انگاره‌هاموضوع‌نامک

اخباری‌گری

ما اتیکمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وَ ما نَهیکمْ عَنْهُ فَانْتَهوا

… همان طوری که آبی که از چشمه‌ای بیرون می‌آید در ابتدا صاف و پاک است، نه آلودگی محسوس و نه آلودگی نامحسوس دارد، ولی تدریجاً که در بسترهایی قرار می‌گیرد ممکن است آلودگی‌هایی پیدا کند، و نیز آب این خاصیت را دارد که ممکن است به وسایلی آن را تصفیه کرد و آلودگی‌ها را از آن گرفت، همین‌طور دین مقدّس اسلام در ابتدا، هم صاف بوده و هم پاک، ولی خواه‌ناخواه در طول چهارده قرن که در بستر افکار مردم قرار گرفته، آلودگی‌هایی در آن پیدا شده است؛ ولی آن‌چه که مایهٔ خوشوقتی است این است که دستگاه تصفیه برای پاک‌کردن این آلودگی‌ها وجود دارد.

دستگاه تصفیه، در درجه اوّل، خود قرآن است که مصون و محفوظ از هرگونه تغییری، در دست است.

دیگر سنّت قطعی پیغمبر اکرم است که از آن هم به مقدار کافی در دست داریم.

سوم، عقل است که دین مقدّس اسلام، عقل را حجّت و معتبر شناخته است.

ما اگر این سه مقیاس را به کار ببریم، می‌توانیم خودمان را از هرگونه لغزش و غلطی مصون بداریم و انحرافات و اشتباهاتی را که پیدا شده است از میان ببریم. در تاریخ اسلام جریان‌های زیادی پیدا شده است که در افکار مسلمین اثر گذاشته است. خود ما و شما که الآن این‌جا نشسته‌ایم، ای‌بسا تحت تأثیر یک جریان فکری هستیم که در چندین سال پیش به وجود آمده و ما را تحت تأثیر خودش قرار داده است و ما نمی‌دانیم که این جریان فکری از اسلام نیست و از جای دیگری است.

یک نویسندهٔ عراقی در چند سال پیش، دو سه کتاب نوشت و منتشر کرد و کتاب‌هایش معروف شد، چون خیلی شیرین نوشته بود. در یکی از کتاب‌هایش نوشته بود که من امروز بسیاری از حوادث را که می‌بینم، انگشت‌های معاویه را در آن مشاهده می‌کنم. معتقد بود که معاویه توانست جریان‌هایی را به وجود بیاورد که خود آن جریان از میان رفت، ولی آثار شوم آن باقی ماند. بنده حالا در اطراف فکر او بحثی ندارم، می‌خواهم جریان‌های فکری دیگری را عرض بکنم و درباره آن‌ها بحث بکنم.

در میان ما شیعیان، در حدود چهار قرن پیش، جریانی به وجود آمد به نام اخباری‌گری. امروز اخباری‌گری خیلی کم وجود دارد. افرادی که اکنون اخباری‌مسلک هستند، خیلی کم‌اند. ولی این جریان تقریباً دو سه قرن بر افکار مردم حکومت کرد و چه جنگ‌هایی، آدمکشی‌هایی ایجاد نکرد! نقطهٔ مقابل اخباری‌گری، اجتهاد است. ما و شما اجتهاد و تقلید را قبول داریم و عقیده داریم که انسان یا باید مجتهد باشد یا عمل به احتیاط بکند و یا تقلید کند، و می‌گوییم قطعاً تقلید، کار درستی است. اخباریگری، نقطه‌ای را که بمباردمان می‌کرد اجتهاد و تقلید بود.

می‌گفتند: اجتهاد و تقلید، بدعت است. می‌گفتیم پس مردم چه باید بکنند؟ می‌گفتند باید مستقیماً به اخباری که داریم مراجعه کرد و دستور دین را از آن‌ها گرفت.

