سخن هفتهموضوع‌نامک

سخن هفته ـ ۲۳

اسلام، با دانش درآمیخته است، تمامی آموزه‌ها و باید و نبایدهای آن.

حکم و آموزه‌ای را در این آیین آسمانی، نمی‌توان سراغ کرد که در تاریکی بی‌دانشی به حقیقت بپیوندد، سینه‌ای را جلا دهد، ذهنی را بشکوفاند، راهی را بگشاید و رکنی از ارکان نیک‌روزگاری را برافرازد.

اسلام، در آغازین گام‌ها، بیغوله‌ها و تاریک‌خانه‌های بی‌دانشی را درهم فروریخت و گروندگان به آیین ناب و فرودآمدگان به آبشخور زلال توحید را، رو به روشنایی دانش فراخیزاند و با روشَنان خود، که پیاپی در آسمان تاریک و بی‌روشنایی آنان فرا می‌تاباند، راه را بر آنان به سوی سپیده‌دمان دانش می‌گشود و با این گشایش، انگیزانندگی و حرکت‌آفرینی و جَلادَهندگی به دیدگان و بُرّاسازی نگاه‌ها، افق‌نمایی‌های پیاپی و نمایاندن روشنایی‌هایی که فردا و فرداها، زوایای زندگی را در برمی‌گیرد، راه را برای باریابی به آستان وحی هموار می‌ساخت.

فهم، درک و اندریافت وَحی، با روی‌گردانی از تاریکی و روی‌آوری به روشنایی و حرکت به‌سوی برآیش‌گاه خورشیدِ دانش، بهرهٔ انسان وَحی‌باور می‌شود.

وَحی‌باوری، یعنی شتاب‌گیری به‌سوی دانش و تلاش برای فتح میدان‌های جدید و رویارویی با هر بازدارنده‌ای که انسان باورمند را از دستیابی به دانش‌های ره‌گشا، ژرفابخش به باور وَحیانی، جامعه‌افرازی و عزت‌آفرینی باز دارد.

وَحی‌باوری با هرگونه سستی از دانش‌اندوزی، لَختی در به‌کارگیری دانش‌های گره‌گشا و سودمند، و پناه‌جستن به دانش‌های ناسودمند و زایندهٔ اندیشهٔ واپس‌گرا و سوق‌دهنده به گذشتهٔ ناسودمند، رهزن و بازدارنده از درنوردیدن راه‌های رشد و کمال، ناسازگار است.

انسان‌هایی که بر جهل خود دامن می‌زنند، در پرتو نور دانش حرکت نمی‌کنند، فانوس دانش را در جای‌جای سرزمین خود، نمی‌افروزند و بالا نگه نمی‌دارند، از دانش‌ها، آگاهی‌ها و دانستنی‌های راه‌گشا و سپیده‌آفرین روی بر می‌تابند، زمام دانش را رها می‌کنند و بر آن نیستند که پایه‌های جامعهٔ خود را با دانش برافرازند و زندگی را بر پایهٔ دانش به‌پیش ببرند و با سرپنجه‌های آن، بن‌بست‌ها را از سر راه بردارند، و به باور وَحیانی خودَ از این روزن، راهی بگشایند، از قافلهٔ تمدن و از حرکت رو به جلو باز می‌مانند، گوهرهایی که در دست دارند، به کارشان نمی‌آید و یا نمی‌توانند به کارشان گیرند، در بیغوله‌های تاریک و بی‌روزن آشیان می‌گزینند و با حسرت، ردّ کاروان‌هایی را که با شتاب آنان را پشت سر گذارده‌اند، می‌نگرند و از خشم و ناراحتی و تهی‌دستی از این همه واپس‌ماندگی، کوته‌بینانه به خود مشغول می‌شوند و بر دامنهٔ اختلاف‌ها و درگیری‌ها درون‌امتی می‌افزایند و ده‌ها، آسیب و درد بی‌درمانی که با آنها دست به گریبان می‌شوند.

