فقه وَحیانی – عقلانی، فقهِ همهٔ روزگاران است، همهٔ انسانها، با گوناگونفرهنگها، نژادها و…
از افق و کرانهٔ هر دوره و روزگاری که سَرزده و بَردَمیده، در بین هر قوم وملّتی که خیمه و خرگاه افراشته، پایگاه ساخته، چتر گسترانده و مُشک روحافزای خود را بیزیده، سبکی نو و حیاتبخش درافکنده و زندگی را برابر منشوری شورانگیز، ریشهدار، وَحیانی و گوهرین، سامان داده، آراسته و مردمان را توانمندانه، انگیزانده و به آبشخور زلال خود فرود آورده است.
فقه عقلانیِ برکشیدهشده از وَحی، در هر اقلیمی که فرود آمده، دَمادَم، حکمها، دستورها، آیینهای عطرآگین، زلال و خردمندانه از نافهٔ خود بیزانده، فوجفوج انسانها را برانگیزانده و خردشان را بیدار ساخته، در روح و جانشان، شورانگیخته بِسانی که آسیمهسر، در پی نسیم دلانگیز و خردبیز این دانش بهشتی و خردبیز، بهحرکت در بیایند و وادیبهوادی را درنوردند و کوهبهکوه، تا این مُشک حیات را ببویند، حیاتی جاودانه بیابند.
فقه وَحیانی – عقلانی، از مشرق جان هر ملّتی که بردَمیده، شور انگیخته، فکر و روان و اعضا، جوارح رخوتگرفته و به سستی و بیجنبشی خوگرفتهٔ آن ملّت، فراخیزانده، تا بهشتاب، بنای سترگ و سر به آسمانسودهٔ فردا و فرداها را بگذارد و از گذشتهگرایی بیمارگونه، به آیندهگرایی و امروز و فرداسازی شوقانگیز، درآید.
فقه وَحیانی- عقلانی، انسان را میسازد، با برنامههای انسانسازانهای که از آنها برخوردار است، سنگ فَسان، صیقلگاهها، کانونهای گداز، انسان را ناب و پاک میسازد، زنگارها، زایدهها و پیرایههای بازدارنده را از تن و روان او میپیراید، پاک و ناب، وارد فراخناها و ساحَتها میکند: خانواده، اجتماع، کانونهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی.
انسانِ جلایافته با این سنگ فَسان الهی و آسمانی و آیینهافروز وَحیانی، به هر ساحَتی از این ساحَتها گام بگذارد، خیمه و خرگاه افرازد، به کارِ بستوگشاد کارها، اندیشهپردازی و نظریهپردازی پردازد، بهشت میآفریند، گلستانی دلگشا، به دور از آلایندهها و آلودگیها، کینهورزیها، خشم و چهره دُژَم کردنها، ناخالصیها، بیمروّتیها، بیوجدانیها، دغلبازیها، رخوتپراکنیها، فشلسازیها، باطلخوریها و…
فقه ناب، فقه سرچشمهگرفته از کتاب و سنّت قطعی و جاری در جویبار خرد، هر ملّت و اقلیمی را که در چشمانداز خود قرار بدهد، به هر کرانهای از کرانههای جهان نظر بیندازد، دگرسانیهای پیاپی و پیاپیوسته میآفریند و کران تا به کران را سبزینهپوش میکند و دلها را آباد و لَبالَب از امید.
روشن است هنگامی که در سرزمینی و در میان مردمانی، قانونها و آیینهای الهی-عقلانی، دامن بگسترانند و جایجای را عطرآگین سازند و مردمان، رایَت قانونها وحقستانیها را افراشته ببینند و کندوکاوگران تیزنگر و پرتلاش را در کار شکافتن صخرهها، بهجوشش درآوردن چشمهها و ساریسازی زلال آنها به کانونهای قانونگذاری، حقستانی، برنامهریزی، آسمان، به زمین نزدیک میشود، بارشهای آبادگر، دل زمین را میشکافند وشکوفاناش میسازند و زمین، بیدریغ، دستهای پرسخاوت خود را میگشاید و در این رستاخیز بزرگ، مردمان، شادکامانه سازههای استوار امروز و فردای خود را پی میریزند.
دانش فقه، دانش زندگی است، دانش پایدارسازی سازههای باور، از تاریکی به روشنایی، از ناترازمندی به ترازمندی، از بیقانونی، به حرکت بر مدار قانون.
انگیزاننده است، دمادَم، روح و روان انسان را برمیانگیزاند، تا خود را بپالاید، از دَنَسها دامن بگیرد، از ناپاکیها و خوگیری به خویهای ناروا، بپرهیزد.
