سخن هفتهموضوع‌نامک

سخن هفته -۱۸

بشر، آسیمه‌سر در پی راهی برای رهایی است.

زندان تمدن جدید، با باروهای بلند، او را به ستوه آورده، در پی گشایش و رهایشی می‌گردد.

هر آن و هر دَم، هر بامدادان و هر شامگاهان، این‌سوی و آن سوی می‌نگرد، تا مگر راهی به روشنایی گشوده شود و دستی از افق پدید آید و او را از زیر آوار این تمدن بیرون بکشد.

انسان، در پی تمدن انسانی است، تمدنِ سرشتاری، تمدنی که انسانیت او را پاس بدارد و از گزندها در امان و به او یاری برساند، فراز و فرودهای زندگی را بدون آن‌که سرشت او آسیبی ببیند، در نوردد.

تمدنِ دست‌ساختۀ انسان، سربرتافتۀ از آیین‌ها و قانون‌های الهی و سرشتاری و روی‌گردان از حقیقت، پایه‌های خود را بر بی‌هویتی انسان استوار ساخته است.

ساختار این تمدن، به گونه‌ای است که ارّابه‌های آن، جز با توان، نیرو و دستانِ انسان‌های هویت از دست داده و از سرشتار جدا افتاده، به گردش در نمی‌آید.

برپادارنده، جلودار و گردانندۀ این ارّابۀ بزرگ هویت‌سوز و تباهی‌آفرین، سرشت‌مردگان‌اند.

انسان، در این گردونۀ هراس‌انگیز، به‌گونه‌ای راهبری می‌شود که هر آن از سرشتار خود فاصله بگیرد، از آن، روی بگرداند و به رویارویی با آن برخیزد.

واداشتن انسان به رویارویی با سرشتار خود، در این تمدن، نهادینه شده است، به‌سانی که بنیان‌گذاران و گردانندگان آن،  نمی‌توانند برتابند انسان و انسان‌هایی بر مدار سرشتار، در حرکت باشند و زندگی خود را در جهت گردش آن به حرکت در بیاورند؛ چون بر این باورند و به روشنی می‌دانند هر چه انسان به سرشتار خود نزدیک شود و بر این آبشخور فرود آید و صراحی جان خویش را از آن لبالب سازد، از آن‌چه آنان ساخته و پرداخته و به جریان انداخته‌اند، جدا می‌شود و از فرمان‌ها و برنامه‌های آن سر بر می‌تابد و بر سیاست‌ها، برنامه‌ها و قانون‌های ضدسرشتاری می‌شورند و نمی‌گذارند حاکمان برخاسته از لجن‌زار ضدسرشتاری، سرنوشت او را رقم بزنند.

تمدن مغرب‌زمین، از مُرداب ستم، حق‌کتمانی، کشتار، نسل‌کشی، دودمان‌سوزی، یغماگری و زمین‌های سوخته سر برآورده، یعنی از آغاز تاکنون، حرکت بر خلاف جریان فطرت داشته است، از این روی، به‌گونه‌ای برنامه ریخته و به پیش می‌برد که انسان در گام نخست، با سرشت خود زاویه بگیرد و سپس به رویارویی با آن برخیزد و در این چرخه و گردونه، حرکت واپس‌گرایانه و ضدسرشتاری، دانش، فرهنگ، رسانه، صنعت، سیاست، اقتصاد و حکومت و ادارۀ مردم، به سبک و روشی هدایت می‌شود، که انسان‌ها، سرشت خود را از یاد ببرند و نداها، پیام‌ها، هشدارها و خیرخواهی‌های آن‌را نشنوند و به آنها اعتباری ندهند.

در این‌چنین پویه‌ای، انسان از جایگاه خود، به زیر آورده می‌شود، تا آن‌جاکه در برابر ستم‌ها، برتری‌دادن‌های ناروا، بی‌عدالتی‌ها، هیچ‌انگاری‌ها، بی‌نقشی در برافراشتن پایه‌های سرنوشت خویش، واکنش و بازتابی ندارد و چون از سرشتارِ خود جدا افتاده و در برهوت بی‌دردی و بی‌احساسی گرفتار آمده، نه درد خود را احساس می‌کند و نه درد دیگران را.

در غوغای این شررباری و سریان‌یابی گداخته‌ها و مذاب‌ها و خاکسترکردن سرشتارها، و برپاداری قانون‌ها، آیین‌ها، رسم‌ها و رفتارهای ناسازوار با سرشتار آدمی، از دانش‌های سرامد و پرکشش اسلام، که گنجایی بالا و شگفتی در برقراری پیوند با انسان را دارد و از عهدۀ برانگیزاندن فطرت او برمی‌آید، دانش صیقل‌خوردۀ «فقه» است.

