ره‌یافتموضوع‌نامک

معنای دیالکتیک

آن‌چه ما از اوّل تا این‌جا عمل کردیم، یک دیالکتیک بود؛ یعنی، در این جلساتی که طی این چند هفته در خدمت شما بودیم و درباره شناخت بحث می‌کردیم، مشغول دیالکتیک‌کردن بودیم. دیالکتیک، از نظر اصل کلمه، یعنی گفت‌وگوی متقابل کاوش‌گرانهٔ روشن‌گر و بارور. بر همین مبناست که می‌گویم: ما در این چند هفته، واقعاً، دیالکتیک می‌کردیم. ما در زبان فارسی اصطلاحی داریم که درست با دیالکتیک منطبق است. ریشهٔ این اصطلاح، عربی است، امّا آن‌قدر در فارسی به‌کار رفته که دیگر برای ما فارسی شده است. این کلمه «مباحثه» است.

همان‌طور که می‌دانید، مباحثه از ریشهٔ «بحث»، به معنای کاوش است. البته ما تعبیر «بحث و گفت‌وگو» را به‌کار می‌بریم (و این دو را مترادف به کار می‌گیریم) ولی ریشه و معنای اصلی بحث،‌ «کاویدن» است:

«فبعث الله غراباً یبحث فی الارض»؛ (در داستان هابیل و قابیل)

خداوند، کلاغی را فرستاد که با پنجهٔ پا، یا نوک خود، زمین را می‌کاوید تا چیزهایی را که پنهان است کشف یا آشکار کند.

بحث یعنی «کاویدن» و «کاوش‌کردن» برای آشکارکردن چیزهای نهانی و پنهان‌شده. «مباحثه» یعنی این‌که دو نفر به کمک یکدیگر، به بحث و کاوش بپردازند: کندوکاو مشترک؛ کندوکاو و کاوش به کمک یکدیگر. این معنای مباحثه است. پس، دیالکتیک همان مباحثه است.

آداب مباحثه

البته می‌دانید، مباحثه باید واقعاً با روحیهٔ کاوش‌گرانه توأم باشد. آن چیزی که الآن در میان ما خیلی معمول است، بیش‌تر روحیه پرخاش‌گرانه و حرف خود را به کرسی‌نشاندن است. اصطلاح عربی این عمل «مجادله» است. مجادله یعنی: به ستیز با یکدیگر پرداختن و جدل‌کردن. جدل، یعنی ستیز. غالب بحث‌های مردم مجادله است: این، یک مطلب را قبول دارد و آن، مطلبی دیگر را؛ می‌نشینند با هم حرف می‌زنند، اما نه این به حرف آن گوش می‌دهد، نه آن به حرف این. هر یک منتظر است آخرین حرف از دهان دیگری خارج شود، تا حرف خود را شروع کند. وقتی هم یکی مشغول سخن‌گفتن است، دیگری حرف‌های خود را مرتّب می‌کند و در این اندیشه است که چه پاسخی بدهد. ذهن هیچ‌کدام متوجّه فهمیدن حرف دیگری نیست؛‌ بلکه فقط به مات‌کردن طرف مقابل می‌اندیشد….