مجتهدین، نقطهٔ مقابل اخباریین بودند و حرف منطقی داشتند، می‌گفتند: اظهارنظر کردن در مسائل دینی تخصّص می‌خواهد. انسان باید درس خوانده باشد تا بتواند در مسائل دینی نظر بدهد. همان‌طوری که طبابت علم می‌خواهد، فتوادادن هم علم می‌خواهد. اخباری‌ها می‌گفتند: نه، هیچ درس‌خواندن نمی‌خواهد و اجتهاد از اهل تسنّن پیدا شده است.

در همین تهران، در زمان فتحعلی‌شاه، مردی بود به نام میرزا محمّد اخباری و چه جار و جنجالی سرِ این مرد پیدا شده است! اصل‌اش هندی است، مدّتی در نیشابور بود و بعد به تهران آمد. اواخر عمرش سفری به عتبات کرد و در آن‌جا او را کشتند.

اخباری‌گری از کجا و چه زمانی پیدا شد؟ اخباری‌گری سه چهارقرن بیش‌تر از عمرش نمی‌گذرد. این نغمه را اوّلین بار، مردی به نام ملّا امین استرآبادی- که سال‌ها در مکّه و مدینه مجاور بود بلند کرد و با وجودی که خودش شیعه بود، به علمای بزرگ شیعه مانند شیخ طوسی و علّامهٔ حلّی و محقق حلّی و مخصوصاً به علّامهٔ حلّی، شدیداً حمله کرد. چون علّامه می‌گفت: اخباری که ما الآن داریم همه معتبر نیست و اخبار را از نظر سند تقسیم کرد به:

اخبار صحیح

اخبار موثّق

اخبار حسن

و اخبار ضعیف.

اخبار صحیح، اخباری است که تمام رُوات‌اش مردمان موثّق و هم شیعه بوده‌اند.

اخبار موثّق، اخباری است که رُوات‌اش افراد موثّقی بوده‌اند ولی شیعه نبوده‌اند.

اخبار حَسَن، اخباری است که کسانی که آن‌ها را نقل کرده‌اند، اشخاصی راستگو بوده‌اند ولی ثابت نشده است که روات‌شان افراد خوب و راستگو باشند.

روایات ضعیف یعنی روایاتی که افرادی که آن‌ها را روایت کرده‌اند یا لااقل یک نفر از آن‌ها معلوم است که آدم درستی نیست.

تاریخ، احوال رُوات را کم و بیش نشان داده است. (البته افرادی هم هستند که مجهول‌اند). نتیجه این می‌شود که اخباری که ما در دست داریم همه قابل اعتماد نیست. ما باید ببینیم چه کسانی نقل کرده‌اند.

ملّا امین گفت: علّامه با این کار، روایات ما را دسته‌دسته کرد و عدّه‌ای از روایات ما را انداخته. هرچه روایت داریم، همه یک‌جا درست است. اگر بگوییم روایتی ضعیف است، این توهینی است به امام صادق. مگر می‌شود روایتی از امام صادق باشد و ضعیف باشد، خصوصاً روایات کتب اربعه، یعنی روایاتی که در کافی شیخ کلینی و یا تهذیب شیخ طوسی و استبصار شیخ طوسی و من لایحضره الفقیه شیخ صدوق آمده است! اگر روایتی در این چهار کتاب باشد، دیگر جای گفت‌وگو نیست.

نمونههایی از جعل حدیث

مجتهدین، آن‌هایی هستند که در این نظر تابع علّامه‌اند. در همین کتاب کافی و کتاب‌های دیگر، روایت‌ها هست که اگر به مضمون آن‌ها نگاه بکنیم می‌فهمیم که مزخرف است. بعضی هم سندشان ضعیف است. مثلًا چندی پیش بود که داشتم مسائل مربوط به ربا را مطالعه می‌کردم، دیدم روایتی است که در آن مردی به نام علی بن الحدید می‌گوید:

سلسبیل- که نام زنی است- از من چنین پولی خواسته و من می‌خواهم این پول را به او بدهم و از او به فلان حیله رِبح بگیرم، این درست است یا نه؟

اتفاقاً کتاب تهذیب را می‌خواندم، به روایت دیگری رسیدم. دیدم نام این شخص را آورده است. شیخ طوسی در آن‌جا می‌گوید:

مُضَعَّفٌ جِدّاً.

حالا چون شیخ کلینی در کافی این روایت را نقل کرده است، باید بگوییم درست است؟ نه. پس قابل قبول نیست.

