ارزش انسانی کار در مکتب اسلام
… بهطور کلی پدیدهٰٔ حیات بشری، به هر معنایی که در نظر بگیریم، از فعالیت طبیعت آغاز میشود و با کار انسانی در مجرای قوانین طبیعی ادامه پیدا میکند، و با اختلال ترکیب وجودی او، که موجب خنثی شدن کار دربارهٔ او میگردد، رخت از سطح طبیعت برمیبندد.
این جریان عمومی، پدیدهٔ حیات آدمی از بدو حرکت او در روی زمین، چه در حال انفرادی و چه در قلمرو جمعی، از آن قانون پایدار ناشی میشود که موجودِ برین، آنرا وضع و تثبیت نموده است. احساس این اهمیت دربارهٔ کار، یک پدیدهٔ تازه نیست، چنانکه توجه به ضرورت حیاتی استنشاق هوا و برخورداری از اشعهٔ خورشید، مساوی عمر آدمی در این کرهٔ خاکی است. توجهات مشروح و آگاهیها و اطلاعات مفصّل دربارهٔ کار و وضع قوانین فراوان دربارهٔ آن و همچنین ارزیابی و کشف اهمیتهای اجتماعی آن، از آغاز صنایع دستهجمعی، نمیتواند تاریخ گذشتهٔ بشری را به بیاعتنائی و چشمپوشی دربارهٔ کار متهم بسازد. انسانی که معنای حیات را درک کند و ضرورت تلاش را در دریاها و خشکیها، در جنگلها و قلههای صعبالعبور کوهها دریافت کند، اهمیت کار را هم شناخته است. آثار تجسمیافتهٔ از کار بشری و کتیبهها و تألیفات باستانی، همه و همه، شاهد گویای درک اهمیت کار برای حیات بشری میباشد. نکتهای که قابل توجه است و به نظر ما میتواند روشنگر علت بیارزش نمودن کار در گذشته بوده باشد، پدیدهٔ قدرتهای متنوع است که کار و انجام دهندهٔ کار را مملوک، یا مانند خود تلقی کرده است. هیچ جامعهٔ بشری حتی در قدیمیترین دورانهای تاریخ، دیده نمیشود که کار در متن زندگی آنها نبوده باشد. آنچه که مهم است این است که قدرتهایی که غیر قابل مهار بودند، با تسلط مطلقی که بر ناتوانان داشتهاند، نه تنها کار آنان را، بلکه حتی هستی آنان را هم در اختیار خود میدیدند، لذا یک اراده از آنان کافی بوده است که هر کاری که بخواهند و امکان داشته باشد، به وجود بیاید، چنانکه یک ارادهٔ جزئی برای جابهجا کردن یک برگ ناچیز کفایت مینماید. و این قاعدهٔ کلی است که هر موضوعی که تحت سلطهٔ مطلقهٔ خودِ طبیعی آدمی قرار گرفت، اهمیت و ارزش خود را از دست میدهد. در دورانهای متوسط، یا در بعضی از جوامع پیشرفتهتر، که طبقات اجتماعی تا حدودی مشخص میگردند، کار فکری، هنری و مدیریت، بهجای آنکه به اهمیت و ارزش خود قناعت نماید، سایر انواع کار را از اهمیت میاندازد؛ یعنی با اهمیت تلقی نمیگردند. این رفتار هم، دلیل آن نیست که مردم دورانهای گذشته ضرورت حیاتی کار را، بهطور عموم، درک نمیکردند، بلکه چنانکه میبینیم فرهنگ مردم را چنان میساختند که کار عضلانی و سایر تلاشها به عنوان یک پدیدهٔ جبری که مردم باید انجام بدهند، تلقی میگشت و میبایست آنان این جریان جبری را بپذیرند و ضمناً زنده هم بمانند! این بوده است عامل عقبماندگی جوامع از فهم اصول و ارزشهای کار انسانی.
