بگیراند و کانون‌های به‌خاکستر‌نشسته را شعله‌ور سازد.

فقیه ربّانی، ‌فقیه هنگامه‌شناس و هنگامه‌آفرین است. با رصدگری‌های دقیق و همه‌سویه، پی به گاهِ هنگامه می‌برد و هوشیارانه و آگاهانه، و با چیره‌دستی خردورزانه از چیره‌شدن هنگامه بر خود و یاران، پیش‌گیری می‌کند و خیمه و خرگاه روشنایی را بر می‌افرازد ، روشنان دانش را می‌فروزاند و به ذهن‌های جویای بَرشدن، و برافروختن بر می‌تاباند.

و یا خود ،  برای جلوگیری از روان‌مُردگی انسان و زمین‌گیرشدگی او، و خوگیری با بُعد حیوانی خود، هنگامه می‌آفریند و در جای‌جای شهر خوگران به زندگی مادّی و حیوانی، کانون‌های دگردیس‌ساز را روشن می‌کند، مشعل‌های خاموش را می‌فروزد، تا سردی و سستی از جان‌ها و تن‌ها رخت بندد و انسان از دایرهٔ تنگ خوی‌های حیوانی به‌در آید، و به خوی‌های روشن و گرمابخش و حیات‌آفرین انسانی خود برگردد.

او، تیزنگرانه، از هر دگرشدگی علمی، اجتماعی و سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… فرصت می‌سازد و بهرهٔ نابِ انسانی خود را می‌برد و راه‌هایی را برای کمال، رشد و بالندگی انسانِ حیران و سرگردانِ در میانهٔ هنگامه‌ها را می‌گشاید و زمینه‌های میان‌داری و خودنمودن‌های خردورزانه و انسانی او را فراهم می‌سازد.

با تلاش‌های پی‌گیرانه، عالمانه، خردورزانه و رصدگری‌های بهنگام، نمی‌گذارد انسان‌های باورمند و چشم‌دوخته به افق‌ها و کرانه‌های روشن وَحی و امیدبسته به وزش‌حیات‌بخش نسیم‌های وَحیانی و کاروان‌سالار عالمان دین و جانشینان راستین پیامبر اعظم، در گرداب هنگامه‌ها و غوغا‌های بنیان‌سوز و مرداب‌آفرین، از گردونهٔ زندگی انسانی به بیرون پرتاب شوند و نابود گردند.

او، در گاه هنگامه‌های هراس‌انگیز، که از هر سویی زبانه می‌کشند و زندگی‌ها را تباه و فوج‌فوج انسان‌ها را خاکسترنشین می‌کنند، بنیاد استواری از اندیشه‌های نگه‌دارنده، پیش‌برنده و قامت‌افرازانهٔ وَحیانی پی‌می‌ریزد تا انسان‌های باورمند را از زبانه‌های آتش‌های باورسوز، در امان بدارد.

 

 

فقیه ربّانی، ‌فقیه هنگامه‌شناس و هنگامه‌آفرین است. با رصدگری‌های دقیق و همه‌سویه، پی به گاهِ هنگامه می‌برد و هوشیارانه و آگاهانه، و با چیره‌دستی خردورزانه از چیره‌شدن هنگامه بر خود و یاران، پیش‌گیری می‌کند و خیمه و خرگاه روشنایی را بر می‌افرازد ، روشنان دانش را می‌فروزاند و به ذهن‌های جویای بَرشدن، و برافروختن بر می‌تاباند.

از دیگرسوی، فقیه ربّانی، افزون بر بهره‌گیری ناب از هنگام‌ها، و چاره‌اندیشی‌هایی که برای انسان باورمند، در میانه و گرماگرم هنگامه‌ها دارد، و افق‌گشایی‌ها و آگاهی‌بخشی‌ها، به این بسنده نمی‌کند و چشم ‌به راه هنگام‌ها نمی‌ماند، تا در انسان‌ها، دگرسانی پدید آورد و زنگارهای روح آنان را با سنگ فَسان وَحی و آموزه‌های ناب دینی بزداید، تا بتوانند خود را از غرق‌گاه‌ها نجات دهند؛ بلکه خود به هنگام‌سازی روی می‌آورد و هنگامه‌آفرینی. بر صور می‌دمد و بانگ می‌زند تا به خواب غفلت فرورفتگان، از خواب گران برخیزند و به فراخیزی بزرگ انسانی که پدیدار شده و از افق جان‌ها بردمیده بپیوندند و جان فروکوفته خود را فراخیزانند.

او، با روح رَخشان، آیینه‌سان و سنگ فسان خورده و با دگر‌شدگی‌های ژرف و بنیادین، که در جان‌اش پدید آمده، نا‌آرام و دغدغه‌مند، با زنگارهای روح و جان انسان به رویارویی بر می‌خیزد و به بازگشایی چیره‌دستانه گره‌های ذهنی می‌پردازد.

