«ابن خلدون»، در تعریف رزق میگوید:
«اگر سود حاصل از کار و اکتساب، به خود آدمی برگردد و آنرا در راه مصالح و احتیاجاتاش مصرف نماید، رزق گفته میشود.»
برای اثبات این تعریف، به یک روایت معروف، استدلال نموده است. روایت از پیامبر اکرم است که میفرماید:
«جز این نیست که از مال تو چیزی از آنِ توست که خوردی و از بین رفت، یا پوشیدی و آن را پوشاندی، یا در راه خدا مصرف کردی و آنرا در جای خود به جریان انداختی.»
سپس ابنخلدون میگوید:
«و اگر از عوامل منفعت که بهدست آورده است، در راه رفع احتیاجاتاش بهرهبرداری ننمود، آن منافع و اموال برای مالکاش روزی نامیده نمیشود، بلکه آنها اندوختههایی است که بهدست آورده است.»
از این تعریف، به اضافۀ روایتی که پیامبر اکرم نموده و با نظر به آیۀ:
فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ
سورۀ عنکبوت، آیۀ ۳۳
روزی را از نزد خدا بجوئید
بهخوبی روشن میشود که معاشی که در «حیات معقول » باید تحصیل کرد، جنبۀ الهی دارد؛ زیرا با نظر به کلمۀ رزق که در آیۀ مزبور وجود دارد و همچنین، با نظر به روایت مزبور و بیان ابنخلدون، آنچه را که خداوند متعال، به عنوان معاش واقعی برای مردم مقدر نموده است، رزق است، که به خداوند رزّاق مستند است و بدیهی است که خداوند حکیم، با تجویز تجملات و ثروتهای اندوخته، که حیات معقول را (که هدف آفرینش انسانهاست) مختل نمیسازد.
آیا با این وصف میتوان اموال و منافعی را که با قدرت و حیلهگری و استثمار ظالمانۀ دیگر انسانها و تولید و عرضۀ مواد مضر یا بیهوده، اندوخته میشود؛ یا در تجملات ویرانگرِ ابعادِ اصیلِ «حیات معقول »، مصرف میشود، «رزق خدادادی نامید؟»
۱. ثروتِ اندوخته، از دیدگاه اسلام
ثروتِ اندوخته، عبارت است از: جمع نمودن و متراکم ساختن و راکدکردن مواد معیشت و پول و هر موضوع مؤثر در حیات انسانها که معلول هدفقراردادن مالکیت، در زندگی است، با اینکه مالکیت، مخصوصاً از دیدگاه اسلام، وسیلهای برای ادارۀ معقول زندگی است.
مالکیت، که تقریباً عبارت است از اختصاصِ تصرفِ مطلق در یک موضوع، به فرد یا اجتماع یا گردانندگان آن، هنگامی که جنبۀ هدفی به خود میگیرد، انسان را مملوک و مملوک را مالک انسان مینماید، بنابراین، عشاق ثروتِ اندوخته، بردگانی هستند که ادعای مالکیت بر اموال و نفوس جامعه دارند. اگر ثروتِ اندوخته، با ارشاد اقتصادی هیأت حاکمه، بهجریان بیفتد، بهطوری که، آسیب به حیات معقول انسانها وارد نسازد و حقوق اجتماعی و مقامی بیدلیل، برای دارندۀ ثروت بهوجود نیاورد، ممنوعیتی از نظر منطقی معمولی، برای آن دیده نمیشود، مشروط به اینکه آن ثروت، محصول کار و کوشش، یا سایر روابطی که اجتماع، آن را قانونی شناخته است، بوده باشد. بهترین دلیل برای این مطلب که ثروتِ اندوختۀ مزاحم حیات دیگران، ممنوع است، چند نوع از آیات قرآنی است:
… ممنوعیت کنز (اندوختن)، از اصول بنیادین معاش است، مانند: طلا و نقره که با در نظرگرفتن وحدت ملاک، همۀ انواع پول را (که وسیلۀ تبادل کالاها، کار و کالا، کار و کار است) شامل میگردد.
… الَّذينَ يَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ
سورۀ توبه، آیۀ ۳۴
آنانکه طلا و نقره را می اندوزند و در راه خدا صرف نمیکنند، آنانرا به عذاب دردناکی تهدید کن.
مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ …
سورۀ حشر، آیۀ ۷
آن اموالی را که خداوند از مشرکین و کفار[مزاحم] از اهل آبادیها به پیامبر اسلام برگردانیده است، از آنِ خدا و پیامبر و اقربای نیازمند او و ایتام و بینوایان [و] در راه ماندگان است،[آن اموال، بدینگونه تقسیم گردد، تا در دست ثروتمندان شما به جریان نیفتد].
توضیح: جریان اموال، میان اغنیاء، برای ضرورت معاش نمی باشد، زیرا فرضِ غنی و بی نیازی، با احتیاج به معاش ضروری، تناقض دارد. بنابراین، اگر اموال مسلمانان، بهدست آنان بیفتد، ثروتِ اندوخته ای است که برای افزایش و خودکامگی در تباه کردن مواد معشیت مردم، اختصاص می یابد.
وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ. الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ. يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ. كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ. وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ. نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ. الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ. إِنَّهَا عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ. فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ.
سوره الهُمَزه، آیههای ۱-۹
وای بر هر طعنهزننده [جریحهدارکنندۀ شخصیت انسانی] غیبتکننده. کسی که مال، جمع نموده، آنرا میشمارد و گمان میبرد، مال او برای او همیشگی خواهد ماند. نه، هرگز، این انسان، در حطمه انداخته میشود، و تو چه میدانی که حطمه چیست. آتش شعلهور خداوندی است که به دلها نفوذ میکند. آتش دوزخ، آنان را در خود گرفته، درهایش بهروی آنان بسته و با مسمارهای آهنینِ برافروخته، بسته خواهند گشت.
این آیه هم، با تأکید کامل و وعدۀ آتش، ثروتِ اندوخته را که از بهرهمند شدن جامعه جلوگیری میکند، ممنوع اعلام مینماید.
۲. مواد معشیت و هر پدیدۀ مفید به حیات انسانها نباید در اختیار احمقانِ خودکامه قرار بگیرد.
«وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا»
سورۀ نساء، آیۀ ۵
و اموال خود را که خداوند آنها را رکن برپادارندۀ زندگی شما قرار داده است، به مردم احمق مدهید.
مخاطب، در این آیۀ مبارکه، مردم مسلمان و عاقل میباشند. آیا این امکان وجود داشت که مردم عاقل، اختیار اموال خود را به مردم احمق معمولی بسپارند که هیچچیز نمیفهمند و برای آنان حیات و مادۀ معیشت و کار وزحمت مفهومی ندارند؟!
….
ملاک دستور الهی … در آیۀ مورد بحث … این است که: مگذارید «اموال و هرگونه پدیدۀ مفید که رکن برپادارندۀ حیات شماست، در اختیار مردمی قرار بگیرد که از عقل سلیم که حیات انسانها را با یکدیگر مربوط میداند، محروم بوده، اموال و کار و کوششهای اقتصادی شما را از مجرای حیات اجتماعی، منحرف نمایند.
….
۳. احتکار ممنوع است
فقها، با نظر به منابع اصلی اسلامی، کمترین تردیدی در ممنوعیت احتکار ندارند، لذا احتیاجی به نقل قول آنان وجود ندارد. آنچه که مهم است این است که این حکم اقتصادی ـ اجتماعی، به اصطلاح فقهی، منصوصالعلة است؛ یعنی علت حکم را ممنوعیت اخلالگری بر معیشت مردم ذکر کرده است. بنابراین، بعضی از روایاتی که احتکار مواد معینی را ممنوع اعلام میکند، مانند: گندم، جو، خرما، روغن و مویز و زیتون، نه به جهت انحصار ممنوعیت احتکار در آن مواد است، بلکه برای بیان مصادیق مواد ضروری آن دوران میباشد.
….