… بررسی لازم و کافی در آیین اسلام، این قضیه را کاملاً روشن میسازد که: کار و کوشش در این دین انسانی، از نظر ارزیابی، به حد نصاب رسیده [است]. هیچ مکتب و متفکری نخواهد توانست فوق ارزشی را که اسلام به کار داده است، مطرح نماید…. قرآن، که اساسیترین منابع دین اسلام است، محور همهٔ ارزشها را روی معرفت و ایمان و کار قرار داده است. روایات وارده در مسألهٔ کار و ضرورت و ارزش آن مافوق تواتر است…. چند روایت را به عنوان نمونهای از صدها روایات در اینجا میآوریم.
«محمد بن الحسن باسناده عن محمد بن احمد … قال: مر شیخ مکفوف یسئل، فقال امیرالمؤمنین علیهالسلام: ما هذا؟ قالوا یا امیرالمؤمنین نصرانی، فقال امیرالمؤمنین علیهالسلام: استعملتموه فاذا کبر و عجز منعتموه! انفقوا علیه من بیتالمال»
محمد بن الحسن (شیخ طوسی) با اسناد خود نقل میکند که: پیرمردی نابینا میگذشت و از مردم سؤال میکرد.
امیرالمؤمنین فرمود:
این چیست؟ [گدایی یعنی چه!]
گفتند: یا امیرالمؤمنین مردی است مسیحی.
آن حضرت فرمود: این مرد را در جوانی به کار وادار کردهاید، یعنی جوانیاش را در کار سپری کرده است، اکنون که پیر شده، ناتوان گشته است، از معاش محرومش ساختهاید! معاش او را از بیتالمال بپردازید.
اگر در این روایت، با دقت کامل تأمل شود، این نکات را خواهیم دید:
نکته یکم: در آن اجتماع عادلانهای که امیرالمؤمنین زمامداری آن را به دست دارد، سؤال و گدایی معنایی ندارد. به همین جهت است که حضرت با کلمهٔ «ما» استفهام فرمودند که به معنای چیز است، نه با «من» که به معنای کس است، یعنی سؤال و گدائی در این اجتماع چه پدیدهای است!
نکته دوم: در برابر سؤال امیرالمؤمنین (ع) از پدیده گدایی، این پاسخ را دادند که مردی است نصرانی! آن حضرت با تعجب، جملهٔ سؤال بعدی را که جنبهٔ سرزنش سخت داشت، فرمود:
«او در جوانیاش برای شما کار کرده، اکنون که پیر شده است، از معاش محروماش ساختهاید.»
نکتهٔ سوم: حکم اسلامی دربارهٔ کارگران است که با ناتوانی از کار، نباید از معیشت خود ساقط شوند، بلکه بایستی معاش معمولی آنان پرداخت شود. این حکم اسلامی در دورانی صادر شده است که نه از عظمت انسانی کار خبری بود و نه از ارزش آن اثری. این حکم، دربارهٔ ارزش و عظمت کار در اسلام، قرنها پیش از سن سیمون و لوئی بلان و پردون و روبرت اون و پیروان آنان صادر شده است.
روی همین ارزیابی حیاتی کار از نظر اسلام بوده است که عبدالرحمن بن خلدون چند قرن پیش از متفکران اخیر، ارزش کار را به طور جدی مطرح میکند، چنانکه پس از این مبحث، مشروحاً بررسی خواهیم کرد.