ریشهٔ دردها ، بیماری‌های توان‌فرسا و زمین‌گیرساز، گرفتاری‌ها، کلافه‌شدگی‌ها، گره‌های کور و سخت‌ناگشودنی ذهنی و فکری، خرافه‌های خردسوز، کر و کورکننده و بازدارندهٔ از دست‌یابی به یال‌های روح‌نواز تمدن الهی – انسانی و حرکت به سمت وسوی ناب زندگی،  ناآگاهی و بی‌دانشی است:

ـ ناآگاهی از جزر و مَدّ روزگار، ره‌توشه‌ها و ابزارهای بایستهٔ چیره‌شدن بر آن‌ها و راه رام‌سازی و بهره‌گیری‌های خردمندانه دوره‌به‌دوره، دورهٔ فرویش‌ و برآیش‌ها.

ـ و نابهره‌مندی از  دانش‌های روشنایی‌بخش، سودمند، کارا، اوج‌دهنده و دگرگون ساز، رکود و رخوت‌زدا و سریان‌دهندهٔ آبشارهای بلند به دشت‌های زندگی.

ـ و بی‌بهره‌گی از توان بازشناسی سره از ناسره، حق از باطل، راه از بی‌راه.

ملت‌ها، ‌قوم‌ها و امّت‌هایی که از بام بلند تمدّن به زیر آمده و ویرانه‌نشین شده‌اند و با جغدها هم‌آوا، ابتدا از بام گیتی‌نما، روح‌افزا و دلگشای آگاهی، دانش و بخردی فرو افتاده و آن‌گاه بنای سترگ تمدّن بر آنان آوار گردیده است.

آگاهی‌ها،‌ دانش‌ها و بهره‌مندی‌های مردمان و طلایه‌داران جامعهٔ  دینی، از توان بازشناسی اندیشه‌ها و فکرهای روشن و خردگستر، از خرافه‌های خردسوز و فکرهای مُرداب‌آفرین، رکن و مهم‌ترین استوانه سُتوار و نگه‌دارنده و پیش‌برندهٔ تمدن الهی – انسانی به شمار می‌آیند و از دیگر سوی، ‌تیره‌عقلی و تاریک‌دلی، آلوده‌فکری، غبارگرفتگی دیدگان افق‌بین و رصدگر، تار و تیره‌شدن و کم‌سویی فانوس‌های جهت‌یاب، ناکارامدی و به سردی گراییدن افروزه‌ها، ‌افروزه‌های حیات و فکر، تمدّن را از تک‌وپوی باز می‌دارد و زمین‌گیر می‌سازد و مرگ دردناک آن‌را رقم می‌زند.

باورمندان، همانان که در سایه‌سار باور وَحیانی، روزگار می‌سپرند، بایستی، باور آورند که باروهای باورشان،‌ تازمانی سر به آسمان سوده خواهند ماند، افراشته ، افراخته، افروزیده و نورافشان، که مشعل‌های مدرسهٔ ربوبی،‌ به طلایه‌داری آموزه‌آموخته‌های آن مدرسه، در سَرّا و ضرّا، همه‌گاه، در تنگناها و فراخناها، شعله‌ور نگه داشته شود.

فقیه ربّانی از این فرازا و بلندا، در جام جهان‌نما می‌نگرد، جهانی که اسلام، در کار بنیان‌گذاری و برافراشتن استوانه‌های آن است.

از این چشم‌انداز، حقیقت ناب دین را، پی برده و روشن می‌بیند و در می‌یابد و به‌هیچ‌روی، جزیره‌اندیشی و بخشی‌نگری، به آستان ذهن او راه نمی‌یابد. جهان‌نگر است. جهان را در کل می‌نگرد و برنامه‌های قرآن را برای ساختن جهان، جهان پالودهٔ از شرک و آراستهٔ به توحید، در نظر می‌گیرد و در کانون نگاه خود قرار می‌دهد.

او، همهٔ آموزه‌های وَحیانی، آیه‌های زندگی‌افراز و انسان‌ساز ، سنّت وسیرهٔ راستین و همیشه‌پرتوافشان نبوی را، به هم‌پیوسته و دَر هم تنیده می‌بیند و در گاهوارهٔ ذهن روشن و پرتوگرفته از ناب وَحی خود، می‌پرورد و آن‌گاه برابر نیازهای واقعی زمانه و نوزایی‌های عصری، از آن‌ها برای برافراشن پایه‌ها و بُنلادهای جامعهٔ دینی، بهره می‌برد.

بهره‌ای همیشه تازه، نوبه‌نو، برکنار از غبار فرسودگی  و فرسایندگی زمانه و دور از نیروهای کهنه‌ساز و واپس‌زنندهٔ از مدار نوآفرینی، نوسازی و نوزایی.

بهره‌ای این‌سان سرشتاری و سازوار با دگرگونی‌های علمی، فکری و فرهنگی، نوشدگی‌های خردورزانه و سرشتارانه، سازو نهاد نوشدگی را در خود دارد و آن‌به ‌آن، غبار زمانه، و زنگارها را از خود می‌زداید و با نیرومندی درونیِ سرچشمه‌گرفته از کتاب و سنّت، خرد ناب و شناخت انسان و زمان، نمی‌گذارد کهنگی و فرسودگی در تار و پودش، تار بتند.

