چشمِ چشمهٔ قرآن، همیشه گشوده است، پلک روی پلک نمیگذارد و آنی از آیینهداری، راهگشایی، کرانهنمایی باز نمیماند.
همهگاه، میبیند، آنچه در «انفس» آنبهآن پدید میآید و آنچه در «آفاق»، جاری است، از دگردیسیها، زیر و زبر شدنها، نو و کهنهشدگیها، روشناییها و تاریکیها.
بیدار است و بیداری را فرایاد میآورد و میبیند و مردمانِ قرارگرفته در مَردُمکِ خود را به دیدن فرا میخواند، دیدنی ژرف، شناختافزا، رهگشا و رهاییبخش از سرگشتگی، بیراههروی و درماندگی.
شگفتیهای انسان و جهان، آفاق و انفس، سامان دقیقی که از آن برخوردارند، پیوند ژرف و ناگسستنی که بین آنها، پیاپیوسته، جاری و ساری است، در آیینهٔ تمامنمای قرآن، بازتاب روشنی دارد و همهگاه جلوهگر و فرادید.
قرآن، به زیبایی، این جهانها را دیده و نوبهنو، برای هر زمان و مکان و قوم و ملّت نوخاستهای میبیند و مینمایاند و این قوم نوخاسته است که بایستی به این جامِ گیتینما، چشم بدوزد، رصد کند و آنچه را میبیند، به قوّهٔ درک خود بازتاب دهد و یافتههای این جویبار را در زندگی قوم خود و ساختارها و سازههای آن، جاری کند و بهکار بندد.
انسان، فرمان یافته برای رسیدن به کوی خوشبختی و نیکروزگاری و گذر از گُدازههای زندگیسوزِ روزگار و راههای پُرپرتگاه و گردنهّهای دشوارگذر، از این عدسی و دریچه به آفاق و انفس، بنگرد و جلوهّها و زیباییهای پیوند این دو جهانِ لبالب از رمز و راز را به تماشا بنشیند. جهان درون انسان و جهان برون او. جهان معنی، مینو و حقیقی، و کرانههای عالم تجربه، فرازها و فرودهایی که پیشینیان، آنها را دیده، آزموده و از سر گذراندهاند.
قرآن، بهروشنی مینمایاند، پاسِ سنّتها، چه نیک پیامدهایی دارد و پشت پا زدن به آنها، چه ناگواریها و تلخکامیهایی را در پی دارد. و مردمان ناپایبند به سنّتهای خداوندی را با چه زبونی و خواری به پرتگاههای خودساخته فرو میافکند.
قرآن، هر دو گروه را با نمونههایی که فراروی مینهد، میشناساند و از فرجام آنها میآگاهاند، خوشبختی و سعادتی که بهرهشان شده و شومبختی که به تباهیشان کشیده است. از این روی، به همگان و همهٔ کسانی که برآناند در چشمهسار خوشبختی و نیکروزگاری بزیند، فرمان میدهد: ژرفاندیشانه به آفاقگردی بپردازند، سنّتها را بجویند، به لایهلایه تمدّنهایی که برابر سنّتها، قامت افراخته و پایدار ماندهاند، دقیق و موشکافانه بنگرند و در تمدّنهایی که به جز نامی و تلّی از خاک از آنها به جای نمانده و در دل تاریخ گم شدهاند، به جستوجو بپردازند، تا نشانههای ناسپاسمندی، ناپایبندی به سنّتها را بیابند.
با این حرکت ژرفکاوانه در لایهلایه تمدّنها و برگبرگ زندگی مردمان پیشین، نشانههای حق بهروشنی خود را برای انسان جستوجوگر، مینمایانند و راه را برای زندگی در سایهسار سنّتهای الهی آماده میسازند.
آفاقگردی در نگاه قرآن، جستوجوگری در آفاق، کرانههای آسمان، کنار و گرد بر گرد جهان، حرکتی است ژرف، عالمانه و خردورزانه برای آشنایی با سنّتهای الهی و برپاداری آنها در سرای زندگی و درسآموزی از فراز و نشیبهای زندگی پیشینیان، تکاپوگریهای آنان در سالمسازی جامعه، تربیت نیروهای کارآمد، سازندگان فرداست و پرهیز از اندیشهها و رفتارهایی که مردمانی از تمدّنهای پیشین را به مُردابهای عفن فرو بردند.
قرآن، تنها به آفاقگردی انسانهایی که در پی نشانههای حقاند، بسنده نمیکند، «انفس»گردی را نیز گزیرناپذیر میداند.
انسان تا با جهان نفس، که بسیار گسترده، پیچیده، پر فراز و نشیب و شگفتانگیز است، با ترنّمهای روحنواز قرآن، آشنایی پیدا نکند و قبسی از انسانشناسی قرآنی برنگیرد، راهی به جهان برون نمییابد و به هیچروی نمیتواند پیوندهای درون و برون، آفاق و انفس را دریابد و به مهندسی جامعه، بر اساس این شناختها و پیوندها، بپردازد.
آفرینش انسان، بهگونهای رقم خورده که بایستی در هر دو جهان سیر کند، به پرواز درآید، تا به هدف، همانا زندگی انسانی – الهی، بهدور بودن از پلیدیها و هماهنگی با سنّتها و آیینهای ذلّتسوز و عزّتبرافراز، دست یازد.