فقه ناب، راههای پاکشدن را به انسان میآموزد. زیبا، باشکوه و همیشه در اوج زیستن را.
به انسان میآموزد چگونه و با چه حال، در برابر آن بینیاز بیانباز، به کُرنش بایستد، پیشانی بر خاک سایَد و زندگی فردی و اجتماعی خود را بر پایه و اسلوبی دقیق و تراز، سامان بخشد و از گزندها و آسیبهای بنیانبرافکن در امان بدارد.
در فقهِ اینسانی، یعنی سرچشمهگرفته از آبشار بلند وَحی، و بالیده و شکوفانشده بر لبِ برکهٔ خِرَد، بین استنباطگران در گاهِ استنباط، ارائهٔ فتوا و نظریه، دوگانگی و ناسازگاری بنیادی و ژرف، پدیدار نمیگردد؛ زیرا، همهٔ کندوکاوگران، با قاعده، روشمند، کموبیش نَسَقی یکسان، و در روشنایی دانش و خرد، دل صخرهها و زمین را میشکافند، تا به آب برسند و از آن بهره بگیرند و به دیگران بهره برسانند.
کار فقیه کارآزموده و دقیقاندیش، در تلاشِ سخت برای دستیابی به فقهِ باطن، درک ودریافت، بیرونکشیدن و نمایاندن آن، همانند است با کار کاریزگران، نَقبزنانِ زمین، صخرهشکنان، برای دستیابی به آب:
الاستنباط، استخراج الماء من العین. من قولهم نبط الماء اذا اخرج من منبعه. استنبط الفقیه؛ اذا استخرج الفقه الباطن بفهمه و اجتهاده.
منتهی الارب
الاستنباط اصطلاحاً استخراج المعانی من النصوص، بفرط الذهن و قوة القریحة.
التعریفات جرجانی
علم الاستنباط المعادن و المیاه؛ و هم علم یبحث فیه من تعیین محل المعدن و المیاه. اذ المعدنیات، لابد لها من علامات یعرف بها عروقها و هو من فروع علم الفراسة.
کشف الظنون
«علم الاستنباط المیاه؛ هو علم تتعرف منه کیفیة استخراج المیاه الکامنة فی الارض و اظهارها و منفعة احیاء الارضین المیتة و افلاحها.
کشف اصطلاحات الفنون
دانش فقه، دانش زندگی است، دانش پایدارسازی سازههای باور، از تاریکی به روشنایی، از ناترازمندی به ترازمندی، از بیقانونی، به حرکت بر مدار قانون.
کار با این ساز و رسم و ساز و نهاد، به هیچروی، به ناهمسویی نمیانجامد. ناهمسویی در حرکتی اینسان، در چهارچوب قاعدههای شناختهشده و شناختهای بایسته، اندک و کمرنگ است و بایستهٔ حرکتها و تلاشهای حقیقتیابانه. امّا اگر حرکت اجتهادی و کندوکاو در کتاب و سنّت و بهرهگیری از شطّ خرد، ناقاعدهمند باشد، یا فرد، توانایی، شایستگی و خُبرگی میانداری در این عرصه و ساحَت را نداشته باشد، در مزرعهٔ اندیشهٔ او، چیزی بهجز حَنظَل، بهبار نخواهد نشست و دستاوردی به جز بیراههروی، پریشانسازی جامعه، افشاندن بذر دودَستگی و سست و سبکوزن کردن دیدگاهها و نظریههای فقهی، ناسازگاری و ناهمسویی، با دیگر غوررَسیکنندگان، نخواهد داشت.
این ناهمگونی و ناهمسانی که ریشه در دورشدن از کتاب و سنّت قطعی و راه روشن خِرَد و تزکیهناشدگی دارد، برای جامعهٔ دینی که بناست بر نَسَقی دقیق بپوید و با دشواریها و بازدارندهها دراُفتد و راه را برای دینداری و آیینافرازیِ دینداران، هموار سازد، بسیار فاجعهبار است.
وقتی که کانونهای اندیشهورزی امّت، بویژه بوتهٔ حکمها و فتواها و نظریههای دقیق، همهسویه و راهبردی، شعلهور و بهسامان نباشند، پیوندهای قانونی بینامّتی و بیرونامّتی، دچار گسلهای سخت میگردند و امّت را از بالندگی، شکوفانی، پیشتازی و پیشاهنگی در ساحَتهای گوناگون اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی بازمیدارد، پدیدهٔ ناگواری که بر امّت اسلامی، پس از قرنها پیشاهنگی و یکّهتازی و جولانگری آوار گردید و راه را بر فراخیزیهای بزرگ آن فروبست و در این میان، گوی پیشتازی را دیگران در ربودند، آن هم پس از گوهر از دستدادنهای خفّتبار، گوهر دانش قانونشناسی، قانونگستری و قانونمداری.
