حکومت امیرالمؤمنین علی، علیه السلام،[۱] از میان انقلاب خونین مردم مدینه و کوفه و مصر، سر برآورد، تا با یاری مردان باایمان و ثابت در اصول اسلام و همبستگی عامهٔ مردم محروم و رنجدیده، ارتجاع جاهلیت را از میان بردارد و عدل اجتماعی اسلام را پابرجا سازد. تنها برای انجام همین مسؤولیت سنگین بود که آن حضرت، به زمامداری تن داد، چنانکه در آخر خطبهٔ شقشقیه و پس از بیان انحرافات و رنگهای گوناگون حکومت گذشتگان، فرمود:
«أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا….»[۲]
آگاه باشید! به خداوند که دانه را سر شکافت و حیات پدید آورد، اگر نبود حضور و آمادگی این حاضران آماده، و قیام حجّت، به سبب وجود همکارِ کمککار و آنچه خداوند بر علما واجب کرده و پیمان گرفته که: بر پرخوری ستمکار و گرسنگی ستمدیده آرام نگیرند، من ریسمان مرکب زمامداری را به گردن خودش میافکندم….
و در خطابهای که در آغاز خلافت ایراد فرمود، اصول انقلابی دولت خود را با این جمله افتتاح کرد:
«ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ…»[۳]
ذمهٔ من در گرو چیزی است که میگویم…
پس از چند جمله فرمود:
«أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صلی الله علیه وآله) وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا.»[۴]
هوشیار باشید که گرفتاری شما، به همان صورت و به هیأت همان روزی که خداوند پیمبرش را برانگیخت بازگشته. به همان خداوندی که پیمبرش را به حق برانگیخت، همه به جوش و جنبش خواهید درآمد و زیر و زبر خواهید شد، و در هم آمیخته (یا غربال) میشوید و مانند دم کفگیری در دیگ، زیر و زِبَر میگردید (یا در معرض تازیانه تقدیر در میآیید) تا زیرین از شما بالا آیند و زَبرین پایین روند و پیشروانی که واپس ماندهاند پیشی گیرند و پیشجویانی که پیشی گرفتهاند، واپس زده شوند…
این مضمون، بخشی از کلام آن حضرت در آغاز خلافت است که سراسر، اعلام انقلاب و دگرگونساختن وضع گذشته میباشد.
آن حضرت، بر پایهٔ اصول انقلابی اسلام و برای واژگونکردن نظام ضدّاسلامی گذشته، در همان روزهای نخست خلافت خود، عُمّال و والیان دولت گذشته را عزل کرد و اموال و تیولهای آنان را امر به مصادره نمود، تا به بیتالمال عمومی برگردد و در پاسخ کسانی که از عاقبت روش آن حضرت بیمناک بودند فرمود:
«وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ. فَإنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ.»[۵]
به خداوند سوگند، اگر (در میان آن تیول و اموالی که در تصرّف خلیفهٔ گذشته و والیان او بوده) مالی را بیابم که به کابین زنان داده شده و با آن کنیزان خریده شده، آن مال را بازپس میگیریم؛ چه در عدل گشایش است و کسی که عدل بر وی سخت و تنگ گیرد، جور بر او سختتر و دشوارتر میباشد.
و چون امتیازجویی به آن حضرت اعتراض میکند که: چرا به سران قوم و عامه، و عرب و عجم از اموال عمومی یکسان میدهد، در جواب میگوید:
«أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ؟ وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً، [وَ] لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّه…»[۶]
آیا مرا وامیداری که از طریق ستم درباره کسانی که زمامدار آنان شدهام، پیروزی جویم؟ به خداوند سوگند تا آنگاه که زیر پردهٔ تاریک شب، بیداری راز دل میگوید (تا روزگار میگذرد) و تا اختری در آسمان پی اختری رخ مینماید، من از روش خود رخ نمیتابم. به فرض این که این مال از آنِ من باشد در میان آنان یکسان پخش میکردم، چه رسد به اینکه این مال همانا از آن خداست.
چون به آن حضرت گزارش رسید که یکی از والیان ایران، اموال عمومی (فیء) را در میان مسلمانان و مجاهدین نابرابر تقسیم میکند و نزدیکان خود و اعراب را بر ایرانیان بر میگزیند، نکوهشنامهٔ تهدیدآمیزی به سویش میفرستند که در پایان آن چنین آمده:
«أَلَا وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هَذَا الْفَيْءِ سَوَاءٌ، يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ عَنْه»[۷]
آگاه باش که حق مسلمانانی که پیش روی تو و پیش روی ما هستند، در تقسیم این فیء یکسان است، همهٔ آنان نزد من به این سرچشمهٔ عمومی روی میآورند و وارد میشوند و کامیاب از آن بر میگردند
در ضمن نامهٔ سراسر عتاب و تهدید دیگری که به یکی از والیان دستبُردزَننده به اموال عمومی مرقوم داشته، چنین نوشته:
«وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا »[۸]
به خدا سوگند، اگر حسن و حسین، همان کاری را میکردند که تو کردهای، پیش من برای آنها هیچگونه گذشت و نرمشی نبود و بر ارادهٔ من دست نمییافتند و تغییری به آن نمیتوانستند بدهند، تا حق را از آنان ستانم و باطل را از مورد تجاوزشان زائل گردانم.