۴. ممنوعیت جریان غیر منطقی در اموال
در موارد زیادی از مسائل فقهی ـ اقتصادی، قانون ممنوعیت اکل مال به باطل، مورد استناد قرار میگیرد. در همۀ آن موارد که موضوعات مورد مبادله، دارای ارزش مفید عقلانی نباشند، با استناد به قانون مزبور، حرام و ممنوع اعلام شده است. مانند قمار، مواد مستکننده، رباخواری، رشوتخواری، رقاصی و غنا، کار و فعالیت برای تقویت ظالم و مواد تجملی مضر بر معشیت و غیر ذلک. مأخذ این قانون، عبارت است از این آیه که در دو مورد از قرآن آمده است:
وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ
سورۀ بقره، آیۀ ۱۸۸
اموال خود را در میان خود با اسباب و جریانات باطل مخورید
تحلیلی در قانون ممنوعیت جریان غیرمنطقی در اموال
مقصود از اکل، که معنای آن خوردن است، عموم تصرفات و مبادله و ارتباطاتی است که میان انسانها و کار و کالاهای تولید شده و سایر مواد قابل بهرهبرداری که جنبۀ مالیت دارند، صورت میگیرد؛ زیرا با کمی دقت در معنای آیه، این مسأله، ثابت میشود که خداوند، علت ممنوعیت را «باطل»، معرفی نموده است؛ یعنی اموالی که خداوند به وسیلۀ نیروی کار فکری و عضلانی و قوانین طبیعت، در اختیار انسانها قرار میدهد، نباید در جریان «باطل» قرار بگیرد. تولید موادی که موجب ضرر جسمی یا روانی می گردد، جریان باطل اموال بوده و ممنوع است. بیارزش ساختن کار و فعالیتهای فکری وعضلانی مردم و قانعساختن آنان به مزد و پاداشهایی کمتر از ارزش واقعی کار وفعالیتشان، انداختن کار به جریان باطل بوده و ممنوع است. بهوجود آوردن تقاضاهای مصنوعی، برای تولید مواد تجملی که نیازمندیهای ضروری معیشتِ اجتماع را مختل میسازد و همچنین تولید و مالکیت بر سود چنین موادی، باطل و ممنوع است.
۵. اسراف در اموال و مواد مفید زندگی
دربارۀ ممنوعیت اسرافگری، آیاتی متعدد در قرآن آمده است، از آن جمله:
إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ
سورۀ غافر، آیۀ ۲۸
قطعاً، خداوند کسی را که اسرافکننده و دروغگو است، هدایت نمیکند
….
وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ
سورۀ شعراء، آیۀ ۱۵۱
و امر اسراف کنندگان را اطاعت مکنید
….
اسراف، عامل اخلالگر همۀ شؤون اقتصادی و اجتماعی
در آن هنگامی که اسرافگری در جامعهای رواج پیدا میکند، خودکامگانِ سودپرست، به بهانۀ آزادی برای ایجاد کالاهای تجملی، که تنها برای اشباع هوسرانیها بهدرد میخورد، با ایجاد تقاضاهای مصنوعی، دست به انواع گوناگون از تبلیغات و عرضه آن نوع کالاها میزنند و به دنبال آن بخشهای گوناگون بهوجود میآورند. و چون به قول ارسطو: سوداگران هیچ حد و مرزی برای سودپرستی خود نمیشناسند، دست به افزودن بخشهای تولید آن کالاها میبرند، در نتیجه، هم موادی را که بالقوه میتوانند در خدمت ابعاد اصیل ضروری انسانها شکل بگیرند، تباه میسازند و هم خسارتها و اختلالات منحرفکننده را به حیات مردم وارد میسازند، و هم تلاطمها و دگرگونیهای مؤثر در وضع کار و بها و سود و مزد در تولید کالاهایی که مربوط به نیازمندیهای حیاتی انسانهاست، بهوجود میآورند….
اسراف، پدیده ای است که در دو شکل میتواند جامعه را به تباهی بکشاند، یکی از این دو شکل عبارت است از: بطر (طغیانگری بهوسیلۀ ثروت)، شکل دوم عبارت است از: ترف (خودکامگی در مستهلک ساختن مال).
شکل یکم. در قرآن مجید چنین آمده است:
وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا
سورۀ قصص، آیۀ ۵۸
و چه بسیار جوامعی را که بهوسیلۀ ثروت، طغیانگری میکردند، هلاک ساختیم.
منشأ طغیان بهوسیلۀ ثروت، ناشی از این است که دارندۀ ثروت نمیداند که رکن حیات مادی انسانها، کار و کالائی است که بهوجود میآورند و میخواهند حیات خود را بهوسیلۀ آنها تأمین نمایند، یا میداند ولی قدرتطلبی او نمیگذارد مطابق درک خود، درباره وسایل حیات مردم، عمل نماید، در نتیجه، مال و ثروت را در اخلال به عدالت اجتماعی بهکار می اندازد. پس در حقیقت، چنین شخصی نخست اسرافگر میشود، سپس به طغیانگری آغاز میکند.
