مجله اینترنتی موضوعنامک، شماره دهم/ شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۵
سخن نخست:
اسلام، از گاه بَردَمیدن در پی جامعهسازی بود، با بَرکشیدنِ انسان، خشکاندنِ باتلاقهای جامعۀ جاهلی، گستراندنِ آموزههای جامعهسازانۀ وحیانی و افراختن افرازهها.
بَرشُدنِ انسان، زمینه را برای بَرشُدگی جامعه، فراهم میآورد.
بَرشُدنِ انسان، عروج و بلندا گرفتن او، در افروزههایی بود که خداوند در سینۀ او افروخته بود.
افروزههای وَحیانی که انسان را بَرمیکِشَند، عقل او را میگیرانند و شعلهور میسازند و او را برای شعلهور کردن کانونِ جامعۀ دینی و ترازِ قرآنی، میسازند و میپرورند.
اسلام بر آن بود، در میان مردمانی که از آیینمندی، سرباز میزدند و کژرفتاری را پیشه کرده بودند و در شوربختی ناآیینمندی، روزگارِ نکبتآلود خود را میگذراندند، جامعۀ بآیین و تراز، بهدست توانای انسانِ پایبند به قاعدهها و آیینهای اجتماعی، وَحیباور و خردورز، ساخته شود و بُنلاد آن، استوار گردد و سازههای آن افراشته.
در این مکتب، انسان از سویی به سرای تربیتی آن وارد نمیشود و از سویی خارج، که خود را باشد و با دادههای دریافته، از جامعه، زاویه بگیرد و زاویهنشینی، پیشه کند و به خودسازی بپردازد، که تربیت، خودسازی، بَرشُدن، اعتلا و بلندا گرفتن او، در میانداری، جامعهسازی، پیمودن فراز و نشیبهای آن، تعریف شده است.
انسان در این مکتب و آیین، با زاویهگیری و زاویهنشینی، بلندا نمیگیرد، اوج نمییابد و نه به آستانِ ربّ، راه، بلکه آموزهها، دستورها و باید و نبایدهای آن بهگونهای در مسیر حرکت انسان، افراخته و افروخته شده که انسان ناگزیر است که در این رَحله، در رواقرواق و سرا سرای جامعه، رحل افکَنَد و باشندۀ سازنده باشد و این رَحلافکنیِ تکاپوگرانه و خردورزانه، با الهامگیری آنبهآن از آموزههای انسانساز و خردافروزِ وَحیانی، جهت حرکت را به او مینمایاند، چگونگی پیمودن مسیر، پیوندزدن بین مبدأ و مقصد، آزمودن خود، ارزیابی توان و کارآمدی و بهکارگیری دستورهای الهی در رفتارها و کردارهای شخصی و اجتماعی، گستره و ژرفای اثرپذیری و شناخت سستیها و ناکارامدیها و ناتوانیها.
پایبندی به دین و آموزههای دینی و دستورها و آیینهای حیاتی آن، بِسان بسیاری از خصال، ویژگیها، تواناییها، جوهر و گوهر وجودی انسان و بلندی روح، گستره و ژرفای خِرد، آبدیدگی، تجربت گرما و سرماچشیدگی او، در آوردگاهها و گاهِ هماوردیها، نمود مییابند و رخ مینمایانند، نه در خلوت و گوشۀ عزلت و انزوا و بهدور از اجتماع.
شجاعتها، تواناییهای صفشکنی و پنجه در پنجۀ دشمن افکندن، پایبندی به پیمانها، وفای به عهد، ایثار، چشمپوشی و اغماض، صبر، نوعدوستی، مهربانی و مهرورزی، راستگویی، امانتداری، رازداری، عیبپوشی و… در میانداریها، آوردگاهها، رویاروییها، در متن جامعه، در گاهِ بدهبستانها، آزموده و عیارسنجی میشوند، نه در ادعاها و رجزخوانیهای بیرون از آوردگاهها و میدانهای عمل و خلوتگاهها، باغها و بوستانها و بر لب جویبارها و چشمهسارها.