انسان، تا بهدرستی این دو جهان را زیر شاهبال خود نگیرد و به شناخت دقیق، راهگشا، دگردیسیآفرین و روشنگر از آنها دست نیابد، قانونهای الهی، فراراه او چهره نمیگشایند، مشعلهای خود را نمیافروزند و پرتو نمیافشانند، تا انسان به آسانی از دهلیزها، تنگناها و دالانهای تاریک و هراسانگیز زندگی، تن و جان برهاند.
آیهها و نشانههای حق در سیر آگاهانه، عالمانه، دقیقاندیشانه و باریکبینانه در آفاق و انفس، خود را مینمایانند و انسان را از بیراههروی، کژراههروی، سرگشتگی، راههای بینشان و فرورفته در تاریکی، میرهانند.
انسان در این سیر مقدّس، به سامان جهان درون و برون، پی میبرد و دست و شعور توانایی که همیشه، آنبهآن، در کار ساماندهی است و درمییابد هستیِ هستی، بسته به هستیبخش است، اوست که به پدیدگان، هستی میبخشد و آنها را در مسیرِ شدن قرار میدهد.
سلولِ یاخته در آمیختهشده از گانهٔ نر و مادهٔ انسان، که آهستهآهسته، فراوانسازی میشود و به صورت جنین در میآید و با دگردیسیها رشد میکند و آمادهٔ زادهشدن، در مسیر شدن است. و نوزاد نیز، پیاپیوسته در حال شدن است. هستی، سیلان دارد و هر مرتبه آن، غیر آنی است که بوده و سپس خواهد بود.
درنگ، نگاه ژرف و سیر عالمانه در «انفس»، چگونگی تکوین جنین در رحم و پدید آمدن اعضا واندامهای آن و شدنها و تکامل آن، تا سرمنزل ادراک و تعقّل، و اندریافت این مهم که چِسان سعادت و شقاوت آدمی رقم میخورد، همه و همه، چشماندازهای روشنی است که بهروی انسان جستوجوگر، چشم میگشایند و او را از ورطهٔ شرک به بهشت توحید ره مینمایند.
این آیهها، راه به لقای حق را نشان میدهند، میشناسانند. آنها را بباید دانست و شناخت، امّا در آنها نماند و به سوی باری به حرکت در آمد و در وحدانیت و قیمومیت او، متمرکز شد، تا از شرک رهید و به توحید رسید.
آنان که در کاووشها، باریکاندیشیها و بررسیهای خود به آیهها و نشانهها دست مییابند و هشیارانه به این اندریافت و درک میرسند که باید از آنها گذشت و با شتابِ فزونتر، به سوی حق شتافت، آنبهآن از تارها و دامهای شرک جدا میشوند و به توحید نزدیک.
این جداشدگی و نزدیکی، که از شناخت نشانهها و سوگیری به سوی حق سرچشمه میگیرد، هدفی است که قرآن، پیگیرانه آنرا پیمیگیرد و بنا دارد انسان، با شناختی که از سنّتها و قانونهای حاکم بر آفاق و انفس پیدا میکند، بنای سعادت و نیکروزگاری خویش را پیش برد و پایههای آنرا برافرازد.
در این سیر، بررسی، باریکاندیشی، درنگورزی وخردورزی، درمییابد: دانای توانا و فرزانه، حاکم بر هستی است و تکتک اجزای عالم به او متّکیاند و فرمانهای او بر آنها جاری.
خداوند از انسان خواسته است هشیارانه این سوی و آن سوی جهان را بسپرد، در نشانهها و سنّتها درنگ ورزد و بیندیشد، چه آن نشانههایی که در کرانهٔ آسمان و گرداگرد جهان است و چه آن نشانههایی که در جهان نفساش، همیشه افروخته است، تا حق، روشن، پرجلوه و زیبا خود را بنمایاند و آنبهآن پرتو بیفشاند و راه به سرچشمه خورشید را روشن بدارد و باطل را که تاریکی بر تاریکی میافزاید از جولانگری، جهلپراکنی و خردسوزی باز دارد.
خداوند آینده روشنی را برای انسان نوید داده است، آیندهای که در پرتو دانش، رایتافرازی خرد، جستوجوگریها و کاووشهای عالمانه و خردورزانه، پردهّهای جهل، یکی پس از دیگری فرو افکنده میشود، تاریکیها و دَیجوریها، دامن برمیچینند، سپیده بَرمیدَمد.
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.»
زودا، نشانههای خود را در کرانههای جهان و در درون خودشان، به آنان بنمایانیم، تا بر ایشان روشن شود که او، حق است.
راهیابی به راه، رَوشنا و شکوه حق، در پرتو روشنانی که در آفاق و انفس، میرخشند، شب را میشکنند، راه را مینمایانند، از زیباترین راههاند و هماهنگ با آوای سرشتار و دَرای درون.
کاروانهای بسیاری را این راه شیری و کهکشان زیبا، از ظلامِ شب رهانیده و به چشمهٔ خورشید رسانیده است.