به هر حال این چیزی که الان رواج دارد، مجادلهٔ بدی است؛ یعنی طرفین، اصلاً، درصدد کاوش از حق و حقیقت نیستند، نه این امید دارد که از حرف‌های طرف مقابل حقّی برایش روشن شود، نه آن امید دارد و حاضر است به این دید بنگرد که حرف‌های این طرف ممکن است در جهت فهمیدن حق به او کمکی کند. هر کدام فکر می‌کنند، حقّ همان است که خودشان فهمیده‌اند؛ فقط با هم کُشتی می‌گیرند، تا ببینند کدام‌یک دیگری را زمین می‌زند. این می‌شود مجادله. ولی مباحثه این‌طور نیست. معنای مباحثه این است که من فکر می‌کنم چیزهایی را فهمیده‌ام و برای شما می‌گویم؛ ‌هم‌چنین فکر می‌کنم که شما هم چیزهایی فهمیده‌اید؛ لذا با دقّت به حرف شما گوش می‌کنم، بدان امید که از جمع‌بندی گفته‌های خودم و گفته‌های شما مطلب کامل‌تر و جامع‌تری به‌دست آید. سِیر مباحثه عبارت است از اثبات: من حرفی دارم و حرفم را ثابت و درست می‌دانم، آن‌را برای شما به‌صورت یک اثبات بیان می‌کنم. شما اگر حرف من را قبول داشته باشید، آن را تأیید می‌کنید و مباحثه پایان می‌یابد؛ اما اگر شروع کردید به حرف‌زدن، معنایش این است که یا تمام حرف من، یا بخشی از آن‌را قبول ندارید؛ بنابراین، حرف من را نفی می‌کنید، به‌صورت کامل، یا به‌صورت ناقص. اما اگر مباحثه باشد و نه مجادله اثبات من و نفی شما، باید به نتیجه سومی برسد که کمالات حرف من را دارد، کمالات حرف شما را نیز دارد و نسبت به هر دو، کامل‌تر و جامع‌تر است. حتی، به تعبیر دقیق‌تر،‌ لازم نیست شما حتماً حرف من را نفی بکنید؛ بلکه در مقابل آن، نظر خودتان را بیان می‌کنید، و قصد هر دوی ما نیز این است که با این گفت‌وشنود، به یک نتیجه‌گیری برسیم که علی‌القاعده، باید کامل‌تر از حرف من و کامل‌تر از حرف شما باشد؛ یعنی عصاره و شیرهٔ دو حرف را به‌صورت کامل‌تر در بر داشته باشد. این معنای مباحثه است. از این رو باید در راه مباحثه‌ای به جمع‌بندی کامل‌تری رسید که عصاره و فشرده نظرات طرفین است. البته معمولاً  مباحثه‌ها، به این‌جا خاتمه نمی‌یابد،‌ بلکه پس از این جمع‌بندی نیز یکی از طرفین، همین جمع‌بندی را آغازی برای ادامه بحث قرار می‌دهد. پس از آن، دیگری، دومرتبه مطلب تازه‌ای را می‌گوید و این جریان، همین‌طور ادامه پیدا می‌کند. گاه در یک گفت‌و‌گوی یک‌ساعته، یا دوساعته، می‌بینید طرفین چندین بار، به جمع‌بندی‌های متعدّد می‌رسند و همان را نقطه شروع جدیدی برای بحث قرار می‌دهند. در این حال، طرفین دائماً مشغول دیالکتیک هستند. برای این مطلب به این سادگی، در زبان‌های فرنگی هم اصطلاحاتی وجود دارد. ما در این‌جا اصطلاحات آنان‌را نیز به جهت آشنایی ذکر می‌کنیم و معادل‌های فارسی آن‌ها را هم می‌آوریم.

معنای تز، آنتی‌تز ، سنتز

گفتیم که در مباحثه، آقای الف، مطلبی را می‌گوید. این مطلب می‌شود تز[۱]: معادل فارسی آن نیز نهاد است؛ یعنی مطلبی را در میان می‌نهد. آقای ب نیز مطلبی در مقابل او بیان می‌کند: آنتی‌تز[۲]، یا برابرنهاد. به‌دنبال این دو، خودبه‌خود به سنتز[۳]، یا هم‌نهاد،‌می‌رسیم.[۴] این هم‌نهاد، به نوبهٔ خود، می‌شود یک نهاد، که باز برابرنهاد و هم‌نهاد جدیدی پیدا می‌کند. این هم‌نهاد جدید نیز، می‌تواند در ادامه بحث، به نهاد تازه‌ای (نهاد شماره سه) تبدیل شود، و…

به نظر ما، اگر به‌جای اثبات، نفی و نفی در نفی، که در بیان دیالکتیک متعارف و معمول شده، تعابیر اثبات، اثبات متقابل، و جمع‌بندی دو اثبات را به‌کار بریم، دقیق‌تر عمل‌کرده‌ایم و حتی از نظر اصطلاح غربی دقیق تر ترجمه کرده‌ایم – گرچه ترجمه تز به نهاد دقیق‌تر است تا ترجمه آن به اثبات. البته اثبات نیز درست است؛ امّا معادل کاملاً دقیقی نیست؛ همان نهاد دقیق تر است: چیزی را که در میان می‌نهند. شما می‌دانید که الان به فرضیه نیز می‌گوییم تز؛ یعنی مطلبی که در میان می‌نهند. و همچنین اگر آنتی‌تز را به نفی معنی کنیم دقیق عمل نکرده‌ایم؛ چون معنای دقیق «آنتی»، نفی نیست، بلکه همان «برابر» است. معنای دقیق «سنتز» نیز هم‌نهاد است؛ چون san و sam  دو پیشوندند[۵] به معنی«هم». «پاتی»[۶] در «سمپاتی»[۷] یعنی درد و آسیب. «پاتولوژی»[۸] یعنی آسیب‌شناسی. سمپاتی، یعنی همدردی. بنابراین، «سنتز» دقیقاً به معنی «هم‌نهاد» است؛ یعنی آن نهاد اول و نهاد دوم در هم‌نهاد جمع‌بندی می‌شوند.