باورمندان، همانان که در سایه‌سار باور وَحیانی، روزگار می‌سپرند، بایستی، باور آورند که باروهای باورشان،‌ تازمانی سر به آسمان سوده خواهند ماند، افراشته ، افراخته، افروزیده و نورافشان، که مشعل‌های مدرسهٔ ربوبی،‌ به طلایه‌داری آموزه‌آموخته‌های آن مدرسه، در سَرّا و ضرّا، همه‌گاه، در تنگناها و فراخناها، شعله‌ور نگه داشته شود.

قرآن، تازه است. هیچ‌گاه کهنگی به ساحَت و بلندای آن راه نمی‌یاد و همیشه سازنده بازآفرین و زنگارزدا.

بهره‌ای که از آن، دوره‌به‌دوره برده‌ می‌شود، بِسان جویباری است که از رود صاف، زلال، بی ‌گل و لای جدا می‌گردد و بایستی به همان زلالی و گوارایی باشد، تا حیات‌ ببخشد و روح‌ها را برانگیزاند و در مزرعه دل‌ها، شادابی و خرّمی به‌بار آورد.

بهره‌هایی که با همه رنگ‌آمیزی‌های دینی، انسان را بهره‌یاب نمی‌سازند، روح و روانی را نمی‌انگیزانند، شعله‌ای در کانون خردها نمی‌افروزند، رایَت عزّتی را نمی‌افرازند، بیرق نکبت‌آلود ستمی را به خاک نمی‌افکنند، دستان درازشده به جان و مال و عِرض مردمانی را نمی‌بُرّند، تاریکی‌ها و سیاهی‌ها را نمی‌شکافند، راهی به سپیده نمی‌گشایند، جلوه‌ای از زیبایی‌های عدالت را نمی‌نمایانند و نه گوشه‌ای از توانایی‌های دین را، بی‌گمان، رو به نشیب‌اند، نه فراز و نه افرازنده پایه‌های جامعهٔ درخور و زمینه‌سازی کمال‌گرایی‌های سرشتاری انسان.

انسان، با زورق بهره‌های این‌سان بی‌نقشهٔ راه، بی‌جهت‌نمایی دقیق و جزر و مدّ ناشناسانه، به ساحل نمی‌رسد، زودا که در چنگ خشم بی‌مهار موج‌های سرکش گرفتار خواهد آمد.

بهره‌ای انسان را بهره‌یاب می‌سازد و زورق دریای پُرجزر و مدّ زندگی است و رسانندهٔ به مِهاد، آرام‌جای و گاهوارهٔ زمین،‌ که از ناب وَحی، آن‌به‌آن، بهره ببرد و لَبالَب شود.

ناب وَحی که ناب زندگی است و پایهٔ استوار و گسل‌ناپذیر اوج‌گیری و دگرگونی انسان، شادابی به جام جان انسان فرو می‌ریزد و با این نیروبخشی انسان را فرا می‌خیزاند، تا دنیای خود را بسازد و بی‌هراس، از صف‌های به‌هم‌پیوسته تباهی‌آفرینان، خانمان‌براندازان و دیوسیرتان و رقم‌زنندگان آوردگاه‌های هراس‌انگیز، علیه انسان و انسانیت‌مداری و پی‌ریزی جامعهٔ الهی – انسانی.

سیمرغ جان انسان، تا به قاف قرآن فرود نیاید و در آن بلندای شکوه‌مند و چشم‌نواز، آشیان نگزیند و از آن قاف، قاف‌ تا قاف را زیر نظر نگیرد و زیر شاه‌بال خود، نمی‌تواند جامعه‌ای در خور قرآن و آموزه‌ها و برنامه‌های انسانی آن پی بریزد و دَرای قافله تمدّن را به صدا درآورد و حُدی‌خوان، منزل‌به‌منزل را در نوردد، صحراها و کوهسارها، تا به منزل جانان فرود آید.

فقیه ربّانی، آشنای به راز و رمز رشد و شکوفانی، بالندگی و اوج‌گیری انسان، از این چشم‌انداز به انسان می نگرد و به تلاش بر می‌خیزد تا قانون‌ها، آموزه‌ها راه و آیین‌های برکشیدن او را به قاف قرآن و جامعه قرآنی، از آیه‌آیه قرآن و برگ‌برگ سنّت، برکشد.

او هدف‌مندانه، با برنامه‌ریزی، گام در راه گذارده و کارها را پیش می‌برد و با بُراق اندیشه، اندیشه تابناک، سره از ناسره‌شناس، کاروان‌های انسانی را از شب گذر می‌دهد ، تا به آستان سپیده بار یابند.

