حیاتِ بشر، به علم است، سرچشمۀ حیات.
دستیازی، فرودآیی به آن و لبالبی از آن، گزیرناپذیر.
انسان، برای ماندن، زیستن در زیّ انسان، سالمسازی و گستراندن زیستجای خود، فرارفتنِ به بامِ گیتی، دیدنِ دقیق، همهسویه، زاویهزاویه و کران تا به کران جهانها در جامِ جهاننما، بِرونشد از فُرودینجایها و گامگذاردن در بَرینجایها و رخشاندن سینه و ضمیر، باید راهِ ورود و باریابی به آستانِ پرشکوهِ «مدینة العلم» را بیابد و نقشۀ روشن و نقطهبهنقطۀ آنرا.
فرانمایی و کشفِ این راه، بهآسانی دست نمیدهد و در یک حرکتِ پراکنده، هرچند تلاشها پیگیر، ژرف و گستردهدامن باشند، شکل نمیگیرد و به حقیقت نمیپیوندد.
راهبَلَدان، نقشهخوانان دقیق و باریکاندیش، آشنای به راهها، کورهراهها و تپهماهورها، خارستانها، باتلاقها و . . . آنگاه میتوانند کاروانِ جویندگان دانش را از گذرگاههای دشوارگذر، کمینگاهها و کنامهای پرخطر و جهلپراکن، گذر دهند و بیگزند در پیشگاه سپیده، فرود آورند و به آبشخورهای ناب و زلال، که حرکت، نظاممند و در چهارچوبِ فراخیزی بزرگ و سرچشمهگرفته از متن مردم و خرد جمعی باشد.
علم، در برهوت و در میان مردمانِ گرفتار در شبهای بیپایانِ بیباوری و نابخردی آن، شعله نمیافروزد و در کانونِ «جان»ها زبانه نمیکشد.
چه بسیار آتشزَنهها و اخگرهایی که در دلِ تاریک مردمانِ خوگرفته به تاریکی و زندگی در قَعر شب و گریزانِ از روشنایی، آنی درخشیدند و فرومُردند.
اخگرها و آتشزنههایی که اگر در خرمن سینههای مهیّا برای گُرگرفتگی و زبانهکشی و در امان از تندبادها و توفانهای توفنده و درهمکوبنده میبودند، اخگرستان میآفریدند و جهانی را میگیراندند و شعلهور میساختند.
امّا فسوسا، که این اخگرها، آتشزنهها، افروزهها و شهابها، در بیابانهای خشک، تفتیده، قَفر و لوتهای ناپیداکران و سرزمینهای لمیزرع، فرود آمدند و جز شعلهای کمسو و گاه، خاکستری از آنها بهجای نماند، قُقنوسوار، بال زدند تا سوختند.
شهابِ ثاقب را مانَند بودند که شب در آسمان، دیده شدند، از سویی به سویی در حرکت و پس از لمحهای، ناپدید شدند و دیّار و باشندهای، نتوانست سینه و کومۀ خود را با شعلههای آنها برخشاند.
در روزگاری تیرهفام و در آسمانِ مردمانی تیرهروز، بِسان تیر از مشرق، فراتابیدند و در مغرب فرود آمدند و مردمان، همچنان در تیرهروزگاری ماندند و زندگی سپردند و یارای آنرا نیافتند و نه مجال آنرا که از آن، قَبَسی برگیرند و زندگی خود را روشن و گرم کنند.
تا شهر پانگیرد، جامعه، پیریزی نشود، سنگ بنای آن استوار نگردد و ترازها و شاقولهای قانون، برای زیستی انسانی و خردورزانه، اینسو و آنسوی آن، آویخته و برنِشانده نشوند، دانش، شَهبال خود را نمیگشاید.
لِوای دانش، در هنگامهها برافراشته میشود، در گاه و زمانهای که مردمان، همت گمارده و سازوبرگ، تهیه دیده و آمادۀ ستیز و رویارویی با جهلِ ویرانگر، تباهیآفرین و تاریکیزا شدهاند، صف در صف، پهلو به پهلو.
در آوردگاههای بیمردِ رزم، غریوهای شبشکن، ارادههای پولادین، صولَتها، هیمنهها و شکوههای صفشکن، عرصهای برای لِواافرازی و جولانگری دانش، وجود ندارد.