مثلًا افرادی که اغراض به‌خصوص داشته‌اند، این را جَعل و وضع کرده‌اند که:

در زمان حضرت صادق، سقف حرم پیغمبر را تعمیر می‌کردند.

کسی می‌گوید ما چند نفر بودیم و با هم بحث می‌کردیم: حالا که سقف را برداشته‌اند، آیا جایز است از بالا قبر پیغمبر را مشاهده بکنیم یا نه؟

یکی گفت جایز است، دیگری گفت جایز نیست.

چرا جایز نیست؟ گفت: شاید پیغمبر با یکی از زن‌هایش خلوت کرده باشد و ما او را با زن‌اش ببینیم!

ببینید، این حرفی است که اصلًا آیا ممکن است یک مسلمان عادی بگوید که: پیغمبر مثلًا زنده شده و دارد در آن‌جا با زن‌اش عشقبازی می‌کند؟ آیا بگوییم چون در کتاب کافی است، درست است؟ این‌ها می‌گویند هرچه کافی نوشته باشد صحیح است. مجتهدین می‌گویند نه، مثل این اشخاص، هزارها آدم جَعّال وَضّاع کذّاب بوده‌اند.

مردی است به نام ابی الخطاب. این مرد، مُلحد و ضدّ اسلام بود. طشت رسوایی‌اش بالاخره از بام افتاد. وقتی می‌خواستند اعدام‌اش کنند گفت:

وَ لَقَدْ وَضَعْتُ فی اخبارِکمْ ارْبَعَةَ آلافِ حَدیثٍ

من چهار هزار حدیث در اخبار شما قاطی کردم.

مجتهدین می‌گویند: وقتی یک چنین جریان‌هایی در تاریخ وجود داشته است، چطور ما می‌توانیم بگوییم هرچه حدیث نقل شده است، درست است.

مردی است به نام یونس بن عبد الرحمن که از بزرگان است. می‌گوید:

من کوشش می‌کردم که همیشه روایت‌های معتبر را بنویسم و نقل بکنم. همه را نوشتم و به صورت کتابی درآوردم. یک وقتی خدمت حضرت رضا، علیه السلام، رسیدم و کتاب روایت‌ام را به حضرت عرضه کردم و گفتم که تمام روایت‌ها را از پدران شما نوشته‌ام. دیدم حضرت بسیاری از آن‌ها را خط زد و گفت این‌ها دروغ است.

مبارزه مجتهدان با اخباریان

ولی اخباریین، زیر بار این حرف‌ها نرفتند. یک مبارزهٔ بسیار شدیدی میان مجتهدین و اخباریین صورت گرفت. اخباریین، مظهر کامل جمودند. ای کاش به این جمود قناعت می‌کردند. این‌ها یک تعصّب احمقانه‌ای راجع به اخبار و روایت‌ها دارند. آمدند در سه زمینه دیگر خدشه کردند. آن شب عرض کردیم که ما چهار دلیل داریم:

قرآن، سنت، اجماع و عقل.

این‌ها به واسطه یک تعصّب شدید و احمقانه‌ای که پیدا کرده بودند، برای این‌که آن سه دلیل دیگر را از حجّیت بیندازند، گفتند: شما می‌گویید: چهار دلیل داریم. اجماع که مال سنّی‌هاست. اجماع، وسیله شد برای این‌که ابوبکر خلیفه بشود و با همین اجماع، امیرالمؤمنین را کوبیدند. حالا شما می‌گویید اجماع!

مجتهدین گفتند:

اولًا موضوع خلافت جای اجماع نبود، موضوع، نصّ است، نصّ قطعی پیغمبر.

ثانیاً درباره ابوبکر که اجماع صورت نگرفت. اجماع این است که همهٔ اهل حلّ و فصل، در یک مطلبی اجماع بکنند. علی بن ابیطالب و زبیر در مدینه بودند و جزء اجماع‌کنندگان نبودند. یک عدّهٔ بسیار کمی جمع شدند و با هوچی‌گری کاری را درست کردند و اسم‌اش را اجماع گذاشتند.