بنابر حقایقی که از مجموع مباحث گذشته به دست آوردیم، متفکران اسلامی، بایستی اهمیت و ارزش کار را رسماً و در آثار حقوقی و اقتصادی و سیاسی خود، بهطور جدی مطرح نمایند. مسامحهای که در این پدیدهٔ حیاتی به چشم میخورد، نه به جهت مقتضای خود مکتب است، بلکه به جهت خودخواهیها و سودجویی ادارهکنندگان جوامع اسلامی بوده است که بعضی از محققان و متفکران را وادار میکرد که تنها به جنبهٔ بحثی و اخلاقی کار بسنده نموده، چهرهٔ حیاتی آن را آشکار نسازند. خلفای بنیامیه و امرای بنیعباس و سایر سلسلههایی که اسلام را وسیلهٔ اشباع حس مقام و ثروتپرستی خود نموده بودند، متفکران را برای توضیح حقایق اسلام آزاد نمیگذاشتند، تا آنجا که جهاد در نظر آنان، چپاول ملل دیگر، برای پر کردن خزانهها و عمل صالح و سعی و کار که در آیات قرآنی آمده است، به عبادات شخصی و اعتیادی و حرفهای تفسیر میشود. با این حال، ائمه معصومین و فقهاء و محققان راستین، که تنها محافظین متن حقیقی مکتب اسلام بودند، پدیدهٔ کار و اهمیت و ارزش حیاتی آن را در اشکال حدیث و فقه و اخلاق و عمل و رفتار عینی خودشان گوشزد میکردند. اینکه در منطق پیشوایان عالم تشیع، کار برای تنظیم معاش، با اهمیت حیاتی، تلقی شده حتی گاهی جهاد در راه خدا معرفی شده است، اصلی است که هیچگونه تردیدی ندارد. به عنوان نمونه از امام صادق، علیهالسلام، روایت است که:
«الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل الله»[۱]
کسی که برای معاش عائلهٔ خود میکوشد، مانند کسی است که در راه خدا جهاد میکند.
«الذی یطلب من فضل الله عزّوجلّ ما یکف به عیاله اعظم اجرا من المجاهد فی سبیل الله عزّ و جل»[۲]
کسی که برای کفاف معاش عائلهاش، از فضل الهی میجوید، دارای پاداشی بزرگتر از پاداش مجاهد در راه خداست.
این روایت در منابع معتبر اسلامی مکرر نقل شده است که پیغمبر اکرم فرموده است:
«ما اکل احدکم طعاما قط خیرا من عمل یده»[۳]
هیچکس از شما هرگز طعامی بهتر از کار دست خویش نخورده است.
«الحسن بن علی بن حمزه عن ابیه: رأیت اباالحسن (موسی بن جعفر، علیهالسلام) یعمل فی ارض له قد استنقعت قدماه فی العرق، فقلت له جعلت فداک این الرجال؟ فقال: یا علی قد عمل بالید من هو خیر منی فی ارضه و من ابی فقلت له: من هو؟ فقال: رسولالله، صلیالله علیه و آله و سلم، و امیرالمؤمنین و آبائی، علیهمالسلام، کلهم کانوا قد عملو بأیدیهم و هو من عمل النبیین و المرسلین و الاوصیاء و الصالحین»[۴]
حسن بن علی بن حمزه از پدرش نقل میکند که: ابوالحسن موسی بن جعفر، علیهالسلام، را دیدم که در زمینی که داشت کار میکرد و پاهایش عرق کرده بود. به او عرض کردم: فدایت شوم، کجا هستند مردانی که به شما کمک کنند؟ فرمود: ای علی، بود کسی بهتر از من و پدرم، که با دست خود کار میکرد. عرض کردم: چه کسی بود؟ فرمود: رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین و پدرانم، علیهمالسلام، همهٔ آنان با دستشان کار کردهاند. کار سیرت پیامبران و مرسلین و اوصیاء و نیکوکاران بوده است.
«ابوعمرو الشیبانی: قال رأیت اباعبدالله و بیده مسحاه و علیه ازار غلیظ یعمل فی حایط و العرق یتصاب عن ظهره فقلت جعلت فداک اعطنی اکفک فقال لی: انی احب ان یتاذی الرجل بحر الشمس فی طلب المعیشه.»[۵]
ابوعمرو شیبانی میگوید: امام صادق (ع) را دیدم در حالیکه وسیلهٔ صاف کنندهٔ زمین به دست و لنگ ضخیمی به کمر، در باغی که داشت، کار میکرد و عرق از پشتاش میریخت.
عرض کردم: فدایت شوم، وسیله را به من بدهید تا کار شما را انجام بدهم.
به من فرمود: من دوست دارم مرد در گرمای آفتاب در تحصیل معاش، به مشقت بیفتد.