خوب، حال به نظر شما آیا دیالکتیک و فهم آن پیچیده و غریبه است، یا خیلی ساده و خودمانی است؟ تنها چیز غریبه همین سه واژه است. اگر این سه واژه نبودند بقیه مطالب خودمانی بود. دیالکتیک هم آشناست: مباحثه: و در هر مباحثه‌ای به‌طور معمول، نهادی هست و برابرنهادی و هم‌نهادی. اگر بخواهیم خیلی مدرن حرف نزنیم می‌گوییم در هر مباحثه‌ای که کسی حرفی می‌زند؛ دیگری در مقابلش حرفی  دیگر می‌زند‌، و بعد هم جمع‌بندی می‌کنند. به تعبیر دیگر، نهاد، حرف شخص اول؛ برابرنهاد، حرف طرف مقابل؛ هم‌نهاد نیز جمع‌بندی آن دو است. ملاحظه می‌کنید ک مسأله خیلی ساده است. اضافه کنیم که تعابیر اثبات، نفی و نفی‌در نفی، کمی ‌تند و تیز  جلوه می‌کند. گویی شخص اول حرفی می‌زند؛ دومی می‌‌گوید نه آقا،‌این نیست،‌بلکه همان است که من می‌گویم. در این حال او حرف اولی را نفی کرده است. پس از آن، دومرتبه یا همان شخص اوّل، یا شخص سومی می‌گوید آقا نشد؛ نه آن، نه این (نفی در نفی)، ‌بلکه چیزی دیگر. البته این، لباس و چهره واقعی کار ما نیست. چهره واقعی کار ما، همان توضیح اوّل است‌؛ گرچه این تعبیر  هم خیلی بی‌راه و بیگانه نیست، ‌ولی انصاف این است که این تعبیر چندان جالب نیست. تعبیر جالب و صحیح، همان بیان اول است که گفتیم؛ آقای الف حرفی می‌زند؛ آقای ب می‌گوید: من هم حرفی دارم. پس از آن‌که هز دو مطالب خود را بیان کردند، می‌بینند انگار در هر یک از دو نظر چیزی نهفته است؛ لذا به یک جمع‌بندی می‌رسند. این جمع‌بندی نیز، به نوبهٔ خو د آغاز بحث و نهاد جدیدی خواهد شد.

بنابراین، اگر دقّت کرده باشید، در مباحثه و گفت‌وگوی متقابل، و در هر کاوش و تحقیقی، انسان سرگرم دیالکتیک است. دیالکتیک، نام یک مکتب خاص نیست؛ ارسطو نیز دیالکتیک دارد. همین‌طور است دیالکتیک رواقیون[۹]، دیالکتیک فرانسیس بیکن، دیالکتیک دکارت،‌دیالکتیک کانت، دیالکتیک هگل، دیالکتیک فویرباخ، بنابراین، دیالکتیک نام یک مکتب خاصی نیست. بله، ماتریالیسم و اصالت ماده معتقد است و غیر ماده را نفی می‌کند.حتی این هم انواع و اقسامی دارد. همهٔ مادّیون دنیا، ماتریالیسم دیالکتیک داشتند. این ماتریالیسم مخصوص مادّی‌گری فویرباخ و مارکس و امثال این‌ها نیست. هگل که یک دیالکتیسین است، و در حقیقت دیالکتیک را به‌صورت وسیعی در بیان آرا و اندیشه‌های خود به‌کار می‌برد و به‌عنوان پدر دیالکتیک قرن حاضر شناخته می‌شود‌، یک ماتریالیسم و ضد خدا نیست. پس، کلمه دیالکتیک هم آن‌قدر‌ها وحشت ندارد و بیگانه و غریبه نیست. اصولاً ما در فرهنگ خودمان مدّت‌هاست اهل دیالکتیک هستیم و نمی‌دانستیم! برای این‌که ما طلبه‌ها، به‌خصوص در حوزه ها، به درس و مباحثه عادت داشته‌ایم؛ یعنی اصلاً دیالکتیک از ما جدا نمی‌شده! این هم مال امروز  دیروز نیست.[۱۰]

[۱] . thesis

[۲] . antithesis

[۳] . synthesis

[۴] . معادل‌های نهاد، برابرنهاد، و هم‌نهاد، بهترتیب برای تز، آنتی‌تز، و سنتز معادل‌های پیشنهادی مرحوم دکتر حمید عنایت‌اند. بنگرید به: فلسفه هگل، والتر استیس، ترجمه حمید عنایت، تهران، شکرت سهامی کتاب‌های جیبی، ۱۳۴۷. برای معادل‌های دیگر، بنگرید به: فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعی، گردآوری و تدیون ماری بریجانیان،‌مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۲ جلد، ۱۳۷۱،

[۵] . اگر حرف بعدی پ، ب، و… باشد «سام» تلفظ می‌شود؛ در غیر این صورت، «سان» (دکتر بهشتی)

[۶] . pathy

[۷] . sympathy

[۸] . pathology

[۹] . مذهبی فلسفی که به وسیلهٔ زنون کیتسیونی (حدود ۳۳۶ – حدود ۲۶۴ ق م) تأسیس شد. حوزه درسی ایشان در یکی از رواق‌های آتن منعقد می‌شد. دایرة المعارف فارسی،‌ مصاحب

[۱۰] . شهید بهشتی ، شناخت از دیدگاه فطرت ص: ۱۵۰ تا ۱۵۴

دکمه بازگشت به بالا