«وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ.»
سورۀ توبه، آیۀ ۱۲۲
گروندگان برای آن نِیَند که همگی بیرون روند.
پس چرا از هر گروهی، دستهای نروند، تا در کار دین، دانش جویند و به مردم خویش، بیم دهند آنگاه که به سویشان باز آیند، باشد که پروا کنند.
خداوند در قرآن، به مؤمنان، دستور میدهد، از هر دسته، گروه، فرقه و طایفهای شماری، رخت بربندند و گروه و طایفۀ خویش را تَرک گویند و به مهدها، جاها و دیارهایی بروند که ذهنها و فکرها را برای «تفقه» در دین میپرورند و در آنجا، از بُن جان، دانشپایهها، رَجها و ردههای این فن را بیاموزند و جامِ جان خود را از آن لبالب سازند و آنگاه به میان طائفۀ خود برگردند و مدرسۀ «تفقه» را بنیان بگذارند، تا چهره و سیمای مردمان طائفه را هیچگاه غبار بَدَویت فرو نپوشاند که فرونشستن غبار بَدَویت بر سیماها و چهرهها و دلها همان، و از گردونۀ زندگی مدنی خارج شدن همان.
در اینجا، این نکته درخور یادآوری است که «تفقه» در دین، به غیر علم دین است. علم دین، گسترۀ گستردهای دارد، هرگونه دانستنی دینی را در بر میگیرد؛ امّا «تفقه» در دین در جایی بهکار برده میشود که انسان جستوجوگر، از سطح بگذرد و به عمق راه یابد و بنا بر نوشتۀ راغب اصفهانی لغتشناس بزرگ:
«التّفقُّهُ هو التوسل بعلمٍ ظاهرٍ الی علمٍ باطن»
تفقه، فرانمایی علم باطن است، با علم ظاهر.
تفقه، یعنی از ظاهر، باطن را فرانماید، از باطن، پرده بردارد، از پوست مغز را دریابد.
تفقه در دین، مینمایاند که دین را ظاهری است و باطنی و نباید به شناخت ظاهر بسنده کرد. دین، روحی دارد و تنی. در دین نباید به شناخت تن اکتفا نمود، باید تلاش ورزید روحِ آن را شناخت و کشف کرد.
قرآن، جستوجوگر در کانِ خود را، از بسندگی به لایههای رویین، پرهیز میدهد و او را به کندوکاو در لایههای زیرین فرا میخواند: «تفقه» در دین. نقبی خردورزانه، تردستانه و هوشمندانه از ظاهر به باطن، از بدن به روح، از کالبد تن، به ژرفای جان.
قرآن، کان را مانَد، با بَرزیدن بسیار و کار پیاپیوسته، رگههای حیات آن، خود را مینمایانند، همانسان که رگههای طلا، مس و … پس از کندوکاوهای بسیار و توانفرسا، از بین دو تختهسنگ، برای معدنکار چهره مینمایند.
قرآن در لابرلای خود، برای هر دورهای رگههای حیات را نهفته دارد. بر قرآنشناس متفقه است که آن رگهها را کشف و فرانماید و بر آن اساس و نَسَق، بنیاد و بُنلاد جامعۀ نمونه و برین دینی را بریزد و از پیشروی بدویت و زندگی به سبک جاهلیت، پیشگیری کند.
اگر پردهبرداری از باطن دین، به محاق فرو رود و «تفقه» در دین به میانداری نپردازد و در کار رصدگری باطن دین نباشد و اندیشهها از تکاپوگری و ژرفابینی باز ایستند و این کردار ترازمند، به خاطرهها بپیوندد و این دفتر در طاق نسیان نهاده شود و نگاهها از دالانها و دهلیزهای تودرتوی ذهنها، راهی به باطن و ژرفای دین نیابند و به قالبها و پوستهها، بسنده کنند، دین راهی به زمانها و عصرهای دیگر پیدا نمیکند و نمیتواند، نوبهنو، گسترههای نو بیافریند و در میان مردمان هر عصر، رایت سعادتمندی برافرازد و ظِلام شب را بشکند و با جاهلیتهای نوپدید، پنجه در پنجه افکند.