این روایت را هم مورد دقت قرار بدهیم:
«ابوبصیر: قال سمعت اباعبدالله علیهالسلام یقول: انی لاعمل فی بعض ضیاعی حتی اعرق و ان لی من یکفینی لیعلم الله عزوجل انی اطلب الرزق الحلال»[۶]
ابوبصیر میگوید: از امام صادق، علیهالسلام، شنیدم که میفرمود: من در بعضی از زمینهای خود تا حدی کار میکنم که عرق میکنم، با اینکه کسی را دارم که کار مرا به عهده بگیرد و برای من کفایت کند، تا خداوند عزوجل بداند که من روزی حلال جستوجو میکنم.
قاطعانهترین روایات و تهدیدآمیزترین آنها دربارهٔ تحقیرکنندگان کار و کوشش، آن روایت بسیار معروف است که از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است:
«ملعون من القی کله علی الناس»[۷]
ملعون است، کسی که بار معاش خود را بر دوش مردم بنهد.
… متفکر بزرگ اسلامی عبدالرحمن بن خلدون، در پرتو منابع اسلامی، برای اولین بار در تاریخ علوم اقتصادی و اجتماعی، ارزش کار را از دیدگاه علمی مطرح میکند.
در گذشته به طور مختصر اشاره کردیم که با نظر به منابع اسلامی و نصوص صریحی که دربارهٔ اهمیت و ارزش حیاتی کار در آن منابع آمده است، میبایست جوامع اسلامی، ارزش کار را پیش از دیگر اجتماعات و متفکران مطرح کنند، ولی میبینیم که چنین اقدامی صورت نگرفته است. بعضی از سادهلوحان بیاطلاع از اصول و منابع اسلامی، دلیل این بیاعتنایی به کار را به خود مکتب اسلام نسبت دادهاند، در صورتی که اگر آنان زحمت مطالعهٔ جدی و همه جانبه را به خود داده [بودند]، اصول و منابع اسلامی را بررسی میکردند، از قضاوت مزبور، که قطعا نادرست است، خودداری میکردند، و میفهمیدند که اسلام، یعنی مکتب معرفت و ایمان و عمل. همچنین اشاره کردیم که عامل اساسی بیاعتنایی به کار و کوشش، جاهپرستی و سودجویی زمامدارانی بوده است که اسلام را وسیلهٔ استثمار ناتوانان قرار داده بودند.
اکنون تحقیقات ابن خلدون را دربارهٔ کار و ارزش آن مطرح میکنیم: ابن خلدون تحقیقات خود را با این عبارات شروع میکند:
«الباب الخامس من الکتاب الاول فی المعاش و وجوبه من الکسب و الصنایع و ما یعرض فی ذلک کله من الاحوال و فیه مسائل:
الفصلالاول فی حقیقه الرزق و الکسب و شرحهما و ان الکسب هو قیمة الاعمال البشریة»
باب پنجم از کتاب اول دربارهٔ معاش و وجوب تحصیل آن از کسب و صنعتها و آن احوالی که در این موضوعات روی میدهد. در این باب مسائلی است:
فصل یکم: در حقیقت رزق (روزی) و کسب و شرح آن دو و اینکه کسب، عبارت است از ارزش کارهای بشری.
ترجمهٔ عبارات این فصل چنین است:
«بدانکه انسان، به طور طبیعی، در همهٔ حالاتاش از آغاز نمو گرفته تا دوران رشد و کهنسالی، به موادی که توشه و سایر احتیاجات مادی او را مرتفع بسازد، نیازمند است.
«و الله الغنی و انتم الفقراء»
تنها خداست که بینیاز است و همهٔ شما نیازمندید
و خداوند سبحان، همهٔ آنچه را که در جهان هستی آفریده است، برای انسان قرار داده، در موارد متعددی در قرآن، این احسان را که به انسان فرموده، متذکر گشته است. از آن جمله فرموده است:
«سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض جمیعا»
خداوند همهٔ آنچه را که در آسمانها و زمین است برای شما مسخر کرده است.
«سخر لکم البحر»
دریا را در سلطهٔ شما قرار داد
«و سخر لکم الفلک»
کشتی را در سلطهٔ شما قرار داد
«الله الذی جعل لکم الانعام»
خداوندی که چارپایان را برای شما قرار داد.