اگر این آیینۀ جلا داده ‌شده، به دست جلادهندگانِ چیره‌دست در درازای زمان را، آیینه‌دارانِ فقیه و سرشتارشناسان روشن‌روان، دقیق و بهنگام، روبه‌روی آیینۀ سرشتاری آدمیان بگیرند، بی‌گمان، به تماشای هم ایستادنِ این دو آیینه، شگفتی‌ساز خواهد شد، و با بازتاباندنِ از یادبرده‌ها، از سوی آیینۀ برون، به آیینۀ درون، سبب پلک‌گشایی چشم حق‌بین انسان می‌شود. با بیداری سرشت، راه برای سربرافراشتن حکم‌ها و قانون‌ها و راه و رسم‌ها و آیین‌های سرشتاری، هموار می‌گردد.

انسان، زخم‌خوردۀ نظام سرمایه‌داری است. زخم‌های دیرینه و التیام‌ناپذیری از برنامه‌های ضدسرشتاری این نظام بر جسم و روح دارد. هم جسم او در لابه‌لای ارّابه‌های خشن ماشین صنعت، ناتوان و نزار گردیده و هم روح او خراشیده شده و از چرخۀ بالندگی، اوج‌گیری و انگیزانندگی، برکنار مانده است.

نامک-18--1

سرمایه‌داری، هم پایه‌های تمدن نوین را برافراشته و هم خود در پرتو آن، دامن گسترانده و بر توان خود برای به بردگی کشیدن انسان و به یغما بردن منابع او، با شگردهای ویژه و با برنامه‌های به ظاهر درخور پذیرش، افزوده است.

سرمایه‌داری، فکر، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و رسانه‌های بزرگِ حُمق‌‌افزا و بی‌خبرساز را در چنگ خود گرفته، تا بتواند انسان را در چنبرۀ خود بگیرد.

و به این نیز بسنده نکرده، به دین‌ها و آیین‌های مقدس و آسمانی مردمان، ورود پیدا کرده و با کج‌بَری و کژنمایی و تحریفِ آنها، بر دامنۀ بی‌خبری و حُمق افزوده است.

شناخت زخم‌های کهنه بر جسم و روح انسان معاصر، و سیری که تمدنِ جدید در درازای عمر خود داشته، از آنِ بنیان‌گذاری، شکل‌گیری، تا روزگار دامن‌گستری و درنوردیدن اقلیم‌ها و درگیری‌های سهمگین با مردمانِ نیک‌سرشت و گِل‌اندودی سرشت‌های روشن و شفاف، برای فقیه مرهم‌گذار زخم‌های کهنۀ انسان و طلایه‌دار تمدن محمدی (ص) گزیرناپذیر است.

او می‌باید، همان‌سان که رسول خدا، محمد مصطفی (ص) طبیب دوّار بود و بر بالین بیماران حاضر می‌‍‌شد و به مرهم‌گذاری و تیمار می‌پرداخت، با بَرکشیدن قانون‌های راه‌گشا و پاسخ‌های نوبه‌نو، به گزاره‌های نوپدید، مرهم‌گذار زخم‌های عمیق انسان باشد و اندوه ر از دل‌ها بزداید و افق‌های روشن و فرداهای بی‌ستم، بی‌حق‌کشی‌ها، برتری‌دادن‌های ناروا، کین‌توزی‌ها و کرامت‌شکنی‌ها را به او بنمایاند و با دیدگاه‌های سرچشمه گرفته از نابِ خرد، نابِ کتاب و سنت، بنمایاند چِسان با ستم و نابرابری‌ها و پایمال‌گری و نادیده‌انگاری حق و هیچ‌انگاری انسان و کالا و ابزارپنداری او، به رویارویی برمی‌خیزد.

انسان، انگیزانندۀ درونی دارد، انگیزاننده‌ای که اگر درست، بهنگام، چیره‌دستانه و برابر الفبای سرشت آدمی، زخمه بر تارهای آن زده شود، با انگیزانندۀ بیرونی، که همان قانون‌ها، آیین‌ها، راه و رسم‌ها و سنت‌های الهی است، هماهنگ و همنوا، حرکت خواهد کرد و گام در راه خواهد گذارد.

فقیه با شناخت انگیزانندۀ درونی انسان و انگیزاننده‌های بیرونی، همانا قانون‌ها و آیین‌های رهایی‌بخش و سعادت‌آفرین، و تلاش و تکاپوی خردورزانه، سرشتارانه و جرعه‌نوشانه از زلال شریعت، پیوند دانش انسان‌ساز و جامعه‌افراز فقه را با انسان و جامعۀ انسانی استوار می‌سازد و گسل‌های پدید آمده بین انسان و انگیزانندۀ درونی و انگیزاننده‌های سرشتاری را بازسازی می‌کند.