همانسان که خداوند برای دستیابی انسان به راههای زندگی و حرکت و رفتن از جایی به جایی و برآوردن نیازهای روزانه و برچیدن و دِرَویدن و صیدِ روزی از خوشههای آویخته، تاکستانها، باغستانها، مزرعهها، آبراههّها و دریاها، نشانههایی گذارده و راهها را بهروشنی نمایانده، برای پیمودن راههای آسمان و شناخت «حق» و آراستن و آذینبستن «خود» و سرای زندگی به زیورهای زیبا و پرجلال آن نیز، آیهها و نشانههایی را در کرانهها و در درون خودِ او افراشته و مشعلهایی افروخته است.
لطف خدا، فراگیر و پایانناپذیر است. هیچکس از دایرهٔ لطف او برون نیست، مگر کسی، خود، سرکشانه پا را بیرون بگذارد و از لطف او سر برتابد.
خداوند، مهرورزانه، همهآن، زمینههای نیکروزگاری و خوشبختی آدمیان را فراهم میآورد و نشانهّهای آن را یکیک، فرادید او میآورد. و از دیگر سوی، از پرتگاههای این سوی و آن سوی راه، پرده برمیدارد و مینمایاند چِسان تبهگینیها در کمیناند تا انسان را به تبهروزگاری فروافکنند.
بانگهای دَمادَمی و همهگاهیِ درنگ روی نشانهها، پرهیز از نزدیکشدن به پرتگاهها، ایستادن روی آبکَندها، که از نای جانِ آدمی شنیده میشوند، از مهر خداوند به انسان سرچشمه میگیرند، مهری که آنی دریغ داشته نمیشود و همهآن، بر مزرعهٔ دل انسان میبارد و عطر میبیزد.
خداوند، مهرورزانه میخواهد انسان به حق بگرود، حق را مدار حرکت خود قرار بدهد، تا به وَیل ناحق، که دوزخ جان است، گرفتار نیاید.
از این روی، با برافراشتن نشانهها، او را به شناخت «حق» رهنمون میشود، شناختی که راههای آسمان و زمین را به روی او میگشاید و از ارادهٔ الهی سرچشمه میگیرد.
این اوست که این شناختِ ناب را بهرهٔ انسان میکند، انسانی که همهگاه، به دور از وابستگیهای قومی، قبیلهای، محیطی و نفسی، در کار روزَنگشایی به روشنایی باشد و تاریکیزدایی از ذهن و دل خود، تا به روشنی از شناخت نشانهها به شناخت حق دست یابد و در پرتو شعلههایی که در آفاق و انفس، زبانه میکشند، از مرز تاریکی بگذرد و به دنیای روشن، گام بگذارد.
نه آنان که از کنار نشانههای برافراشته در گرداگرد خود و خودهاشان خودبزرگانگارانه و سرکشانه میگذردند و بزرگی و قدرت قادر متعال و هستیبخش را در آن آیینههای تمامنما، رخشان و دقیقبازتابدهنده، نمیبینند، یا میبینند و ناگویی را پیشه میکنند و زبان به انکار میگشایند و چشمان خود را از دیدن آن همه بزرگی، شکوه، جلال، آفرینندگیهای شگفت، سامانمند و دقیق، فرومیبندند.
روشن است که گروه نخست، در لابهلای پژوهیدنها و کندوکاوها و فرودآوریهای پیاپی فطرت خود به آبشخور نابِ نشانههای الهی در کرانههای آسمان و درون خویش و درک و دریافت پیوند و بستگی ژرف، بین آنها و سرچشمهٔ واحد، با پرتوهای «حق» که در قرآن و آیینهای حیاتبخش آن، جلوهگر شده، چهرهبهچهره میشود و خود را باز مییابد و به تلاش برمیخیزد تا ذهن خود را از چنگِ تارهای به هم تنیدهٔ جاهلی برهاند و به بهشت بَرین وارد شود و از زیست شرافتمندانه در سایهسار قرآن و قانونها و آیینهای نورانی آن، بهرهمند گردد.
و گروه دوم، آنانکه در آغاز و گاهِ بَردَمیدن خورشید «حق» و آیههای روشنگر، روشناییآفرین، تاریکیزدا، بیدارگر و هشداردهندهٔ قرآن، و سپسها، دورهبهدوره، با قرآن و روشنگریها و سپیدهگشاییهای آن، به ستیز برخاستند، از آموزهها، رهنمودها، انذارها و آیینهای آن، سرسختانه و تعصّبورزانه و کینهتوزانه، کناره گرفتند، دوری گزیدند و روی برگرداندند و به تاریکی فرو رفتند و با ساز و برگ تاریکی با روشنایی در افتادند، دو شاخه میشوند، شاخهای از این گروه، آنگاه «حق» بر آنان روشن میشود و خداوند نشانهّهای خود را در کرانهها و خودهاشان مینمایاند که راهی فراروی، جز انگشت ندامت به دندان گَزیدن و راه دوزخ را در پیش گرفتن، ندارند.
و شاخهای دیگر از سرشاخشدگان با «حق» و پیامهای رستاخیزآفرین، رهگشا و درسآموز آن، در دورهٔ حیات، فروریزی باروهای باد و بُروت و باد و دَم خود را، با حیرت میبینند، افولی که نمیپنداشتند اینسان طومارشان را درهم بپیچد و عرصه را بر جولانگریهای پندارگرایانه، جاهلانه و کتمانگریهای خودبزرگبینانهٔ آنان تنگ کند و پرتوافشانیهای قرآن و آشکارشدنِ بخشی از حقیقتهای دگرگونآفرین و راهگشای آن، در آفاق و انفس، مجالی برای میانداری، تازش، تاختن و تکوپویکردن، غبارانگیزی، هماوردخواهی، بیرقافرازی و رجزخوانی آنان نگذارد و از هر سوی، نور، تاریکی وجود و اندیشههای وَهمآلودشان را در برگیرد و آن همه دبدبه و کبکبه و کَرّ و فَرّ را به نقطهای سیاه، دگر سازد.