امّت اسلامی، با قانون و زندگی بر لَبِ برکهٔ قانون، پاگرفت، درخشید، زمینههای گسترش باورهای راستین الهی را فراهم ساخت و دیگر مردمان و ملّتها را در شعاع جاذبهٔ خود قرار داد.
مردمانی پراکنده، با خویها و عادتها، رسمها و آیینهای خشن، ناموزون و ناهماهنگ و ناهمسوی با سرشت انسانی، رایَتافراز و طلایهدار قانون و حقوق انسانها شدند. در کانون خانواده، کشاکشهای اجتماعی و سیاسی و گاهِ نبردهای سخت و آوردگاههای سهمگین و در عرصههای اقتصادی، در قانونمداری، پاسِ حقوق انسانها و حتّی حیوانات، رفتارهای زیبا، پرکشش از خود جلوهگر ساختند، نور الهی را در آیینهٔ وجود خود، بهزیبایی نمایاندند، بهگونهای که تمام جهان را به تماشای جام گیتینمای جان خود ایستاندند و در برابر این شکوه، به کُرنش واداشتند.
شیرازهٔ امّت اسلامی، عنصری که پیوندهای امّت را استوار میسازد، قانون است، چه آن بخشهای روشن و چه آن بخشهای ناروشن که با روشنگری روشنگران و تلاش آنان، راه را روشن میسازد و چراغ راه انسان میشوند.
امّت اسلامی، با طلایهداری و راهبری بَرکشندگان نظریههای ناب، راهگشا و دگرگونآفرین، قانونگذاران هوشیار و آشنای با چگونگی بهچرخش در افتادن چرخهای زندگی، بِهْسامانی سامانها، شهرها، ثروتها و قدرتها، و قانونگستران، گردنههای سختگذر، راههای ناهموار، پرسنگلاخ، وادیهای هراسانگیز را، یکی پس از دیگری، پیروزمندانه و بهروزانه، درنوردید، تاریکیها را زدود، شبهای دَیجور را با سپیدهآفرینیهای آنبهآن، پایان داد و نه تنها خود را از گردابهای دَرهمکوبنده و دَرهم شکنندهٔ بیقانونی، بیقاعدگی و ناترازمندی و دنیای تاریک و نکبتآلود جاهلی رهاند که دیگر مردمان را، با گوناگون آیینها و گرایشها، در آستانهٔ سپیدهدمان قانون ایستاند، رو به روشنایی و چشمانداز بَهجتافزا و نُزهَتبخش.
با سَیری همهسویه و دقیق در دگرگونیها، فراخیزیها، هنگامهها و فراخیزیها و حرکتهای دقیقمدار و خوشبازده، بهآسانی و روشنی میتوان به اندیشهها و نظریهها، فتواها و بَرکشیدنهای روشن و روشناییآفرین دست یافت که در آن برههها و بازههای زمانی، بهنگام، سازوار با نیازهای واقعی جامعه و مردمان، خوش درخشیده و زیبا در میدانهای گوناگون، جلوهگری کردهاند، آتشزنههایی که کانونهای فکری و حرکتی را شعلهور ساختهاند.
این، از ویژگیهای اندیشههای زلال و نظریههای رَخشان است. نقش و کار اندیشههای زلال و نظریههای رَخشان، گرمابخشی و شعلهورسازی کانونهای فکری و حرکتی است. کانونهایی که هر گاه گرم و شعلهور شوند، امّت، فرا میخیزد، حقگرایی و عدالتمداری پا میگیرد، رو به یک قبله. این از یک سوی، و از دیگر سوی، در وَرای جامعهٔ رو به ادبار و مردمان خَموش و خمود و بیانگیزه و فرورفته در آخور دنیا و سرمست از بادهٔ ثروت و مکنت و جاه، تاریکفکریها دیده میشود، فکرهای کمسو، کمبُرد و کوتاه. دیدگاههای بیپیوند به کتاب و سنّت و صیقلناخورده به سنگ فَسان خِرَد.