در بردن قافله‌های انسانی از راه‌های شب، با کم‌ترین آسیب، بی‌شب‌گرفتگی، شب‌زدگی و از دست‌دادن بینایی و روشن‌بینی، از رسالت‌های بزرگ فقیه ربّانی است، رسالتی که همه‌گاه، به دوش جان دارد و آنی آن‌را فرو نمی‌گذارد.

فقیهی که راه‌های شب را می‌شناسد و از آسیب‌های آن‌ها به روح و روان انسان‌ها و کانون‌های اندیشه‌ورزی آنان، آگاهی دارد، هیچ‌گاه، در گاه سختی‌ها، تنگناها، یورش‌ پیاپی لشگر شب به باروها و دژها و باورهای سر برآورده از آن‌ها، و در هنگامه‌های نفس‌گیر گرفتاری‌ در خارستان‌ها، لجن‌زارها، بیغوله‌ها، کُنام‌ها و لابه‌لای اندیشه‌های شب‌ساخته، ‌از دستاویز‌ها، وسیله‌ها، ابز‌ارها و فکرهای به شب‌آویخته و با رگه‌هایی از شب، گرچه به ظاهر در کوتاه‌مدت، به پندار پندارگرایانی، در بسیجیدن مردمان، نقش بیافرینند، بهره نمی‌برد و این حرکت و کار را واپس‌گرایی و بازگشت به باتلاق شب می‌داند و جفایی در هم‌کوبنده در حق مردمان و کاروانیان.

از اندیشه‌های به شب آویخته، می‌پرهیزد و می‌پرهیزاند و دَمادم، در این اندیشه است و در حال روزسپاری با این دغدغه، که این خوره‌های ذهنی را به هر رنگ و جلوه‌‌ای، بشناسد و بشناساند و رخنه‌گاه‌ها را بیابد و بنمایاند و به باورمندان و قافله‌های قبیله نور، بباوراند، ‌راه درشتناک، کُنام‌ها ردیف، رهزنان در کمین،‌ خان‌های خطرخیز در پیش.

آن‌چه در این کارزار، بس نگران‌کننده است و بیش از هر خطری، خطرساز، اندیشه‌های موریانه‌ای است که در پی زمینه و رخنه‌اند، تا به درون باروی باورها بخلند و بخزند و به دور از چشم دیده‌بانان، به تباه‌سازی دست یازند و باروی بلند، استوار و باشکوه باوری را از درون بکاهند و نزار سازند و ناتوان و از کارایی و میان‌داری.

اگر بُراق باوَر، از تَک، توفیدن، شکافتن دل شب، دَر هم شکستن هیمنه آن، بازماند و یارای آن را نداشته باشد که سوار خود را به تاخت از خارستان‌ها، ‌سنگلاخ‌ها و راه‌های دَر هم پیچیدهٔ شب گذر دهد، ناگزیر به خاک افکند.

بهره‌ای انسان را بهره‌یاب می‌سازد و زورق دریای پُرجزر و مدّ زندگی است و رسانندهٔ به مِهاد، آرام‌جای و گاهوارهٔ زمین،‌ که از ناب وَحی، آن‌به‌آن، بهره ببرد و لَبالَب شود.

ناب وَحی که ناب زندگی است و پایهٔ استوار و گسل‌ناپذیر اوج‌گیری و دگرگونی انسان، شادابی به جام جان انسان فرو می‌ریزد و با این نیروبخشی انسان را فرا می‌خیزاند

 

 

 

 

 

 

احکام و آموزه‌های دینی و وَحیانی، آن‌گاه حیات‌آفرین، اثرگذار، زیر و زبر کننده اند و برافرازنده پایه‌های تمدّن دینی و انسانی، که خرافه‌ها، اندیشه‌های تاریک، جاهلی و لجن‌گستر، در ساحَت ذهن‌ها و سینه‌ها میان‌داری نکنند

او به تجربه و درنگ عالمانه و دقیقه‌اندیشانه در برگ‌برگ تاریخ باورمندانِ بُراقِ باور از دست‌داده و گرفتار در گرداب‌های درهم‌کوبنده شب، دریافته که اندیشه‌های روییده در مرداب‌ها و مزبله‌ها، سرچشمه‌گرفته از عفن‌زار خرافه‌ها و روایت‌های یهودی‌ساخته و پراکنده شده از حنجره‌های ناپاک، و پرداخته گردیده در کانون‌ها و سینه‌های به کین آلوده و خشماگین از سپیده‌آفرینی‌های شگفت‌انگیز نیّر اعظم (ص)، ‌باور براندازند و تاریکی‌گستر و سدّ بزرگ فراراه خیزش‌های خردسالارانه، انقلاب‌های مُشک‌بیز به باورهای راستین و توحیدی.

از این‌روی، با ذهن و سینه‌ای آگنده و لَبالَب از روشنایی‌ها ‌و آموزه‌های وَحیانیِ تاریکی‌زدا و سپیده‌گشا، با لجن‌زارهای شرک‌زا، با هر پرچم و بیرق، با هر نام و نشان،‌ در جای‌جای سرزمین گستردهٔ‌ توحید و توحید مداران، ‌به رویارویی بر‌می‌خیزد و روشن‌گرانه، ‌افق‌های روشن را فراروی امت اسلامی می‌گشاید.