و شواهد دیگر از این قبیل آیات. دست انسان بر همهٔ جهان و آنچه که در آن است، باز است؛ زیرا خداوند، به انسان مقام خلیفة اللهی داده است. و دستهای بشری در این عالم، به طور مشترک گسترده است و فرد، آنچه را که تحت سلطهاش قرار گرفت، از تسلط دیگری جلوگیری میکند، مگر در برابر عوضی که بگیرد تا آنچه را که تحت سلطه دارد، رها کند. هنگامی که انسان از مرحلهٔ ناتوانی گذشته، قدرت را در خویشتن در مییابد، در راه بهدست آوردن کسب و انتفاع به تکاپو میافتد، تا از آنچه که خداوند به او میدهد، در برطرف کردن احتیاجات و ضرورتهای خویش به وسیلهٔ کار یا با دادن عوض صرف نماید.
خداوند میفرماید:
«فابتغوا عندالله الرزق»
روزی را از نزد خدا طلب کنید
گاهی این روزی بدون کار و کوشش به دست میآید، مانند بارانی که برای زراعت و امثال آن مفید است، ولی اینگونه مفیدیت تنها کمک و وسیلهای برای نتیجهبخش بودن کار میباشد و ناچار باید کاری انجام بگیرد تا آن باران به نتیجه برسد، چنانکه خواهیم گفت. این کسب و اندوخته، اگر به مقدار ضرورت و احتیاج آدمی باشد، معاش نامیده میشود و اگر اضافه بر ضرورتها و احتیاجات باشد، ثروت و تجملات نامیده میشود. سپس اگر نفع حاصل از کار و اکتساب به خود آدمی برگردد و آن را در راه مصالح و احتیاجاتاش مصرف نماید، رزق (روزی) گفته میشود.
پیامبر اکرم فرموده است:
«انما لک من مالکم ما اکلت فافنیت او لبست فابلیت او تصدقت فامضیت»[۸]
جز این نیست، از مال تو چیزی از آن تست که خوردی و از بین رفت یا پوشیدی و پوسید، یا در راه خدا مصرف کردی و آن را در جای خود به جریان انداختی.
و اگر از آن منافعی که بهدست آورده است، در راه رفع احتیاجاتاش بهرهبرداری ننمود، آن منافع و اموال برای مالکاش روزی نامیده نمیشود، بلکه اندوختهای است که به دست آورده است، مانند مالی که به ارث مانده، برای متوفی، روزی نیست ولی اندوختهٔ او میباشد، زیرا متوفی نمیتواند از آن مال بهرهمند شود. و هنگامی که وراث از آن مال برخوردار شوند رزق نامیده میشود. این است حقیقت رزق در عقیدهٔ اهل سنت.
معتزله برای رزق شرط کردهاند که باید قابل تملک باشد و چیزی که قابل تملک نیست رزق نامیده نمیشود و به همین جهت اموال غصبی و هر گونه مال نامشروع را رزق نمیدانند و خداوند با رحمت و هدایت خود غاصب و ظالم و مؤمن و کافر و هر که را بخواهد رزق میدهد. معتزله در این مسأله، دلائلی دارند که در این مبحث جای تفصیل آنها نیست. سپس بدانکه کسب برای به دست آوردن مال و قصد تحصیل با کوشش، محقق میگردد. پس به دست آمدن رزق، احتیاج ضروری به کوشش و کار دارد، اگر چه برای بهرهبرداری و جستوجو از راههای آن بوده باشد.