دانش، در عرصه، جان میگیرد، در آوردگاهِ هنگامهآفرینان، هشیارمردمانی که دانش را میشناسند، سینه و ذهنِ آماده برای فرودآیی آن دارند و خردی زلال، ذهنی شکوفا و دستانی توانا، برای بهکار بستن و بهرهگیری از آن و با تمام توان نمیگذارند بفسرد و از گردونه خارج گردد و در زاویهای خاموش شود. خردها و هوشها را بهکار میبندد و از لمحهلمحه، بهره میبرند و از دانشها، همۀ شاخههای آن، در ساختن و برافراشتن پایههای جامعه و تمدن خود بهره میگیرند و با این حرکتِ دَمادَم، حیاتِ دانش را پایندان میشوند و بر ژرفا و دامنۀ آن میافزایند.
دانش، هنگامهجوست. هرکجا هنگامهای برپا باشد و مردمانی در کارِ شبزدایی، سپیدهآفرینی، ساختن و برافراشتن پایههای جامعۀ بَرین و برکنار از بَدَویت و واپسگرایی، فراتابی میآغازد و پرتو میافشاند.
رسول اعظم، محمد مصطفی (ص) با پیریزی شهر دین، پایههای شهر علم را برافراشت، در دل شهر دین. و با سازوکاری دقیق، بِده و بِستانی شگفت بین آنها جاری ساخت که با بَردمیدن دَمبهدَم دو خور، به بَرآمَدنگاه و خاور یکدیگر، نمود ویژهای مییافت، چشمنواز و سازوار با روح و روان باشندگان.
تا آن والاگهر، به علم، بها نمیداد و شاخهشاخۀ آنرا بر آبگینۀ ذهنها جلوهگر نمیساخت و قاب بلورین آنرا به سینهها نمیآویخت، شهر دین، بنیان گذارده نمیشد و تا شهر دین، بنیان گذارده نمیشد، دانش، اوج نمیگرفت، نمیرخشید و عالَمتاب نمیگردید. این آمیزگاری و درهمتنیدگی شهر و دانش، دانش و جامعهسازی، هنگامه آفرید و هنر رسول خدا را نمایاند و توانایی که دین، در دانشافروزی و تمدنسازی دارد.
و اسلامیان بر همین نَسَق پوییدند که قرنها و روزگاران دیریاز، بر بام گیتی به شعلهافروزی و رایَتافرازی پرداختند و زاد بر زاد بر سَریر ماندند و حکم راندند و قانون و آیین خود را در قلمروهای گسترده و در بین گوناگونمردمان، پیاده کردند و همگان در چشمهسار این آیینها، قانونها و حکمهای سرچشمهگرفته از آبشار بلند آیین محمدی (ص) زندگی را آسوده و بیدغدغه سپردند و روزبهروز بر استواری و شکوه خود افزودند.
درک این معنی، نباید دُشخوار باشد بر ذهنها و سینهها سنگین، که آنهمه پافشاریهای اسلام روی فراگیری دانش، آموزاندن و آموزیدن، نگارگری زیباییها، جلوهها و جایگاه والای آن و فراخوانی به تدبر در پدیدهها، آفریدهها و طبیعت، تنها برای انباشتن در انبان ذهن نیست.
بنا نیست اسلام، کرورکرور، حکیم، فقیه، متکلم، ریاضیدان، ماهر در دانش فیزیک، شیمی، پزشکی، نجوم و چیرهدست در گوناگون دانشها داشته باشد و مدرسهها و دانشگاهها را از آنان بیاگند، بدون آنکه در حکومت دینی، ساختن شهر دین و بنیانگذاردن تمدن وَحیانی، فراهمآوری آسایش، برپا داشتن ارکان زندگی سالم و تعالیبخشی به انسانها، از آنان و دانشهایی که فراگرفته و اندوختهاند، بهره ببرد.
دین، وقتی معنی پیدا میکند که همۀ آموزهها، حکمها، دستورها و سفارشهای آن، در کنار هم قرار بگیرند و یکی دیگری را برافرازاند و دامنهاش را بگستراند.
دین با آموزههای پراکنده و غیرکاربردی، دین نیست، جزیرههایی است از هم پراشیده و بیپیوند و رها در دل اقیانوس و دستخوش موجها و بَرآیشها و فرویشها.