عقده‌های واپس‌ماندگی و بی‌بهرگی از دانش‌های راه‌گشا، برافرازنده، روشن‌گرِ ژرفاها و کرانه‌های وحی، آن‌به‌آن سر باز می‌کنند و گرفتاری بر گرفتاری، می‌افزایند، تاریکی بر تاریکی، سیاهی بر سیاهی.

از آن‌جا که اسلام، به هیچ‌روی، واپس‌ماندگی، زبونی، دریوزگی، فقر و تهی‌دستی پیروان خود را، که از بی‌دانشی و فرورفتن در تاریک‌خانهٔ زمان، سرچشمه می‌گیرد، بر نمی‌تابد، با هر کس، هر پندار و هر سیاه‌اندیشی که به این شوربختی دامن بزند و برای فرورفتن جامعهٔ دینی به این باتلاق شب، زمینه بچیند، به رویارویی بر می‌خیزد، و فراگیری، بهره‌مندی و به‌کارگیری دانش‌های روز را در زمرهٔ فریضه‌های اعتلابخش، برمی‌شمارد.

دانش‌هایی که زمینه را برای اعتلا، استقلال، عزت، شکوه، رفاه، توان‌مندی‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و دفاعی فراهم آورند، در قاموس این آیین قدسی، فریضه‌اند، فریضه‌ای که اسلامیان برای به‌پاداری آن، باید از جان مایه بگذارند و بازدارنده‌های فکری، سیاسی و عقیدتی را برای دامن‌گستری، رشد و نمو، آن از سر راه بر دارند، و نگذارند شب‌پرستان راه را بر سپیده ببندند و از به حقیقت پیوستن این فریضهٔ عزت‌آفرین و ژرفابخش به فکر و عقیده، جلوگیری کنند.

علم، تنها یک فضیلت نیست که دارندهٔ آن، به برتری‌هایی دست بیابد و گاه اظهار فضلی بکند و دیگر هیچ، بلکه علمی، علم است و درخور ستایش و دارنده و برخوردار از آن دارای جایگاه والا، که راه‌گشا باشد و بن‌بست‌شکن و کشتی جامعه را در گاهِ طوفان‌ها و امواج درهم کوبنده و سرکش، به ساحلِ رهایی رهنمون.

اسلام برای رسیدن کسان به جایگاه برتر اجتماعی، آن همه سفارش و پای‌افشاری به دانش‌جویی نمی‌کند و هیچ‌گاه برای چنین هدفی، از باورمندان به خود، نمی‌خواهد که خطرها را به جان خود بخرند، تا به گوهر دانش دست یابند؛ بلکه همهٔ پای‌افشاری و سفارشی که دربارهٔ علم‌آموزی این آیین دیده می‌شود و فرازهای انگیزاننده و جاودانه‌ای که فراروی و این سوی و آن سوی جادهٔ حرکت انسان مسلمان افراشته شده، از آن روست که با اهرم آن بتواند صخره‌ها را از سر راه بردارد و بازدارنده‌ها را، یکی پس از دیگری بر چیند و با پرتوهای آن‌به‌آنِ آن، راه فردا را بگشاید و مشعل‌های آینده را بگیراند.

درآمیختگی اسلام با دانش‌، مقوله‌ای است که همهٔ اهل نظر، از آغاز فراتابی اسلام تاکنون، در دوره‌به‌دوره، بر آن‌اند و این درهم تنیدگی، در جای‌جای قرآن، آیه‌ها و آموزه‌های الهی و کارنامهٔ مسلمانان، در ادوار تاریخ، نمایان و به‌روشنی، پیداست.

در پرتو این آیین تابناک، اسلامیان، بسیاری از سرزمین‌ها را از تاریکی به‌در آوردند و مردمانِ آنها را رو به روشنایی ایستاندند و راه و رسم زندگی در روشنایی را به آنان، آموزاندند و نسیم روح‌بخش زندگی در پرتو آفتاب تابان را به روح و جان آنان وزاندند. و این پرتوها، تنها اسلامیان و باورمندان به راه و رسم آیین و حقیقت محمدی (ص) را در بر نگرفت که تمامی انسان‌ها را از باتلاق شب رهاند و ابر باران‌زای آن، بر سینه‌های تفت‌زده و خشک آنان بارید، با هر فکر، عقیده و مرام.