به باور رَخشای او، که سخت در تکاپوست آن‌را به ذهن‌ها و سینه‌ها بتاباند و رسوب‌های جاهلی را با پرتوهای آن، از آن‌ها بزداید، احکام و آموزه‌های دینی و وَحیانی، آن‌گاه حیات‌آفرین، اثرگذار، زیر و زبر کننده اند و برافرازنده پایه‌های تمدّن دینی و انسانی، که خرافه‌ها، اندیشه‌های تاریک، جاهلی و لجن‌گستر، در ساحَت ذهن‌ها و سینه‌ها میان‌داری نکنند؛ چون خرافه‌ها و اندیشه‌های تاریک، ذهن‌ها و سینه‌ها را به راه‌های درشتناک می‌کشانند، ناهمواری‌ها و سنگلاخ‌ها،‌ گره‌لاخ‌ها و خارستان‌ها.

ذهن‌ها و سینه‌های گرفتار در این درشتناک‌راه‌ها را، نه یارای درک و اندریافت نکته‌ها، شادابی‌ها، شایستگی‌ها و ارجمندی‌ها، آموزه‌ها،‌ حکم‌ها و آیین‌ها، باید و نبایدهای دینی است و نه از آن آیینه‌ای بهره‌مندند که زیبایی‌ها، زلال‌ها، راه‌گشایی‌های دستورهای دینی را بگیرند و به جان بازتابانند.

خرافه، یعنی کلافگی ذهن و گرفتاری در کلافه‌های سردرگم. ذهن این‌سان پریشان و پریشان‌زده، نمی‌تواند به ناب شریعه شرع فرود آید و بهره برد.

خرافه، ذهن را از کارایی، گیرایی، بررسی داده‌ها، بازشناسی درست از نادرست، بینایی و توان درک،‌ اندریافت و فهم گزاره‌ها، ‌رویدادها وجستارها و آن‌چه در پیرامون می‌گذرد، باز می‌دارد و انسان را وا‌می‌دارد، با روشنایی‌ها، خردورزی‌ها،‌ نوآوری‌های بخردانه و دگرگون‌ساز، دانش‌های اوج‌دهنده، ‌روشنایی‌افزا و تاریکی‌زدا، روش‌ها و سبک‌های درست و دقیق برپاداری رکن‌های زندگی،‌ با تاب و سوزِ سرسختانه و سخت‌گیرانه، به رویارویی برخیزد.

در درازای تاریخ، بسیاری از روشنایی‌ها، اوج‌گیری‌ها، دگردیسی‌های انسان‌مدارانه، جامعه‌سازانه، و پرداخت‌گری‌های باریک‌اندیشانهٔ  روح‌ها و روان‌ها، با گردبادهای هراس‌انگیز خرافه، ‌خاموش، واژگون و از مدار زندگی خارج شده‌اند.

تمدّن‌های به زمین فرورفته و پُشته‌هایی بلند و کوتاه از خاک، از آن‌ها به‌جای مانده، بَسی درس‌آموزند و راه‌گشا برای ساختن و افراشتن پایه‌های فردا و فرداها.

با درنگی عالمانه، خردورزانه و هوشیارانه و درس‌آموزانه، در لایه‌لایه و برگ‌برگ تاریخ و به‌جای‌مانده‌های تمدّن‌ها، ملّت‌ها و قوم‌های پیشین، این نکته باریک و دقیقهٔ هوشیاری‌آور، برای کندوکاوگر حقیقت‌جو، فرانموده می‌شود: رویدادهای سهمگینی که این تمدن‌ها و قوم‌ها را به زمین فرو برده، لشکر جرّار و ویران‌گر دشمن نبوده، بلکه خرافه و اندیشه‌های موریانه‌ای بوده که به کانون‌های اندیشه‌ورزی ، پایه‌ها و رکن‌های آن‌ها خلیده و آن فروپاشی دهشتناک را پدید آورده است.

هنگامه‌های درهم‌کوبنده، گردبادهای ویران‌گر و دژکوب‌های گسل‌آفرین، هنگامی میان‌دار و چیره بر سرنوشت قومی و تمدّنی می‌شوند و مهارها را در دست می‌گیرند و صولت‌ها را در هم می‌شکنند که آن قوم و تمدّن، از درون پوکیده باشد، تهی‌مغز، ناتوان و ناکارامد و بی‌ساز و برگ و ساز و سلیح که بهنگام و در مجالی لازم، به‌کار بِه‌سازی، نوسازی، اصلاح ساختارها و سازه‌های خود و دَمیدن روح جدید در کالبَد زندگی و به‌پادارنده‌های آن، بپردازد.

تمدّن، ملّت و قومی که از این سرنوشت در هراس است، گزیری ندارد جز رصدگری‌های آن‌به‌آن، شناخت خرافه‌ها و رخنه‌گاه‌های آن‌ها، و چاره‌اندیشی‌های بخردانه و بهنگام، راهی که انبیاء پیمودند، چاره‌ای که آنان به فرمان رب‌الارباب اندیشیدند.