خداوند فرموده است:
«روزی را از نزد خدا طلب کنید»
کوشش برای روزی، با قدرت بخشی و الهام خداوندی امکان میپذیرد، و همهٔ وسائل و اسباب رزق از نزد خداوند است. پس در هر موضوع کسب شده و مال، ناچار کار انسانی لازم است، زیرا اگر آن کسب شده تجسم یافتهای از کار بوده باشد، مانند صنایع، روشن است که کار است که آن را دارای ارزش نموده است و اگر مال قابل اندوختن مانند حیوان و نبات و معدن باشد، باز کار آدمی لازم است که آنها را قابل بهرهبرداری نماید، چنانکه روشن است. و اگر کاری درباره آنها انجام نگیرد، قابل استفاده نخواهند بود …. اکنون که این مطالب اثبات شد، بدانکه هر چیزی که برای انسان مفید واقع شود و یا به صورت شیئی قابل اختصاص برای بهرهبرداری درآید، اگر از نوع صنایعی باشد که انجام کار در آنها لزوم دارد، خالی از دو حال نیست:
یکم: بیارزشی که کار در آنها تجسم مییابد [مانند: خاک در محلی که خیلی فراوان است و قیمتی ندارد. در این موارد ارزش خشتی که از آن خاک ساخته میشود، ناشی از کار است و بس]، زیرا فرض این است که خود ماده مطلوبیت ذاتی ندارد.
دوم: موادی که کار در آنها تجسم مییابد، فی نفسه دارای ارزش است و کار روی آنها نقش میبندد و ارزش آنها را زیاد میکند، مانند کار درودگری و بافندگی که روی چوب و نخ و یا پشم تجسم مییابد. در این حالت دوم، ارزش کار ارزش آن مواد را میافزاید و هر اندازه کار روی آن مواد بیشتر انجام شود، ارزش کالاهای حاصله بیشتر میگردد. و اگر آنچه که دارای فایده است، از نوع صنایع نباشد، باز باید برای اینکه مفید واقع گردد و قابل اختصاص برای بهرهبرداری باشد، احتیاج به کار دارد و ارزشی که دارا میگردد مربوط به ارزش کاری میشود که در آن شیئی مفید صورت گرفته است. گاهی شکل کار در اغلب موارد در اشیاء مفید، آشکار است و میتوان سهم کار و ارزش آن را چه کم باشد، یا زیاد، در آن اشیاء تعیین نمود و گاهی سهم کار در اشیاء مفید، مخفی است، لذا تشخیص و تمیز ارزش آن مشکل میباشد، مانند قیمت مواد خواربار میان مردم، زیرا ارزیابی کارها و مخارجی که دربارهٔ آن مواد صورت گرفته است (چنانکه پیش از این اشاره کردیم) مانند حبوبات که محصول آن کارها و مخارج است، قابل بررسی میباشد، ولی این ملاحظه و بررسی در جایگاههایی که کار زراعت و نیازهای آن صورت میگیرد، برای غیر اشخاص محدودی از اهل زراعت مشکل میباشد. با این بیانات روشن شد که ارزش همهٔ فواید و اندوختههای مفید، یا اکثر آنها، ارزشهای کار انسانی است و معنای رزق هم که عبارت است از آنچه که صاحباش از آن بهرهبرداری نماید، روشن شد. بدانکه هرگاه کارهای انسانی، به کلی از بین برود و یا به جهت کاهش آبادی، نقصان پیدا کند، معلوم میگردد که ـ به جهت تقصیر مردم در کار و کوشش ـ خداوند مقرر داشته است که کسب قابل بهرهبرداری از معشیت آنان معدوم شود.
مگر نمیبینی که در آن شهرها که نفوس آنها اندک است، چگونه رزق و کسب در آنها تقلیل مییابد، یا به کلی از بین میرود، زیرا با فقدان یا قلت نفوس، کار معدوم گشته یا تقلیل مییابد ….»
[۱] . الكافی، ج ۵ / ۸۸:
«الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّه»
[۲] . الكافی، ج ۵ / ۸۸.
[۳] . نهج الفصاحة/۶۹۶
[۴]. الكافی، ج ۵ / ۷۵
[۵] . الكافی، ج ۵ / ۷۶
[۶] . الكافی، ج ۵ / ۷۷
[۷] . الكافی، ج ۴ / ۱۲
[۸] . نهج الفصاحة/۶۶۳:
«ليس لك من مالك إلّا ما أكلت فافنيت أو لبست فأبليت أو تصدّقت فأمضيت.»
*جعفری، محمدتقی، شرح و تفسیر نهجالبلاغه