هر پرتو‌گرفته‌ای از آیین ناب اسلام و حقیقت محمدیه، در هر کجا مشعلی افروخت، روشنایی را به جان تمامی مردمان آن سرزمین فرو افشاند که این، از ذات این آیین و حقیقت ناب سرچشمه می‌گیرد و نمایان‌گر خورشیدوشی آن است که به هر آفریده‌ای، بی‌کاست و فزود، به اندازهٔ گنجایی که دارد، می‌تابد.

این فروتابی، نه بر اساس راه و آیین که بر اساسِ آفریدگی اوست.

اسلامیان، با این نگاه و پویش ترازمند در این ساحَت، هم به مشعل‌افروزی، جست‌وجوگری، فرانمایی و گام‌گذاری در گستره‌های گوناگون، روی آوردند و  دانش‌های سرچشمه‌گرفته از چشمهٔ خورشیدِ آیین نابِ خود را به زوایای تاریک زندگی‌ها و جامعه‌ها برتاباندند و هم به دانش‌هایی که از این سوی و آن سوی، فراچنگ آوردند، درخشش دوباره بخشیدند و نگذاردند برای همیشه خاموش شوند و فرومیرند و به دست بیغوله‌بانان و کژاندیشانِ هویت‌سوز، و تاریکی‌آفرین، به دخمه‌های بویناک و نمور، فرو برده شوند و از کارایی باز مانند. همانان که همیشه در تک‌وپویند مشعل دانش‌ها را فرو میرانند و انسان‌ها را در تاریکی بی‌دانشی و نا‌آگاهی فرو برند.

اینان با روشن‌اندیشی و پرتوگیری آن‌به‌آن از آموزه‌های ناب وَحیانی و فرودآیی پیاپیوسته به سرچشمهٔ روشنایی، نه تنها دانش‌های جامعه‌ساز، تاریکی‌زدا، بینایی‌افزا و آگاهی‌گستر اسلام را در روح و جان مردمان دمیدند و به اقلیم‌ها و سرزمین‌ها، سریان دادند، که دانش‌های سرچشمه‌گرفته از خود آن سرزمین‌‌ها را، پس از غبارزدایی، احیا، نیرومند‌سازی و توانایی‌بخشی، خرافه‌پیرایی، به چرخهٔ زندگی بازشان گرداندند.

این توانایی شگفتِ آنان در طلایه‌داری، احیاگری، نیروبخشی و بهره‌گیری از دانش‌های قوم‌ها و ملت‌های برافتاده و گم‌شده در غبار زمان و زندگان بی‌روح با چشمان مبهوت و از چشم‌خانه بیرون‌آمده، و گوناگون دانش‌های بشری، در این سوی و آن سوی جهان، قلمرو اسلام را گستراند و مسلمانان را بر بام گیتی فرا برد.

این اوج نماند. رایَتِ طلایه‌داری دانش، از دست طلایه‌داران اسلامی گرفته شد، به دانش بی‌مهری شد و دانش‌مندان، از اورنگ‌بانی برکنار.

باروهای خرد، دانش و فَرّ و شکوه، که عزت، شرف و سروری مسلمانی را از گزندها در امان می‌داشتند و چراغ دانش را از باد و بوران، یکی پس از دیگری فروریختند و فانوس‌هایی که در دوردست‌ترین نقطه‌ها، شوکت و قلمرو گستردهٔ اسلامیان را افروخته می‌داشتند، فرو مردند و حرامیان به حریم مسلمانی تاختند و با شبیخون‌های پیاپی، هویت اسلامی را به تاراج بردند، هویتی که ارکان تمدن اسلامی را می‌افراشت و مشعل‌های آن‌را در دل شب‌های دَیجور می‌افروخت و از گزندها و آسیب‌ها پیش‌گیری می‌کرد و عزت و شرف و آقایی را دَمادَم، ‌جاری و ساری می‌ساخت.

