در طی بحثهای اجتماعی، این نکته را بسیار دیدهاید که انسان، نظر به احتیاجات حیاتی که اطرافاش را گرفته و به تنهایی از عهدۀ رفع همۀ آنها بر نیامده و توانایی تأمین زندگی را ندارد، ناچار حیات اجتماعی و زندگی دستهجمعی را انتخاب نموده و طبعاً مدنی و اجتماعی بار میآید.
همچنین، در بحثهای حقوقی، زیاد میشنویم که جامعه، وقتی میتواند احتیاجات حیاتی افراد و اجزای خود را واقعاً رفع کند که یکسلسه، قوانین و مقررات مناسبِ احتیاجاتِ آنها، بهوجود آمده و در میان آنها حکومت نماید، تا در پرتو آن، هر یک از افراد جامعه بتواند حقوق حقۀ خود را به دست آورد و از مزایای زندگی، برخوردار شود و سهم خود را از نتایج اعمالِ دستهجمعی افراد، به سبب انعقادِ اجتماع و پیدایش قوانین که خود نیز جزئی از آنهاست، ببرد.
چنانکه از همین دو نکته استفاده میشود، عامل اصلی و اولین مقررات اجتماعی، همان احتیاجات حیاتی است، که انسانِ بدون رفعِ احتیاجات است [عامل اصلی ایجاد مقررات اجتماعی، همانا انسان است با این وصف که احتیاجاتاش برآورده نشده] که نتیجۀ مستقیمِ تشکیل اجتماع و همچنین پیدایش و بهموقعِ اجرا درآمدن قوانین و مقررات است.
بدیهی است، اجتماعی که به طور دستهجمعی، بهرفع هیچگونه احتیاجی نپردازد؛ یعنی در آن، کارهای هر فرد، هیچگونه، ارتباطی با کارهای افراد دیگر نداشته باشد، هرگز نمیتواند، نام اجتماع، به خود بگیرد. همچنین، قوانین و مقرراتی که پیدایش، یا اجرای آنها، هیچگونه تأثیری در رفع احتیاجات اجتماعی مردم و خوشبختی و سعادت آنها نداشته باشد، قوانین و مقررات واقعی، یعنی تأمینکنندۀ لوازم زندگی و حقوق مردم نخواهد بود.
وجود قوانین و مقرراتی که کم یا زیاد، بهطور کامل یا ناقص، احتیاجات جامعه را رفع نموده و روی هم رفته، مورد قبول افراد جامعه بوده باشد، در هر جامعهای از جامعههای انسانی، حتی در میان جامعههای وحشی و عقبمانده، ضروری است، منتهی در جامعههای غیرمترقی، قوانین و مقرراتی در لباس عادات و رسومِ قومی، که نتیجۀ برخوردهای غیرمنظمی است که بهتدریج، بهوجود آمده، یا از ارادههای گزاف یک فرد یا چند نفر افراد زورمند به مردم تحمیل شده، حکومت میکند و در نتیجه، قسمت عمدۀ جریان زندگی اجتماعی، بر روی اساسِ روشن و قابل قبول برای همه یا اکثریت قوم، استوار گردیده است و هماکنون، در گوشه و کنار جهان، مردمانی پیدا میشوند که با آداب و رسوم قومی، به زندگی خود ادامه میدهند، بدون این که شیرازه زندگی اجتماع آنها از هم گسسته و متلاشی شود….
از بیانات فوق چند موضوع روشن شد:
۱. عامل اصلی پیدایش اجتماع و قوانین و مقررات اجتماعی، احتیاجات زندگی است.
۲. تمام اقوام، حتی ملل وحشی، برای خود، قوانین و مقرراتی دارند.
۳. وسیلۀ تشخیص احتیاجات زندگی از نظر دنیای امروز، خواستِ اکثریت افراد اجتماع است.
۴. خواست اکثریت، همیشه با واقع، تطبیق نمیکند.
