سخن هفتهموضوع‌نامک

سخن هفته -۱۷

خدا، انسان را آفرید و سرشت او را به زیبایی سرشت، تا بر این پایه و تراز باشکوه، زندگی خود را سَررشته‌داری کند.

سَررشته‌داری سِرشتاری زندگی، راه را بر افق‌گشایی‌های نو، و چیرگی بر تاریکی‌ها و سپیده‌آفرینی‌های نو‌به‌نو، هموار می‌سازد.

سرشت، انسان را بَرمی‌کَشد و راه‌های اوج‌گیری را بر او فرا می‌نماید و می‌نمایاند چِسان فراز و فرودهای زندگی را پشت سر بگذارد و به این سوی و آن سوی فرو نیفتد.

انسان، با این افروزه، همه‌گاه اقلیم وجود خود را روشن نگه می‌دارد و تاریکی‌ها را از زوایای آن برمی‌چیند و از لایه‌های تودرتوی ظلمات و به روی هم انباشته، می‌گذرد و گام در فراخنای نور می‌گذارد.

افروزاندن اقلیم وجود، آن هم، همه‌گاه، با افروزه‌ای که انسان، همیشه با خود دارد و در هیچ حال و مقامی، بی‌آن، ساحت‌های زندگانی را نمی‌سپرد  و راه‌ها و کوره‌راه‌های آن‌را درنمی‌نوردد، این توان شگفت‌انگیز را به او می‌دهد که از هر باتلاق و سنگلاخی خود را برهاند و رو به چشمۀ خورشید، گام در راه بگذارد.

انسان با افروزان نگه داشتن شعلۀ سرشت، حق را رَخشان فراروی دل و دیدگان خود می‌بیند و چهرۀ باطل، همان‌گونه که هست، تاریک، کریه و بدنما، بر او نمایانده می‌شود.

سرشت، آبشخور حیات آدمی است، حیات آدمی به آن بسته است. به فرودآیی دمادَم بر آن.

انسان، با فرودآیی به آبشخور وجودِ خود، در همۀ آنات حیات، جان خویش را از فرو مردن می‌رهاند و آلودگی‌ها، دَنس‌ها، باطل‌گرایی‌ها و حق‌گریزی‌ها را در آن به‌روشنی می‌بیند و به پاکیزه‌سازی آن همت می‌گمارد.

وجدان، چراغ راه، و راهبر انسان است، گذردهندۀ آدمی از وادی‌های ظلمانی و گردنه‌های دشوارگذر و دیولاخ‌ها به وادی‌های روشن و ایمن.

فطرت، انسان را بالا می‌برد و او را از زیست بهیمی برمی‌کَشد و ساز و نهاد زندگی و مشی انسان را برای او، پی می‌ریزد.

انسان وقتی برکشیده شد و در این والاجاه قرار گرفت، سرود هستی را می‌نیوشد. نیوشای حق می‌گردد. زخمه‌های حق بر تارهای جان‌اش، ارتعاش‌های بلند و در پی آن، ارتعاش‌های کوتاه و پیاپی را پدید می‌آورد. و این لرزه‌های بلند و کوتاه و پژواک صلای حق در کوی جان‌اش، او را می‌انگیزاند که به کوی جانان، برگردد، به جایی که از آن‌جا بوده است و خمیره، جِبِلّت، سرشت و آفرینش‌اش، در آن برین‌جایگاه شکل گرفته، همان خمیرۀ توحیدی، حقیقت‌مداری، عدالت‌خواهی، خیرجویی، روی‌آوری و گرایش به زیبایی‌ها، پاکی‌ها و والایی‌ها و روی‌گردانی از زشتی‌ها، پلیدی‌ها، گناه‌ها، حرمت‌شکنی‌ها، نادیده‌انگاری‌ها و …

احکام الهی، باید و نبایدها، پرهیزدادن‌ها و وادارکردن‌ها، نمودن راه‌ها و بی‌راهه‌ها، که در برگ‌برگ کتاب زندگی انسان، خداوند رسم فرموده و نگاریده، بر پایۀ کتاب فطرتِ انسان است. واژه و سطری در کتاب زندگی انسان نمی‌توان یافت که با واژه و سطری از کتاب فطرت او، ناسازواری داشته باشد.