روشن است که اگر این شناخت نباشد و فقیه نتواند به آن دست یابد و از هماهنگ‌سازی بین انگیزانندۀ درونی و بیرونی ناتوان باشد، پیوند بین فقه سرشتاری با سرشت انسان، به حقیقت نخواهد پیوست و ناگزیر فقه از گردونۀ زندگی انسان به کنار می‌ماند.

فقه، تنها دانشی است که یارایی آن را دارد بین خواسته‌های مادی سرشتاری انسان و معنوی او، پیوند بزند و انسان را با این دو بال، به پرواز دربیاورد و به کمال درخور برساند و شهر دین را بر این دو پایه، بنیان بگذارد و استوار سازد و انسان را چیرۀ بر آن.

قانونی از قانون‌های گذارده‌شدۀ بشری و عرفی و مکتب و نِحلَۀ فکری را در درازای تاریخ، نمی‌توان نشان داد که بر این نَسَق پوییده و توانسته باشد این دو بال را هماهنگ به پرواز واداشته باشد و انسان را از ویل بی‌تکلیفی و سرگردانی، به اوجِ تکلیف‌مداری، هدف‌مندی و پویش بر مدار ترازِ انسانی ره نموده باشد و او را در داد و ستدها، بده بستان‌ها و پیوند با دیگران و برافرازی خیمۀ زندگی فردی و اجتماعی، فرهنگ، تربیت، آموزش، سیاست‌ورزی، اقتصاد، برنامه‌ها و راه و روش‌های رزق‌درآوری و اندوخته‌گری، بهره‌وری از زمین، خاک، آب، هوا، انرژی و … چنان ساخته و به شخصیت‌اش شکل داده باشد که به کوچک‌ترین کژراهه‌روی، میل نکند و دست نیازد.

امّا فقه، که از آبشار بلندِ قانون‌ها و سنت‌های سرشتاری الهی سرچشمه گرفته و سازوار با روح و روان و سرشتار بشر است، این سعادت، نیک‌روزگاری و اعتلا را برای بشر، پایندان است.

فقیه، با آشنایی ژرف و همه‌سویه با قوا و توانایی‌های بنیادینِ انسان از یک سو، و اسلام، که قانون‌ها و احکام آن، ناظر، هماهنگ و جدایی‌ناپذیر از قوا و استعدادهای انسان است، از دیگر سوی، می‌تواند با جست‌وجوگری‌های همه‌سویه، دقیق، کارشناسانه و علمی، راه را به دیدگاه‌های نابِ برکشاننده و تعالی‌بخش انسانی، بگشاید.

او، وقتی به روشنی دریافت، انسان با ترکیب، ساختار، سرشتار و توانایی‌های ویژه‌ای که دارد، سازنده و پدیدآورندۀ اجتماع و برافرازنده پایه‌های زندگی سالم است و این قوا و توانایی‌ها، در هم تنیده و به هم پیوسته و گسست‌ناپذیرند و نمی‌توان هر یک را جدا پنداشت و برای آن، برنامه‌ای ریخت و راهی را در پیش گرفت، به این نکتۀ بس‌روشن، رهنمون می‌شود که اسلام، چون دین سرشتاری است، متکی بر فرضیه‌های علمی نیست و برنامه و قانونی، جدای از خواسته‌های سرشتاری مادی و معنوی انسان ندارد.

انسان، به گونۀ سرشتاری، خواسته‌های مادی‌ای دارد و خواسته‌های معنوی‌ای. خواسته‌های مادی را با حفظ ارزش‌های معنوی و انسانی می‌جوید و خواسته‌های معنوی را نیز، با حفظ خواسته‌های مادی. بین این دو، جدایی نمی‌افکند و جدایی نمی‌بیند که سرشتارش بر این جویبار جاری است.

نامک-18--1

 

فقه، در هر روزگار، برهه و آن و در هر جامعه، قریه، دیه و در جان هر فردی و در گرماگرم هر هنگامه‌ای، خیمه افراخته، جلوه‌های زیبایی از شکوه، اوج، زیست شایسته و مرام انسانی را به نمایش گذارده است.

فقیه، برای این‌که بتواند در پرتو فقه ناب، در هر دوره و در هر دیار و سرزمینی، سعادت و نیک‌روزگاری انسان‌ها را رقم بزند، ناگزیر از کالبدشکافی خواسته‌های مادی سرشتاری انسان و معنوی اوست.

بدون این شناخت، آن هم با کالبدشکافی دقیق و همه‌سویه، نمی‌تواند نقبی به روشنایی فقه، قانون‌ها و احکامِ الهی بزند، چه احکام و قانون‌های دگرگون‌ناپذیر و همیشه جاری و پایدار در زندگی فردی و اجتماعی انسان و چه قانون‌های دگرگون‌پذیر، دوره‌ای و ناپایدار؛ امّا سرچشمه و پرتو‌گرفته از خِرَد و کتاب و سنت.

