ره‌یافتموضوع‌نامک

اسلام و راه‌های قانونگذاری

چون قوانین، جز تنظیم و تحدید روابط بشر در شؤون مختلف با یکدیگر نیست و چون منشأ این روابط، قوا و غرایز انسانی است و اصول این قوا و ممیّزات انسانی، ثابت است، اصولِ قوانین، که روابط و انعکاسات آن‌ها را تحدید و تنظیم می‌نماید، باید ثابت و غیرمتغیّر باشد؛ چنان‌که خواص طبیعی موجودات طبیعی و حدود و میدان عمل غرایز حیوانی و آثار  آن‌ّها منظّم و محدود است.

انسان هم، که جزئی از این جهان و پدیده‌ای ناشی از آن می‌باشد، آثار قوا و غرایزش در میدان عمل و روابط با دیگران، باید محدود به حدودی باشد؛ این فقط قدرت آزادی و اختیار است که حدّ و قیدی نمی‌شناسد و زندگی بشری را آشفته و نابسامان می‌گرداند.

نتیجه این که: روابط واقعی و ثابت و عادلانه‌ای در میان مجتمع بشری باید باشد که کشف اصول این روابط، برای بشری که در هر مقام و مرتبه خواه و ناخواه محکوم محیط و عوامل نفسانی است، میسّر نیست. بنابراین، یا باید به این آشفتگی و نابسامانی و تیرگی، که در روابط بشری است، تن در دهیم و اذعان نماییم که بشر با کمال عقل و اختیار و در میان عالمی که جزء و کلّ آن مقهور و محکوم روابط حکیمانه و انتظام می‌باشند، باید بی‌سامان و گمراه باشد و عقل و اختیار  را فقط وسیله و موجب بدبختی و گمراهی‌اش بدانیم؛ یا باید معتقد و تسلیم شویم به این‌که همان قدرت لایزالی که سراسر موجودات طبیعی و غریزی را در صراط مستقیم و منظّم به راه انداخته و سامان بخشیده، برای انسان هم، او خود، قوانین و نظاماتی وضع کرده و باید به کشف آن هدایت کند. الهام و هدایت به کشف این اصول و قوانین، جز از طریق بشری متصوّر نیست.

اوّلین خصوصیت بشری که قابل و مستعدّ چنین درک یا کشف و الهامی باشد، این است که باید عقل و ضمیر وی از بندها و دخالت‌ها و تیرگی‌های عوامل نفسانی و تأثّرات محیط، رَسته و برتر و پاک باشد و جز حقّ و خیر و مصلحت، هیچ عامل و مؤثّری بر ضمیرشان حاکم نباشد.

احتیاج بشر، به چنین قوانین و وجود این‌گونه اشخاص، کم‌تر از احتیاج چشم به مژه و ابرو برای تعدیل فشار نوری که از بالا و بیش از طاقت به پردهٔ چشم هجوم می‌آورد، نیست. مگر درد و رنج موجود، یا غیرموجودی هست که وسیلهٔ درمان آن در خلقت سراسر حکمت نباشد؟ جست‌و‌جوی دائم، برای یافتن درمان دردها و بیماری‌های نوظهور، دلیل تشخیص همین حقیقت است.

با این قدرت خلاقهٔ بی‌پایان عالم و تنوّعی که در موجودات، بخصوص، در استعدادهای مختلف فکری و عملی که برای درک و انجام کم‌ترین احتیاجات بشری مشهود است، پدیدآمدن چنین شخصیت‌ها، نه بعید است و نه غیرضروری. این اشخاص چون با صفات و امتیازات خاصّی که دارند، نماینده و زبان حقّ‌اند و خبر از قانون و مشیّت ازلی می‌دهند، به نام رسول و نبی خوانده می‌شوند.