آن‌چه خداوند بر سینۀ رسولان خود فروفرستاده و در آن مهبط‌های نور، افروزیده، افرازه‌های زندگی است که انسان از آغاز تا پایان باید در پرتو آنها بپوید و نقشۀ حرکت خود را برابر آنها رسم کند.

قرآن، کتاب زندگی است که پایه‌های خود را بر فطرت، استوار گردانیده است. راهی را می‌نمایاند و به پوییدن آن برمی‌انگیزاند، که فطرتِ انسان آن‌را برگزیده و به انسان صلا می‌دهد که گام در آن بگذارد. بی‌راهه را نشان می‌دهد و به پرهیز از آن، فرا می‌خواند که فطرت از آن روی‌گردانیده و به انسان هشدار می‌دهد که مباد گام در بی‌راه بگذارد.

این درآمیختگی و به هم پیوستگی کتابِ درون و برون، نور هدایت‌گر درون و برون، تا آن‌جا می‌پوید و نقش می‌آفریند و انسان را از فرودها به فرازها، برمی‌کَشاند و سعادت و نیک‌روزگاری را برای او رقم می‌زند که فطرت از میان‌داری باز نماند و واپس‌نگراید و دوشادوش کتاب و هم‌آوا با واژه‌واژه و برگ‌برگ آن باشد و چهره‌اش را غبار دورشدگی از آستان ارزش‌های والا، گناه و حرکت‌ها و تلاش‌های پیاپی بر خلاف حق و حقیقت، فرونپوشانده باشد و بتواند روشنایی‌ها، زیبایی‌ها، شکوه‌ها و راه‌ورسم‌های انسانی را ببیند و بیماری‌های مزمن، ساختارش را در هم نشکسته باشند و شعله‌های حقیقت‌خواهی، نوع‌دوستی، گرایش به عدالت و بی‌زاری از ستم، نابرابری و بی‌ارزش‌انگاری مردمان، در جان‌اش، زبانه بکشند.

قرآن، کتابِ سرشتاری است. هر سِرشت سالم و در امان مانده از گزندها و زهرهای کُشنده و از پای درآورندۀ روزگار و نفس بی‌مهار، به سوی این سرچشمۀ ناب و حیات‌بخش، شتابان به حرکت در می‌آید، جان و تن را وا می‌دارد که هر بازدارند‌ای را با تلاش و به رنج افکندن خود، از سر راه بردارد. بی‌تاب آن سرچشمه است. حیات جان خود را در فرودآیی به آن سرچشمه می‌داند و لبالب شدن از آن زلالِ خوشگوار.

قرآن، بر عرشۀ سرشت سالم و پیراسته از آلودگی‌ها و آلایش‌ها، فرود می‌آید و دگردیسی می‌آفریند و انسان را برمی‌خیزاند و به رویارویی با موج‌های سرکش و شکننده و زیر و زبر کننده وا می‌دارد.

قرآن، رستاخیز می‌آفریند و هنگامه‌های بزرگ و ستم‌دیدگان زمین، ناچیزانگاشته‌شدگان و هستی از کف‌داد‌گان را به آوردگاه فراخیزی می‌کشاند، در جایی و در میان مردمانی که فطرت‌ها، شفاف، زلال و بی‌آمیغ مانده باشد و از آلایش‌ها و لجن‌ها و خُبث‌ها به دور.

قرآن، نه تنها در میان فرودستان، تیپاخوردگان، دون‌انگاشته‌شدگان و هویت ‌از دست دادگان، هنگامه‌های بزرگ رقم می‌زند و شور و نشور پدید می‌آورد، بر می‌انگیزاند و فرا می‌خیزاند که در هر سرشت سالمی شگفتی‌ساز می‌شود، از هر دسته و گروه، هر طبقه و پایه.

خداوند، همۀ انسان‌ها را بر یک فطرت آفریده، فطرت پاک و پاکیزۀ توحیدی و حقیقت‌خواهی. این خود انسان است که با حرکت آلوده و آلوده‌کنندۀ خود بر خلاف جریانِ زلال فطرت، آن‌را می‌آلاید و رَخشانی و شفافی را از آن می‌گیرد و جام جان‌نمای جانِ خود را از کارایی، زیبانمایی، جلوه‌گرسازی حق و حقیقت، می‌اندازد.