جاهلیت، با انسان همراه است، در هر روزگاری با جلوه و رنگی. تنها دین، دینی که «تفقه» در آن میاندار است، توان رویارویی با این پدیدۀ شوم و خانمانسوز و بنیانبرانداز را دارد.
شناخت جاهلیت و چگونگی رخنهگری و دامنگستری آن در فرهنگ، سیاست، اقتصاد، سبک زندگیها و … و شیوۀ رویارویی با آن، با «تفقه» در دین ممکن است.
با نگاه ژرف به دین و گذشتن از رویه و سطح و راهیابی به ژرفا و شناسایی رگههای حیات در قرآن و نیکاندیشی در آنها که همان «تفقه» در دین است، میتوان جاهلیت را در هر دورهای شناخت و پنجه در پنجۀ آن افکند. شناخت نظام جاهلی در پرتو «تفقه» در دین، راه را برای برافراشتن پایههای نظام توحیدی فراهم میسازد. رخنه و رسوخ جاهلیت، به ساحَت فرهنگ، آداب و رسوم، اقتصاد، سیاست و … از روزن بیتدبیریها، آسانگیریها، سطحینگریها، قالبها را گرفتن و محتوا و درونمایهها را رها کردن، جموداندیشی و بیتوجهی به رگههای حیات در قرآن و بهرهگیری از آنها برای دمیدن روحِ جدید به کالبد جامعه، روی میدهد و گسلها را، یکی پس از دیگری پدید میآورد.
جاهلیت، مذابِ روان است، در دورهای نمیماند و پایان نمیپذیرد.
اینکه در دورۀ پیش از اسلام، سیطره داشت و دامن گسترده بود و مردمان را در لجن خود، فرو برده بود، با طلوع اسلام، ریشهکن شد و دورهاش به پایان رسید، پنداری بیش نیست.
هرگاه ویژگیهای پیش از اسلام، در جامعهای پدیدار گردد، جاهلیت، سر بر میآورد و چتر میگستراند و مذابهای خود را به میان مردم، جاری میسازد و تباهی به بار میآورد.
جاهلیت، در هر دورهای، در میان هر ملتی، حتی اسلامیان، ممکن است، رخ نماید و گسست و گسل، در ارکانِ جامعه پدید آورد و جامعه را در مذابهای سوزان خود فرو برد.
جاهلیت، از نفسهای آلوده سرچشمه میگیرد، آلودگانی که در تارهای هوا و هوس، گرفتار آمده و در مسیر تباهی قرار گرفته و از حکومت دینی و نقشآفرینی آن در ساز و نهاد و ساختار جامعه، روی بر میگردانند و به حکومتِ غیردینی و سرچشمهگرفته از اندیشههای مادی و آلوده به هوا و هوس، برای ادارۀ جامعه و ساماندهی به زندگی مردمان میگروند و بر گرد آن میگردند و مردم را از گرویدن به حکومت دینی و سرچشمهگرفته از آبشار بلند وحی باز میدارند.
این رویکرد، رویکرد جاهلی است، در هر دوره و در میان هر ملتی که روی دهد، چه اسلامیان و چه غیراسلامیان.
متفقه در دین و نیکاندیش در زوایای آموزههای وَحیانی و حیاتی دین، باید به روشنگری بپردازد و با شناختی که از نظامهای جاهلی دارد و آسیبهایی که نظامها بر کرامت و جایگاه انسان وارد میسازند، بایستی به رویارویی برخیزد و مردم را از فروافتادن در گردابهای این نظامها، پرهیز دهد.
جاهلیت امروز، در عرصههای گوناگون، با سیمایی پرکشش، و در لفافهای پر زرق و برق و از کرسیهای پرهیمنه و با جلال و شکوه و عالمانه، به میانداری و آوَردگَهآرایی میپردازد.