گفتند: خیر، حالا اجماع آن‌قدر هم دردی نداشت. شما عقل را در کار دین دخالت می‌دهید. اصلًا این فضولی‌ها به عقل نیامده است. عقل، هزاران خطا می‌کند، عقل، اشتباه می‌کند، عقل، حق ندارد در کار دین دخالت کند. انسان باید عقل خودش را تخطئه کند. ما اگر حدیثی را دیدیم، هرچه هم عقل ما داد بکشد که این درست نیست، باید بگوییم عقل! تو حق نداری دخالت بکنی.

این، درست حرف مسیحی‌هاست. مسیحی‌ها گفتند: عقل حق ندارد در حوزهٔ دین مداخله کند. می‌گفتند: خدا، عیسی شد، عیسی خدا شد و همین. منشأ عالم (خدا) یکی است و در عین یکی سه چیز است. آخر چطور می‌شود هم یکی باشد و هم سه تا؟

عقل می‌گوید این‌چنین نیست، ولی می‌گویند: عقل حق چنین دخالتی را ندارد.

اخباریین می‌گفتند: اساساً عقل حق ندارد در موضوعات دینی دخالت کند. هرجا که استدلال عقلی به کار می‌آمد، می‌گفتند عقل حق ندارد دخالت کند. مثلًا اگر در یک جا گفته می‌شد یک دریا آب در یک فنجان جای گرفت، این با عقل جور در نمی‌آید، ولی می‌گفتند عقل حق ندارد فضولی بکند. از این حرف این‌ها، مردم‌ حُقّه‌باز زیرک هم استفاده کردند. هر دروغی که می‌خواستند جعل کنند، جعل کردند و در اختیار آن‌ها قرار دادند. یک چیزهایی یهودی‌ها و مغرضین جعل کردند و به این‌ها دادند و این خوش‌باورها هیچ نگفتند. مثلًا حدیثی نقل کرده‌اند به نام حدیث «سلسلة الحمار» که روزی پیغمبر اکرم آمد و به الاغی برخورد کرد… تا آخر. این‌ها واقعاً اسباب ننگ است و اگر مجتهدین نبودند، امروز [این جریان‌] اسباب زحمت برای مسلمین بود.

برخورد اخباریان با قرآن

رسیدیم به قرآن. حالا قرآن را چگونه از بین ببرند برای این‌که به اخبار حجّیت بدهند؟ قرآن را که نمی‌توانستند بگویند کتاب خدا نیست. گفتند: قرآن مقام‌اش بالاتر از این است که افراد عادی بشر آن‌را بفهمند. قرآن را فقط ائمه حق دارند بفهمند و بس. قرآن، نازل شده است برای آن‌که آن‌ها بفهمند. ما باید ببینیم در اخبار ائمه چه آمده. به اصطلاح مجتهدین، گفتند: ظواهر قرآن حجّت نیست. مثلًا اگر قرآن می‌گوید:

« انَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیسِرُ وَ الْانْصابُ وَ الْازْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ فَاجْتَنِبوهُ‌»

و ما معنی آن‌را این می‌دانیم که شراب و قمار حرام است، می‌گویند: نه، تو باید به اخبار مراجعه کنی ببینی که آیا در اخبار آمده است که شراب و قمار حرام است یا نه؟ می‌گویند: اساساً مخاطب قرآن، ما نیستیم.

به این ترتیب، برای مردم، قرآن را هم از اعتبار و حجّیت انداختند، تا این‌طور فکر کنند که تنها مرجعی که باید به آن رجوع کرد اخبار و روایات است و اجتهاد دیگر معنی ندارد؛ چون اجتهاد یعنی انسان، اِعمال فکر و اِعمال نظر کند. معنای اجتهادِ یک اصل این است که ببینیم قرآن چه گفته است، احادیث کدامش صحیح و کدامش ضعیف است، عقل را به کار برده ببینیم چه تشخیص می‌دهد، ببینیم علمای شیعه اجماعی دارند یا نه؟

گفتند: همه این حرف‌ها را بریزید دور.

آن‌وقت در اخبار چیزهایی هست که احیاناً خود قرآن را از اعتبار می‌اندازد؛ مثلًا فلان کس آمده گفته است که: سوره حمد این‌جور نیست که شما می‌خوانید، جور دیگری است.

