جامعهها در حرکتاند، از نقطهای به نقطهای، از حالی به حالی، گاه کُند و گاه باشتاب. گاه از کهنگی به نوی و گاه از نوی به کهنگی، از آبادانی به ویرانی و یا از ویرانی به آبادانی.
جامعهها، در دالانِ حادثههاند، حادثههایی که نه گَهگاه که همهگاه میتوفند و زیروزَبَر میکنند و کسان، راهورسمها و باورهایی را برمیافرازند و کسان، سازونهادها و راه و آیینها و باورهایی را برمیاندازند.
حادثهها، سرکشاند، از این سوی به آنسوی میتوفند و مردمان و سرزمینهایی را در پلک به هم زدنی، به خاک سیاه مینشانند.
این توسنگری و سرکشی و رامناشدگی حادثهها، در آوردگاهی نمود مییابد و به ویرانی میانجامد که عقل و عِقال نباشد و حادثهها، بیمهار، تباهی بیافرینند و تباهی بر تباهی بیفزایند؛ امّا اگر عقل و عِقالی باشد، دژها و باروهای استوار و گسستناپذیر، به حادثهها مهار زده شود، توفندگی، به نسیم دگر میشود، نسیم روحنواز و دلاویز.
عقل، نیرویی است دماغی، بازشناسای بِهترها از بِهها، بدها، از بدترها، سودبخشها از زیانبارها و سَنجَهای دقیق و تراز، برای در اختیار گرفتن آنچه به صلاح است و نیکبختی را درپی دارد.
با باریکاندیشی روی فرازفراز گذشته و لایهلایه و قطعهقطعۀ آن، آینده را فرادید میآورد و برگبرگ دفتر آنرا میگشاید و سطر سطر آنرا از نظر میگذراند.
عدسی و نگینۀ چشم خود را روی هدف و میانگاه آن، برمیتاباند و آنی، چشم از چشمدوزی بر نمیدارد.
هدف را در رصدگاه خود قرار میدهد، پی میگیرد، خطرها و زیانهای احتمالی را پیشبینی میکند و برای بِرونشد از وَیل آنها، طرح و برنامه میریزد و به چارهاندیشی میپردازد.
عقل، این توانایی را به دارنده و بهکاربند و کاربرندۀ خود میدهد، تا همانسان، با عِقالی که بر پای خود میبندد، تا به درّهها و وَیلها فرونیفتد و به کژراهه نرود و تبهگینی را پیشه نسازد، توانمندانه به حادثهها مهار بزند و از تاخت و تاز، جولانگری، غبارانگیزی و ویرانگری آنها پیشگیری کند، در زندگی فردی و اجتماعی.
عقلا، با عِقالهایی که در اختیار و در دسترس دارند و بهکاربَری آنها آشناند، به رویارویی و مهار حادثهها میپردازند و نمیگذارند دست تطاوُل بگشایند.
هرچه عقلای جامعه بیشتر، جایگاهشان والاتر، قدرشان شناختهتر، جاهمند و بر سریر دیدهها، رویدادها مهارتر و زیروزبرکنندگی و ویرانگری آنها کمتر.
در هر جامعهای که عقلا بر سریرند و عِقال برکف و میاندار، هر حادثهای به فرصت، دگر میشود و اینان، خردمندانه با مهار زدن بر حادثه، آن را به آبشخور فرصت فرود میآورند.
عقل در اسلام، بسوالاست، بر سریر است، مشعلدار و رایتافراز.
در این آیین، هر کسی به آیین عقل، پایبندتر، ارجمندتر و در بندگی جاهمندتر.
بهروشنی، والایی، رخشندگی و نقشآفرینی آن در جاده سعادت و کمال بشری، دنیوی و اخروی، در قرآن و سنت، نمود دارد. هر کس این دو «ثقل» را در کانونِ نگاه خود قرار دهد، جلوهگری و پرتوافشانی این نیروی شگفت را در هالهیی از نور میبیند.
عقل، لُب، نُهیه و حِجر. روشنانی که در منظومۀ قرآن، میرخشند و میرخشانند.
كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون.
بقره، ۲۴۲
خدای، چنین بیان کند، نشانههای خود را بر شما، شاید خرد ورزید.
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ.
آل عمران، ۱۹۰
همانا، در آفرینش آسمانها و زمین و گردشِ شب و روز، نشانههایی است برای خردمندان.
كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى.
طه، ۵۴
بخورید، دامهای خود را بچرانید که در آن است آیتهایی برای خرددارندگان.
هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْر.