این ساز و نهاد، نقشه و برنامۀ بردهسازی و بیغولهآفرینی نوین، که با زبان علمی و آرایهها، زیب و زیورهای فریبا و مردمپسند و در پوششی از کاغذ زر، ارائه میگردد و در کرسیهای نظریهپردازی از آن سخن به میان میآید، راه را بر اندیشههای ناب، رهاییبخش، عزتآفرین و گرمادِه کانون کرامت، سَروَری و سالاری انسان و آبادگر دلها و زندگیها، میبندد و در برابر قدافرازی و شوکتآفرینی آموزههای ناب قرآنی ـ وحیانی و انسانمدارانه، میایستد و سدّی از لجن پدید میآورد و به تلاش میایستد اندیشۀ زلال دینی را به کژراهه بکشاند، به وادیها و بادیهها، و از ورود آن، به شهر و بهدست گرفتن زمام شهر و میانداری در افراشتنِ سازههای آن جلوگیری کند.
این رویارویی روشنایی و تاریکی، همیشگی است، دَمادَم. شناخت آوردگاهی که این دو نیرو در آوردند و بازشناسی چهره و سیمای روشنایی از تاریکی، حقیقت و هدایت از جاهلیت و ضلالت، کاری است گزیرناپذیر و سرنوشت آدمیان در این عرصۀ حیات و مرگ، رقم میخورد.
اگر اسلامیان را خواب در رباید و طلایهداران، تکاپوهای همهگاهی دشمن را نادیده انگارند و در برابر نقشههای او، تارهایی که آنبهآن، گرداگرد ذهنها، دلها و اندیشهها میتَنَد، راهکاری نداشته باشند و از ارائۀ نقشۀ راهبردی در اینچنین هنگامههایی، ناتوان باشند، دیدگاهها، نظریهها، بررسیها، پژوهشها، فتواها، کوتاه باشند، کمبُرد، راهبندان و در دایرۀ بسکوچک در گردش، جاهلیت، دامن میگستراند و به خردسوزی دست مییازد، ایمانها را سست و حق را دور از دسترس میگرداند.
مردمانی که در آیین و فرهنگِ عَفِن جاهلی غوطهور بودند و همهگاه در تاریکی گام برمیداشتند، تاریکی بر تاریکی میفزودند، از حق گریزان بودند و بر گرد باطل میگردیدند، به یکباره به این باتلاق فرو نرفته بودند، بلکه از آن دَمی آهستهآهسته به سوی باتلاق گام برداشتند و تاریکی، و از روشنایی جدایی افکندند، که بین اعتقاد و شریعت، باور و قانون جدایی افکندند. با ترفند به خواب فرو برده شدند و سرمایه بیداری از کفشان ربوده شد. غارتزده و سرمایه از کف داده، به هاضمۀ سیریناپذیر باتلاق جاهلیت فرو رفتند.
اینان، خدا را میشناختند، امّا در صدد بر نمیآمدند که نتیجۀ این شناخت را با زندگی و جزر و مدهای آن پیوند بزنند.
با خدا آشنا بودند؛ امّا در عمل و در گسترۀ زندگی از این آشنایی بهره نمیبردند و میدان و عرصهای برای آن نمیگشودند و خدا را در همۀ تار و پود زندگی آفریدۀ خود، انسان، حاکم نمیدانستند.
اسلام، از آن آنی که بر دَمید، این باور را نادست اعلام کرد. بهروشنی یادآور شد و نمایاند و منشور خود را بر سینهها و بلندای ذهنها آویخت که: اعتقاد از شریعت، جدا نیست.
هرگز ممکن نیست که ایمان و عقیدۀ صحیح، با رویگردانی و انحراف از قانون خدا و حاکمیت دادنِ به غیر خدا، در کوچکترین برنامه از برنامههای زندگی، در ضمیر و نهاد انسان، به حقیقت بپیوندد.
این آوردگاهی است بزرگ و سرنوشتساز فراروی طلایهداران، فقیهان آگاه و روشنضمیر و اهل ایمان، که شناسایی جاهلیت بپردازند و بدانند تا این شناخت به حقیقت نپیوندد و جای پاهای آن، در سیاست، اقتصاد، آداب و رسوم، اخلاق و هنر ردیابی نشود و پی آن بریده نشود، کار مردم سامان نگیرد، جامعۀ نوین دینی، از مشرق جانها برنَدَمد.