حالیا، که پس از شکست‌های پیاپی و هویت‌سوزی‌های هستی‌سوز، نفحهٔ بزرگ ربّانی وزیده و در پی آن، پیاپی از این‌سوی و آن‌سوی، ‌از این اقلیم و آن اقلیم می‌وزند و عطر و عبیر سُکرآور خود را بر روح و روان خلقان می‌بیزند و آوا و نوای بیداری، شور و نشور می‌آفرینند و آن‌به‌آن، بیداری اوج می‌گیرد و قلب‌ها به تمام‌قد، برای فرداهای بهتر و روشن‌تر، به تپش ایستاده‌اند، عالمان بیدار، سَخته‌رأی و سنجیده‌نگاه، باید رایَت افرازند و به میان‌داری پردازند و آوردگاه‌های ستیزِ دانایی، با جهل را به‌پا دارند و میمنه و میسره و میانهٔ میدان ر استوار سازند و دیو جهل را فرو افکنند و اورنگ دانایی را شکوه‌مندانه برافرازند و برج و باروهای فرو ریخته و از هم پاشیده را باز سازند و چراغ‌ها و مشعل‌های فرومرده را بگیرانند و مردمان هویت از دست داده را، به آبشخور هویت ناب خود، فرود آورند. و این هنگامه‌آفرینی که مجال آن با تلاش‌ها، فراخیزی‌ها، قهرمانی‌ها و ایثارهای بزرگ فراهم آمده و طلایه‌داری‌های مردِ آوردگاه‌های هراس‌انگیز، امام خمینی، مردم را به شور و نشور واداشته و قامت‌افرازی‌های قهرمانانه، فرصت‌سوزی، انزواگزینی، در جست‌جوی حاشیهٔ امن، دوری‌گزینی از گرماگرم نبرد حق و باطل، روشنایی و تاریکی و سرگرم شدن به مقوله‌های کم‌بُرد، کم‌سود و چه‌بسا تاریکی‌افزا، سدّ راه حرکت‌های شورانگیز و فراخیزی‌های دگردیسی‌آفرین، گناهی است بزرگ و نابخشودنی و زمینه‌ای برای سیر قهقرایی و بازگشت به جاهلیت.

اکنون و در این روزگار، که فرزندان اسلام، به رهرویِ داهیانه و هشیارانهٔ فرزند رسول خدا (ص) رهبر حکیم و فرزانه انقلاب اسلامی، گلوی استعمار را در چنگ گرفته و زانوان‌اش را خمانده و نقاب از چهرهٔ کریه‌اش برداشته‌اند، مردانِ دانش و افروزندگان چراغ خرد، باید آنی پلک برهم ننهند و آوردگاه‌های گوناگون دانش را بیارایند، آذین ببندند و کانون‌های علمی را پرفروغ نگه دارند و دانش‌های نو را، آن‌به‌آن رصد کنند و فراچنگ آورند و دانش‌های پیشین و با پیشینهٔ اسلامی را احیا کنند و مقوله‌های ناسودمند که با نام دانش، ذهن‌ها و فکرها را به خود مشغول داشته‌اند، شجاعانه از کانون‌های علمی، بپیرایند تا شکوفه‌های درخت دانش بشکفد و بار دهد.

بدون انقلاب، حرکت ژرف، پیراستن‌های پیاپی، وجین علف‌هرزها از مزرعهٔ دانش، پالاییدن و پالودن فکرها، از پندارها، جمودها و رسوب‌ها، نمی‌توان به دانشِ تراز، سازنده و بالنده دست یافت و بنای زندگی را بر آن استوار ساخت.

اسلام، پیش از هر حرکت ژرف و بنیادی، به پالاییدن و زنگارزدایی می‌پردازد و وِجین علف‌هرزها و گیاهان مزرعه‌سوز. بدون وجین و ریشه‌کن کردن علف‌هرزها ممکن نیست کشت به ثمر بنشیند و کشتکار به دسترنج خود دست یابد.