به والی و فرماندهٔ حلوان (از ایلات فارس) مرقوم فرموده:
«فَإِنَّ الْوَالِيَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِكَ كَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ، فَلْيَكُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَكَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً…»[۹]
بهراستی، همینکه آرزوها و هواهای والی پراکنده شد، وی را از عدالت در بسیاری موارد مانع میشود. باید مردم نزد تو یکسان باشد
آن حضرت، از اموال عمومی برای خود، بیش از حق یک نفر عادی بر نمیداشت، و چهبسا بیتالمال را میگشود و هرچه در آن بود در میان مستحقین پخش میکرد و زمینِ آن را جاروب میکرد و خود تهیدست به خانهاش باز میگشت و هیچگونه احترامات و تشریفاتی بیش از آنچه برای یک فرد مسلمان است، نمیپذیرفت. هنگامی که با نود هزار سپاهیان قهرمان عراق، به صفّین میرفت چون به شهر سرحدّی ایران (انبار) وارد شد، کدخدایان و دهقانانی که از اطراف جمع شده بودند، در برابر موکب آن حضرت پیاده شدند و دست به سینه ایستادند. فرمود:
[مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا. فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي [أُخْرَاكُمْ] آخِرَتِكُمْ][۱۰]
این چه کاری است که میکنید؟
گفتند: خوی و روش ما برای تعظیم به زمامداران است!
فرمود: «به خدا سوگند امرای شما به اینگونه رفتار سود نمیبرند و شما خود را در دنیا به مشقّت دچار میسازید و در آخرت، خود، دچار شقاوت میشوید…
همین عدل و روش انقلابی آن حضرت، امتیازجویان و غارتگران حکومت سابق و عرب را با بنیامیّه همدست و همصدا کرد. نخست، طلحه و زبیر که در آرزوهای خود کامیاب نشدند، شبانه به مکّه رفتند و امالمؤمنین عایشه را با خود همصدا کردند و مردمی از حجاز و بصره را فریفتند، تا جنگ خونین جمل را به راه انداختند و خود و هزاران مردم دیگر در میان این طوفان غرق شدند. سپس معاویه هم عَلَم مخالفت و ستیزه برافراشت و همهٔ والیان معزول و غارتگران و امتیازطلبان، از هر سو، زیر پرچم وی جمع شدند و جنگ هولانگیز صفین را برپا کردند. پس از آن، مردمی ظاهراً مقدّس و سبکمغز، به دسیسه و اغوای همان غارتگران، به صورت حزب خوارج شکل گرفتند و در داخلهٔ کشور و مرکز خلافت آن حضرت، طوفان دیگری پدید آوردند.
این ناخدای خدایی، در میان طوفانهای پیدرپی، پیوسته چشم به ساحل دور و دست به سکّان کشتی داشت تا کشتی حق و عدل را، که پرچم توحید اسلام بر آن نصب شده بود، از میان طوفانها بگذراند و از غرق و توقّف نجاتش دهد. گرچه ناخدا در میان راه، قربانی شد و کشتی به ساحل نرسید و استقرار نیافت، ولی غرق نشد و متوقّف نگردید، پس از آن حضرت، از اولاد و فرزندان عالیقدر و پیروان آشنای به هدف و راه و روش او، کشتی عدل و حق را از غرق و توقف نجات دادند و پیوسته به پیش بردند. مردانی از شرق و غرب که برای نجات خلق خدا از استبداد و تجاوز و ستم طبقات امتیازجو و ستمگر و برای استقرار عدل و مساوات قیام کردند، با توجّه، یا بدون توجّه، دارای همان مقصد و راه و روش بودند.
از امتیازات بارز و مشخص قهرمان طوفانشکافِ اسلام، این است که: در سیزده قرن و نیم گذشته و در محیط نامساعد افکار عمومی جهان و هواهای شدید مخالف، کشتی عدل و نجاتی را که اسلام ساخته بود، به راه انداخت و پیش برد و راه رهبری را باز کرد و چنان نمونهای، گرچه محدود، از اجتماع عدل و مساوات و زمامداری به حق را نشان داد که مصلحین و فلاسفه تصوّر تحقّق آن را نمیکردند. تا امروز که قرنها بشر پیشرفت و نفوس آماده گشته، چنین نمونه محقّقی در هیچ کشور و سرزمینی به چشم نمیآید.
[۱] . طالقانی، سید محمود، اسلام و مالکیت/۳۰۲ – ۳۰۸
[۲] . نهج البلاغه، خطبه ۳
[۳] . نهج البلاغه، خطبه ۱۶
[۴] . نهج البلاغه، خطبه ۱۶
[۵] . نهج البلاغه، خطبه ۱۵
[۶] . نهج البلاغه، خطبه ۱۲۶
[۷] . نهج البلاغه، نامه ۴۳:
این والی، مصقلة بن هبیره شیبانی، بود که در زمان خلافت آن حضرت، ولایت جنوب ایران را داشت. گویا مرکز استان قسمتی از جنوب «ارشیرخره» یا خراردشیر (بضم خاء) یا کور اردشیر (کور، مرکز شهرستان است) بوده که اکنون یکسره از میان رفته و آثاری از این شهر در میان راه آبادان و بوشهر باقی است. مصقله، که مورد خطاب امیرالمؤمنین است، در این شهر به سر میبرده.
[۸] . نهج البلاغه، نامه ۴۱
[۹] . نهج البلاغه ، نامه ۵۹
[۱۰] . نهجالبلاغه، حکمت ۳۷