فقیه، در گاه جست‌وجوگری در کتاب و سنت و پرتوگیری‌های آن‌به‌آن از خِرَد و برکشیدن قانون‌ها و احکام، نبایستی به زی و جهتی خاص از خواسته‌های انسان توجه کند و دیگر زی‌ها و جهت‌ها را نادیده انگارد.

در دنیای امروز، گردانندگان جامعه و قانون‌گذاران، چون به زی و جهتی خاص از خواسته‌های انسان، آن هم نارسا و غیرسرشتاری توجه دارند و دیگر زی‌ها، زاویه‌ها و جهت‌ها را نادیده انگاشته و یا به دانش و ژرفا و آگاهی‌های بایسته و راه‌گشا نرسیده‌اند که بتوانند به آن جهت‌ها و زاویه‌ها ورود یابند و به خواسته‌های فطری و بنیادین بشر، جامۀ عمل بپوشانند، بشر را به سوی فروپاشی و درّه‌های هراس‌انگیزِ شوم‌بختی کشانده‌اند.

دعوت و اصول تربیتی و عملی اسلام، برای بالابردن مقام انسانی در هر جهت است و هیچ جهتی از جهت‌های انسان و هیچ خواستۀ سرشتاری او، در گاه قانون‌گذاری و بَرکشیدن احکام از کتاب و سنت، نادیده انگاشته نمی‌شود که اگر بشود، بنای زندگی فردی و اجتماعی انسان از هم می‌گسلد.

اگر فقیهی، با اثرپذیری از محیط، مکتب‌ها و نِحلَه‌های فکری دیگر، بدونِ درنگ‌ورزی در برگ‌برگ و فرازفراز آموزه‌های وَحیانی اعتلابخش، انگیزاننده، حرکت‌آفرین و دگرگون‌سازِ فرد و جامعه، و جایگاهی که در آیینۀ وحی، از والایی‌های او در آفرینش و شیبی که بر اثر دورشدن از مدار حق، به سوی تباهی و پستی می‌گیرد، بازتاب یافته، به انسان یک‌سویه بنگرد و همۀ نگاه‌اش را به همۀ خواسته‌ها و نیازهای او ندوزد، و خواسته‌های سرشتاری او را در کانونِ نگاه و بررسی خود قرار ندهد، نمی‌تواند طلایه‌داری و میان‌داری کند و در عرصه‌های گوناگون، رایَت حق را برافرازد، دیر، یا زود، سَررشتۀ کار از دست‌اش بیرون می‌رود و مردم، بدون راهنما و رهبرِ سرشتاری و هماهنگ‌کنندۀ احکام، برنامه‌ها، آیین‌ها و قانون‌های فطری بیرونی، با نیروی پرتوان، کارامد و بازشناسانندۀ حق از باطل، روشنایی از تاریکی و حاکم بر اقلیم وجود، گام در راه‌های پرخطر، پرگردنه، آسیب‌زا می‌گذارند و سرانجام در گرداب‌ها و باتلاق‌های درهم‌کوبنده و نابودکننده، گرفتار می‌آیند.

این واپس‌گرایی و اجتهاد یک‌سونگر، و سرچشمه‌گرفته از بی‌شناختی از خواسته‌های مادی و معنوی انسان و ناتوان از برقراری پیوند بین دانش فقه و مردم، در ذهن‌ها، به ناکارامدی دین، ارزیابی می‌شود که بسیار خسارت‌بار است.

از این روی، بر کسانی که از این شناختِ بسیار پیچیده و راه‌یابی به آن دشوار، بی‌بهره‌اند، بایسته و فرض است، برداشت‌های خود را از آموزه‌های دینی و کتاب و سنت، در قابِ فتوا، عرضه ندارند که ساحتِ فتوا آسیب می‎‌بیند و به جایگاه والا و رخشان آن خدشه وارد می‌شود.

آن‌گاه که به انسان یک‌سویه نگریسته شود و همۀ سوی‌های نیازها و خواسته‌های سرشتاری او در چشم‌انداز حرکت فقیه و بَرکشیدن احکام، از کتاب و سنت، قرار نگیرد، میدان برای نظریه‌های فرضی، ناکارامد و چِفت‌نشده با نیازها و خواسته‌های انسان، بروز و ظهور می‌یابند و این کژراهه‌روی، راه را به‌سوی خیال‌پردازی‌های به ظاهر علمی، امّا ناسازوار با بوده و هست زندگی انسان، می‌گشاید.

دکمه بازگشت به بالا