۵. یکسلسله قوانین، با گذشت زمان و پیشرفت تمدن، عوض میشود و آن، قوانینی است که مربوط به اوضاع و احوال خاصی بوده است، ولی یکسلسلۀ دیگر که مربوط به اصل انسانیت، که قدر مشترک میان همۀ انسانها در تمام ادوار و در تمام شرایط و محیطهاست، لایتغیر میباشد.
اکنون که این موضوعات، روشن شد، ببینیم نظر اسلام چیست؟
….
اسلام، از نظر اینکه آیینی است جهانی، و نظر خاصی به جماعتِ مخصوصی و زمان و مکانِ معینی ندارد، در تعلیم و تربیتِ مخصوص خود، انسانِ طبیعی را در نظر گرفته؛ یعنی، نظر خود را تنها به ساختمان مخصوص انسانیت، معطوف داشته که شرایط یک فرد انسان عادی در آن جمع و مصداق انسان باشد، عرب باشد یا عجم، سیاه یا سفید، گدا یا توانگر، قوی باشد یا ضعیف، زن یا مرد، پیر یا برنا، دانا یا نادان.
انسانِ طبیعی، یعنی انسانی که فطرت خدادادی را داشته و شعور و ارادۀ او پاک باشد و با اوهام و خرافات، لکهدار نشده باشد، که ما او را انسان فطری مینامیم.
هرگز نمیشود تردید کرد که امتیاز نوع انسانی از حیوانات دیگر، تنها به این است که انسان، به نیروی خود، مجهز است و در پیمودن راه زندگی، عقل و فکر، بهکار میبندد؛ درحالیکه، حیواناتِ دیگر، از این نعمت خدادادی، بهرهمند نیستند.
فعالیت هر حیوان زنده، جز انسان، مرهونِ شعور و ارادهای است که تنها عامل آن، عواطف آن حیوان میباشد، که با ظهور و هیجانِ خود، وی را بهسوی مقاصدش رهبری کرده و وادار به گرفتن تصمیم مینماید و بر اثر اراده، فعالیت زندگی را دنبال کرده، پیِ آب و غذا و سایر لوازم زندگیِ ویژۀ خود میرود.
تنها انسان است که علاوه بر هیجان شدیدِ عواطف گوناگون: مهر و کینه و دوستی و دشمنی و بیم و امید و هرگونه عاطفۀ دیگر مربوط به جذب و دفع، مجهز با یک جهازِ قضایی است، که با بررسی به دعاوی عواطف گوناگون و قوای مختلف، مصلحتِ واقعی عمل را تشخیص داده و طبق آن، قضاوت نموده، گاهی با وجود خواستِ شدید عواطف، اقدام به عمل را تجویز نکرده و گاهی با وجود کراهت قوا و عواطف، لزوم اقدام را گوشزد کرده، انسان را به فعالیت وادار مینماید و گاهی در صورت توافق میان مصلحت و خواست آنها، موافقتِ خود را اعلام میدارد.
….
روی همین اساس، و نظر به اینکه، تربیتِ کامل هر نوعی، باید با پرورش امتیازات و مشخصات همان نوع انجام گیرد، اسلام، اساس تعلیم و تربیت خود را روی اساسِ تعقل گذاشته است نه عاطفه و احساس!
و از همین جاست، که دعوت دینی در اسلام، بهسوی یکسلسله عقاید پاک و اخلاق فاضله و قوانین عملی است، که انسانِ فطری یا تعقّلِ خدادادی خود و خالی از شائبۀ اوهام و خرافات، صحت و واقعیت آنها را تأیید میکند….
مقررات ثابت و متغیر:
این اقتضاءات، که در قاطبۀ احکام و قوانین، در نظر انسان، مجسم میشود، به دو بخش متمایز، تقسیم میشود:
۱. احکام و قوانینی که حافظ منافع حیاتی انسان است (از نظر اینکه انسان است و به طور دستهجمعی زندگی مینماید، در هر عصر و در هر منطقه و با هر مشخصاتی که باشد).
مانند یک قسمت از عقاید و مقررات که عبودیت و خضوع انسان را نسبت به آفریدگار خود (که هیچگونه تغییر و زوالی را به او راهی نیست) مجسم میسازد و مانند کلیات مقرراتی که به اصول زندگی انسانی، مربوط است، از غذا و مسکن و ازدواج، تا دفاع از اصل حیات و زندگی اجتماعی، که انسان برای همیشه به اجرای آنها نیازمند است.