پیغمبران، مشکل بشریت را در خلال کیفیت روابط اجتماعی و اقتصادی جست‌وجو نمی‌کنند و در آغاز دعوت خود، اصول و برنامه‌هایی از این قبیل اعلام نمی‌نمایند. این‌ها، در پرتو الهام و وحی، نخست، به وضع پیچیدهٔ نفوس بشر و مشکل درونی او می‌نگرند. در واقع هم، اوّلین مشکل بشری، فَقْد اصول و قوانین اجتماعی و اقتصادی نیست؛ هر چه قوانین، ناظر به حقّ و عدل باشد، اگر با ایمان به حق و مسؤولیت وجدانی پیوند نداشته باشد، نه افراد را چنان‌که باید به هم می‌پیوندد، تا به‌صورت اجتماع مرتبط و محکم درآورد و نه ضمانت اجرایی کامل دارد. ایمان به حق و قانونِ ناشی از آن، رابطه و عامل به هم پیوستگی معنوی اجتماع و ضامن اجرا و مراقبت قانون است که باید پیش از هر تشریع و ارائهٔ هرگونه قوانین و اصولی، این ایمان در فکر و قلب بشر به حرکت درآید و نیرو بخشد.

پیش از حل مشکل ایمان به قانون، بشر مشکلات نفسانی دیگری دارد:

کوتاهی عقل برای درک حقّ مطلق، و ناتوانی در برابر عوامل طبیعت و احتیاجات گوناگون و پیوسته مقهور و محکوم قدرت‌های بشری و قوانین ناشی از آن، بودن همهٔ این عوامل و علل دیگر، استقلال و شخصیت معنوی انسان‌ها را سلب می‌نماید و این مشکل  پیچیده و مهم را در نفوس بشر  ایجاد کرده که در عین بندگی و خودباختی، خود را  مستقل و آزاد می‌پندارند. علاج این بیماری و چارهٔ این مشکل از عهدهٔ چاره‌جویی‌ها و علاج‌های بشری خارج است.

پیغمبران از طریق وحی و الهام، نخست به علاج این بیماری و گشودن این عقده‌های به هم پیوسته و پیچیدهٔ باطنی می‌پردازند، دعوت به توحید و دَمیدن روح ایمان به حقّ مطلق، برای آزاد کردن بشر از بندهای بندگی غیر حق و گشودن عقده‌های محکومیت و ذلّت زندگی انسان‌ها بوده است. از این راه به علاج نفوس و زنده‌کردن استقلال پایمال‌شده پرداختند و تا آن‌جاکه استعدادها و شرایط اجازه می‌داد، موفّق شدند.

پس از این علاج و تحوّل فکری و نفسانی و بیدار شدن روح رحمت و خیر و عدل و احسان، شریعت و قوانین ناشی از این منابع و اصول را به مقتضای زمان و محیط محدود بیان کردند و پا به پای پیشرفت و ریشه‌دار شدن ایمان به حق و خیر مطلق، شعاع شرایع و اصول آن توسعه یافت و در شریعت اسلام کامل گردید.

این طریقهٔ علاج و راه و روش همهٔ پیغمبران بوده که اسلام آن‌را تکمیل کرده [است]. این طریقهٔ پیغمبران و آثار آن در گذشته و حال برکسی پوشیده نیست. اکنون، خلاصه‌ای از طریقهٔ اسلام در تشریع و مبادی و مقدّمات و امتیازات آن:

۱. اسلام، از طریق توجیه عقل به‌سوی حقّ مطلق و تحکیم ایمان به توحید به چارهٔ عقب‌رفتگی عقل و واخوردگی نفس و عقده‌ها و پیچیدگی‌های درونی پرداخته، با آن‌که اصول و قوانین بشری را در حریم داخلهٔ نفس راهی نیست و توجّهی به آن ندارند، بلکه سیطره و فشار و قوانین خشک و تعبّدی بشری، هرچه بیش‌تر عقل را به عقب می‌برد و بر عقده‌ها می‌افزید.

۲. اسلام، بشر را از بندگی بشر و قوانین ساختهٔ بشری آزاد می‌کند و او را تسلیم خداوند که حقّ و خیر مطلق است می‌نماید (همین معنای اسلام است). ولی قوانین بشری، چون از عرف و عادت گرفته شده و عرف و عادات همیشه در محور منافع و حاکمیّت طبقهٔ خاصی می‌باشد، بیش‌تر به بند می‌کشند.

۳. اسلام، با تعالیم عقلی و عملی خود، احساس و توجّه به حقّ و خیر و تشخیص حسن و قبح، بالنتیجه درک روح قانون را در عامّهٔ نفوس، بیدار و فعّال می‌سازد؛ ولی قوانین ناشی از عادات و منافع طبقات، برای این‌که تودهٔ مردم یکسره تن در دهند، فکر و درک را می‌گیرند یا به آن توجّه ندارند.