«اثم»، «وزر» و «فجور» شعلۀ درون انسان را از کارآمدی، نقش‌آفرینی و پرتوافشانی باز می‌دارد.

جام بلورین فطرت، با «اثم»، «وزر» و «فجور» در هم می‌شکند و از بازتاباندن زیبایی‌ها، ارزش‌های پرکشش و لبالب‌سازی صراحی جان خود از زلال‌های خوشگوار، باز می‌ماند.

روی سخن خدا، با فطرت‌هاست، فطرت‌هاند که بایستی برانگیخته شوند و در بعثت بزرگ رویش‌ها و خیزش‌ها، قدافرازند و میان‌داری کنند و انسان را از برهوتِ فطرت‌مردگی برهانند و از حرکت بر خلاف جریان فطرت، باز دارند.

برانگیخته‌شدن رسولان الهی، یعنی برانگیخته‌شدنِ انسان. برانگیختگی پیامبران الهی، وقتی معنی می‌دهد و به حقیقت می‌پیوندد، که انسان برانگیخته شود و در درون او جوشش پدید آید و چشمۀ درونی و نهفته، فراموش‌شده و پوشانده‌شده به غبار اثم‌ها، فجورها و وزرها، چشم بگشاید.

خداوند به رسولان خود دستور می‌دهد که در گاه فراخوانی مردمان به فراخیزی، به غبارزدایی از چهرۀ فطرت‌ها بپردازند.

تا این دگردیسی پدید نیاید و انسان، از درون، علیه خود نشورد و به‌پا نخیزد، هیچ دعوت الهی پا نمی‌گیرد.

پیامبران، رخوت‌زدا، بیدارگر و مذکِّرند. برانگیخته شده‌اند، تا فطرت نهفته انسان را آشکار سازند و از آن رخوت‌زدایی کنند و آیینۀ وجود او را، به او بنمایانند و آن‌چه کِلک ازل، در لوح وجودش نگاشته به او باز گویند و بنیوشانند و به تماشای چشم‌انداز زیبایی وادارندش که در بوستان‌سرای وجود خود اوست.

تزکیه که در دستورِ کار رسولان الهی قرار گرفته از برای چهره‌گشایی از فطرت است. فطرت، تا از خارستان دهشت‌بار نظام جاهلی و شرک‌آلود وجود خویش، در نیاید و از بیغوله‌های بویناک دست‌ساختۀ انسان، در درازای عمر، رهایی نیابد، در برابر حق سر فرود نمی‌آورد و به آیینه‌داری حق نمی‌پردازد و خود را در آن آیینۀ تمام‌نما نمی‌بیند.

فطرت پاک، بی‌آلایش و ناآلوده به اندیشه‌های باطل، رهزن و زنگارگرفته، حق را در خود باز می‌تاباند و خود را در حق، باز می‌بیند و چهره در چهرۀ حق، اوج می‌گیرد.

پیامبران، به میان مردم آمدند، تا آنان را تزکیه کنند و ریشه‌های اوهام  و خوی‌های پست را در وجود ایشان، بخشکانند و زمینه‌های رشد و نموّ را در این سینه‌های پذیرا و آماده فراهم آورند.

تزکیه‌ای که قرآن از آن نام می‌برد و رسالت بزرگ پیامبران می‌داند، همراه با رشد و نموّ است. هر گام که انسان به سوی تزکیه و پاک شدن بردارد، زمینه‌های برداشتن گام‌های بلند در راه رشد و نموّ برای او فراهم می‌گردد.

این گامِ مهم و سرنوشت‌‌ساز، از آن روی در آغاز برانگیختگی رسولان الهی، آن‌گاه که مردمان را به فراخیزی و رستاخیز‌آفرینی، فرامی‌خوانند، برداشته می‌شود، تا بازدارنده‌ها از سر راه فطرت، برداشته شود و فطرت، به جایگاه واقعی خود برگردد و راه را بر نوسازی و دگرگونی سرشتاری که بر عهدۀ رسولان الهی است، بازگشاید.

جامعه‌سازی رسولان الهی، سرشتاری است. پیام‌های آنان برای ساختن انسان و در پی آن جامعه، هماهنگ و درآمیخته با سرشت، ساختار و نهاد انسان است. همراه شدن انسان با این پیام، همراه شدن او با فطرت خویش است و سَربرتابی او از این پیام، سَربرتابی از فرمان فطرت است.