کار رسولان الهی و رسول اعظم، که می‌بایست بنیان دوران خاتم را می‌گذارد، وجین مزرعهٔ زندگی بود از علف‌هرزها و رشد و نمو دادن زراعت.

این راه، باید ادامه یابد و از حرکت بازنمانَد. تا راه حرکت نکند، قد نکشد، خود را مستقیم نسازد، رهرو نمی‌تواند حرکت کند و حرکت بیافریند.

اسلام، همیشه در حرکت بود که حرکت می‌آفرید و رود جاری و پرجوشش و خروش بود که شور و خروش می‌آفرید.

راه ساکن، از پویش ایستاده و فرورفته در غبار بی‌توجهی‌ها و به‌دور مانده از دستان آبادگر  و بازسازنده، ره به راهی نمی‌برد و قافله‌‌ای را به سرمنزل نمی‌رساند، در دل برهوت و سنگلاخ‌ها فرو می‌رود، بی‌نشان و بی‌اثری از خود به جای.

اسلام، رود را مانَد که اگر از حرکت و خروش، بازماند، نمی‌تواند کف‌ها، خار و خاشاک و آن‌چه سبب آلودگی و کدری‌اش می‌شود، کنار زند، کم‌کم زلالی و شفّافی، خوش‌گواری، چشم‌روشنایی و روح‌نوازی خود را از دست می‌دهد.

دانش، انگیزاننده است، شَهبال حرکت است و آتش‌زَنه و گیرانندهٔ مشعل‌ها، در جای‌جای شهر دین و راه‌هایی که در دل آن فرو‌می‌روند و مردمان را به شبستان‌های آن بار می‌دهند. از این روی خرد، مصلحت جامعهٔ اسلامی و مردمان مسلمان، حکم می‌کند، هر گروهی از دانشیان در حوزهٔ گرایش و دایرهٔ تخصصی خود، با یاری‌گیری از گنجایی‌ها و توانایی‌ها جامعه، مردم و حکومت، دست به کار بشوند، به رصدگری بپردازند و با مطالعه‌های همه‌سویه، بر ژرفا، توانایی و گسترهٔ دانش خود، بیفزایند و واقع‌نگرانه، مقوله‌ها و پدیده‌ها را در کانون نگاه و بوتهٔ دقت و ژرف‌نگری خود قرار دهند و عالمانه خود را از باتلاق پندار، فرض و گمان برهانند و دیدگاه‌های خود را از پندار، فرض وگمان بپیرایند که بسیار خسران‌بار است.

با حرکت روی خط فرض، پندار و گمان، علم، پا نمی‌گیرد، به حقیقت نمی‌پیوندد و کار علمی سامان نمی‌یابد.

آتش‌زنهٔ علم، ذهن است، امّا بدون پیوند ژرف، دقیق و همه‌سویه با عالم خارج و داد و ستد با عالم واقع، در ذهن می‌ماند، بی‌کارآیی، نقش‌آفرینی، بروز و ظهورِ اجتماعی، بهره‌دهی و بهره‌رسانی.

علم، از ذهن که بیرون بتراود، با بوده و هست و جاری زندگی پیوند بخورد، شکوفان می‌شود، دامن می‌گستراند، گستره‌های جدیدی را زیر نگین خود در می‌آورد.

دانش، تا آن‌گاه دانش و در جویبار دانش جاری، ثمرده و ثمررسان و شکوفاننده است که در همه‌آن، به سرچشمهٔ خود که خرد ناب است و ذهن شفاف، پیوسته باشد و به هیچ‌روی از لبالب‌شدن آن‌به‌آن از سرچشمهٔ ناب خود، بازداشته نشود.

گمان، خیال‌پردازی، پندارگرایی، چنگ‌زدن به چیزهای سست و بی‌پایه و واهی، رگ‌ها و شریان‌هایی را که دانش را به سرچشمه می‌پیوندانند، می‌بُرند و تپش حیات را از آنها می‌گیرند.