۴. اسلام، با انواع تعالیم مخصوص به خود، ارزش انسانی را بالا می‌برد و حاکمیّت و استقلال شخصی را در مقابله با آمال هوس‌انگیز و علاقه‌های به مال، تحکیم می‌کند، تا در واقع انسان، حاکم بر خود و مالکِ مال شود، نه مملوک آن باشد. از این نظر، در حقیقت، منشأ زیان‌های فردی و اجتماعی، مالکیّت خصوصی نیست؛ مشکل این است که بشر، مملوک و محکوم علاقه‌ها و جواذب مال باشد، تا آن‌جاکه اندیشهٔ مال‌اندوزی، عقل و فکر و عواطف را به استخدام خود گیرد و با رشته‌های رنگارنگ، علاقه‌ها وی راه به هر سو بگرداند و به هر اقدامی وادارد. به عکس اگر انسان، به‌حق مالک باشد، نه مملوک، عقلِ مصلحت‌اندیش و عاقبت‌بینِ شخص، تا آن‌جا که به خیر و صلاح خود و دیگران باشد، علاقه به مالکیت و تصرّف را مشروع می‌داند. این مطلب، به کلّی مورد غفلت مصلحین و چاره‌جویان مشکلات اقتصادی است؛ چنان‌که در طرح اصول و وضع قوانین خود، هیچ به آن توجه ندارند و از آن دریچه‌ای که می‌نگرند نمی‌توانند هم به این حقیقت نفسانی توجه داشته باشند.

۵. مهم‌ترین نتیجهٔ تعلیم و تربیت‌های اسلامی، مصونیت ایمانی فرد، و ضمانت و مسؤولیت آن نسبت به جماعت و قانون و اجرای آن است.

با این علاج‌های نفسانی و مبادی تشریعی، احکام و قوانین اسلامی، به‌صورت پیوندها و قراردادهای محکمی در می‌آید که پیوستهٔ به ایمان و عقیده می‌باشد.

 

علاوه بر آن‌چه گفته شد، شریعت کامل و قوانین ناشی از آن، از نظر نفس قوانین، خصوصیات و شرایطی باید داشته باشد از جمله این‌که:

اوّلاً، مبادی و اصولی را باید تأسیس کند که ثابت و کلّی و مورد پذیرش عامّه باشد، تا شکلی را که اصول تربیتی و روابط و قراردادهای عمومی به اجتماع داده حفظ کند و بر طبق آن اصول، فروع قانونی، استنباط و تعیین گردد.

ثانیاً، فروع ناشی از آن مبادی و اصول مسلّمه، باید بر اوضاع و حوادث واقعه، قابلیّت تطبیق داشته باشد.

ثالثاً، احکام اصلی و فرعی، دارای خاصیت حیاتی، یعنی دارای اثر حرکت و تکامل باشد، تا هر چه بیش‌تر به سوی نمونه‌های عالی‌تر پیش ببرد.

رابعاً، همراه احکام و قوانین اصلی، مؤیّدات قانونی و وعد و وعید باشد، تا قانون و اجرای صحیح آن را صیانت و از نقض و انحراف و تأویل حفظ کند. (این خصوصیت، علاوه بر ایمان به اصول و مسؤولیت قلبی آن است.)

آیا جز اسلام، می‌توان شریعتی را یافت که اصول و احکام اجتماعی و اقتصادی را با هدف‌های انسانی و نفسانیات و غرایز بشری، این‌چنین پیوند داده و پیش از آن و پس از آن، مشکلات روحی را چاره کرده باشد.

اسلام، پس از سه مرحلهٔ عقده‌گشایی از عقل و نفس بشر و تحکیم مبانی ایمان به هدف‌ها و ارزش‌های‌‌‌‌ انسانی و بیان مقاصد کلّی و فطری شریعت و اصول تشریعی بر طبق نصوص کتاب و سنّت و تشخیص عقل مؤیَّد به ایمان، راه اجتهاد را برای شکفته‌ شدن فکر در راه استنباط و تطبیق باز کرده، آن‌گاه اجرای احکام را به استناد به مسؤولیت و قراردادهای ایمانی و امید به صواب و ترس از عقاب  و در آخرین مرحله، با احکام جزایی تضمین کرده است.