خرافه‌ها، ذهن را ناکارامد می‌سازند، راه را بر اندیشیدن و خرد ورزیدن، می‌بندند و به نیروی درک و اندریافت انسان‌ها، مهار می‌زنند.

با تارتنیدن‌های پیاپی و دَمادم، آن‌سان ذهن را از تَک‌آوری و جولان‌گری و رصد اندیشه‌های ناب باز می‌دارند که انسان از مقام والا، سرشتاری و خدادادی خود، فرو می‌افتد، عقل و بصیرت از دست‌داده، با خوی حیوانی و به آسانی خوی‌گر با  زندگی نکبت‌آلود، واپس‌گر، روشنایی‌گریز و روی‌آور به تاریکی و به محفل‌های تاریک‌آرا.

خرافه‌زده، گرایش شدید پیدا می‌کند به نابخردان و نابخردی‌گستران، فراخوانان به سیاهی و دورکنندگان از روشنایی.

گرفتارآمده در  تارهای به‌هم‌تینده و تو در توی خرافه، نشست و برخاست با تاریک‌فکران و رویارویان با نوآوران و روشنایی‌گستران را دوست می‌دارد و سخت دل‌بستهٔ آنان می‌شود و دنباله‌رو و واگویه‌گوی سخنان، فکرها و روش‌های خرافه‌پردازان.

این‌سان،‌خرافه گسترش می‌یابد؛ یعنی پردازندگان خرافه، دست‌های ناپاک و رویارویان با حقیقت، خرافه‌ها را می‌سازند، آن‌ها را می‌آرایند و با پاره‌ای از حقیقت ،‌ در می‌آمیزند و با شناختی که از نکته‌ضعف‌های روحی و روانی، کم‌ژرفایی، کاستی‌های فکری و درکی مردمان دارند و با کمک‌گیری از بال‌های حقیقت، پرنده‌های شوم‌آوای خرافه را به پرواز در می‌آورند و ذهن‌های خس ‌و خاشاکی، از هر جهت، آماده و پذیرای فرودآیی ، آشیان‌گزینی و تخم‌گذاری این‌گونه از پرنده‌های شوم‌آوا و سم‌پراکن.

فقیه ربّانی، گزیری ندارد جز این‌که شناخت خود را از خرافه، به ذهن‌ها و سینه‌ها بیفشاند و با ژرفابخشی علمی و دینی مردمان، زمینه را برای رویارویی با خرافه‌ها، در هر قالب، شکل و آرایه، فراهم سازد و ذهن‌ها را به‌گونه‌ای شکوفان سازد، که جز حقیقت ، شکوفه ندهند و آن‌به‌آن، با تلاش، میان‌داری و فرودآیی بر بالین بیماران فکری و گرفتاران در سنگلاخ‌های خرافی، به درمان و رهاسازی گرفتاران بپردازد و با قدرت، هوشیاری و عالمانه، دهانه گنداب‌های خرافه‌اندیشی را ببندد.

خرافه، جامعه را از تک‌وپوی و جهش‌های حیات‌بخش و خیزش‌های افق‌گشا، باز می‌دارد، زمینه‌های زمین‌گیرسازی آن‌را فراهم می‌سازد و رفته‌رفته، موریانه‌وار، رمق و توان آن‌را می‌گیرد و سرانجام و در هنگامه‌ای بَس‌سهمگین، مرگ سیاه را بر آن، آوار می‌سازد.

همگان، بویژه باورمندانی که جامعهٔ ناب و پیراسته از پیرایه‌ها و باورپایه را از پیشینیانِ رخشااندیش و ناب‌رفتار، به ارث برده‌اند، در برابر فروپاشی و از هم‌گسستگی پایه‌های جامعه، رسالتی سنگین دارند، می‌بایست فراخیزند، هشیارانه و بخردانه و در پرتو دانش دین، از جامعهٔ روشن به نور باورهای همه‌گاه پرتوافشان و استوار به استوانه‌های گسست‌ناپذیر ارزش‌های والا، در برابر تنوره‌کشی گردبادهای درهم‌کوبندهٔ خرافه، پاس بدارند، دژها را استوار سازند،‌باره‌ها را برافرازند، مشعل‌ها را برافروزند، آنی از رصدگری بازنایستند و حرکت در پرتو راه‌های شیری را که اندیشه‌های زلال و باورهای راستین، ‌در آسمان زندگانی‌شان پدیدار ساخته‌اند، راه و رسم آیین خود بدانند.

این حرکت و فراخیزی بزرگ و بنیادین، همانا رویارویی با خرافه‌های زمین‌گیرساز و تباه‌گر، راه را برای نظام‌سازی وَحیانی و دینی می‌گشاید.