شکل دوم. ترف (خودکامگی در مستهلک ساختن مال)
در آیات متعددی از قرآن، نابودی جوامع را به ترف، مستند میدارد، از آن جمله:
وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ. فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ. لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ….
سورۀ انبیاء، آیههای ۱۱-۱۶
چه بسیار جوامعی را که مردمانشان ستمکار بودند، دَر هم شکستیم و پس از آنان گروهی دیگر بهوجود آوردیم و هنگامی که مردم ستمکار، بلای شکننده را که ما برای آنان فرستاده بودیم احساس کردند، پای به فرارگذاشتند. [به آنان گفتیم:] فرار مکنید و برگردید به همانجا که در تباه کردن مال، خودکامگیها کردهاید، برگردید به مسکنهای خویش باشد که مسؤول، قرار بگیرید…
….
توضیح: پیش از آیۀ فوق [انبیاء، آیات ۱۱تا ۱۶] مطرح کردیم، مسیر علیت خودکامگی در تباه کردن مال را بر مجرای قانون دائمی مشیت الهی توضیح میدهد: ستمکاری و تباهکردن مال، جامعه را به نابودی میکشاند؛ زیرا ضد قوانین جهان هستی و حیات انسانهاست. پس معنای ستمکاری وخودکامگی در تباه ساختن مال، در حقیقت، به بازی گرفتن قوانین جهان هستی وحیات انسانهاست که جلوهگاه مشیت خداوندی میباشند، درصورتیکه آسمان و زمین و آنچه در آنهاست برای بازی آفریده نشدهاند. هیچ بیان واستدلالی در هیچیک از مکتبهای بشری دربارۀ لزوم محاسبه و نظم در حیات و مواد مفید و کار ارزنده برای آن، به این جدیت و عظمت، مطرح نگشته است. تجارب تاریخی و مشاهدات عینی، بهخوبی اثبات میکنند در هر جامعهای که هدفگیریهای افراد و گروههایش کامجوئی مادی و تباهساختن نعمتهای الهی، که با وسیلۀ نیروهای فکری و عضلانی و استهلاک حیات بهوجود میآیند بوده باشد، دیر یا زود، در معرض نابودی قرار میگیرد. این پدیدۀ اجتماعی، متکی به یک دلیل روشن است و آن این است که هر پدیدهای که آدمی را به عنوان هدف به خویشتن جلب میکند، انگیزههای فعالیتهای روانی و مغزی و عضلانی آن انسان را در اختیار خود میگیرد و مقام رهبری برای او پیدا میکند. به عنوان مثال: کسی را که علم، یا پول، یا مقام، به عنوان هدف، جلب میکند، بدون تردید، آن هدف، به مثابه فرماندۀ شخصیت، که خود فرمانروای همۀ فعالیتهای انسانی است، بر میآید، لذا بهطور طبیعی، همۀ قوای روانی و مغزی و عضلانی شخص، در آن هدف، متمرکز میگردد. با نظر به این اصل است که میتوان گفت: برای شناخت یک انسان یا یک جامعه، شناسائی هدفگیریهای آنها، بسیار ضروری است. بنا بر این دلیل، هنگامیکه کامجویی مادی، هدف قرار میگیرد، خودکامگی از درون آن بر میآید؛ زیرا کامجویی پدیدهای است که حداکثرِ سود و لذت را برای خود میخواهد و خودکامگی معنائی جز سودجویی و لذتپرستی ندارد. و هنگامیکه خودکامگی توجیهکنندۀ حیات و شخصیت آدمی میگردد، حتی ضروریترین قوانین جهان و انسان در هر شکل که بوده باشد، از قدرت تحریک میافتد و برای انسان خودکامه، جنبۀ مسخرهای پیدا میکند. این همان دردی است که دوران معاصر ما را با نابسامانیهای غیرقابل حل و فصل روبهرو ساخته است. هدفگیری خودکامگی نخستین قربانی که میدهد، فعالیتهای فکری و عضلانی و انرژیهای حیات اقتصادی است، که قربانی شدن بقیه شؤون حیات انسانها را به دنبال خود میآورد.