نشانههای برافراشتهشدهٔ در آفاق و انفس، کرانهّها و درون انسان، در هر آن که، درنگ ورزد، بیندیشد و اندیشهاش را از آلودگیها، ناخالصیها، گِلاندودیها و رسوبها بپالاید، دگردیسی ژرف پدید میآورند، چه آنان که از دانشهای گوناگون بهرهمندند و آگاهیّهای دقیق و راهگشایی از تلاشها و دستاوردهای عرصهداران عرصههای علمی دارند و چه آنان که در این عرصهها و ساحَت اندیشههای اینسانی، ورودی ندارند؛ زیرا پیوندهای ژرفتر از شناخت علمی، میان نشانهها و انسان در آفرینش نخستین، در فطرت و هستی برقرار است. قانون حاکم بر انسان، حاکم بر آن نشانههاست و خدای انسان، خدای آن نشانهها. این است که انسان با دیدن نشانهها در کرانهها و در درون خود، اندیشیدن به آنها و درنگورزیدن روی یکایک آنها، از گوناگونزاویهها، به حرکت درمیآید، راه دگردیسی و انقلاب عظیم روحی و روانی را در پیش میگیرد و پذیرای نشانهها میشود، خود را در آنها و آنها را در خود به تماشا مینشیند و به درک و فهم منطق ژرفی که این پدیدهها را در هالهٔ خود گرفته است، میرسد.
از این روی، قرآن در آبشخورهایی که در مسیر انسان و کاروانهای انسانی پدیدار ساخته، تلاش میورزد، «دل» را از آتشناکی برهاند و بازدارندههای لبالبشدن آنرا از زلالِ شناخت نشانهها و در پی آن، «حق» بردارد.
کار قرآن، هشیارسازی است و توجّه انسان به آنچه که میداند، امّا غبار غفلت دیدهٔ دلاش را فروبسته و از درنگریستن دقیق و همهسویه به نشانهّها و دیدن دست و ارادهٔ قدرتمندی که آنها را پدید آورده، آفریده و جلوهگر ساخته، بازداشته است. غفلتی که یا به خاطرِ اُنس با نشانهها، پدید آمده و دیدهٔ دل را کور ساخته و یا بر اثر بازدارندههای بسیار، تارهای خود را بر دیدهٔ دل انسان تنیده و آنرا از آفاقبینی، به خودبینی کشانده و پیاپی تار تنیدن به دور خود و بستن همهٔ روزنهّهای رو به روشنایی، به روی ذهن و دل خویش.
قرآن، آنبهآن، هشدار میدهد، بانگ میزند، دَرایهای کاروان را به صدا درمیآورد، تا انسان از خوابِ گران برخیزد، و حرکت کند، وادی به وادی را بپیماید، تا به جایی برسد که در هالهای از «حق» قرار و آرام بگیرد.
سخن ما در این نبشتار، الهامی است از آیهٔ شریفه:
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»
زودا که نشانههای خویش را در کرانهها و خودهاشان، بنمایانیمشان، تا بر آنان روشن شود او راست است. آیا تنها این بسنده نیست که پرودگار بر هر چیز گواه است.
خداوند، پیش از وَزاندن نسیم خوش این کریمه و عطرآگین کردن سینهها، ذهنها و دلها با آن، دل را به نزهتگههای دلگشایی میبرد و دعوت خود را با گردش دل در آن نزهتگاهها میآغازد، جاهایی که نشانههای شناخت خدا: شب و روز، خورشید و ماه، دَمادَم حیات خود را از او که حیاتبخش است و گرداننده میگیرند، به نظم، قاعده و قانون میگردند، میرخشند و با حیات الهی، بهسوی «الله» در حرکتاند و همهگاه بر مدار سجده و پرستش.
امّا شماری از اینان، با اینکه میبینند، حیات چِسان در این آفریدهها جاری و ساری است و در خودشان، سرکشانه و سختدلانه، پیشانی بر آستان ربوبی نمیسایند و نابخردانه و ستیزهجویانه، خورشیدو ماه را سجده میکنند.
خدا به اینان نهیب میزند: این کژراههروی است و حرکت بر خلاف جریان حیات. باید او را که میآفریند و حیات را دَمادَم میدَماند بپرستید، نه آفریده و حیاتگیرنده از او را. خورشید و ماه، حیات را از او میگیرند و او را میپرستند، امّا شما نابخردان، راهگمکردگان، کژراههبرگزیدگان، ناسپاسانه، دل را به سنگلاخها میکشانید و از وزشگاه نسیم حیات، دورش میسازید.
«وَمِنْ آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لَا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَلَا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»
از آیتهای اوست، شب و روز و مهر و ماه. نه برای مهر و نه برای ماه، سجده نکنید. برای خدا که بیافرید آنها را سجده کنید، اگر او را پرستشگرید.