اکنون بایست درنگریست که این پُشتوارِ فکری جامعه و پدیدارساز زمینههای تعالی و پیشرفت باورشهر، همانا دیدگاههای بَرکشیده از کتاب و سنّت و پرتوگرفته از خِرَد، چرا، گاه اوج گرفته، باتلاقها را خشکانده و زمینه را برای رویشها و باروریهای شگفت، هموار ساخته و گاه، در این جایگاه نمانده و والاییها را در نوردیده، رو به نشیب داشته و به واپَسماندنِ مردمان از کاروان پیشرفت، نوآوری و بهنگامدرافتادن با آسیبها، آفتها و بازدارندهها، دامن زدهاست.
و چرا گاه دیدگاههای راهبردی فقهی بههمپیوسته و درهمتنیده، بِسان راه شیری، کاروانهای در شب مانده را از شب گذر داده و در آستانهٔ سپیدهدمان، خیمه و خرگاه آنها را افراشتهاند و گاه چنان پریشان، پراکنده و صاحبرأیان و نظریهپردازان در تیه و صحراهای سوزان و تفتیده، سرگردان و هر یک بهسویی در حرکت، بیهیچ همراهی و همدلی و ناتوان از راهیابی و نجات خود از تیهِ مرگ و سرگردانیها و گمراهیهّای دَرهم کوبنده و از پایدرآورنده.
در این هنگام، گزیری نیست جز این سخن مولا، علیبنابیطالب، را چراغ راه قرار دهیم و با نیوشیدن آن سخن گوهرین، هم درد و هم درمان را بشناسیم.
«تَرِدُ عَلَی أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُکمٍ مِنَ الْأَحْکامِ فَيَحْکمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْک الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَی غَيْرِهِ فَيَحْکمُ فِيهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِک عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ وَ کتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ. أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ أَمْ کانُوا شُرَکاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَی، أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (صلی الله عليه وآله) عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْکتابِ مِنْ شَيْءٍ وَ فِيهِ تِبْيَانٌ لِکلِّ شَيْءٍ وَ ذَکرَ أَنَّ الْکتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً کثِيراً وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ.»
نهج البلاغه، خطبه ۱۸، ترجمه شید جعفر شهیدی
دَعوی نزدِ يکی از آنان بَرند، و او رأی خود را در آن میگويد؛ و همان دَعوی را بر ديگری عرضه میکنند و او، به خلاف وی، راه میپويد. پس قاضيان فراهم میشوند و نزد امامی که آنان را قضاوت داده میروند. او، رأی همه را صواب میشمارد. حالی که خدای آنان يکی است، پيامبرشان يکی است، و کتابشان يکی است.
– اين خلاف برای چيست؟-
خدا گفته است به خلاف يکديگر روند و آنان فرمان خدا بردهاند؟
يا آنان را از مخالفت نهی فرموده و نافرمانی او کردهاند؟
يا آنچه خدا فرستاد، دينی است کاسته، و خدا در کاملساختن آن از ايشان ياری خواسته؟
يا آنان شريک اويند و حق دارند بگويند، و خدا بايد خشنود باشد از راهی که آنان می پويند؟
يا دينی که خدا فرستاده تمام بوده و پيامبر (صلی الله علیه وآله) در رساندن آن کوتاهی نموده؟
حالی که خدای سبحان گويد:
فرو نگذاشتيم در کتاب چيزی را.
و گويد:
در آن بيان هر چيزی است.
و يادآور شده است که:
بعض قرآن گواه بعض ديگر است، و اختلافی در آن نيست.
و فرمود:
اگر از سوی خدای يکتا نيامده بود، در آن اختلاف فراوان میيافتند.
ظاهر قرآن زيباست، باطن آن، ژرفِ ناپيداست. عجايب آن، سپری نگردد، غرايب آن به پايان نرسد، و تاريکیها جز بدان زدوده نشود.
شناخت درد، نیمی از درمان است. مردمانی گام در راهِ درمان خود میگذارند و به رویارویی با کانونهای دردگستر، برمیخیزند که درد را با تمام وجود، دریابند و تن و روح خود را در چنبرهٔ درد گرفتار ببینند.
امام علی (ع) بهروشنی و درک و دریافت دقیق، مردمان را دردمند میبیند و جامعه را در تنگنای آزاردهندهٔ آن، با اثرهای بَسویرانگر و تباهیآفرین.
آن حضرت، با درک و دریافت دقیق و دقیقهشناسانه، گردابی را دید که مردمان در آن گرفتار آمده بودند، همانا جوراجوری حکمها و فتواها دربارهٔ یک مسأله، گزاره و موضوع، و بازداشتهشدن از حکمها، فتواها و نظریههای ناب، راهگشا، آرامشبخشِ سَر بَرکشیده از کان و چشمهساران کتاب و سنّت.