رسولان الهی، با سرشت انسان آشنا بوده‌اند و با این رمز، به درون دژ قلب‌های سخت، با برج‌ و باروهای بلند، راه می‌یافته و پیام سرشتاری وَحی را به جان‌ها ساری می‌ساخته‌اند.

بیدارسازی فطرت‌ها وکشاندن انسان، با نغمه و آوای نای آن، به سوی آبشخورهای سرشتاری خود، بدون شناختِ این گوهر و نهاد شگفت، ممکن نیست.

دگرگونی شگفتی که پیامبر اعظم، محمد مصطفی (ص) در آن روزگار سیاه‌اندود در قلب‌های سخت، خشن ، رسوب‌زده  و سنگواره، پدید آورد، از این شناخت دقیق سرچشمه می‌گیرد. روبه‌روی سرشت‌ها ایستاد، چشم در چشم آن‌ها دوخت و بین این جویبارهای خشک، داغمه‌زده، گرفتار در چنگ برهوت و گردبادهای هراس‌انگیز و جدا افتاده از اصل خویش، با سرچشمۀ سرشتارها، پیوند زد و آنها را از خوشیدگی، داغمه‌زدگی و گرفتاری در برهوت، رهاند و سپس جرعه‌جرعه احکام سرشتاری الهی را به کام آنان چشاند و سبب دگرگونی‌های شگفت و اعجازگون شد. صخره‌ها در دل‌ها از هم شکافت و از آنها آب زلال و گوارا جاری شد و آن سرزمین سوزان و خشک را، یک‌پارچه از قلب‌ها و دل‌های شاداب و سرسبز، آگند.

احکام الهی، چه آنها که بناست زندگی فردی و پیوند فرد با خدا را در پرتو خود بگیرند و چه آنها که با زندگی و بده‌بستانِ فرد با دیگران و جامعه، نقش می‌آفرینند و در اقتصاد، سیاست و داوری‌ها می‌بایست ساری شوند و دامن بگسترانند، با سرشت انسان، هماهنگی و هم‌خوانی دقیق و همه‌سویه دارند.

انسان از درون، پذیرندۀ آنهاست و شایق است این گرایش جبلّی و درونی به قانون‌ها و آیین‌های الهی، در بیرون از سرای درون، به حقیقت بپیوندند و او را در پناه خود بگیرند.

اگر سربرتابیدن‌هایی از این آیین‌ها و قانون‌های وَحیانی فطری دیده می‌شود و رویارویی‌هایی، از بیماری فطرت‌ها، غبارگرفتگی و زنگارزدگی آنها سرچشمه می‌گیرد.

راه درمان فطرت، از آفت‌های بیرونی و درونی، خوره و سِن‌زدگی و لجن و رسوب‌گرفتگی، تزکیه است، تزکیۀ دمادَم و ژرف.

تزکیه، هم‌پایه، گوهر و اصل زندگی عالی انسانی است و هم‌غایت آن.

رسولان الهی از تزکیه شروع می‌کنند. انقلاب اصیل و هدف‌های تربیتی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، از تزکیه سرچشمه می‌گیرد؛ زیرا با تزکیه، پاک شدن و از عَفِن‌زار نفس به‌ در آمدن، فطرت که پایۀ زندگی عالی انسان است نقش‌آفرین می‌شود و راه را برای دگرگونی‌های ژرف، که زمینه‌ساز پیاده‌شدن احکام فطری الهی است فراهم می‌آورد.

احکام الهی، در جایی ظهور و بروز پیدا می‌کنند و به زندگی‌ها سامان می‌دهند و قانون‌ها و آیین‌های جاهلی و زندگی‌سوز را ریشه‌کن می‌سازند که فطرت، با یادآوری‌ها و تذکرهای پی‌درپی از خواب برخاسته باشد و دانستنی‌های خود را به یاد آورد.

 

ذکر، همان یادآوری است، یادآوری چیزی که فراموش و از آن غفلت شده است. قرآن، کتاب ذکر است. کتابِ بیدارسازی است و فطرت بر‌انگیزی.