دانشی که از جایگاه خود فرو افتد و ارکان آن به‌جای نماند، هر چند در دوره و دوره‌هایی، خوش درخشیده و رخشانده، امّا دیگر به آن نباید دل بست و لاشهٔ به‌جای ماندهٔ آن‌را از این سوی به آن سوی کشاند و گروه‌گروه خواستاران را در آبشخوری که دیری است خشکیده، تفتیده و دستخوش تفت‌بادها گردیده، سرگردان نگه داشت و عمرشان را بر باد داد و فرصت‌های جوانی، شادابی و شوق جویندگی‌شان را تباه ساخت.

در دانشی که باید از تجربه و مشاهده بهره گرفت، خیال‌پردازی و قیاس، رهزن است. و در دانشی که قانون‌های علمی، تجربه‌های بشری و قانون‌هایی که از آنها می‌توان درآورد، باید سرلوحهٔ کار قرار بگیرد و در کانون دقت و کندوکاوی و جست‌وجوگری، تکیه به افسون و جادو، کلی‌بافی‌های به دور از خرد، بی‌راهه‌روی است و فرو بردن خود و مردمان در باتلاق‌های کران‌ناپیدا.

چه بیهوده است و بیهوده‌پیمایی، کار کسانی که به قیاس تکیه می‌کنند، پندارها و گزارش‌های این و آن، دربارهٔ مقوله‌های گوناگون، بدون این‌که خود همت گمارند و به این سوی و آن سوی رخت بکشند و جست‌وجوگرانه به ژرف‌کاوی بپردازند و آن‌گاه دیدگاه خود را اعلان کنند.

از ارمغان‌های علم جدید این است که بایستی در بسیاری از علوم و دانش‌ها، روشِ قیاس و خیال‌پردازی را بر کناری نهاد. این یکی از شاهکارهای فکر جدید اروپا، پس از رنسانس است.

امّا با اندکی درنگ‌ورزی درمی‌یابیم که این اندیشهٔ والا و ناب، ارمغان بزرگ اسلام است. ارمغانی که دانشمندان اسلامی، با لبالب‌شدن از این آبشخور ناب، زاد بر زاد، بر آن تأکید ورزیده‌اند.

نمونه‌های بسیاری از این واقع‌گرایی خردورزانه و پرهیز از خیال‌پردازی، پندارگرایی، قیاس و … را در آثار دانشمندان اسلامی، می‌توان نشان داد.

تکیهٔ هوش‌مندانه آنان به تجربه، آزمایش و مشاهده، در مسائلی که به تجربه، مشاهده و آزمایش، نیاز است و پیروی از قانون‌های علمی در مقوله‌هایی که باید آنها را سرلوحهٔ کار قرار داد، در جای‌جای آثار فاخر آنان، نمود و جلوهٔ ویژه دارد. مقولهٔ مهمی که درخور ارائه است و نمایان‌گر این نکتهٔ روشن که آن‌چه غرب ادعا می‌کند، ‌ارمغان علمی اوست، سخنی است گزاف و به‌دور از پایه‌ای استوار.

ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، تاریخ‌شناس و جغرافی‌دان بزرگ اسلام، عمرو بن بحز جاحظ را زیر رگبار نقد خود می‌گیرد که چرا در اثر خود : «کتاب الامصار و عجائب البلدان»، به قیاس‌های وهمی تکیه و لاطائلات می‌بافد و اظهارنظر شگفت و به‌دور از خرد می‌کند، آن‌جا که می‌نویسد:

«عمرو بن جاحظ، پنداشته رود مهران، همانا رودِ سند، از نیل سرچشمه می‌گیرد. بر این پندار، این‌سان به دلیل‌آوری می‌پردازد: همان‌سان که در رود نیل تمساح وجود دارد، در رودِ سند نیز تمساح وجود دارد!

من درنیافتم، جاحظ به این دلیل از کجا پی برده است که در کتاب معروف خود: «الامصار و عجائب البلدان» آن‌را بازتاب داده است.