مردمانی اینسان گرفتار آمده بودند و در گردباد رأیهای جوراجور، با مرگ دست و پنجه نرم میکردند، که به خدای یکتا و بیانباز، ایمان داشتند و به فرستادهٔ او و کتابی که آیهآیهٔ آن، از سینهٔ سینای آن بزرگوار تراویده، و جان و روح و زندگیشان را شاداب ساخته بود.
آن سوی سخن حضرت، انسانهایی بودند، باورمند و آشنا با آموزههای وَحیانی، از این روی، با آنان در همان ساحَت و منطق آن سخن میگوید. سر و کار حضرت با دلِ آگاه، گوهر بازشناسی حق از باطل و وجدان کسانی است که به این وَرطهٔ پرگسست و گسل فرو افتادهبودند.
امام، با منطقِ این ساحَتِ مقدّس، و سخن تراز برخاسته از آن، صاحبنظران، فتوادهندگان و قاضیان را در برابر باورهای خودشان، میایستاند و با بهرهگیری از همان باورها، به بازخواست آنان میپردازد و با این روش، هم به بیدارسازی خِرَدهای خفته روی میآورد؛ و هم وجدانها را به میانداری وا میدارد، تا خِرَدورزانه در پرتو آموزههای وَحیانی، از ناراستاندیشی به راستاندیشی بازگردند و بر روی عرشهٔ باورهای استواری که از آنها بهرهمندند، بنیاد داوریها و فتواهای خود را بگذارند.
در حقیقت، امام به اینان که طلایهداری فکری جامعه و مردمان را بر عهده گرفتهاند، هشدار میدهد:
هان، ای شمایانی که وادیها و مُردابهای نزاعخیز، کشمکشآفرین و شرکآگین و جاهلی را ترک گفتهاید و در پرتو خِرَد و وحی، در وادی رحمتخیز و همپیوستگی و یگانگیآفرین توحید، رحل افکندهاید، چرا دیدگاهها، داوریها و فتواهایتان، غبارانگیر، گسل و گسستآفرین است. و این همه جدایِ از هم در حرکتاید، در کدامین نقطهٔ باروی باورهاتان، گسست پدید آمده که اینسان به گسست میان شمایان انجامیده است؟ آیا از خدا دستور گرفتهاید که به اختلافها دامن بزنید یا خیر، خدا به همبستگی فرمان داده و گامنهادن در یک راه را از شما خواسته و از ناپیوستگی و چندراههروی پرهیز داده و شما سر برتابیده و کژراهه برگزیدهاید.
یا اینکه خداوند، آیین خود را نارسا و ناتمام عرضه داشته است و از شما یاری خواسته که آنرا رسا سازید و تمام، یا اینکه خدا، شما داوران و صاحبنظران را در حکم انباز گرفته و به آنچه برابر رأی و دیدگاه خود بیان میدارید و اعلام میکنید، رضاست!
یا اینکه دین خدا، رسا و تمام فرو فرستاده شده است، امّا رسول خدا (ص) در رساندن پیام خدا، کوتاهی کرده است!
حضرت، همهٔ این انگارهها را، برابر کتاب و با ارائهٔ نمونهها و شاهدهای روشن و دقیق از سخن خداوند، رد میکند و کژراههروی داوران، نظریهپردازان و مفتیان را به سبب رخنه و تباهی میداند که در باروهای باورها راه یافته است و به دیدگانِ راهیاب و سمتوسودهِ آنان آسیب زده و آنبهآن، از ساحَتِ قرآن و حکمهای امّتِ واحدهسازِ آن، دورشان ساخته است.
امام، با بازگشایی این روزَنِ روشن و دریچهٔ دلگشا، به چشمانداز زیبا و پرکششِ قرآن، مکتب وَحیانی- عقلانی اهلبیت و نمایاندن راه روشن و استوارِ بَرکشیدنِ حکمهای الهی از این آبشخورها، چشمهسارها و کانهای ناب، پایهها و سازههای مکتب تمدّنساز و همیشهپرتوافشان را پی میریزد، مکتبی که با باور ژرف به رسا و تمام بودن دین و آیین خداوند برای ادارهٔ فرد و جامعه و ساماندهی به زندگی وَحیانی – انسانیِ انسان، در هر زمان و مکان، فقه خود را بنیان نهاده است؛ نه بر «شفا جُرفٍ هار» آبکَند، که بر ساحَتِ استوار و گُسلناپذیر قرآن و سنّت، با میانداری و نقشآفرینیهای خرد.
به امید دامنگستری و پرتوافشانی همهگاهِ فقه ناب
و
داوریها و فتواهای خِرَدپذیر