این وضع و طریقه را با تدبّر در آیات قرآن، که سرچشمهٔ دین و سند متقن و اصیل شریعت است و کیفیت نزول و نظم آیات، باید دریافت؛ به این ترتیب که نخست با بیان و دلایل فطری مخصوص به خود، انسان را از پیوستن به  هر موجود محدود  و تعلّق به آن و تمکین از آن، که موجب توقّف و تحیّر عقل است، آزاد می‌نماید و راه ایمان به خدا «عدل و حکمت و حق مطلق» و آخرت «نهایات و غایات انسانی» را باز می‌گرداند. آن‌گاه کلیّات عقلی و فطری را، که هم ریشه و منشأ احکام است و هم مجموعهٔ احکام و قوانین برای صیانت و تأیید و تحکیم آن‌ها می‌باشد، بیان می‌کند مانند: اصول ایمان، تقوا، برّ، عدل، قسط (عدل علمی)، عمل صالح، و احسان (یک قسمت مهم آیات قرآنی، دعوت به این اصول  و بیان آثار و نتایج و تأثیر آن‌ها در شؤون معنوی و مادی می‌باشد). بعد از بیان این نوع اصول کلی عقلی و نظری و تمکین آن‌ها در عقول، چنان‌که باید نظارت بر همهٔ احکام و قوانین و اَعمال داشته باشند، احکام و مبادی شریعت را در هر باب به‌صورت مطلق و مجمل و بدون شرح و تفصیل (جز در موارد محدودی مانند احکام ارث) بیان نموده. این احکام و مبادی آن، با انضمام به مصرّحات سنّت صحیح و اصول مستنبط از آن، راه اجتهاد را به روی عقل هدایت‌شده و مؤیَّد به ایمان باز گذارده؛ علاوه بر این‌ها، از نظر فقه اسلام، مصالح مرسله و عرف و عادات حسنه، که مخالف با اصول و نصوص نباشد، حجّت است.

بر اساس این اصول و مبادی و نصوص  و عرفیات مستحسن و منطبق و اصالت و حاکمیت عقل و از مجموع این منابع، فقه اسلامی چنان عمق و وسعت یافته که مانند دریای ژرفی درآمده که غوّاصی در اعماق آن برای هرکس میسّر نیست (مگر کسانی‌که به شرایط خاص روحی و تعمّق فکری  مجهز باشند). با اتّصال عقل دَرّاک به این منابع و اجتهاد زنده(به خصوص  به حسب نظر امامیه که پیروی از مرده را جایز نمی‌دانند و معتقدند که مجتهد باید زنده و ناظر به حوادث و مشکلات روزافزون و وقایع روز باشد) فقه اسلامی پیوسته رو به تطوّر و تکامل بوده و باید باشد؛ چنان‌که هیچ اصول تشریعی و فروع و احکام ناشی از آن‌را نمی‌توان یافت که در زمان‌ها و شرایط و سرزمین‌های مختلف و در میان اقوام و مللی که از جهت فکر و اخلاق اختلافات وسیع داشته‌اند، چنان تطبیق شده یا اوضاع و احوال را با احکام و قوانین خود منطبق کرده باشد، تا آن‌جاکه مردم هر زمان و در هر حال و هر مکان آن‌را از خود بدانند و به ‌فروع و اصول آن، چنان معتقد باشند که با جان و دل، همهٔ اجزا و جزئیات آن‌را انجام دهند و از حریم آن دفاع کنند.

منشأ افزایش و پیدایش نظریات و اصول متجدّده در قرون متوالی و اختلافات فقها در مسائل  نوخاسته، همین منابع سرشار است. همین شاهد متطوّر بودن فقه اسلامی است.

جمودی‌ که در ظاهر فقه اسلامی دیده می‌شود، و گاهی آن‌را ناقص و ناجور می‌نمایاند، معلول جمود عمومی است که در قرون اخیر، برای افکار همهٔ مسلمانان  و جامعهٔ اسلامی پیش آمده، چنان که منابع فقه اسلامی را مانند دیگر منابع عقلی و طبیعی، راکد گذارده و چه بسا موجب انحراف در تطبیق (مانند دیگر انحراف‌های زیان‌بخش فکری و بهره‌گیری از منابع طبیعی) گردیده‌اند.

*طالقانی، سیدمحمود، اسلام و مالکیت

دکمه بازگشت به بالا