شما می‌خوانید:

«صِراطَ الَّذینَ انْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضوبِ عَلَیهِمْ وَ لَاالضّالّینَ.

می‌گفتند در حدیث آمده است:

«صِراطَ مَنْ انْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضوبِ عَلَیهِمْ وَ غَیرِ الضّالّینَ»

و باید این‌طور خواند.آن‌گاه کلمات قرآن‌های خودشان را در حاشیه آن‌ها عوض می‌کردند.

چند سال پیش، این‌ها مشغول شدند به چاپ‌کردن قرآن خودشان.

آیت اللَّه بروجردی متوجّه شدند و فوراً جلو چاپش را گرفتند و بردند در دریا ریختند.

وای به حال این‌که قرآن‌ها چاپ می‌شد و به دست یهودی‌ها و مسیحی‌ها می‌رسید و می‌گفتند مسلمان‌ها که می‌گویند قرآن ما تحریف نشده است، حالا خودشان یک قرآن دیگر در آورده‌اند که با قرآنی که دارند خیلی اختلاف دارد.

چند سال پیش، طلبه‌ای بود در قم و در آن موقع چیزی که من در قیافه او نمی‌دیدم نجابت بود. می‌دیدم همه از او دوری می‌کنند، و تا حدود مطوّل هم بیش‌تر نخواند و بعد رفت. یک وقت ما متوجّه شدیم که در آباده شیراز برای خودش‌…

این‌جور ضربه‌ها این‌ها به پیکر دین زدند. گفتند قرآن اعتبار ندارد. البته نگفتند قرآن را نخوانید؛ گفتند قرآن را بخوانید، قرآن را ببوسید، اما قرآن را نفهمید. این یک ضربه بزرگی به عالم اسلام بالاخص به عالم تشیّع زد به طوری که بعدها، اساساً مفسّرین شیعه رُعب‌شان برداشت که قرآن را تفسیر کنند، از تفسیرکردن ترسیدند.

جریان اخباری‌گری، این تعصّب افراطی احمقانه‌ای که راجع به اخبار پیدا کردند که صحیح و ضعیف را با هم یکی دانستند، یکی از آن جریان‌های فکری خطرناکی است که در دنیای اسلام پیدا شد و اثرش هم جمود فکری است، همان چیزی که الآن ما به آن مبتلا هستیم. این‌ها به عالم تشیّع سرایت می‌کند.

سخن آیت اللَّه بروجردی

من این حرف را در موقعی که آیت اللَّه بروجردی در بروجرد بودند و خدمت‌شان رسیده بودیم، از ایشان شنیدم و بعد هم از کس دیگری نشنیدم و خیلی تأسّف خوردم که چرا سؤال نکردم. ایشان برای پیدایش این جریان فکری یک ریشه دیگری به صورت احتمال و حدس به دست می‌دادند، می‌گفتند: من حدس می‌زنم که فکر اخباری‌گری در میان مشرق‌زمین، ناشی از فکر مادّی‌گری در مغرب‌زمین بوده است. چون مقارن با پیدایش اخباری‌گری، در مغرب‌زمین عدّه‌ای پیدا شدند که‌ فلسفهٔ حِسّی را ابداع کردند و گفتند ما جز آن‌چه به چشم ببینیم یا به وسایل دیگر به وجود آن پی ببریم، هیچ‌چیز دیگر حتّی عقل را قبول نداریم، طرفدار حسّ و مخالف عقل شدند. و این، در همان زمانی بوده است که روابط بین ایران صفوی و دُوَل اروپا به نحو شدید برقرار بود و اتفاقاً مقارن همین قرن‌ها، در این‌جا هم نهضت ضدّعقلی پیدا شد، ولی نه به آن صورت، بلکه به عنوان طرفداری از اخبار، گفتند: اصلًا عقل در کار دین حق دخالت ندارد و این متأسفانه آثار زیادی در فکر ما گذاشت.

*شهید آیت الله مرتضی مطهری، اسلام و نیازهای زمان/۸۷-۹۴

دکمه بازگشت به بالا