در این گشتوگذار هدایتگرانه و انگیزاننده، نشانهای دیگر از قدرتِ حیاتآفرینی خداوند، زیبا و پرشکوه، فرادید انسان جلوهگر میشود، حیاتی که زیر پای او دامن گسترده است و مادرانه او را در آغوش گرفته، و شیرهٔ جاناش را به کام او فرو میریزاند، زمین، مادر انسان، همان که حیات خود را از خدا میگیرد و در دامن پر مهر و لبالب از حیات خود، انسان را میپروراند. زمینی که آنی مِهر خویش را از انسان، دریغ نمیدارد، مادرانه به او مهر میورزد، مایهٔ آسایش، گاهواره و گاهوارهبان اوست و ذرّهذرّهٔ خاکاش، توتیای چشماش.
او از روییدنیها و نوشیدنیهای گوارای خود، آنبهآن، لبالباش میسازد، زیر پای او آرام میگیرد، با لنگرها و میخهای عظیم، از تکانهها و لرزشهای آنیبهآنی، جلوگیری میکند، تا آرامیدگان در آغوش خود را از زیر و زبر شدنها و گزندها، در امان بدارد.
مادرِ بزرگ، گستردهدامن، همیشهبخشنده، گرمابخشِ سرای زندگی، لبالبساز انسانها و دیگر جانداران از مایههای حیات، فروتنانه و خاشعانه در برابر خدا به کُرنش میایستد و جام وجود خود را بالا میبرد، تا از دستان حیاتآفرین خدا، لبریزش سازد.
خداوند، این دگردیسی، حیاتگیری، جنبش، فراخیزی، رویش و سبزینهپوشی زمین را، پس از خشکی، برهوتی و آتشناکی آن، اینسان فراروی انسان به نمایش در میآورد و او را به اندیشیدن فرا میخواند، چگونگی حیات پس از مرگ.
«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْيَاهَا لَمُحْيِي الْمَوْتَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
از نشانههای خداست که تو زمین را خشک و برهوت میبینی. پس آنگاه که فرو فرستیم بر آن آب، بجُنبد و بَرآید. همانا آن که زنده سازدش، زندهکنندهٔ مردگان است. هر آینه اوست بر همه چیز توانا.
از این تصویرسازی، چهرهنگاری و نگارگریهای حیات، بارها در قرآن آمده و برای انسان بازتاب داده شده است. صحنهٔ پیدایش حیات در زمین، به هر دلی نزدیک است. پیدایش حیات، دلها را پیش از خردها بر میانگیزاند و با فطرتها سخن میگوید. قرآن، از نزدیکترین راهها، با فطرت به گفتوگو میپردازد
خداوند از روی مهر و لطف پایانناپذیری که به انسانها دارد، نشانههای هدایت، حقنما، نمایانگرِ راه از بیراه، آب از سراب، سره از ناسره، رساننده به نقشهٔ راه، کتاب زندگی، سازندهٔ انسان و جامعهٔ تراز، برافرازندهٔ پایههای تمدّن الهی ـ انسانی، پرهیزدهندهٔ از فرورفتن در وادیهای پرخطر و آسیبزا و تاریکیافزا و نَفَسهای سمّی و کُشنده و کسان و سخنان مردابساز و ویلآفرین را، به سخن درآورده و زبان گویا و روشنی را در کام آنها نهاده و نوری که دَمادَم پرتو افشاند. زبانی داده که با سرشت انسان گفتوگو کند.
نشانهها، چه نشانههایی که در کرانههاند و چه نشانههایی که در وجود انسان، دورهبهدوره، درخور فهم و درک مردمان آن دوره، چهره میگشایند، آشنای با زبان فطرتاند. زبان فطرت را با همهٔ زوایا، بهخوبی و روشنی میشناسند و فطرت هم آشنای با زبان نشانهها، نیوشای سخنان و پیامهای آنهاست.
این بدهبستان دقیق و سرشتاری از گزیدهترین، بهترین و نزدیکترین راههای دستیابی به حق است و دیدن و تماشای بَردَمیدن «حق» از مشرق «جان» که خدای فراروی انسان گشوده، تا دَمی ار آبشخور زلال و گوارای فطرتاش، جدا نیفتد و به شورهزارهای آتشناک فرو رود.
بنگرید، خداوند چسان انسانها را به «حق» راه مینماید. در آغاز این راه، فطرتها را بر میخیزاند، به تماشا میایستاند، چشماش را بهسوی کرانههای آسمان و دنیای پر رمز و راز درون خودهاشان میگشاید، تا بهآسانی دریابند، از یک سرچشمهاند و به جویبارهای گوناگون جاری.
با به میدان آمدن فطرتها و میانداری شکوهمندانهٔ آنها، جا و مجالی برای سربرتابیدنهای انسانها، از سنّتها و قانونهای حاکم بر پدیدهها و آفریدههای آفاقی و انفسی نمیماند.
فطرت، آوا و جوشش درونی، حقگرایی ناب، جستوجوگری برای گشودن دَرهای کمال، آگاهیهای رهگشا و زمینهساز اوجگیریهای انسانی و آشناشدن با رمز و رازهای آفرینش و دریافت پاسخهای دقیق برای پرسشهای بیشمار، انسان را به وادی روشنِ دانش میکشاند، و با این مشعلِ تاریکیزدا و جهلبرافکن، آفاق را میکاود و برگبرگ درون خود را زیر نگاه کندوکاوگرانهٔ خود میگیرد و به نظم و قانونِ شگفت جاری در همهٔ پدیدهها، پی میبرد؛ قانونی که سرچشمهٔ واحدی دارد و قانونگذاری واحد.