کتاب یادشده، کتاب بسیار نیکویی است؛ امّا این مرد، دریا درننوردیده، سفرهای بسیار نداشته، راه‌ها و شهرها را ندیده، و بسان هیمه‌چین شبانگاه، از کتاب‌های نسخه‌برداران، روایت می‌کند.

گوییا ندانسته که رود مِهران، از سرچشمه‌های معروف علیای سِند، از دیار قنوج، بؤوره و کشمیر و قندهار و طافن، سرچشمه می‌گیرد، تا به دیار مولتان می‌رسد.

از این روی، آن را مهران طلایی نام گذارده‌اند. مولتان، روزنهٔ طلاست. فرمانروای مولتان، مردی است قریشی، از فرزندان سامة بن لوی بن غالب. از این دیار، پیوسته، کاروان‌هایی به سوی خراسان در حرکت‌اند. و فرمانروای کشور منصوره نیز، قریشی است، از فرزندان هبّار بن اسود. حکومت در منصوره و مولتان، از روزگار قدیم و صدر اسلام، موروثی است. رود مولتان، به دیار منصوره می‌رسد و در حدود دیار دیبل، به دریای هند، می‌ریزد. در خلیج‌های این دریا، چون: خلیج میدایون، از دیار یاغر هند، خلیج‌های زایج، پیوسته به دریای سرزمین و دیار مهراج، و خلیج‌های اغیاب، مجاور سراندیب.

تمساح، بیش‌تر در آب شیرین می‌زید و این خلیج‌ها که گفتیم بیش‌تر آب شیرین دارند به خاطر سیلاب باران‌ها.»

در این مقام و این مقال، روزنی را به کتاب مروج الذهب، اثر مسعودی تاریخ‌نگار و جغرافی‌دان بزرگ اسلامی گشودیم، از آن روست که بنمایانیم هیمه‌چینی در شبانگاهان، کار را به سامان نمی‌رساند و «علم» را در خار و خس‌های خرافه، وهم‌ها، حدس‌ها، گمان‌ها، گزارش‌های سست و بی‌پایه، به بند می‌کشد و از راه‌گشایی، پرده‌افکنی و فرانمایی باز می‌دارد.

از آن‌جا که روی سخن ما در این وجیزه‌نگاری‌ها، به حوزه‌هاست، دیده‌وران و طلایه‌دارانی که کاروانیان مسلمان، دوره به دوره، در پرتو تیزنگری‌ها، بانگ‌های بجا و بهنگام، هشدارهای بیدارگرانه آنان، راه‌های هراس‌انگیز و پرخوف و خطر را در نوردیده و از دَستان‌ها و دسیسه‌ها، رهزنان و کُنام دَدان، خود را رهانیده‌اند، اکنون انتظار این است همان‌سان که زاد بر زاد در پرتو دانش و خرد به آبشخور آموزه‌های وَحیانی فرود می‌آمدند و ره می‌گشودند و کاروانیان را به سرمنزل می‌رساندند، در روزگار نو، تمدن نوین، بیش از پیش، شعله‌های دانش را در دیار‌دیار، سرزمین‌سرزمین، کوچه‌کوچه، کوی‌کوی، برزن‌برزن، منزل‌منزل برافروزند و نگذارند دانش‌هایی که اسلام و اسلام‌باوران، با جهاد و تلاش مقدس خود پایه‌گذاری کرده‌اند، در درّه‌های وهم‌آلودِ وهم‌ها، پندارها، خرافه‌ها، کژاندیشی‌ها و بسته‌ذهنی‌ها، فروافتند و مسلمانان را نیز با خود به تَه دره‌های ژرفا‌ناپیدا ببرند.

ورود به ساحَت دانش‌های بنیادین دینی، با همان ساز و برگ‌ها، مشعل‌ها، آگاهی‌ها، چراغی را نمی‌افروزد، کومه‌ای را روشن نمی‌کند، اندیشه‌ای را نمی‌گیراند. باید فراخاست، درنگ کرد و بنیانی نو درافکند.

به امید آن روز

دکمه بازگشت به بالا