فجر، ۵
آیا هست در این، سوگندی برای خردمند
.
مسلمان، باورمند به آیین وَحیانی اسلام، وظیفه دارد خرد بورزد، مشرق جان خویش را همهگاه با فراتابی خرد، روشن بدارد و بدون پرتوگیری از خرد، در هیچ عرصهای، گام از گام برندارد. امّا این تمام قضیه نیست و نه خطِ پایان وظیفهمندی و رسالت مسلمانی او.
زندگی او، جایی که ستونهای زیستگاه خود را افراشته، گذرگاهِ حادثههاست و توفیدن، غریو و برهم خوردن سخت و سهمگین امواج، به هیچروی، نمیتواند در این گذرگاه هراسانگیز و در دلِ توفانهای خشماگین، پایههای زندگی خود را برافرازد، برپانگهدارد و در امان از گزندها و آسیبها، مگر اینکه به سازهای سازمند و سازوار با ویژگیهای محیطی، سرزمینی و اقلیمی خود، تکیه کند.
اسلام، برای پیروان خود و در امان ماندن آنان از گزندها و آسیبها و مهار حادثهها و دگرسازی هر تهدید به فرصت، چاره اندیشیده، چارهای خردورزانه، فطری و وَحیانی.
سازهای که اسلام، سازمند و سازوار با هر دوره و اقلیمی، برای نگهداری و در امانداری بنای زندگیافراخته و پی و بنلاد آنرا استوار ساخته و به مسلمانا فرمان داده برای در امان ماندن از گزندها و بنیادگذاری جامعۀ انسانی ــ وَحیانی به آن تکیه کنند، تکیهگاه آرامشبخشی است که از دلِ آموزههای وحی برکشیده شده و مشعل آنرا فراراه انسان مسلمان افروخته است.
اسلام، در کنار سازۀ استوار عقل، که انسان را از درون راهبری میکند و از نشیب به فراز ره مینماید و او را از تکانههای مهیب، به سلامت در میبرد، باروی وحی را پی ریخته، گُسلناپذیر در برابر هر تکانهای، همان باروی سر به آسمان سودهای که عقل، انسان را به آن ره نموده و مینماید و ناگزیری آن را برای او نمایانده و مینمایاند.
حال چسان با سازۀ عقل و سازۀ وحی، «حوادث واقعه» را باید سامان داد و زمام آنها را در دست گرفت؟
اسلام، راهکار و روش میدهد و آن «اجتهاد» است، نیرویی شگفت که با پیوند ژرف، دقیق و همهسویۀ عقل و وحی، پا به عرصه میگذارد و طلایهداری بشر را برای گذر از گذرگاههای دلهرهانگیزِ حادثهها، بر عهده میگیرد.
اجتهاد، قوۀ قدسی است و نفحۀ ربانی. هرکسی نمیتواند به آن توانِ پاک آسمانی دست یابد و از آن نسیم ربانی بهرهمند گردد و به طلایهداری بپردازد و گذردادن کاروان انسانها، از نقطهای به نقطۀ دیگر و از حالی به حالی و از شوری به نشوری.
اجتهاد بر دو پایه استوار است: فن و هدف.
این دو پایه، همپای زمان، روشمندانه و بآیین باید در حرکت باشند، تا دگرگونی بیافرینند.
هدف، اثر و پیامدهایی است که حرکت اجتهاد در پی آن است، توانمندسازی اسلامیان برای پیادهسازی دستورها و احکام اسلام، در همۀ لایههای زندگی، رویین و زیرین.
فن، روشِ استدلال است و بسته و پیوسته به پیشرفت تفکر علمی. با دامنگستری دانش و دربرگیری تمامی عرصههای زندگی فردی و اجتماعی، فن و روش استدلال از کتاب و سنت نیز، باید چشماندازهای جدید را در کانون نگاه خود قرار دهد.
با این نگاه، شناسایی دقیق هدف و چسانی توانمندسازی اسلامیان برای پیادهسازی آیینها و برنامههای زندگی، اجتهاد از تبعیدگاه سیاسی و انزوای چندین و چند قرنه خود به در میآید و در واقعیت زندگی خود را بازتاب میدهد.
و فن اجتهاد، با رویکرد جدید و با شاخصهای پذیرفته شده و هماهنگی قاعدهمند و سازوار با روشها و شیوههای استدلالی نو، قد میافرازد و در هدفهای اسلام، نه تنها در احکام، آن هم فردی، به برکشیدن دستورها و آیینها و راهکارهای پایهریزی جامعۀ نوین و تراز روز میپردازد.