از این روزَنی که به روشنایی گشوده، آنچه را بهدستآورده از نشانهشناسی «حق»، آیین رستگاری و سنّتهای حاکم و همیشهچیره، در چشمانداز او، چهره میگشایند و به روشنی مینمایانند، همانسانکه هیچ پدیده و آفریدهای، نه در آفاق و نه در انفس، رها نیستند، بلکه همهگاه بر مدار قانون در حرکتاند و حیات خویش را دَمادَم، از حیاتآفرین میگیرند، خود او نیز گزیری ندارد، جز اینکه بر مَدار قانون حرکت کند، نه به جبر، که به اختیار خردورزانه، عالمانه و همهسونگرانه و با درک و دریافت دقیق جایگاه خود در هستی.
انسان، آنگاه که جایگاه «خود» را شناخت و درک و شناختی دقیق از «خود» بهدست آورد، به این درک و دریافت خواهد رسید که آفریدگاری دارد و همهآن نیازمند بدو، هدایتگریها، قانونها و دستگیریهای او.
مگر ممکن است آن که دنیای بزرگ، شکوهمند و پر رمز و راز وجود او را آفریده، پروریده، شکوفانده، به کمال رسانده و حیات را در کالبد بیروح او دَمانیده، مشعل خرد را در او افروزانده، سپس رهایش کرده باشد، به هر سانی که میخواهد بزید، به هر راهی که خواستهاش هست برود.
انسان وقتی عالمانه و سرشتاری در ژرفای وجود خویش فرو رفت و دریافت دست و ارادهٔ توانایی وجود پیچیدهٔ او را، آنبهآن، به حرکت در میآورد، تکتک سلولها و یاختههای او را در مدار خود به گردش در میآورد و بر کار خود میگمارد و آفرینندگی و بردَمانندگی حیات، همیشه، بدونِ آنی سکون و درنگ، جاری است و فکر و خرد او را سلامت میدارد و در امان از گزندها، بهروشنی در مییابد، در جویبار زندگیاش نیز، از سوی آفریدگارِ دانا و توانا و آشنای به نیازهای جسمی و روحی، و چِسانی کمالیابی و برونرفت از زندگی حیوانی، قانونها و آیینهایی جاری است و مَداری که بایست همیشه بر گِرد آن به گردش در بیاید و زندگی خود را سامان بدهد.
آفریدگار و پدیدآورندهای که برای همهٔ آفریدهها، پدیدهها، ذرّهها و کوچکترین جزء مادّه، قانون برنهاده، قانونهایی که از فروپاشیدگی آنها جلوگیری کند و حیات آنها را دَمادَم پاس میدارد؛ چِسان ممکن است برای دنیای بسبزرگ، پیچیده و شگفتانگیز آفرینش، قانونهایی برننهاده باشد تا از فروپاشی و فروروی در تاریکی، بازش ندارد و زمینههای رشد و کمال او را فراهم نیاورد.
به گفتهٔ حکیم متألّه ابو علی سینا، در مقالهٔ دهم از الهیات شفا:
«آن خدایی که مصالح جزئیه افراد بشر را مهمل نگذاشته، مثلاً برای حفظ چشم یک فرد، به عنایت خود مژگان و ابرو آفریده، چگونه ممکن است مصلحت کلّی همهٔ افراد بشر را که از ضروریات اجتماع آنهاست، مهمل گذارد و پیامبری که آنان را به سنّت عادله و قانون درست هدایت فرماید، مبعوث نکند.
و کسی که مردم را به حقوق خود، الزام کند از همهٔ حوایج انسانی ضروریتر است.»
نثر طوبی، شعرانی، ج ۱/۱۸۳.
کتاب فطرت، همهگاه، بهروی انسان گشوده است. واژهواژه و سطربهسطر آن، روشنگر، راهنما و دربردارندهٔ نقشهٔ راه کمال و بهدلنشانندهٔ نشانههای الهی.
فطرت، برانگیزاننده است و رسولِ جانِ جهان، در جهان گستردهٔ درون.
رسول جانِ جهان، دَمادَم مشعلهای جان را در این سوی و آنسوی جهانِ درون میافروزد و آنها را از گزند تندبادها بهدور میدارد.
همیشه در کار است، دَمبهدَم، آنبهآن، تا فانوسهای نیکخواهی، جهتگیریهای روشناییآفرین، جهتیابیهای دقیق ساحلِ آرامش، دانشجوییهای سپیدهگشای کشتی جان، که در دریای پر جزر و مدّ زندگی در حرکت است، افروخته نگه دارد و بیرقهای آنرا افراشته و ناخدای آنرا بیدار.
قلمرو جان، قلمرو فرمانروایی بیچون و چرای اوست، رسول باطنی جانِ جهان. اوست که انسان را برمیانگیزاند که در پرتو خِرد، به حرکت در بیاید و با شناخت عالمانه و همهسویهٔ نشانههای الهی در کرانهها و در جهان درون، و رمز راز پیوند آنها با سرشت خود، به سرچشمهٔ جوشان حق، که تلاقیگاه و آمیزگاری فطرت انسان با نشانههای الهی و آموزهها و آیینهای فطری الهی است، بار یابد.