پایبندی به دین نیز، در هنگامهها، در گاهِ توفیدنِ خشماگین توفانها و زیرزبرشدگیها و دوراهیهای مرگ و زندگی، چهره مینماد و نمود مییابد و انسانِ صیقلخورده در صیقلگاه دین، شفاف و رخشان، بیزنگ، غلوغش، پا به میدان میگذارد و به هماوردی میپردازد و با دشواریها و بازدارندهها، درهم میپیچد و تاروپودشان را از هم میدرد، نه در ساحل و به دور از خروش امواج و فرویشها و بَرآیشهای سهمگین و درهمکوبنده، بر سر سفرههای رنگین و تکیه بر مُخَدَّهها.
دین، انسان پایبند به خود و فَساندیده در فَسانگاه ربّانی را بَرمیکشَد، آرام و قرارش را میگیرد، دردمندش میسازد، دردمند خدا، دردی لذتبخش. با این درد، به بالین دردمندان میرود، تا آنان را از دردهای سخت، جانکاه و زجرآور که تار و پود زندگیشان را درهم تنیده، برهاند و راههای باریابی به آستانِ درد خدا را به آنان بنمایاند. هیچگاه شَرنگ بیدردی، مرگ سیاه و نکبتآلود را برای او رقم نمیزند.
میدان رخصت و تکلیف
این نکته را توجه داشته باشید که بعضیها جمود، به خرج میدهند، خیال میکنند که چون دین اسلام دین جامعی است، پس باید در جزئیات هم تکلیف معینی، روشن کرده باشد. نه، اینطور نیست. یک حساب دیگری در اسلام است.
اتفاقاً، جامعیت اسلام، ایجاب میکند که اساساً در بسیاری از امور، دستور نداشته باشد؛ نه اینکه هیچ دستور نداشته باشد، بلکه دستورش این است که مردم آزاد باشند و به اصطلاح، تکلیفی در آن امور نداشته باشند.
از جمله حدیثی است به این مضمون:
«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ يُؤْخَذَ بِرُخَصِهِ كَمَا يُحِبُّ أَنْ يُؤْخَذَ بِعَزَائِمِهِ.»[۱]
[خیلی مضمون عجیبی است!] خدا، دوست دارد در مسائلی که مردم را آزاد گذاشته است، مردم هم آزاد باشند؛ یعنی مسائل آزاد را آزاد، تلقی کنند، از خود، چیزی در نیاورند، آن را که رخصت است آزاد بدانند….
چگونگی پاسخگویی اسلام، به احتیاجهای هر عصر
…روی همین اساس، و نظر به اینکه، تربیتِ کامل هر نوعی، باید با پرورش امتیازات و مشخصات همان نوع انجام گیرد، اسلام، اساس تعلیم و تربیت خود را روی اساسِ تعقل گذاشته است نه عاطفه و احساس!
و از همین جاست، که دعوت دینی در اسلام، بهسوی یکسلسله عقاید پاک و اخلاق فاضله و قوانین عملی است، که انسانِ فطری یا تعقّلِ خدادادی خود و خالی از شائبۀ اوهام و خرافات، صحت و واقعیت آنها را تأیید میکند….
عصری که قرآن بُنلاد آن را میریخت، عصر اندیشه بود، روشنگری و روشنایی. بشر ناگزیر میبایست پا به عرصۀ این عصر بگذارد و گرنه نابودیاش حتمی بود.
نشانههای این نابودی، بهروشنی پیدا بود. ارکان نگهدارندۀ جامعهها و خیمه و خرگاههای زندگی، در حال فروریختن بودند، نه در شبه جزیره، که در کران تا به کران جهان.
تاریکی جهان را فراگرفته بود. عقل غروب کرده بود. فکر، جایگاهی نداشت. اندیشه میاندار نبود، نه در جاری جامعه نقشی داشت و نه در به حرکت درآوردن ارّابه زندگی. اندیشه، پایه و رکنِ جامعه و زندگی نبود. به جای این ستون استوار و گزندناپذیر و مقاوم در برابر باد و باران و گردبادهای بنیانبرافکن، ستونهای سست، بیبنیاد و موریانهخوردهای گذارده بودند که با کوچکترین تکانهای، فرومیریختند.