انقلابِ نبوی در هر دوره و در هر اقلیم، که بخواهد به حقیقت بپیوندد و در انسان و جامعه، دگرگونی پدید بیاورد گزیری جز فراخیزی فطت‌ها ندارد.

انقلابِ نبوی، انقلاب فطرت‌هاست. در این انقلابِ افق‌گشا، سپیده‌آفرین و سریان‌دهندۀ قانون‌ها و آیین‌های حیات‌بخش به زندگی‌ها و شریان‌های جامعه، حرکت، بر مدارِ فطرت است.

در این فراخیزی بزرگ و رستاخیز «جان»‌ها، سرشتِ انسان، چشم‌انداز، شاقول و ترازِ هر گونه حرکت، پویش و میان‌داری قرار می‌گیرد و قانون و آیین و راه و رسمی از سرچشمۀ وحی به جویبار سینه‌ها ساری می‌شود که با سرشت انسان سازوار باشد. از این روی تمام تلاش این انقلابِ حقیقی، ناب و سرشتاری، سالم‌سازی سرشت‌ها و بالابردن توان و گنجایی نیوشایی آنهاست.

در این فراخیزی بزرگ و رستاخیز «جان»ها، سرشت انسان چشم‌انداز، شاقول و ترازِ هرگونه حرکت، پویش و میان‌داری قرار می‌گیرد و قانون و آیین و راه و رسمی از سرچشمۀ  وحی به جویبار سینه‌ها ساری می‌شود که با سرشت انسان سازوار باشد.

از این روی، تمام تلاش این انقلابِ حقیقی، ناب و سرشتاری، سالم‌سازی سرشت‌ها و بالابردن توان و گنجایی نیوشایی آنهاست.

سرشت‌شناسی، کاری است کارستان.

دست‌یابی به این شناخت، از هر کسی ساخته نیست.

جوشش و انگیزه‌های درونی و بیرونی، هرگام‌نهادۀ در این راه را، بسنده نیست که به لایه‌های درونی سرشت انسان، نقبی بزند و از آن روزن، آگاهی‌ها را به‌دست بیاورد و بر آن پایه برنامه بریزد. تنها کسانی می‌توانند اندکی به تماشای این پدیدۀ شگفت بایستند و از خُنُکای دلاویز آن بهره برند و بهره برسانند، که ژرف‌کاوانه، با ضمیر روشن و اندیشه‌ای زلال، از سرشت خود و نیازهای آن، در پرتو قرآن، آگاهی‌های دقیقی پیدا کرده باشند و بر این شناخت و آگاهی فراچنگ آمده در فراز و فرودهای زندگی، پیوند ژرف و ناگسستنی با آموزه‌ها و احکام سرشتاری برکشیده‌شده از کتاب و سنت، برقرار کرده و به این درک، دریافت، یقین و باور رسیده باشد که خداوند سرشت انسان را به‌گونه‌ای سرشته است که با خط و سیر نهاده شده در کتاب و سنت، هماهنگی کامل دارد و نمی‌توان حکمی را یابید که با سرشت آدمی، از در ناسازواری درآید.

با شناخت سرشت و دریابی همه‌سویۀ نیازهای آن و برآورده‌سازی آنها از زلال شریعت، راه بر جامعه‌سازی قرآنی هموار می‌شود.

فقیه، با این شناخت که در صُراحی «جان»اش ساری شده و خرد او را شکوفانده باشد، خواهد توانست احکام سرشتاری را از دلِ کتاب و سنت، در چهرچوب دقیق اجتهاد، برکَشَد و برای ادارۀ انسان و جامعه عرضه بدارد.

جامعۀ نمونه و قرآنی و به‌دور از جولان‌گری شیطان و ایادی پست‌خوی آن، تنها با تکیه بر فطرت‌های پاک به‌حقیقت می‌پیوندد.

امروز هم و در این روزگاری که شیطان و ایادی آن، به رویارویی با فطرت‌ها و کشاندن آنها به لجن‌زار عَفِن برخاسته‌اند، برای اسلامیان، طلایه‌داران فقه ناب، راهی جز احیای فطرت‌ها و به میدان آوردن آنها وجود ندارد.

به امید آن‌که با تکیه بر سرشت‌های پاک، اجکام الهی دامن گسترانند و جامعۀ نمونه و تراز بر آن پایه، رایت‌های خود را برافرازد.

دکمه بازگشت به بالا