خداوند، زمینهها را برای باریابی باشکوه و جلالِ انسان به آستان و صحن و سرای حق آماده کرده است.
انسان، از آنگاه که رسولانِ جانِ جهان، در باطن و ظاهر او شور آفریدند، چشمههایی از راه حق، فراروی او چشم گشودند و پردهها، یکی پس از دیگری، دورهبهدوره، از روی نشانهها کنار زده شدند و انسان بهروشنی، در جامِ گیتینما، دید، آنچه را که باید میدید، به اندازهٔ گُنجایی خود و زمانهاش.
جهان بیرون و درون، برای او تاریک بود، با راههای ناشناخته و دشوارگذر، آهستهآهسته، خورشید دانش، پرتو افکند و دامنهّهایی از تاریکی را برچید و با پرتوافکنیهای پیاپی، از دامنگستری آن پیشگیری کرد.
رفتهرفته آگاهیهای بشری، در پرتو وحی، رو به فرونی نهاد. حتّی ناباورمندان، بسگسترده و ژرف از این خوان بهرهمند شدند و دل تاریکیهای بسیاری را شکافتند، تا آنجاکه هر بامداد، نمونهای شگفتآور از فرانماییهای علمی، بر بام گیتی نموده میشد.
این دَمها و بازدَمهای حرکت شتابان علمی، که گاه بسیار تند میشد، پیشروان و طلایهداران بزرگی از کارزارِ دانش را به خشوع در برابر آفریدگار نشانههای آفاقی و انفسی واداشت:
«انما یخشی الله من عباده العلماء»
این نوید خداوند:
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ…»
زودا که بنمایانیمشان نشانههای خود را در کرانهها و خودهاشان، تا بر آنان روشن شود که همانا اوست حق.
در هر دورهای، بیش از دورههای پیشین زندگی انسان، چهره نموده، رُخ نشان داده و انسانهای دانشمدار و فطرتبیدار را فراخیزانده، به اندیشیدن و کندوکاو، واداشته و به گامهاشان در حرکت به سوی حق ، شتاب بخشیده است.
چه بسیارند این دانشپویان حقپوی و کاروانهایی که با مَرکَبهای راهوار، وادیها را درمینوردند، تا سوار حقپوی خود را به چشمهسار حق برسانند و صُراحیهای جان خویش را از آب ناب، گوارا و حیاتبخش، لبالب سازند و زندگی جاوید بیابند.
انسان، رو به حق دارد، رو به روشنایی، سپیده، فردای روشن، رو به سویی که سرشتاش در آنجا سرشته شده است.
وقتی نور دانش، همان سوی را به او بنمایاند و همان چشمانداز را بهروی او بگشاید، باورش بلندا میگیرد و بال به پرواز میگشاید و بر شتاب او برای رسیدن به وادی مقدّسی که سرشتاش در آنجا سرشته شده، میافزاید.
دنیای نشانهّها، دنیای شگفتی است، پر از رمز و زار، فراروی پیچیدهترین پدیدهٔ آفرینش.
تنها اوست که میتواند در این فضا به پرواز در بیاید و بهرهٔ خویش را بگیرد و خانها و وادیهای پیش رو را، با همهٔ بازدارندههای سمج ، درهمشکننده و زمینگیرساز، در نوردد و به چشمهٔ حیات دست یابد.
این راه، با همهٔ فراز و نشیبها، خانهای پرخطر، گردنههای دشوار گذر، سنگلاخهای بسیار، کُنامهای هراسانگیز، روحافزاست، دلگشا و لبالب از حیات.
هر آن که در این راه گام زند، جانی تازه مییابد، در هر گامی، جانی و در هر جانی گشایشی و چشماندازی، نوبهنو.
هر آنِ انسان، غیر از آنی است که در آن بوده و میزیسته. انسان، در حال دگردیسی است، انقلاب، در پی انقلاب. از نشانهای به نشانهای در حرکت. اینحرکتهای پیاپی، در درون او، هنگامهها میآفرینند.
هنگامههایی که در حرکت او از درون به بیرون و از بیرون به درون، از عالم صغیر به عالم کبیر، بهنگام پدید میآیند، سرشت او را بیدار و خرد او را بینا میسازند. دراین عالم بیداری و بینایی، خود را در «حق» و «حق» را در خود جلوهگر میبیند.
اینسان سرشت انسان، تاریکیها را درمینوردد و به آستان نور سر فرود میآورد و دنیای خردپذیری را میآفریند و در این آستان بلند و باشکوه، پایههای زندگی انسانی- الهی خود را پی میریزد.
این زندگی، همان زندگی قرآنی است، زندگیای که خداوند به نشانهشناسان نوید آنرا داده است.
زندگیقرآنی، زندگی سرشتاری است، خردپذیر و هماهنگ با دانشهای سرچشمهگرفته از حقیقت ناب، ریشهدار و تراویده از خردهای پاک و روشن.
هر نسیمی که از این کوی میوزد، نسیم جانِ جهان است، جانبخش، آفریننده، افرازنده، بهحرکت درآورنده و گذردهنده انسان از گردابّهای مرگ به سرابُستانهای حیات.
آینده، آوردگاه سرشتهاست، سرشتهای آگنده از حیات و شعور، وادارکننده و پرهیزدهنده، میاندار و رستاخیزآفرین.