فقیه ربّانی، که رسالت نظام‌سازی دارد، و فراخیزاندن باورمندان برای افراشتن و استوارسازی پایه‌ها و استوانه‌های آن، گزیری ندارد و نه راهی پیش‌روی، جز این‌که با بازدارنده‌های شکل‌گیری و بنیان‌گذاری نظام دینی، با تمام توان و ایادی، به رویارویی برخیزد. از جمله آن بازدارنده‌های خردسوز، ناکارامدساز اندیشه‌ها و چاره‌گری‌ها، خرافه‌هاست، که به نام دین، دامن گسترانده و در لابه‌لای کتاب‌های تفسیری، فقهی، روایی، تاریخی و .. به دست و با نقشه ناپاکان، دین‌ستیزان و تلاش‌گران در راه ناکارامدسازی دین و آموزه‌ها و قانون‌های راه‌گشای آن، گنجانده شده و با این نقشهٔ شوم، بر آن بوده‌اند،‌ تا باورمندان به قرآن و آموزه‌های حیات‌بخش و سنّت بی‌غلّ و غشّ نبوی، و پیروان راستین اسلام ناب را، از نظام‌سازی باز دارند؛ زیرا به‌روشنی دریافته‌ بودند که باورمندان در پرتو نظام وپیاده‌کردن آموزه‌های آن، توانایی آن‌را می‌یابند که بیغوله‌های شرک‌خیز و خرافه‌گستر را از میان بردارند.

ریشه‌دواندن و شاخ و برگ گستراندنِ درختِ زَقّوم خرافه، به این سوی و آن سوی، و به این سینه و آن سینه، در میان‌دار نبودن آموزه‌ها، حکم‌ها و قانون‌های دینی و وَحیانی، روی می‌دهد؛ در نبود مردان مرد، روشن‌اندیشان روشنایی‌پراکن و تاریکی‌زدا.

در گاهِ میان‌داری مردان مرد، ‌روشن‌اندیشان و آشنایان با زبان وَحی و خرافه‌ستیزان،‌ دَر هم‌ کوبانان بیغوله‌ها و کُنام‌های خرافه‌خیز و خردسوز و افرازندگان جامعهٔ خردسالار، جامعه‌ای که خرد بر اریکه باشد و حکم راند، اورنگ و فرّ و شکوه، او را باشد و بس، و شکوه‌مندانه روشنانِ‌ وَحی را در آسمان سینه‌ها، کوی‌ها ‌و کومه‌ها  بردَمند و جای‌جای شهر دین آذین‌بندانِ آموزه‌های وَحیانی و چراغانِ خردها، جایی برای میان‌داری و جولان‌گری خرافه‌ها و تاریکی‌پَراکنیِ آن‌ها نمی‌مانَد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خرافه، ذهن را از کارایی، گیرایی، بررسی داده‌ها، بازشناسی درست از نادرست، بینایی و توان درک،‌ اندریافت و فهم گزاره‌ها، ‌رویدادها وجستارها و آن‌چه در پیرامون می‌گذرد، باز می‌دارد و انسان را وا‌می‌دارد، با روشنایی‌ها، خردورزی‌ها،‌ نوآوری‌های بخردانه و دگرگون‌ساز، دانش‌های اوج‌دهنده، ‌روشنایی‌افزا و تاریکی‌زدا، روش‌ها و سبک‌های درست و دقیق برپاداری رکن‌های زندگی،‌ با تاب و سوزِ سرسختانه و سخت‌گیرانه، به رویارویی برخیزد.

آن‌گاه که مردم، در فرادید و چشم‌انداز زندگی خود، شعله‌افروزی دین را نمی‌بینند و زندگی سرد و توان‌فرساشان از کانون‌های گرم و دَمادم شعله‌افروز آن بی‌بهره است،‌ روشن است که برای روشن و گرم‌نگه‌داشتن کومه و سینهٔ تاریک خود، هر خَس ‌و خاشاکی را بر‌افروزند، تا مگر شب‌های دیجور، پایان یابد و زمهریر دیرپای و استخوان‌سوز، از پای در آید.

اگر در زندگی اینان، که از ناگزیری، ‌بی‌پناهی، ره‌گم‌کردگی، و چنگال دیو و دَد، به هر خَسی می‌آویزند و در هر بیغوله‌ای رَحل می‌افکنند، و هر ره‌گم‌کرده و راه‌نابلدی را راهبر می‌پندارند و هر در باتلاق‌فرورفته‌ای را رهایی‌بخش و هر نفَس مسموم و زهرآگینی را نسیم کوی جانان می‌انگارند، ریسمان‌های محکم و گسست‌ناپذیری از آسمان معنی آویخته شوند، و آنان را از خاکسترنشینی، ذلّت، خواری و خوارمایگی،‌ به آسمان عزّت و کرامت، ‌فرا برند، سُرادق‌های معنی فراراه زندگی‌شان افراشته شوند و نفَس‌ها و دَم‌های مسیحایی و ربّانیون، هر دَم، بر کوی جان‌شان بدمد،‌ بی‌گمان، زودا، از چلّه‌نشینی ذلّت‌بار بر دَر بیغوله‌های تاریک و نمور،‌ خرافه‌اندیشان و خرافه‌گستران، رَخت می‌بندند و بر آستانِ سرابوستان‌های معنی، که باورمندان،‌ وَحی‌مداران و خردمندانِ خردپیشه، ساخته و پایه‌های آن‌را به زیبایی و شکوه‌مندانه افراشته و در جای‌جای آن، عطر ناب حق بیزیده‌اند، ‌رحل افکنند و خود را از دَمدمه‌های دَم‌های بویناک و زهرآگین  خرافه‌بافان می‌رهانند و جان خود را برای نیوشیدن و بوییدن دَم‌ها و نفس‌های مُشک‌بیزحیات‌بخش مردان ربّانی و سازندگان جامعه ربّانی، آماده می‌سازند.