۲. احکام و مقرراتی که جنبۀ موقتی یا محلی یا جنبۀ دیگر اختصاصی داشته و با اختلاف طرز زندگی، اختلاف، پیدا میکند. البته این بخش، با پیشرفت تدریجی مدنیت و حضارت و تغییر و تبدیل قیافۀ اجتماعات و به وجود آمدن و از بین رفتن روشهای تازه و کهنه، قابل تغییر و تبدیل است.
مثلاً در روزگاری که بشر با پای پیاده و با اسب و الاغ و استر از هر بیراههای عبور کرده و از منطقهای به منطقهای انتقال مییافت، تقریباً به بیش از تأمین سادۀ راهها نیازی نبود، در حالیکه وسائل حیرتآور کنونی، هزاران مقررات باریک و پیچیدۀ شهری و زمینی و دریایی و هوایی را ایجاب میکند.
انسانِ اولی، زندگی سادهای داشت و تقریباً سر و کارش با مواد اولیه بود و با مقررات ساده حوایج خوراک و پوشاک و مسکن و تمایلات جنسی خود را رفع مینمود، اگرچه در عینحال، تمام وقت خود را با کارِ کمنتیجه و پرزحمت، اشغال میکرد، ولی امروز با روش برقآسایی، راه زندگی را میپیماید و به واسطۀ تراکم عجیب کار، کارها جنبۀ فنی به خود گرفته و ناچار به رشتههای تخصصی مختلف، تقسیم شده و هزاران گوشه و کنار، پیدا کرده است که روزانه به همراهی هزاران مقررات، خودنمایی میکند.
اسلام که نظر تربیتی خود را معطوف به انسان فطری داشته و با دعوت خود، اجتماع بشر را به اجتماع پاک فطری، که دارای اعتقاد پاک فطری، عمل پاک فطری و مقصد پاک فطری است، رهبری مینماید، همان افکارِ بیشائبۀ انسانِ فطری را در اعتقاد و عمل، برنامۀ لازمالاجرای خود، قرار داده است.
و در نتیجه، مقررات خود را به دو بخش: ثابت و متغیر، تقسیم نموده و بخش اول را که روی اساس آفرینش انسان و مشخصات ویژۀ او استوار است، به نام دین و شریعت اسلامی نامیده و در پرتو آن، بهسوی سعادت انسانی، رهبری میکند:
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم»
روی خود را به سوی دین نموده و استوار باش، در حالیکه میانهروی را روش خود قرار دهی، دین، همان (مقتضای) آفرینشِ خدایی است، که مردم را روی همان نوع خلقت، آفریده و خلقتِ خدایی، تغییرپذیر نیست؛ دینی که بتواند انسانیت را اداره کند همان است.
ضمناً، باید دانست، بخش دوم، که مقرراتی قابلتغییر است و به حسب مصالح مختلف، زمانها و مکانها، اختلاف پیدا میکند، به عنوان آثار ولایت عامه، منوط به نظر نبی اسلام و جانشینان و منصوبین از طرف اوست که در شعاع مقررات ثابتۀ دینی و به حسب مصلحت وقت و مکان، آنرا تشخیص داده و اجرا نمایند.
البته اینگونه مقررات، به حسب اصطلاح دین، احکام و شرایع آسمانی، محسوب نمیشود و دین نامیده نشده است:
«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»
ای ایمان آورندگان، اطاعت کنید خدا و فرستاده او و اولوالامر را.
این است اجمال پاسخ اسلام به احتیاجات واقعی هر عصر و در عینحال، این مسأله، به توضیحی بیشتر از این نیازمند است و کنجکاوی زیادتری میخواهد و در قسمت بعدی همین بحث، به وظیفۀ توضیح آن، قیام نموده و مسأله را روشنتر میسازیم.
*مرتضی مطهری- اسلام و انسان معاصر- صفحه/۳۵-۴۳