سرشتها و خردهای فروزان، تازهجوینده، شادابیخواه، سرزِنده و در پی خیزشگاهی که همیشه به فراخیزیهای تازه فراخواند، نوبهنو حیات بردَمَد.
خداوند، همیشه و همهگاه، در کار نشان دادن نشانهها به انسانهاست، بویژه به آنانکه ناباورانه به «حق»، پرتوها و سپیدهگشاییهای آن، در درازای زندگی، نگریسته و مینگرند.
این نویدی است که از آغاز، زودازود، به حقیقت پیوسته و هر تنابندهای، در دورهٔ زندگی، با آیینهٔ فطرت خود، با نشانههای الهی ، چهرهبهچهره شده و بازتاب پرتوهای نشانههای فرانمودهشده را در آیینهٔ فطرت خود، دیده است.
این مهرورزی بزرگ خداوند، که بهرهٔ انسان شده و فطرت و فکر او را از تاریکی، خَمودی و واپسروی و سِنزدگی، بیرون آورده و در پرتو خود گرفته، و نشانههایی که بر مدار سنّت، قانون و در پیوندی ژرف و همهسویه با فطرت او، در حرکتاند، به فطرت و فکر او نمایانده، راه به «حق» را میگشاید و به انسان میآموزد «حق» دستیافتنی و دیدنی است، در هالهای از نور قرار دارد، همان نوری که فطرت او را در هالهٔ خود گرفته، ولی اگر بهدرستی و روشنی «حق» را بازتاب نمیدهد، از آن لکّههای سیاه و زنگارهاست، که باید برای آنها چارهای اندیشید، با سنگهای فسان، آیینهافروزان و جلادهندگان بینایی و روشناییافزون.
فراخیزی سرشتها، در گاه رودرروشدنِ با نشانههای الهی، راه را برای رستاخیز «حق»مداری، «حق»پویی و ورودِ مردمان، فوجفوج، به سرابُستانِ دین، هموار میسازد.
این خیزش و رستاخیز بزرگ، انسان را از مدارهای باطل خارج و به مدار «حق» میپیونداند و به این درک دقیق میرساند که آیین، راه و رسم و قانونی راه به رهایی میگشاید و انسان را از باتلاقهای خودساخته و قانونهای خودگذارده، میرهاند، قانونهای ناهماهنگ و ناهمخوان با فطرت، که همریشه با قانونهای جاری و ساری در نشانههای ربوبی در آفاق وانفس، باشد.
قانونهای ناهماهنگ و ناهمآوا، با سرشت انسانی، غُل و قلّادهاند، انسان را به بند میکشند و او را از آبشخور زندگی انسانی دور میسازند و به بیغولههای حیوانی وارد، و با پایمال کردن عزّت و کرامت او، زمینههای بردگی او را فراهم میآورند.
شناخت «حق» و ورود به ساحَتِ «حق»، شناخت آیینها و قانونهای رستگاری و زندگی سعادتمندانه است و قدرتی که این آیینها و قانونها را همساز و هماهنگ با خواست سرشتاری انسان، گذارده و مایهٔ سعادت و بهروزی انسان قرار داده است. و ورود به ساحَتِ «حق»، ورود به بهشت انسان است، همانجایی که همیشه «جان» انسان، رو به آنجا دارد و در آروزی دستیابی به آن جامعهٔ برین الهی، جامعهای که قانونهای الهی در آن جاری و ساری است.
انسانِ امروز، بیش از انسان هر روزگاری، با نشانههای الهی آشناست فرانماییها و کشفهای بسیاری را دیده و با کاشفان و فرانمایانِ دانشمند، به سیر در عالم کبیر و عالم صغیر پرداخته و آگاهیهایی از سیّارهای که در آن روزگار میسپرد و جهانِ پرهیاهویی که در درون خود دارد، بهدست آورده است و بیش از پیشینیان، دستی که این عالمها را به نظم و سامانی دقیق، به چرخش در میآورد، دیده و به هماهنگی و پیوندهای دقیق بین سرشت خویش و اجزا و نشانههای برافراشتهٔ آن عالمها پی برده است و بیش از مردمان روزگاران پیشین، روی به «حق» دارد و «حق» را میبیند. جایی که او به تماشای «حق» ایستاده بلندترین جاست. میتواند بهروشنی پرتوافشانیهای «حق» را ببیند و اینکه چِسان در ستیز با تاریکیها، میٰرخشد و میرخشاند و پیروان خود را قدرتمندانه از ظلمات گذر میٔدهد.
از آغاز تاکنون، اینسان راه شیری حق، به انسان نزدیک نبوده و نه، از چنین اندیشهٔ بلندی بهرهمند، که بتواند از آسمان معرفت، به آسانی خوشه بچیند.
کاروانهای انسانی که امروزه روز، راهها را در مینوردند، آزمودهترین و با تجربهترین کاروانهای بشریاند. قانونهای بسیاری را دیده و از سر گذرانده و از قانونهای دستساز، سخت خستهاند.
شناخت انسان امروز و رویکَرد عالمانهای که او به «حق» دارد، دانش به زمینماندهای است که بایستی طلایهداران و پیشقراولان اسلام ناب، به تلاش برخیزند، تکاپوی عالمانه و همهسویه، و این گوهر را دریابند و در صدف «دین » جای دهند.
به امید آن روز