نظام وَحیانی، ‌سُرادق‌های معنوی و سرابوستان‌های انسان‌پرور و عدل‌گستر، آن‌گاه پا می‌گیرند،‌ که خارستان خرافه‌ها به داس خرد درو و ریشه‌کن گردند و از دیگر‌سوی ، خرافه‌ها،‌ آن‌گاه، ‌ریشه‌کن می‌شوند و زمینه‌های ریشه‌دوانی و دامن‌گستری آن‌ها از بین می‌رود و خشکانده می‌شوند که آفتاب عالم‌تاب نظام دینی و وَحیانی بردَمد و تاریک‌ستان‌ها را در جای‌جای زمین، برچیند.

در دورانِ ما، نیایش‌ها،‌ دعاها، به‌خاک‌افتادن‌ها، ناله‌ها و مویه‌های شباهنگام مردان خدا، کمربستگان به جهاد،‌ ستیزه‌گران با تاریکی‌ها،‌ دشنه به‌پهلو خوردگان،‌ شکنجه‌دیدگان و گلوبریده‌شدگان، در واپسین آن حیات،‌ مادران و پدرانِ فرزند از دست داده،‌ ستم‌دیدگان و از نای‌و توان‌افتادگان،‌ به درگاه ربوبی، بار یافتند و بشکوه پذیرفته شدند.

آسمان، به مهر سر فرود آورد و درهای خود را گشود و نردبان‌های خود را آویخت، تا مردان زمینیِ‌آسمانی‌روح،‌ به آسانی به آسمان فرا روند.

چشمه‌های چشم فرو بسته و گمشده در زیر غبار زمانهٔ غباربیز، یکی پس از دیگری، چشم‌نوازانه، چشم گشودند، دشتِ سینه‌های غبارگرفته و تفت‌زده را لَبالب  از زلال خود ساختند و شادابی، خرّمی و سرسبزی را به ارمغان آوردند.

روزگار دگر شد، خورشید به‌گونه‌ای دگر بردَمید، روح‌ها را بردَماند، جان‌ها را از تاریکی‌ها پالود.

آسمان، جلوه‌ای چشم‌نواز یافت، به روح‌های زیبا، رَخشا و اوج‌گیرنده آذین بسته شد.

روح‌ها،‌ دسته‌دسته، بال‌دربال، ‌به‌پرواز درآمدند، آشیان‌ها، ‌مَرغزارها و بِرکه‌های جدیدی می‌جُستند،‌ جایی که جولان‌گری‌ها، بال‌گشایی‌های آن‌به‌آنِ آن‌ها را برتابد.

رستاخیز بود، ‌رستاخیز خردها، ‌اراده‌ها، باورها، احساس‌ها،‌ مهرها و مهربانی‌ها، دلبستگی‌ها، غمگساری‌ها و یاری‌گری‌ها.

همه در کار ویران‌کردن ویرانه‌های جغدپرور،‌ بریدن حنجره‌های شوم‌آوا و یأس‌پراکن و به‌پرواز درآوردن هدهدهای خوش‌خبر و امیدافشان.

سرور، ‌امید و پشت‌گرمی‌شان به سروش‌های غیبی بود، فرشته‌های رحمت که فرود می‌آمدند و پیام رحمت و مهر الهی را به سینه‌ها جاری می‌ساختند، به آنان توان می‌بخشیدند که در برابر شیطان‌ها و ایادی آن‌ها، ‌بی‌باکانه و بی‌پروا، در هر آوردگاهی، قد افرازند.

این حیات شورانگیز و بیداری شگفت‌انگیز را از دَم مسیحایی روح‌الله، فقیه ربّانی دوران داشتند، تربیت‌شدهٔ مدرسه‌ٔ ربوبی و بهره‌یاب از حقیقت محمدیه (ص) .

او به اذن خدا، مردگان را زنده کرد و به خواب‌رفتگان را از خواب گران خیزاند و با جان‌های لَبالب از حیات، بیداری، پایه‌ها و استوانه‌های جامعهٔ زنده و بیدار را افراشت و به آستان زمانه، با کِلک خوش‌نگار خود نگارید:

این است رسالت فقیه ربّانی.

به امید شکوفانی مدرسه ربوبی

دکمه بازگشت به بالا